مقدمه سوم: معرفى مبانى و اصول, نيازى مبرم

مقدمه سوم: معرفى مبانى و اصول, نیازى مبرم

آنچه گذشت به انگیزه تإکید بر این ضرورت است که در شناخت صحیح و ارزیابى جامع مسایل زنان, ((یکجانگرى)) و پرهیز از تفسیرها و تحلیلهاى یکجانبه و خارج از مجموعه شریعت و دستگاهى که دین براى هدایت فرد و جامعه و بهبود مناسبات اجتماعى انسان و بهره ورى صحیح از فرصت زندگى, ارائه مى دهد, یک اصل بنیادى مى باشد و بسیارى از تفسیرها و ارزیابیها و پیشنهادهایى که در حوزه مسایل زنان در محافل علمى پژوهشى و در سطح رسانه هاى گروهى مطرح مى شود و بسیارى ((نقد))ها که صورت مى گیرد و برخى ((تإویل))ها و ((توجیه))ها که به کمک گرفته مى شود, همه ناشى از نگرشهاى جزئى و برخاسته از داوریهاى مقطعى و بریده شده از پیکره عظیم شریعت است و کارى علمى و راهگشا به شمار نمى رود. و پرواضح است روى سخن متوجه همه تلاشهایى است که براى ترسیم جایگاه انسانى ـ اجتماعى زن, حقوق, مسوولیتها و احکام او صورت مى گیرد. چه آنهایى که در دایره اى ((بسته)), با تکیه بر بخشى از متون دینى و ظواهر ادله و با انسان شناسى خاص خویش, به زنان و مسایل آنان مى نگرند و بسیارى محدودیتها و قید و بندها را در ذهن و اندیشه و نیز در دستورالعملهاى خویش پدید مىآورند, و چه آنهایى که ((رها)) از برخى چارچوبها و ملاکهاى روشن دینى و بى توجه یا کم توجه به موازین شرعى به تجزیه و تحلیل مسایل زنان مى نشینند و بیشترین تلاش خویش را نه در فهم جامع و صحیح مسایل زنان, بلکه در تطبیق نصوص دینى و متون شرعى با اندیشه ها و ذوقیاتى که به آن ((خو)) گرفته اند به کار مى بندند.

این است که در بررسى و شناخت ((مسایل زنان)) به عنوان بخشى از دستگاهى که براى هدایت انسان آمده است باید نخست به مبانى و ملاکها و اصولى توجه کرد که به عنوان زیرساختهاى شناخت مسایل زنان به شمار مى رود. این افزون بر آن چیزى است که در آغاز به عنوان ادبیات فهم دین و از جمله فهم مسایل زنان به آن اشاره کردیم. به عبارت دیگر در بررسى و شناخت مسایل زنان نخست باید پاسخ دهیم که در چه چارچوبى به این مهم اقدام مى کنیم؟ ملاکهاى اصلى و مبانى دستیابى به تعریفى جامع که از زن و جایگاه انسانى, اجتماعى و حقوقى او ارائه مى دهیم چیست؟ و به عبارتى, در نگرش مجموعى به مسایل زنان, چه اصول و ملاکهایى را باید منظور سازیم تا تحلیلهایى که ارائه مى دهیم و نتایجى که مى گیریم هماهنگ با سایر اجزإ مجموعه شریعت و دین باشد؟

هر مجموعه به هم پیوسته و سازمان یافته اى که اجزاى آن در ربطى منطقى با یکدیگرند, قطعا باید استوار بر مبانى و پایه هایى باشد که پاره ها و بخشهاى مجموعه را به هم پیوند داده و به گونه دستگاهى هماهنگ و پیوسته درآورد. اگر نگرش ما به شریعت, به عنوان یک مجموعه از هم گسیخته که اجزإ و عناصر آن بى هیچ ملاکى, و کاملا به گونه اى اتفاقى گرد آمده, باشد, طبیعى است که اندیشیدن و یافتن مبانى مجموعه, معنایى نخواهد داشت, اما اگر شریعت و اساسا دین را به عنوان یک مجموعه کاملا هماهنگ, با هدفى واحد, یعنى هدایت همه جانبه انسان, معرفى نمودیم قهرا در ((هرمى)) که از این دستگاه و مجموعه ترسیم مى شود باید مبانى و زیرساختهاى هر بخش و هر مسإله نیز منظور شود. شناخت مسایل زنان نیز از این قاعده بیرون نیست و پرسشهایى که مطرح شد برخاسته از همین ضرورت است. در این فرصت به اختصار به بخشى از مبانى و اصول و ملاکهایى خواهیم پرداخت که در شناخت و داورى مسایل زنان و چهره اى که از جایگاه ((زن مسلمان)) در دستگاه فکرى, و جهان بینى و ((باید))ها و ((نباید))هاى شرعى ترسیم مى کنیم باید مورد توجه قرار گیرد و چارچوب نگرش و ((شناخت)) ما را معین کند. این مبانى و اصول راهبردى, برخاسته از رهنمودها ونصوصى است که در متون دینى و منابع شریعت مقدس به وفور آمده است, و طبعا در این نوشته جاى پرداختن به همه آنها نیست و فقط اشاره اى به برخى ادله و شواهد مى شود. چرا که هر یک از اصولى که خواهد آمد, خود بحثى مستقل مى طلبد و باید جداگانه به تفصیل, به ابعاد مختلف آنها و جایگاهى که هر یک در شناخت مسایل زنان دارند پرداخت. کما اینکه این مقاله در صدد استقصاى همه مبانى و اصولى که به گونه اى جامع, چارچوب نگرش صحیح و جامع به مسایل زنان را ترسیم مى کند نیست و به جز موارد دهگانه اى که برخواهیم شمرد اصول راهبردى دیگرى نیز مى توان معرفى نمود.

(0) نظر
برچسب ها :
مقدمه دوم: نگرش مجموعى, اصلى راهبردى

مقدمه دوم: نگرش مجموعى, اصلى راهبردى

دین مجموعه اى منسجم و دستگاهى هماهنگ است که همراه با تإثیرى که از انسان, جامعه و جهان دارد پاسخگوى نیازهاى بشر است; نیازهاى همه جانبه و فراگیر. دین با همه اجزإ و ابعاد خود, در سه حوزه عقاید, احکام و اخلاق, مجموعه و سازمانى را پدید مىآورد که تحلیل و ارزیابى هر یک از اجزإ آن نمى تواند بدون لحاظ سایر اجزإ و نگرش به کل مجموعه باشد. تفکیک میان عناصر و پاره هاى مجموعه, و نگرش مستقل به هر یک از آنها, و آنگاه تحلیل و ارزیابى آن, و سپس سنجیدن آن با آنچه دیگران در مقابله با دین و شریعت مى گویند, امرى کاملا غیر اصولى و غیر منطقى است.

این ضرورت, ویژه بررسى و ارزیابى اجزإ و عناصر مجموعه دین نیست; در هر دستگاهى نگرش جزئى و ارزیابى مستقل اجزإ آن, چنین است که نمى تواند شناخت و ارزیابى درستى از آن مجموعه و حتى از همان بخش مورد نظر, به دست دهد. این مهم نه فقط در مرحله شناخت و ارزیابى بلکه در مقام ((پذیرش)) و ((عمل)) نیز جارى است. این است که در رهنمودهاى دینى, پدیده ((ایمان)) به بعض, و ((کفر)) به بعض, مردود شمرده شده است. از جمله در این فراز از آیه شریفه که پس از شرح حال دسته اى مردم که بخشى از وظایف و مسوولیتهاى خویش را نادیده مى گیرند, آنان را نکوهش مى کند که ((إفتومنون ببعض الکتاب و تکفرون ببعض فما جزإ من یفعل ذلک منکم الا خزى فى الحیاه الدنیا و یوم القیامه یردون الى إشد العذاب و ما الله بغافل عما تعملون)), آیا به بخشى از کتاب ایمان آورده و بخشى دیگر را کفر مى ورزید؟! هر کس از شما چنین کند, در زندگى دنیا جزائى جز خوارى نخواهد داشت و روز قیامت نیز اینان به شدیدترین عذاب گرفتار مى شوند و خداوند از آنچه مى کنید غافل نیست.(1)

اسلام, رهبرى و هدایت بشر به سوى سعادت ابدى, همراه با زندگى برتر در این دنیا را, با تإکید بر پیاده شدن همه اجزاى خویش مى داند. بنابراین براى شناخت صحیح, تفسیر و تحلیل درست, و ارزیابى منصفانه و علمى نسبت به هر یک از بخشها و اجزإ مجموعه گسترده دین, باید ((یکجانگرى)) و نگرش مجموعى را به عنوان یک اصل راهبردى مورد توجه قرار داد. این مهم علاوه بر مجموعه دین و تفسیر آن از انسان و جهان, در مرحله حقوق و احکام, و به تعبیرى, در ((شریعت)), که به کلیه روابط و مناسبات فردى و اجتماعى انسان شکل مى بخشد, توجه بیشترى را مى طلبد. بسیارى از اشکالات و پرسشهایى که از جانب برخى محافل و اشخاص روانه برخى چارچوبها و احکام و مقررات دینى مى گردد و گاه در شکل و شمایلى علمى نیز منعکس مى شود, و بسیارى از مقایسه هایى که میان احکام و ضوابط شرعى با آنچه رهاورد مکاتب و اندیشه هاى بشرى و دستاورد مجالس و محافل کنونى است, صورت مى گیرد, افزون بر عدم درک و نبود شناخت صحیح, معلول نادیده گرفتن این مهم, و گرفتار آمدن به آفت جزئى نگرى مى باشد که نتیجه اى جز دستیابى به تحلیلها و ارزیابیهاى یکسویه, جزئى و مقطعى نخواهد داشت.

به عنوان مثال, ما نمى توانیم برداشت و ارزیابى درستى از قوانین جزائى اسلام داشته باشیم بىآنکه جایگاه و کلیه مناسبات موجود این بخش از قوانین و احکام را با بقیه بخشها در نظر بگیریم. چنان که در خود این بخش از مجموعه نیز, باید به پیوندهاى موجود میان اجزإ و تک تک مواد و مقررات آن, توجه نمود. و این خود امرى کاملا دشوار, و براى بسیارى از افراد, ناممکن است, چرا که فهم همه اجزإ دین, و جایگاه و مناسباتى که هر یک از اجزإ آن دارند, و تإثیر و تإثر متقابل, و نسبت سنجى آن با انسان و کلیه روابط و مناسبات اجتماعى و فردى او, امرى آسان و قابل دستیابى نیست, و اگر اضافه کنیم پیوندى که احکام و شریعت و اساسا دین با ((جان)) آدمى و ((جهان)) طبیعت, و ((عالم)) آخرت دارد اذعان خواهیم کرد که کارى بس دشوار بلکه ناممکن است. و این است که ((فلسفه جویى)) در پذیرش و باور داشتن ((شریعت)) را, امرى ناصواب مى شماریم و ((قیاس)) را بیرون از موازین شرع و بنیانگذار آن را چنان که در متون دینى آمده است, ((شیطان)) مى دانیم.(2) چنان که سنگ بناى بسیارى از تفسیرها و توجیه هاى به ظاهر علمى را سست و غیر قابل اعتماد تلقى مى کنیم. و پرواضح است این به معناى عدم امکان فهم خاستگاه شریعت و دستاوردهاى آن, و بازداشتن از تلاش براى فهم آن نیست بلکه به انگیزه کاستن از سطح توقع در شناخت و ارزیابى کامل مجموعه دین و اجزإ شریعت است. به انگیزه جلوگیرى از ((خرده نگرى))هایى است که در باره احکام جزائى, حقوقى و شرعى, از جانب برخى افراد صورت مى گیرد که دچار فقر فهم صحیح دین و شریعت و ادبیات فقه و چارچوبهاى آنند و بدون برخوردارى از شناخت و نگرش کلان نسبت به مجموعه دین و شریعت به داورى در باره احکام و مسائل دینى مى پردازند.

مثال دیگر را از میان مجموعه احکام و حقوقى که مناسبات فردى و اجتماعى ((زن)) را از نقطه نظر دینى شکل مى بخشد, بازگو مى کنیم. در ارزیابى حقوق اجتماعى زنان, تحلیلى که از میزان ارث برى یا دیه زن در مقایسه با مرد صورت مى گیرد, اگر بدون لحاظ مجموعه حقوق و احکامى که روابط اجتماعى و رفتارهاى فردى و خانوادگى زن و مرد را مشخص مى کند و نیز بدون در نظر گرفتن جایگاه و مسوولیتهاى فردى و اجتماعى هر کدام از آنان انجام پذیرد, و اگر بدون سنجش آن با مجموعه شریعت و نظام جامع دینى و تفسیرى که از انسان و جهان دارد انجام پذیرد, بى شک نباید آن را تحلیلى درست و ارزیابى منصفانه و عالمانه اى قلمداد کرد. این سنجشى نیست که بر اساس آن بتوان بر حکمى خرده گرفت و یا حتى به تعریف و تمجید آن نشست.

این است که در نگاه ما پرهیز از جزئى نگرى, و برخوردارى از دید ((کلان)), یک اصل فراگیر و یک ملاک حتمى و اجتناب ناپذیر در ((ادبیات)) فهم دین و شریعت به شمار مى رود و تنها از این نقطه است که دستیابى به خاستگاه و فلسفه حقوق و احکام را, هر چند بسیار دشوار اما ممکن مى دانیم و از همین روى است که همواره باید همزمان با فراخوانى جامعه به تلاش براى فهم صحیح دین و شریعت و ارزشهاى نهفته در احکام, بر ضرورت ((تعبد)) به شریعت, و ((تسلیم)) در برابر ((دین)) نیز تإکید شود تا وجهه همت محققان و پژوهشگران, تنها فهم صحیح و جامع دین و شریعت باشد و از گرفتار آمدن به چاه ((تإویلات)) و سرگردان شدن در وادى ((توجیهات)) پرهیز شود. تعبدى که ریشه در باورهایى به روشنایى روز دارد و تسلیمى که چیزى جز پیوستن به حقیقت مطلق و رها شدن از ((تسویلات نفس)) و صحنه سازیهاى ((وهم)) نیست.

(0) نظر
برچسب ها :
مقدمه يكم: ادبيات فهم دين, يك ضرورت

مقدمه یکم: ادبیات فهم دین, یک ضرورت

شناخت صحیح مسایل زنان و خانواده, به عنوان بخش عمده اى از معارف, احکام و حقوق اسلامى, ضرورتى است که بویژه در سالهاى اخیر مورد توجه محافل مختلف علمى, فرهنگى و اجتماعى قرار گرفته است. و این خود فرصت گرانبهایى است که انقلاب اسلامى و دیدگاههاى استوار و روشن بنیانگذار جمهورى اسلامى حضرت امام خمینى(قده) بوجود آورده است و مواضع رهبرى معظم انقلاب نیز تإکیدى بر آنهاست. فرصتى که باید در جهت فهم صحیح و تبیین منطقى احکام و مسایل زنان به معناى وسیع این کلمه, به خوبى از آن بهره برد و در فضایى کاملا علمى, همراه با واقع نگرى و بدون دخالت دادن پیشداوریها و سلیقه هاى شخصى به درک درست مسایل و ارائه آن همت گماشت.

عمده ترین نقیصه و مشکلى که در بررسى و ارزیابى این دست مسایل و اظهارنظرها و نقادیهاى مختلف وجود دارد, همچون بسیارى از دیگر مسایل اجتماعى, فرهنگى و اسلامى, فقدان یا ضعف ادبیات فهم مسایل و معارف بلند اسلامى و نصوص و متون دینى مى باشد. بسیارى اظهارنظرها و نظریه پردازیهایى که در زمینه مسایل زنان در حوزه هاى مختلف فرهنگى, حقوقى و اجتماعى صورت مى گیرد از آنجا که برخاسته از ابزار کارآمد ادبیات فهم و شناخت دین و استخراج از منابع و متون نیست, دیدگاههاى سطحى, ناقص, یکسویه, التقاطى و گاه اساسا وهمآلود و از سر خیالپردازى مى باشد. پرواضح است فهم و دریافت مسایل اسلامى نیز همچون دیگر مسایل, داراى چارچوبها, ملاکها و ادبیات ویژه خویش مى باشد و بدون این ابزار کارآمد نمى توان به نظریه پردازى و استنباط و سخن گفتن از جانب متون دینى و منابع اسلامى پرداخت. چنان که بسیارى از ارزیابیها و داوریهاى متضادى که نسبت به دیدگاههاى معمول و موجود انجام مى شود و بسیارى از خرده گیریها, ناشى از فقدان ادبیات مشترکى است که علاوه بر ایجاد ابزار لازم براى فهم مسایل, ملاکها و چارچوبهاى یکسانى را به عنوان نقطه مشترک میان همه کسانى که به نظریه پردازى در زمینه این دست مسایل مى پردازند, به وجود خواهد آورد. این است که به نظر مى رسد یکى از تلاشهاى اساسى و راهگشا عبارت از بازشناسى و بازنگرى در خود فهم و شناخت مسایل زنان مى باشد. ما با کدامین ملاکها و با چه ادبیاتى و در چه چارچوبى به شناخت مسایل زنان و داورى در باره آن مى پردازیم؟ از چه منابعى بهره مى بریم؟ شیوه و چارچوب بهره ورى ما از این متون و منابع چیست؟ واقعیات موجود چه نقشى در استخراج نظریات ما دارند؟ تفسیر ما از تإثیر زمان و مکان در استنباط احکام چیست؟ پس از این مرحله, و در بازشناسى مسایل اصلى از مسایل دیگر و تعیین ملاکها و اصول نگرش به مسایل زنان, به عنوان بخشى از دستگاه عظیم اندیشه و عمل اسلامى, کدام مبانى و چه اصول و محورهایى را معرفى مى کنیم؟

اینها از جمله پرسشهایى است که در شناخت مسایل زنان باید به آنها توجه شود. چرا که اینها بخشى از ادبیات فهم ما از دین و معارف و دستورالعملهایى است که ارائه مى دهد. برخى اظهارنظرها در باره مسایل اسلامى چنان ناشیانه است که گاه حتى موجب این حدس مى شود که گوینده یا نویسنده کمترین آشنایى را با متون دینى ندارد چه رسد به صلاحیت سخن گفتن از موضع دین که کارى بس پیچیده و خطیر مى باشد و همواره فرهیختگان دو حوزه دانش و تقوا در این زمینه با احتیاط و تردید اما تردیدى عالمانه, وارد مى شوند. و به راستى که سخن گفتن از موضع دین و متون دینى, کارى بس دشوار و دور از دسترس همگان است. آنچه در این پژوهش پى مى گیریم اشاره به برخى مبانى و اصول و ملاکهایى است که در حوزه شناخت صحیح و تحلیل درست مسایل زنان باید مورد توجه قرار گیرد. اصولى که ملاکها و چارچوبهاى مورد توجه در بررسى و داورى در باره هر آنچه به عنوان مسایل زنان و خانواده از آن یاد مى شود, مى باشد و بخشى از ((راهنماى عمل)) براى نظریه پردازى در زمینه زنان و مسایل آنان به شمار مى رود, و در مجموع پیش درآمد و مقدمه اى بر معرفت شناسى مسایل زنان خواهد بود.

(0) نظر
برچسب ها :
درآمدى بر شناخت مسايل زنان

درآمدى بر شناخت مسایل زنان

سیدضیإ مرتضوى

مسایل زنان را از چه زاویه اى مى نگریم؟ چارچوب ارزیابى و شناخت ما از مسایل زنان چیست؟ دیدگاههاى موجود در باره زنان و مسایل آنان را با کدامین ملاکها نقد و ارزیابى مى کنیم؟ ادبیات ما در فهم و شناخت مسایل زنان و نیز چهره اى که از جایگاه و نقش زن ارائه مى کنیم کدام است؟ در بازشناسى مسایل زنان, یعنى حقوق و احکام آنان و در مجموع در معرفى سیماى زن مسلمان, اصول و راهبردهایى که میزان شناخت صحیح و فهم درست این مسایل باشد چیست؟ اینها و پرسشهایى از این دست, آگاهیهایى را مى طلبد که پیش از پرداختن به مسایل زنان, به عنوان ابزارى کارآمد ما را در مسیرى روشن و مطمئن قرار مى دهد تا بتوانیم به این مسایل و پاسخ به پرسشهاى بسیارى که در باره زنان و مناسبات اجتماعى, خانوادگى و نیز سلوک فردى آنان وجود دارد دست یابیم. به ارزیابى دیدگاهها بپردازیم و ((صراط مستقیم)) را از میان بیراهه هاى بسیارى که وجود دارد بازشناسیم. این است که موضوع شناخت شناسى مسایل زنان و نیز آنچه به عنوان ((متدلوژى مسایل زنان)) مطرح است, در صدر اولویتهاى این دست مباحث قرار مى گیرد. آنچه در این مقاله آمده است به انگیزه پاسخ به بخشى از اصول و نکاتى است که در شناخت مسایل زنان باید مورد توجه قرار گیرد. اصولى راهبردى که مى تواند به عنوان ملاک عمل در شناخت درست مسایل زنان از یک سو, و ارزیابى و نقد دیگر دیدگاههاى موجود, از سوى دیگر, به شمار آید. این نوشته هر چند به درازا کشیده است اما روشن است که طبیعت موضوع آن و اصول دهگانه اى که معرفى شده است, تفسیر و تحلیلى بسیار بیش از این مى طلبد بویژه در تطبیق اصول یاد شده بر نمونه هاى مختلف مسایل زنان و تإثیر بر آنها, اما آنچه آمده است مى تواند چهره اى هر چند اجمالى را از اصول و محورهایى ارائه دهد که در شناخت مسایل زنان به عنوان ملاکهایى کلى ولى اساسى عمل مى کند. امیدواریم فرصتهاى دیگرى براى بحث و کنکاش بیشتر در پیش رو داشته باشیم. ان شإالله.

(0) نظر
برچسب ها :
اصل پنجم: زن و مرد, مكمل يكديگر

اصل پنجم: زن و مرد, مکمل یکدیگر

((و من آیاته إن خلق لکم من انفسکم ازواجا لتسکنوا الیها و جعل بینکم موده و رحمه, ان فى ذلک لایات لقوم یتفکرون))(17)

((هن لباس لکم و انتم لباس لهن))(18)

((انى لا إضیع عمل عامل منکم من ذکر إو انثى بعضکم من بعض))(19)

((یکى از نشانه هاى خداوند این است که براى شما از جنس خودتان همسرانى آفرید تا مایه سکونت و آرامش شما باشند و میانتان دوستى و مهربانى قرار داد. در این کار براى آنان که اندیشه مى کنند نشانه هایى است.))

((آنها لباس شمایند و شما لباس آنانید.))

((من عمل هیچ عمل کننده اى از شما را, مرد باشد یا زن, ضایع نمى کنم; شما از یکدیگرید.))

زن و مرد در نقشها و مسوولیتهایى که بر عهده دارند, چه در سطح جامعه و چه در محیط خانواده مقابل یکدیگر نیستند, بلکه مکمل همدیگر مى باشند. بسیارى نقشها و مسوولیتهاست که فقط زن مى تواند ایفا کند و بسیارى موقعیتها و تکالیف است که از عهده مرد برمىآید. چنان که بسیارى از کارها و مسوولیتهاى زندگى و امور اجتماعى, بهتر است بر عهده زنان باشد و بسیارى از همینها شایسته است بر عهده مرد باشد. زن و مرد, هر یک, نیمه یک پیکره اند و تنها در سایه همکارى مشترک و تقسیم عادلانه و حکیمانه مسوولیتها و ایفاى نقش تکمیلى نسبت به یکدیگر است که این پیکره جان مى گیرد. جنس زن و جنس مرد با توجه به تفاوتهاى طبیعى و ناتوانیها و محدودیتهایى که هر یک در تإمین بخشى از خواستها و نیازهاى خویش دارند و احساس نیاز متقابلى که مى کنند در هر دو حوزه اجتماعى و خانوادگى, به صورت طبیعى و هماهنگ با طبیعت وجودى خود, یار و مکمل یکدیگرند. احکام و حقوق شرعى و رهنمودهاى دینى نیز هماهنگ با این نقش, مرزها و حدود و چارچوب منضبط, روابط متقابل تکمیلى را مشخص مى کند. نزاع جنسیت یا تشدید آن و کشیده شدن یا کشاندن این نقش تکمیلى به تنازع براى بقإ و یا براى به چنگ آوردن موقعیتها و نقشهاى یکدیگر آفتى بر خلاف جریان طبیعى حیات بشرى است. خانواده کانون مشارکت دو انسان به عنوان زن و شوهر است, و جامعه فضاى گسترده همزیستى و مشارکت انسانى اجتماعى زن و مرد, به عنوان دو انسان از یک مبدإ, و در محیط اسلامى به عنوان برادر و خواهر دینى مى باشد. در روابط ((همسرى)), به تعبیر زیبا و گویاى قرآن, چنان که گذشت, ((هن لباس لکم و انتم لباس لهن)), زن و شوهر لباس و پوشش یکدیگرند. هر یک بدون دیگرى به انسان برهنه اى مى ماند که در برابر ناملایمات زندگى و نیازهاى حیات انسانى, بى پناه و بى دفاع خواهد بود. چنان که کلام الهى در روابط اجتماعى با تعبیر ((بعضکم من بعض)) بر این نکته تإکید مى ورزد که شما از یکدیگرید و بندگى حق, مسیرى است که بى هیچ تفاوتى در آن قرار گرفته اید و کمک کار همدیگرید:

((ربنا اننا سمعنا منادیا ینادى للایمان إن آمنوا بربکم فآمنا ربنا فاغفرلنا ذنوبنا و کفر عنا سیئاتنا و توفنا مع الابرار, ربنا و آتنا ما وعدتنا على رسلک و لا تخزنا یوم القیمه انک لا تخلف المیعاد, فاستجاب لهم ربهم إنى لا إضیع عمل عامل منکم من ذکر إو انثى بعضکم من بعض ....))(20)

((پروردگارا! ما ندا دهنده اى را شنیدیم به ایمان فرا مى خواند که به پروردگارتان ایمان آورید; ما نیز ایمان آوردیم. پروردگارا! پس گناهانمان را ببخش و بدیهایمان را بپوشان و ما را با خوبان بمیران. پروردگارا! و آن چه به دست پیامبرانت به ما وعده کردى به ما بده و روز قیامت ما را خوار نگردان که تو در وعده تخلف نمى کنى. پروردگارشان نیز آنها را اجابت کرد که من عمل هیچ عمل کننده اى را مرد باشد یا زن, ضایع نمى کنم; شما از یکدیگرید ...))

بنابراین زن و مرد, هم در جامعه و مناسبات و روابطى که ساختار آن را شکل مى دهد و هم در فضاى خانه و مناسبات خانوادگى, دو وجود مکمل یکدیگرند و نه دو قطب مخالفى که وجود هر یک, عرصه را بر دیگرى تنگ مى کند و به ناگزیر یکى باید حذف شود و یا تسلیم دیگرى باشد. از این رو در شناخت و تنظیم مناسبات اجتماعى و خانوادگى میان زن و مرد و معرفى وجهه انسانى اجتماعى آنان, حضور و نقشآفرینى هر یک بدون دیگرى را باید ناقص شمرد و ((انسان سالارى)) را جایگزین ((مردسالارى)) یا ((زن سالارى)) دانست, و صد البته که انسانها در موقعیتها و شرایط مختلف, وظایف و مسوولیتهاى متفاوت دارند و در کسب شایستگیهاى ارادى چون, ایمان, علم, تقوا و جهاد, کسانى برترند که شایستگى بیشترى کسب کنند; چه زن و چه مرد.

(0) نظر
برچسب ها :
اصل چهارم: تعادل حقوق, موازنه اى فراگير

اصل چهارم: تعادل حقوق, موازنه اى فراگیر

((فالحق او سع الاشیإ فى التواصف و إضیقها فى التناصف, لا یجرى لاحد الا جرى علیه, و لا یجرى على احد الا جرى له.))(15)

امیرالمومنین على(ع)

((حق گسترده ترین چیزهاست در توصیف و گفتگو, و تنگترین چیزهاست در کردار و انصاف دادن با هم. کسى را بر دیگرى حقى نیست مگر اینکه آن دیگرى را هم بر او حقى است, و کسى را بر او حقى نیست مگر اینکه او نیز بر دیگرى حق دارد.))

تفاوتهاى طبیعى میان زن و مرد و تعدد مسوولیتها و نقشهایى که به تناسب این تفاوتها به وجود مىآید, واقعیتهایى انکارناپذیرند. مثلا ((پدر)) بودن و ((فرزند)) بودن, دو نقش و موقعیت متفاوت است که هر یک حقوقى و تکالیفى را مى طلبد. چنان که ((استادى)) و ((شاگردى)) نیز دو نقش متفاوت است با حقوقى و تکالیفى. قرار گرفتن در موقعیت مدیریت جامعه, شرایط و حقوقى متفاوت با موقعیت و نقش رعیت و توده مردم را ایجاب مى کند. زن و مـرد نیـز, چه در چارچـوب روابط خانـوادگى و ((همسرى)) و ((پدر و مادرى)), و چه در مناسبات اجتماعى, به خاطر تعدد نقش و تفاوت برخى موقعیتهایى که دارند, در کنار حقوق و مسوولیتهاى مشترک, حقوق و مسوولیتهاى متفاوتى نیز دارند و تساوى و تشابه همه جانبه آنان امرى ناممکن و غیر معقول است.

این بخش از حقوق و مسوولیتهاى متفاوت, هر چند در مقایسه با وظایف و حقوق مشترک, اندک است ولى بسیار مهم و راهگشاست و نادیده گرفتن آن باعث مى شود که آن بخش دیگر نیز آسیب ببیند. بنابراین شعار تساوى همه جانبه زنان و مردان اگر به معناى نادیده گرفتن این دسته از نقشها و موقعیتهاى متفاوت باشد, ادعایى غیر منطقى و ناشدنى است. آنچه که در نگرش مجموعى ما, در شناخت مسایل زنان به عنوان یک اصل به شمار مى رود تعادلى است که میان حقوق و تکالیف زن و مرد وجود دارد. دو کفه حقوقى زن و مرد هر چند تفاوتهایى را در درون خود دارد, اما در مجموع باید با یکدیگر برابرى کند و این یعنى ((تساوى)) برخاسته از ((تعادل)).

در بازشناسى و فهم مسایل زنان, این تعادل باید به عنوان یک مبنا و اصل مورد توجه قرار گیرد. چنان که در مدیریت جامعه و سیاستگذاریها و تنظیم مناسبات و روابط اجتماعى نیز باید به عنوان یک اصل حاکم و مبناى قطعى, ایفاى نقش کند. مفاد اصل مذکور این است که در ترسیم حقوق متقابل میان افراد جامعه, همه افراد به همان میزان که بر عهده دیگران ((حق)) دارند, دیگران نیز به همان میزان بر آنان ((حق)) دارند. یعنى همواره حق ((علیه)) با حق ((له)) یکسان است. چنین نیست که دسته اى از انسانها فقط داراى ((حق)) باشند و نه بار مسوولیت و تکلیف, و دسته اى نیز فقط مسوول و مکلف باشند و نه برخوردار از ((حق)). به فرموده امیرالمومنین(ع) ((لا یجرى لاحد الا جرى علیه و لا یجرى علیه الا جرى له)), حق به همان میزان که به نفع کسى جریان مى یابد, بر عهده او نیز مىآید و بالعکس. در روابط حکومت و جامعه نیز چنین است و تعادل برقرار, چنان که حضرت(ع) در آغاز به این امر اشاره مى کند و آنگاه اصل یاد شده را به عنوان یک قاعده کلى بیان مى فرماید: ((لکم على من الحق مثل الذى لى علیکم)), ((به همان میزان که من بر شما حق دارم شما نیز بر من حق دارید.))

اگر بنا بود در نظام آفرینش, این رابطه یکسویه باشد, به گفته امیرالمومنین(ع), این فقط براى خداوند بود و بس, چرا که او تواناى عادل است, اما خداوند نیز به لطف و فضل خویش چنین رابطه یکسویه اى را میان خود و بندگانش قرار نداده است بلکه در مقابل اطاعتى که بر آنان تکلیف کرده پاداش دو چندان را قرار داده است.(16) از این رو باید در بررسى حقوق و تکالیف فردى, خانوادگى و اجتماعى زن و مرد, و نیز تعیین حدود و مرزهاى موقعیتها و نقشهاى هر یک, بگونه اى عمل کرد که در مجموع, تعادل میان مسوولیتها و امتیازات حفظ شود و مرد به همان میزان که عنصرى ذىحق و برخوردار است, مسوول و بدهکار نیز باشد و زن نیز به همان میزان که مسوول و بدهکار است ذىحق و برخوردار باشد.

(0) نظر
برچسب ها :
اصل سوم: تفاوتهاى طبيعى, واقعيتى حكيمانه

اصل سوم: تفاوتهاى طبیعى, واقعیتى حکیمانه

((لله ملک السموات و الارض یخلق ما یشإ, یهب لمن یشإ اناثا و یهب لمن یشإ الذکور, إو یزوجهم ذکرانا و اناثا و یجعل من یشإ عقیما انه علیم قدیر))(10)

((از آن خداوند است ملک آسمانها و زمین, هر چه بخواهد مىآفریند, به هر کس بخواهد فرزندان دختر مى دهد و به هر کس بخواهد فرزندان پسر مى دهد, یا پسران و دختران را با هم مى دهد, و هر کس را بخواهد نازا قرار مى دهد, که او داناى تواناست.))

در نخستین اصل به تفصیل بر این حقیقت تإکید شد که حقیقت هستى زن و مرد عبارت از ((نوع انسانى)) آنهاست و از این نظر یکسانند و تصور تفاوت, امرى موهوم است. اما بیرون از این حقیقت, و در فضاى عوارض وجودى آنان, روشن است که تفاوت زیادى وجود دارد. تفاوتهایى که ((جنس زن)) و ((جنس مرد)) را قوام مى بخشد. زن را ((زن)) قرار مى دهد و مرد را ((مرد)). تفاوتهاى جنسیتى, واقعیتهایى حکیمانه اند که دست تدبیر الهى, آنها را به عنوان بخشى از ((نظام إحسن)) وجود قرار داده است: ((خلق السماوات و الارض بالحق و صورکم فإحسن صورکم و الیه المصیر)).(11)

همین تفاوتهاست که منشإ کمال و موجب احساس نیاز متقابل و زمینه بقإ حیات انسانى و اجتماعى و تحکیم پیوندها مى شود. نادیده انگاشتن این تفاوتها که چیزى جز رحمت و حکمت الهى نیست, به معناى مبارزه با واقعیاتى است که بود و نبود آنها به خواست و نوع داورى این و آن بستگى ندارد. در تنظیم روابط و مناسبات اجتماعى و تقسیم مسوولیتهاى فردى و جمعى, و در معرفى سیماى اجتماعى هر یک از زن و مرد, چه در حوزه مسوولیتها و مسائل خانوادگى, و چه در زمینه هاى اجتماعى, طبیعى و منطقى است که تفاوتهاى یادشده به عنوان واقعیاتى غیر قابل انکار پذیرفته و لحاظ شود و منشإ موقعیتها و مسوولیتهایى خاص, در هر یک از دو جنس زن و مرد باشد, حقوق و امتیازاتى را بطلبد و حقوق و امتیازاتى را متقابلا براى دیگرى قائل شود. به عنوان مثال, مرد را در موقعیت مسوولیت سنگین تإمین هزینه زندگى خود و خانواده قرار دهد و زن را بر خوان زندگى بنشاند, و در مقابل, زن را در موقعیت عهده دارى فرزند قرار دهد و این بار گران را بر دوش او نهد. چنان که قرآن کریم به دنبال تإکید بر نیکى به پدر و مادر, تنها از بار گران و دشوار ((فرزنددارى)) که اختصاصا توسط مادر انجام مى شود یاد مى کند:

((و وصینا الانسان بوالدیه احسانا حملته امه کرها و وضعته کرها و حمله و فصاله ثلاثون شهرا)) و به انسان سفارش احسان و نیکى به پدر و مادرش نمودیم. مادرش او را به دشوارى باردارى کرد و به دشوارى او را وضع نمود, و باردارى و شیرخوارى او سى ماه است.(12)

نزدیک به همین مفاد را در آیه اى دیگر نیز یادآور شده است:

((و وصینا الانسان بوالدیه حملته امه وهنا على وهن و فصاله فى عامین إن اشکر لى و لوالدیک الى المصیر)).(13)

کما اینکه وقتى حکم سرپرستى و قیمومت مردان (شوهرها) بر زنان را صادر مى کند, در اشاره به خاستگاه این حکم, همین تفاوت طبیعى میان زن و مرد را نیز یادآور مى شود:

((الرجال قوامون على النسإ بما فضل الله بعضهم على بعض و بما انفقوا من اموالهم)).(14)

بنابراین کاملا منطقى است که برخى تفاوتهاى حکیمانه ((تکوینى)), منشإ برخى اختلافات حقوقى و مسوولیتهاى فردى و اجتماعى و احکام ((تشریعى)) باشد و موقعیتهاى متفاوتى ایجاد کند و تعدد نقشها را موجب شود.

(0) نظر
برچسب ها :
اصل دوم: نياز متقابل, تسخير متقابل

اصل دوم: نیاز متقابل, تسخیر متقابل

((إهم یقسمون رحمه ربک نحن قسمنا بینهم معیشتهم فى الحیاه الدنیا و رفعنا بعضهم فوق بعض درجات لیتخذ بعضهم بعضا سخریا و رحمه ربک خیر مما یجمعون))(7)

((آیا اینان رحمت پروردگارت را قسمت مى کنند! ما میانشان امکاناتشان در زندگى دنیا را تقسیم کردیم و آنان را بر یکدیگر برتریهایى دادیم تا یکدیگر را به خدمت گیرند, و رحمت پروردگارت از آنچه آنان گرد هم مىآورند بهتر است.))

انسان طبیعتى مدنى و روحیه اى اجتماعى دارد. جوامع انسانى از همین نقطه آغاز مى شوند. تفاوتهاى گسترده اى که میان افراد جامعه وجود دارد از یک سو, و احساس نیاز متقابل از دیگر سو, اساسى ترین و گسترده ترین عامل پیوندها, روابط و مناسبات اجتماعى انسان را پدید مىآورد; نیاز متقابل و به دنبال آن, استخدام و تسخیر متقابل. نیاز همه جانبه اى که انسان و زندگى او را فرا گرفته است, ناتوانى او در رفع همه نیازهاى خویش, توانایى دیگران در رفع بخشى از نیازهاى او, و احساس لزوم پیوند خوردن با دیگران براى دستیابى به خواستهاى خویش, افراد جامعه را به سوى ایجاد روابط نیازآلود متقابل و به خدمت گرفتن و به خدمت درآمدن, مى کشاند. توانایى, امکانات مادى و معنوى دیگران را به تسخیر خویش درمىآورد و خود نیز متقابلا در تسخیر خواستها و نیازهاى دیگران قرار مى گیرد. حتى طفلى که همه وجودش نیاز به مادر است این توانایى را دارد که مادر را تسخیر کند و به خدمت خویش گمارد, چرا که مادر نیز به او نیازمند است و این نیاز را تنها, فرزند او است که مى تواند برآورده کند. و این چنین است که انسانها در روابط اجتماعى خویش دائما در حال ((بده و بستان)) متقابل هستند. هم به خدمت مى گیرند و هم به خدمت درمىآیند. هم ((تسخیر)) مى کنند و هم ((تسخیر)) مى شوند. و این یعنى همان تعاون و همکارى اجتماعى. همه ((در خدمت)) یکدیگرند و همه ((از خدمت)) یکدیگر بهره مى برند, چه با واسطه و چه بى واسطه. آیه شریفه نیز اشاره به همین واقعیت دارد; واقعیتى که دست حکمت و تدبیر الهى به وجود آورده است. مفاد آیه تقسیم بندى جامعه به افراد با درجه و افراد بى درجه, یعنى افرادى که فقط دیگران را به خدمت و ((تسخیر)) مى کشند و افرادى که فقط به خدمت و ((تسخیر)) دیگران درمىآیند نیست, بلکه اشاره به رابطه نیازآلود متقابلى مى کند که تسخیر متقابل را در پى دارد.

شرایع الهى نیز در صدد هدایت بشر به تنظیم روابط و مناسبات عادلانه اجتماعى و معرفى ((حقوق متقابل)) اعضاى جامعه بوده اند. تبیین تکالیف و مسوولیتهاى متقابل اجتماعى و تقسیم وظایف در جهت ایجاد روابط عادلانه, کارى است که در حوزه مسوولیت انبیإ الهى بوده است. نیاز متقابل زن و مرد, و در نتیجه, در خدمت و تسخیر یکدیگر بودن نیز به عنوان یک واقعیت تکوینى و اجتماعى, موضوع بخشى از احکام و هدایتهاى دینى مى باشد. نمود روشن, عمیق و گسترده آن در شکلى سازمان یافته و کنترل شده همراه با حقوق و تکالیف ترسیم شده, در قالب نهاد خانواده شکل مى گیرد و زن و مرد به خدمت متقابل یکدیگر درمىآیند و ثمره آن برآورده شدن بخش عمده اى از اساسى ترین نیازهاى فردى و اجتماعى آنان و جامعه بشرى و نیز ضمانت بقاى حیات آدمى و استمرار حضور جامعه بشرى خواهد بود. سمت و سوى این رابطه تسخیرآمیز و نیاز آلود, نه فقط در سطح ایجاد زمینه هاى همزیستى مسالمتآمیز, بلکه پاسخگویى به ندایى است که از عمق فطرت و از نهان عواطف, غرائز و وجود آدمى به گوش مى رسد و ((مایه)) آرامش و سکونت نفس, مى طلبد: ((و من آیاته ان خلق لکم من انفسکم ازواجا لتسکنوا الیها و جعل بینکم موده و رحمه)).(8) این از نشانه هاى حکمت و تدبیر الهى است که از جنس خودتان همسرانى را براى شما آفرید تا مایه آرامش و سکونت شما باشند و میانتان دوستى و عطوفت قرار داد.

و یا آنجا که به گونه اى بسیار گویا به این پیوند متقابل الهى و مناسبت بسیار نزدیک میان زن و مرد اشاره مى کند: ((هن لباس لکم و انتم لباس لهن))(9), آنها لباس شمایند و شما لباس آنانید.

خاستگاه بسیارى از تکالیف و حقوق در زمینه روابط اجتماعى و خانوادگى, تقویت این پیوند تکوینى و طبیعى و حمایت از عوامل و زمینه هایى است که به استحکام این روابط مى انجامد. هدف برتر و انگیزه اصلى, ایجاد آشتى و مسالمت میان دو بیگانه و دو دشمن نیست بلکه سازماندهى و جهت دهى به روابط و پیوندها و جاذبه هایى است که میان دو قطب از یک حقیقت وجود دارد و برخاسته از عمق جان آدمى است. سخن از نزاع و کشمکش و تلاش براى ایجاد روابطى صرفا قراردادى و اعتبارى همچون دو شریک تجارى نیست, سخن از آمیختگى روحى, عاطفى و قلبى و نیز منافع همه جانبه و مشترکى است که میان زن و مرد وجود دارد.

(0) نظر
برچسب ها :
اصول راهبردى در نگرش به مسايل زنان

اصول راهبردى در نگرش به مسایل زنان

اصل یکم: وحدت نوع

((یا ایها الناس انا خلقناکم من ذکر و انثى و جعلناکم شعوبا و قبائل لتعارفوا ان اکرمکم عندالله اتقیکم ان الله علیم خبیر))(3)

((هان اى مردم! ما شما را از نرى و ماده اى آفریدیم و شماها را دسته دسته و قبیله قبیله ساختیم تا یکدیگر را بشناسید[ ولى بدانید که]برترین شما در پیشگاه خداوند, پرهیزکارترین شماست; خداوند است داناى آگاه.))

در بعد انسان شناسى, اصل ((وحدت نوع)) میان زن و مرد, به عنوان مبنایى ترین و فراگیرترین اصل در ارزشگذارى جنس زن و مرد به شمار مى رود. حقیقتى که فراتر از ملاک ((جنسیت)) است و در آن مرحله, تفاوتى میان جنس زن و جنس مرد وجود ندارد. توضیح اینکه در ((علم منطق)), وقتى پرسش از ((چیستى)) اشیإ مى شود در واقع از ((حقیقت)) آنها سوال شده است. لذا پاسخ نیز باید بگونه اى باشد که ((حقیقت)) شى مورد سوال را بیان کند و ذکر مسائل جنبى و عوارض, نمى تواند پاسخ صحیح باشد. به عنوان مثال, اگر در پاسخ به این پرسش که ((سعید کیست؟)) گفته شود ((فرزند حسین است)) پاسخ غلط نیست, اما اگر در پاسخ به این سوال که ((سعید چیست؟)) گفته شود فرزند فلانى است, یا سفیدپوست است, یا فارسى زبان است, یا فردى درس خوانده است, و امثال این اوصاف, هیچ یک پاسخ صحیحى نخواهد بود; زیرا این دست امور مى تواند باشد و مى تواند نباشد. اگر ((حقیقت)) سعید عبارت از فرزند حسین بودن, یا به رنگ سفید بودن, یا به فارسى سخن گفتن یا درس خوانده بودن باشد, در صورت ((نبود)) هر یک از اینها باید عقلا حقیقتى به نام ((سعید)) وجود نداشته باشد; در حالى که چنین نیست. اما اگر گفته شود: او ((انسان)) است, پاسخى صحیح خواهد بود. چنان که اگر گفته شود: ((جاندار)) است, نیز صحیح است چرا که غیر از این نمى تواند باشد; با این تفاوت که عنوان ((انسان)) فقط بر مصادیق و افرادى صدق مى کند که داراى یک حقیقت باشند, حسن, سعید, على, زینب, مریم و فاطمه. اما عنوان ((جاندار)) دایره اى گسترده تر دارد و شامل موجوداتى که حقیقتى دیگر دارند نیز مى شود, ولى هر دو عنوان, امرى ((کلى)) هستند, داراى افراد و مصادیق. در اصطلاح اهل منطق, به عنوانى چون ((انسان)), ((نوع)) گفته مى شود. چنان که به ((اسب)) یا ((بلبل)) نیز ((نوع)) گفته مى شود, و به ((جاندار)), ((جنس)) مى گویند. پس ((جنس)) همواره نقطه اشتراک میان ((انواع)) است و از همین روى است که همیشه در تعریف کامل از یک ((نوع)) علاوه بر ذکر نقطه اشتراک, از مشخصه دیگرى که گویاى تمام حقیقت آن نوع باشد نیز نام برده مى شود. به عنوان مثال در تعریف نوع انسانى مى گوییم: ((جاندار عاقل)). ((جاندار)) همان وجه اشتراک میان انسان و دیگر حیوانات است, و قدرت تعقل و قوه عقلانى همان حد فاصل میان او و دیگر حیوانات است. یعنى همان چیزى که در منطق از آن با عنوان ((فصل)) نام برده مى شود. بنابراین آنچه ((حقیقت)) سعید را تشکیل مى دهد همان ((انسان)) بودن او است, یعنى همان جنس و فصل (جاندارى و عقل); لذا در پاسخ به پرسش یادشده که ((سعید چیست؟)) باید گفت ((انسان)) است. و انسانیت, حقیقتى کلى است که اختصاص به ((سعید)) ندارد, ((سعیده)) نیز چنین است و از همین روى است که ((نوع)) را یکى از ((کلیات)) شمرده اند. البته این ((کلى)) یعنى این ((نوع)), خود با توجه به ملاکهاى مختلف, تقسیمات بسیارى دارد; تقسیم به دسته ها و ((اصناف)), مثل سفیدپوست و سیاه پوست, موحد و غیر موحد, ایرانى و غیرایرانى, و نیز مذکر و مونث, چنان که خردسال و بزرگسال. و نیز داراى ((افراد)) است; مثل حسین, سعید, سعیده و زینب. و یا فرزند فلانى, مخترع برق و کاشف میکرب. و روشن است که این تقسیمات بر اساس ملاکها و جهاتى است که در حقیقت نوع انسانى دخالت ندارد و از همین جا است که در دانش منطق, در ترسیم مراتب طولى واقعیت و حقیقت اشیإ, از انسان و دیگر حیوانات به عنوان ((نوع پایانى)) نام برده شده است.

آنچه نوع انسانى را هویت مى بخشد همان حقیقتى است که از آن, با تعبیر ((خود)) یا ((من)) نام مى بریم. یعنى همان ((نفس)) انسانى که به گفته حکماى الهى, حداقل پس از حدوث, جزء مجردات است و امرى بسیط و غیر قابل تجزیه و تفکیک مى باشد. البته ((نفس)) در عین تجرد و بسیط بودن, داراى جنبه ها و مظاهر گوناگون است و در عین ((وحدت)) منشإ ((کثرت)) مى باشد. ((من)) انسانى که معمولا افعال و رفتار خویش را به آن نسبت مى دهیم همان حقیقتى است که با کم و زیاد شدن اجزإ جسم و قسمتهاى مختلف بدن تغییرى در اصل واقعیت و حقیقت آن ایجاد نمى شود. یعنى فردى که فاقد اجزإ مادى بدن, اعم از گوش, چشم, دست و پا و حتى قلب اصلى نیز باشد همان گونه مى گوید ((من)) که یک فرد کامل مى گوید. در آگاهى و ((علم حضورى)) نسبت به ((خویشتن)) خویش, میان این دو هیچ تفاوتى نیست و اولى در ((خودیت)) خود, احساس کاستى و فقدان نمى کند. این واقعیت غیرقابل تجزیه که از آن با عناوینى چون ((من)), ((خود)), ((خویشتن)), ((نفس)), ((روح)), ((ذات)) و امثال اینها نام مى بریم, ((حقیقت)) و ((نوع)) انسان و ((انسانیت)) او را تشکیل مى دهد.

سخن ما این است که زن و مرد از نظر این حقیقت یکسانند و فرقى میان آن دو نیست و هر دو, مصداق این ((نوع)) که حقیقت آدمى نیز چیزى جز آن نیست, مى باشند. پدیده ((جنسیت)) و تفاوت میان زن و مرد از این نظر, امرى عارضى و خارج از ذات و حقیقت انسانى آن دو مى باشد تفاوتهاى جنسى و اختلافاتى که در ساختار مادى بدن وجود دارد و حتى تفاوتهایى که در برخى غرائز آنان مشاهده مى شود, همه امورى خارج از ذات و نوع انسانى است و قهرا بیرون از حوزه داورى در باره ماهیت انسانى زن و مرد است. همان گونه که مثلا, رنگ پوست و اختلاف آن در آدمیان, نمى تواند و نباید نقشى در نوع ارزیابى ما در باره هویت انسانى آنان داشته باشد, سایر تفاوتهایى که به واقعیتهاى بیرون از هویت و نوع انسانى آدمى از جمله جنسیت, برمى گردد نیز نمى تواند ملاکى براى تعیین و تعریف حقیقت و ((هویت انسانى)) و ارزشگذارى این ((جنس)) یا آن ((جنس)) باشد. این اصلى مسلم و تردیدناپذیر در بینش انسان شناسى اسلام است; هر چند همین حقیقت مسلم در خارج از مرزهاى اندیشه اسلامى کرارا مورد تردید یا نفى قرار گرفته است و حقیقت انسانى ((زن)) نادیده انگاشته شده است. چنان که خلط میان شناخت و ارزیابى ذات و حقیقت انسانى, با ((عوارض)) و واقعیتهایى که بیرون از حوزه ((نوع)) و ((هویت)) انسان قرار دارند, منشإ بسیارى قضاوتها و ارزشگذاریها, و در نتیجه, بایدها و نبایدهاى ناصحیح شده است. و این خطائى فاحش در حوزه انسان شناسى و در واقع یک ((خلط مبحث)) آشکار مى باشد.

خاستگاه بسیارى, بلکه نزدیک به تمام احکام حقوقى و شرعى, اعم از فردى و اجتماعى, و اعم از ((معاملات)) به معناى عام آن و ((جزائیات)) و حتى ((عبادات)), عبارت از آن دسته از ((عوارض)) و شوونى است که خارج از حقیقت ((ذات)) و ((نوع)) انسان است, و بسیارى از آنها صرفا امورى اعتبارى و قراردادى به تناسب نیازهاى فردى و بویژه اجتماعى, و به انگیزه حفظ مصالح فرد و جامعه است و نه برخاسته از هویت و ذات انسانى. بنابراین, هیچگاه تفاوتهاى حقوقى و حکمى, حتى اگر به منزلتهاى متفاوت اجتماعى بیانجامد دلیل و گواه بر وجود تفاوت در هویت انسانى ((جنس زن)) و ((جنس مرد)) نیست.

آن دسته از خطابهاى قرآن و رهنمودهاى دینى که مخاطب آن, هویت یادشده, یعنى ذات و نوع انسانى مى باشد, مثل اصل ایمان به توحید, نبوت, معاد و اصولا مقوله اعتقادات, همه اینها نسبت به جنس زن و جنس مرد یکسان است و ((تفاوت)), امرى بى معناست. و این بدان جهت است که امور اعتقادى, مستقیما با ((خویشتن)) و ((نفس)) آدمى مرتبط است و به آن ((گره)) مى خورد و چون در آن مرحله تفاوتى وجود ندارد, بى معناست که مثلا نوع ایمان مطلوب در زن نسبت به خداوند تعالى, متفاوت با مرد باشد. و اگر پذیرفتیم عمده ترین و اصلى ترین ارزشهاى دینى, در بخش اعتقادات شکل مى گیرد, چنان که همین گونه نیز هست, اذعان خواهیم کرد که در ((نگرش مجموعى به مسایل زنان)), در بعد انسان شناسى, و در مبنایى ترین ارزشها یعنى اعتقادات, احتمال ((تبعیض جنسى)) راه نخواهد داشت. نگاه به خطابات قرآن از جمله 65 موردى که عنوان ((انسان)) آمده است, نشان خواهد داد که وجهه اصلى آیات الهى و شریعت مقدس همان حقیقت آدمى و انسانیت او است و نه جنسیت او, و در چنین مواردى همان گونه که از منظر دینى, ((رنگ)) پوست سهمى در نگرش و شناخت مسایل آدمى ندارد ((جنس)) او نیز چنین است. و چقدر به خطا مى روند آنان که در بررسى مسایل زنان و ارزیابى ضوابط اعتبارى و مسایلى چون احکام ارث, دیه و قصاص, بدون توجه به ادبیات فهم مسایل دینى و به دور از نگرشى همه جانبه دچار خلط مبحث مى شوند و مثلا موازین اعتبارى موجود در احکام یادشده را میزانى براى ارزشگذارى جان زن و جان مرد قرار مى دهند و حقیقت انسانى او را با محکى اعتبارى و قراردادى و خارج از هویت انسانى او, مى سنجند. و نیز آنان که در بررسى مسایل زنان و ترسیم چهره زن بگونه اى عمل مى کنند که گویا زن را موجودى ثانوى با حقیقتى دیگر و نه از سنخ نوع انسانى مى دانند و آن دسته از تفاوتهاى اعتبارى و ضوابط قراردادى را که اسلام براى تنظیم صحیح مناسبات اجتماعى و روابط افراد قرار داده است را شاهد نگرش ناصواب خود تلقى مى کنند و مثلا آیه شریفه ((الرجال قوامون على النسإ ...)) را به مرتبه حقیقت انسانى زن و مرد نیز سرایت مى دهند, در اشتباهند.

در ارزشگذارى مقام انسانى زن و مرد, ((وحدت نوع)) اقتضإ مى کند که میان آن دو, از بعد جنسیت, هیچ تفاوتى نباشد. تفاوتها امورى عارضى و قراردادى است که از جمله ناشى از میزان کرامتها و ارزشهاى اعتقادى, عملى و اخلاقى هر یک از آن دو مى باشد که کسب مى کنند. هیچ یک از زن و مرد, وجود تبعى و ثانوى ندارد. یک حقیقت هستند و از یک سنخ ((نفس)) مى باشند. در آفرینش اولیه, نیز چه آدم(ع) و حوا و چه فرزندان آنان, هیچ یک, طفیلى دیگرى نبوده و نیست و حتى در جریان آفرینش آدم و حوا بر خلاف این گفته که ((حوا)) از دنده آدم آفریده شد, قرآن کریم چنان که علامه طباطبایى نیز تإکید نموده است, چنین دلالتى ندارد و منظور از ((خلقت حوا از آدم)) همان وحدت ((نوع)) و تماثل و تشابهى است که در اصل انسانیت و حقیقت انسانى دارند.(4) شاهد این گفته ایشان, سخنى از امام صادق(ع) است که طى آن, از این گفته مردم که حوا از دنده آدم آفریده شد, اظهار ناراحتى نموده و به شدت آن را رد مى کند.(5) و به هر حال اگر در برخى روایات نیز آمده است به این معنا نیست که زن در اصل آفرینش, طفیلى وجود مرد است. بلکه حتى در برخى از همین روایات آمده است که وقتى آدم(ع) به حوا گفت: پیش من بیا, حوا گفت: نه, تو پیش من بیا! و خداوند نیز به آدم(ع) دستور داد که او به سراغ حوا برود و رسم خواستگارى مرد از زن نیز, از همانجا ناشى شده است.(6)

(0) نظر
برچسب ها :
مقدمه سوم: معرفى مبانى و اصول, نيازى مبرم

مقدمه سوم: معرفى مبانى و اصول, نیازى مبرم

آنچه گذشت به انگیزه تإکید بر این ضرورت است که در شناخت صحیح و ارزیابى جامع مسایل زنان, ((یکجانگرى)) و پرهیز از تفسیرها و تحلیلهاى یکجانبه و خارج از مجموعه شریعت و دستگاهى که دین براى هدایت فرد و جامعه و بهبود مناسبات اجتماعى انسان و بهره ورى صحیح از فرصت زندگى, ارائه مى دهد, یک اصل بنیادى مى باشد و بسیارى از تفسیرها و ارزیابیها و پیشنهادهایى که در حوزه مسایل زنان در محافل علمى پژوهشى و در سطح رسانه هاى گروهى مطرح مى شود و بسیارى ((نقد))ها که صورت مى گیرد و برخى ((تإویل))ها و ((توجیه))ها که به کمک گرفته مى شود, همه ناشى از نگرشهاى جزئى و برخاسته از داوریهاى مقطعى و بریده شده از پیکره عظیم شریعت است و کارى علمى و راهگشا به شمار نمى رود. و پرواضح است روى سخن متوجه همه تلاشهایى است که براى ترسیم جایگاه انسانى ـ اجتماعى زن, حقوق, مسوولیتها و احکام او صورت مى گیرد. چه آنهایى که در دایره اى ((بسته)), با تکیه بر بخشى از متون دینى و ظواهر ادله و با انسان شناسى خاص خویش, به زنان و مسایل آنان مى نگرند و بسیارى محدودیتها و قید و بندها را در ذهن و اندیشه و نیز در دستورالعملهاى خویش پدید مىآورند, و چه آنهایى که ((رها)) از برخى چارچوبها و ملاکهاى روشن دینى و بى توجه یا کم توجه به موازین شرعى به تجزیه و تحلیل مسایل زنان مى نشینند و بیشترین تلاش خویش را نه در فهم جامع و صحیح مسایل زنان, بلکه در تطبیق نصوص دینى و متون شرعى با اندیشه ها و ذوقیاتى که به آن ((خو)) گرفته اند به کار مى بندند.

این است که در بررسى و شناخت ((مسایل زنان)) به عنوان بخشى از دستگاهى که براى هدایت انسان آمده است باید نخست به مبانى و ملاکها و اصولى توجه کرد که به عنوان زیرساختهاى شناخت مسایل زنان به شمار مى رود. این افزون بر آن چیزى است که در آغاز به عنوان ادبیات فهم دین و از جمله فهم مسایل زنان به آن اشاره کردیم. به عبارت دیگر در بررسى و شناخت مسایل زنان نخست باید پاسخ دهیم که در چه چارچوبى به این مهم اقدام مى کنیم؟ ملاکهاى اصلى و مبانى دستیابى به تعریفى جامع که از زن و جایگاه انسانى, اجتماعى و حقوقى او ارائه مى دهیم چیست؟ و به عبارتى, در نگرش مجموعى به مسایل زنان, چه اصول و ملاکهایى را باید منظور سازیم تا تحلیلهایى که ارائه مى دهیم و نتایجى که مى گیریم هماهنگ با سایر اجزإ مجموعه شریعت و دین باشد؟

هر مجموعه به هم پیوسته و سازمان یافته اى که اجزاى آن در ربطى منطقى با یکدیگرند, قطعا باید استوار بر مبانى و پایه هایى باشد که پاره ها و بخشهاى مجموعه را به هم پیوند داده و به گونه دستگاهى هماهنگ و پیوسته درآورد. اگر نگرش ما به شریعت, به عنوان یک مجموعه از هم گسیخته که اجزإ و عناصر آن بى هیچ ملاکى, و کاملا به گونه اى اتفاقى گرد آمده, باشد, طبیعى است که اندیشیدن و یافتن مبانى مجموعه, معنایى نخواهد داشت, اما اگر شریعت و اساسا دین را به عنوان یک مجموعه کاملا هماهنگ, با هدفى واحد, یعنى هدایت همه جانبه انسان, معرفى نمودیم قهرا در ((هرمى)) که از این دستگاه و مجموعه ترسیم مى شود باید مبانى و زیرساختهاى هر بخش و هر مسإله نیز منظور شود. شناخت مسایل زنان نیز از این قاعده بیرون نیست و پرسشهایى که مطرح شد برخاسته از همین ضرورت است. در این فرصت به اختصار به بخشى از مبانى و اصول و ملاکهایى خواهیم پرداخت که در شناخت و داورى مسایل زنان و چهره اى که از جایگاه ((زن مسلمان)) در دستگاه فکرى, و جهان بینى و ((باید))ها و ((نباید))هاى شرعى ترسیم مى کنیم باید مورد توجه قرار گیرد و چارچوب نگرش و ((شناخت)) ما را معین کند. این مبانى و اصول راهبردى, برخاسته از رهنمودها ونصوصى است که در متون دینى و منابع شریعت مقدس به وفور آمده است, و طبعا در این نوشته جاى پرداختن به همه آنها نیست و فقط اشاره اى به برخى ادله و شواهد مى شود. چرا که هر یک از اصولى که خواهد آمد, خود بحثى مستقل مى طلبد و باید جداگانه به تفصیل, به ابعاد مختلف آنها و جایگاهى که هر یک در شناخت مسایل زنان دارند پرداخت. کما اینکه این مقاله در صدد استقصاى همه مبانى و اصولى که به گونه اى جامع, چارچوب نگرش صحیح و جامع به مسایل زنان را ترسیم مى کند نیست و به جز موارد دهگانه اى که برخواهیم شمرد اصول راهبردى دیگرى نیز مى توان معرفى نمود.

(0) نظر
برچسب ها :
مقدمه دوم: نگرش مجموعى, اصلى راهبردى

مقدمه دوم: نگرش مجموعى, اصلى راهبردى

دین مجموعه اى منسجم و دستگاهى هماهنگ است که همراه با تإثیرى که از انسان, جامعه و جهان دارد پاسخگوى نیازهاى بشر است; نیازهاى همه جانبه و فراگیر. دین با همه اجزإ و ابعاد خود, در سه حوزه عقاید, احکام و اخلاق, مجموعه و سازمانى را پدید مىآورد که تحلیل و ارزیابى هر یک از اجزإ آن نمى تواند بدون لحاظ سایر اجزإ و نگرش به کل مجموعه باشد. تفکیک میان عناصر و پاره هاى مجموعه, و نگرش مستقل به هر یک از آنها, و آنگاه تحلیل و ارزیابى آن, و سپس سنجیدن آن با آنچه دیگران در مقابله با دین و شریعت مى گویند, امرى کاملا غیر اصولى و غیر منطقى است.

این ضرورت, ویژه بررسى و ارزیابى اجزإ و عناصر مجموعه دین نیست; در هر دستگاهى نگرش جزئى و ارزیابى مستقل اجزإ آن, چنین است که نمى تواند شناخت و ارزیابى درستى از آن مجموعه و حتى از همان بخش مورد نظر, به دست دهد. این مهم نه فقط در مرحله شناخت و ارزیابى بلکه در مقام ((پذیرش)) و ((عمل)) نیز جارى است. این است که در رهنمودهاى دینى, پدیده ((ایمان)) به بعض, و ((کفر)) به بعض, مردود شمرده شده است. از جمله در این فراز از آیه شریفه که پس از شرح حال دسته اى مردم که بخشى از وظایف و مسوولیتهاى خویش را نادیده مى گیرند, آنان را نکوهش مى کند که ((إفتومنون ببعض الکتاب و تکفرون ببعض فما جزإ من یفعل ذلک منکم الا خزى فى الحیاه الدنیا و یوم القیامه یردون الى إشد العذاب و ما الله بغافل عما تعملون)), آیا به بخشى از کتاب ایمان آورده و بخشى دیگر را کفر مى ورزید؟! هر کس از شما چنین کند, در زندگى دنیا جزائى جز خوارى نخواهد داشت و روز قیامت نیز اینان به شدیدترین عذاب گرفتار مى شوند و خداوند از آنچه مى کنید غافل نیست.(1)

اسلام, رهبرى و هدایت بشر به سوى سعادت ابدى, همراه با زندگى برتر در این دنیا را, با تإکید بر پیاده شدن همه اجزاى خویش مى داند. بنابراین براى شناخت صحیح, تفسیر و تحلیل درست, و ارزیابى منصفانه و علمى نسبت به هر یک از بخشها و اجزإ مجموعه گسترده دین, باید ((یکجانگرى)) و نگرش مجموعى را به عنوان یک اصل راهبردى مورد توجه قرار داد. این مهم علاوه بر مجموعه دین و تفسیر آن از انسان و جهان, در مرحله حقوق و احکام, و به تعبیرى, در ((شریعت)), که به کلیه روابط و مناسبات فردى و اجتماعى انسان شکل مى بخشد, توجه بیشترى را مى طلبد. بسیارى از اشکالات و پرسشهایى که از جانب برخى محافل و اشخاص روانه برخى چارچوبها و احکام و مقررات دینى مى گردد و گاه در شکل و شمایلى علمى نیز منعکس مى شود, و بسیارى از مقایسه هایى که میان احکام و ضوابط شرعى با آنچه رهاورد مکاتب و اندیشه هاى بشرى و دستاورد مجالس و محافل کنونى است, صورت مى گیرد, افزون بر عدم درک و نبود شناخت صحیح, معلول نادیده گرفتن این مهم, و گرفتار آمدن به آفت جزئى نگرى مى باشد که نتیجه اى جز دستیابى به تحلیلها و ارزیابیهاى یکسویه, جزئى و مقطعى نخواهد داشت.

به عنوان مثال, ما نمى توانیم برداشت و ارزیابى درستى از قوانین جزائى اسلام داشته باشیم بىآنکه جایگاه و کلیه مناسبات موجود این بخش از قوانین و احکام را با بقیه بخشها در نظر بگیریم. چنان که در خود این بخش از مجموعه نیز, باید به پیوندهاى موجود میان اجزإ و تک تک مواد و مقررات آن, توجه نمود. و این خود امرى کاملا دشوار, و براى بسیارى از افراد, ناممکن است, چرا که فهم همه اجزإ دین, و جایگاه و مناسباتى که هر یک از اجزإ آن دارند, و تإثیر و تإثر متقابل, و نسبت سنجى آن با انسان و کلیه روابط و مناسبات اجتماعى و فردى او, امرى آسان و قابل دستیابى نیست, و اگر اضافه کنیم پیوندى که احکام و شریعت و اساسا دین با ((جان)) آدمى و ((جهان)) طبیعت, و ((عالم)) آخرت دارد اذعان خواهیم کرد که کارى بس دشوار بلکه ناممکن است. و این است که ((فلسفه جویى)) در پذیرش و باور داشتن ((شریعت)) را, امرى ناصواب مى شماریم و ((قیاس)) را بیرون از موازین شرع و بنیانگذار آن را چنان که در متون دینى آمده است, ((شیطان)) مى دانیم.(2) چنان که سنگ بناى بسیارى از تفسیرها و توجیه هاى به ظاهر علمى را سست و غیر قابل اعتماد تلقى مى کنیم. و پرواضح است این به معناى عدم امکان فهم خاستگاه شریعت و دستاوردهاى آن, و بازداشتن از تلاش براى فهم آن نیست بلکه به انگیزه کاستن از سطح توقع در شناخت و ارزیابى کامل مجموعه دین و اجزإ شریعت است. به انگیزه جلوگیرى از ((خرده نگرى))هایى است که در باره احکام جزائى, حقوقى و شرعى, از جانب برخى افراد صورت مى گیرد که دچار فقر فهم صحیح دین و شریعت و ادبیات فقه و چارچوبهاى آنند و بدون برخوردارى از شناخت و نگرش کلان نسبت به مجموعه دین و شریعت به داورى در باره احکام و مسائل دینى مى پردازند.

مثال دیگر را از میان مجموعه احکام و حقوقى که مناسبات فردى و اجتماعى ((زن)) را از نقطه نظر دینى شکل مى بخشد, بازگو مى کنیم. در ارزیابى حقوق اجتماعى زنان, تحلیلى که از میزان ارث برى یا دیه زن در مقایسه با مرد صورت مى گیرد, اگر بدون لحاظ مجموعه حقوق و احکامى که روابط اجتماعى و رفتارهاى فردى و خانوادگى زن و مرد را مشخص مى کند و نیز بدون در نظر گرفتن جایگاه و مسوولیتهاى فردى و اجتماعى هر کدام از آنان انجام پذیرد, و اگر بدون سنجش آن با مجموعه شریعت و نظام جامع دینى و تفسیرى که از انسان و جهان دارد انجام پذیرد, بى شک نباید آن را تحلیلى درست و ارزیابى منصفانه و عالمانه اى قلمداد کرد. این سنجشى نیست که بر اساس آن بتوان بر حکمى خرده گرفت و یا حتى به تعریف و تمجید آن نشست.

این است که در نگاه ما پرهیز از جزئى نگرى, و برخوردارى از دید ((کلان)), یک اصل فراگیر و یک ملاک حتمى و اجتناب ناپذیر در ((ادبیات)) فهم دین و شریعت به شمار مى رود و تنها از این نقطه است که دستیابى به خاستگاه و فلسفه حقوق و احکام را, هر چند بسیار دشوار اما ممکن مى دانیم و از همین روى است که همواره باید همزمان با فراخوانى جامعه به تلاش براى فهم صحیح دین و شریعت و ارزشهاى نهفته در احکام, بر ضرورت ((تعبد)) به شریعت, و ((تسلیم)) در برابر ((دین)) نیز تإکید شود تا وجهه همت محققان و پژوهشگران, تنها فهم صحیح و جامع دین و شریعت باشد و از گرفتار آمدن به چاه ((تإویلات)) و سرگردان شدن در وادى ((توجیهات)) پرهیز شود. تعبدى که ریشه در باورهایى به روشنایى روز دارد و تسلیمى که چیزى جز پیوستن به حقیقت مطلق و رها شدن از ((تسویلات نفس)) و صحنه سازیهاى ((وهم)) نیست.

(0) نظر
برچسب ها :
مقدمه يكم: ادبيات فهم دين, يك ضرورت

مقدمه یکم: ادبیات فهم دین, یک ضرورت

شناخت صحیح مسایل زنان و خانواده, به عنوان بخش عمده اى از معارف, احکام و حقوق اسلامى, ضرورتى است که بویژه در سالهاى اخیر مورد توجه محافل مختلف علمى, فرهنگى و اجتماعى قرار گرفته است. و این خود فرصت گرانبهایى است که انقلاب اسلامى و دیدگاههاى استوار و روشن بنیانگذار جمهورى اسلامى حضرت امام خمینى(قده) بوجود آورده است و مواضع رهبرى معظم انقلاب نیز تإکیدى بر آنهاست. فرصتى که باید در جهت فهم صحیح و تبیین منطقى احکام و مسایل زنان به معناى وسیع این کلمه, به خوبى از آن بهره برد و در فضایى کاملا علمى, همراه با واقع نگرى و بدون دخالت دادن پیشداوریها و سلیقه هاى شخصى به درک درست مسایل و ارائه آن همت گماشت.

عمده ترین نقیصه و مشکلى که در بررسى و ارزیابى این دست مسایل و اظهارنظرها و نقادیهاى مختلف وجود دارد, همچون بسیارى از دیگر مسایل اجتماعى, فرهنگى و اسلامى, فقدان یا ضعف ادبیات فهم مسایل و معارف بلند اسلامى و نصوص و متون دینى مى باشد. بسیارى اظهارنظرها و نظریه پردازیهایى که در زمینه مسایل زنان در حوزه هاى مختلف فرهنگى, حقوقى و اجتماعى صورت مى گیرد از آنجا که برخاسته از ابزار کارآمد ادبیات فهم و شناخت دین و استخراج از منابع و متون نیست, دیدگاههاى سطحى, ناقص, یکسویه, التقاطى و گاه اساسا وهمآلود و از سر خیالپردازى مى باشد. پرواضح است فهم و دریافت مسایل اسلامى نیز همچون دیگر مسایل, داراى چارچوبها, ملاکها و ادبیات ویژه خویش مى باشد و بدون این ابزار کارآمد نمى توان به نظریه پردازى و استنباط و سخن گفتن از جانب متون دینى و منابع اسلامى پرداخت. چنان که بسیارى از ارزیابیها و داوریهاى متضادى که نسبت به دیدگاههاى معمول و موجود انجام مى شود و بسیارى از خرده گیریها, ناشى از فقدان ادبیات مشترکى است که علاوه بر ایجاد ابزار لازم براى فهم مسایل, ملاکها و چارچوبهاى یکسانى را به عنوان نقطه مشترک میان همه کسانى که به نظریه پردازى در زمینه این دست مسایل مى پردازند, به وجود خواهد آورد. این است که به نظر مى رسد یکى از تلاشهاى اساسى و راهگشا عبارت از بازشناسى و بازنگرى در خود فهم و شناخت مسایل زنان مى باشد. ما با کدامین ملاکها و با چه ادبیاتى و در چه چارچوبى به شناخت مسایل زنان و داورى در باره آن مى پردازیم؟ از چه منابعى بهره مى بریم؟ شیوه و چارچوب بهره ورى ما از این متون و منابع چیست؟ واقعیات موجود چه نقشى در استخراج نظریات ما دارند؟ تفسیر ما از تإثیر زمان و مکان در استنباط احکام چیست؟ پس از این مرحله, و در بازشناسى مسایل اصلى از مسایل دیگر و تعیین ملاکها و اصول نگرش به مسایل زنان, به عنوان بخشى از دستگاه عظیم اندیشه و عمل اسلامى, کدام مبانى و چه اصول و محورهایى را معرفى مى کنیم؟

اینها از جمله پرسشهایى است که در شناخت مسایل زنان باید به آنها توجه شود. چرا که اینها بخشى از ادبیات فهم ما از دین و معارف و دستورالعملهایى است که ارائه مى دهد. برخى اظهارنظرها در باره مسایل اسلامى چنان ناشیانه است که گاه حتى موجب این حدس مى شود که گوینده یا نویسنده کمترین آشنایى را با متون دینى ندارد چه رسد به صلاحیت سخن گفتن از موضع دین که کارى بس پیچیده و خطیر مى باشد و همواره فرهیختگان دو حوزه دانش و تقوا در این زمینه با احتیاط و تردید اما تردیدى عالمانه, وارد مى شوند. و به راستى که سخن گفتن از موضع دین و متون دینى, کارى بس دشوار و دور از دسترس همگان است. آنچه در این پژوهش پى مى گیریم اشاره به برخى مبانى و اصول و ملاکهایى است که در حوزه شناخت صحیح و تحلیل درست مسایل زنان باید مورد توجه قرار گیرد. اصولى که ملاکها و چارچوبهاى مورد توجه در بررسى و داورى در باره هر آنچه به عنوان مسایل زنان و خانواده از آن یاد مى شود, مى باشد و بخشى از ((راهنماى عمل)) براى نظریه پردازى در زمینه زنان و مسایل آنان به شمار مى رود, و در مجموع پیش درآمد و مقدمه اى بر معرفت شناسى مسایل زنان خواهد بود.

(0) نظر
برچسب ها :
درآمدى بر شناخت مسايل زنان

درآمدى بر شناخت مسایل زنان

سیدضیإ مرتضوى

مسایل زنان را از چه زاویه اى مى نگریم؟ چارچوب ارزیابى و شناخت ما از مسایل زنان چیست؟ دیدگاههاى موجود در باره زنان و مسایل آنان را با کدامین ملاکها نقد و ارزیابى مى کنیم؟ ادبیات ما در فهم و شناخت مسایل زنان و نیز چهره اى که از جایگاه و نقش زن ارائه مى کنیم کدام است؟ در بازشناسى مسایل زنان, یعنى حقوق و احکام آنان و در مجموع در معرفى سیماى زن مسلمان, اصول و راهبردهایى که میزان شناخت صحیح و فهم درست این مسایل باشد چیست؟ اینها و پرسشهایى از این دست, آگاهیهایى را مى طلبد که پیش از پرداختن به مسایل زنان, به عنوان ابزارى کارآمد ما را در مسیرى روشن و مطمئن قرار مى دهد تا بتوانیم به این مسایل و پاسخ به پرسشهاى بسیارى که در باره زنان و مناسبات اجتماعى, خانوادگى و نیز سلوک فردى آنان وجود دارد دست یابیم. به ارزیابى دیدگاهها بپردازیم و ((صراط مستقیم)) را از میان بیراهه هاى بسیارى که وجود دارد بازشناسیم. این است که موضوع شناخت شناسى مسایل زنان و نیز آنچه به عنوان ((متدلوژى مسایل زنان)) مطرح است, در صدر اولویتهاى این دست مباحث قرار مى گیرد. آنچه در این مقاله آمده است به انگیزه پاسخ به بخشى از اصول و نکاتى است که در شناخت مسایل زنان باید مورد توجه قرار گیرد. اصولى راهبردى که مى تواند به عنوان ملاک عمل در شناخت درست مسایل زنان از یک سو, و ارزیابى و نقد دیگر دیدگاههاى موجود, از سوى دیگر, به شمار آید. این نوشته هر چند به درازا کشیده است اما روشن است که طبیعت موضوع آن و اصول دهگانه اى که معرفى شده است, تفسیر و تحلیلى بسیار بیش از این مى طلبد بویژه در تطبیق اصول یاد شده بر نمونه هاى مختلف مسایل زنان و تإثیر بر آنها, اما آنچه آمده است مى تواند چهره اى هر چند اجمالى را از اصول و محورهایى ارائه دهد که در شناخت مسایل زنان به عنوان ملاکهایى کلى ولى اساسى عمل مى کند. امیدواریم فرصتهاى دیگرى براى بحث و کنکاش بیشتر در پیش رو داشته باشیم. ان شإالله.

(0) نظر
برچسب ها :
دايرة المعارف زن ايراني

دایرة المعارف زن ایرانی

دایرة المعارف زن ایرانی

محمدرضا زیبایی‏نژاد

بی‌شک، تدوین «دایره‌ المعارف زن ایرانی» توسط مرکز امور مشارکت زنان ریاست جمهوری که باهمکاری بنیاد دانشنامه بزرگ فارسی در سال 82 به طبع رسیده، مهم‌ترین اثر مکتوبی است که توسط این نهاد دولتی در طول سالیانِ فعالیت منتشر شده است. این اثر در 918 صفحه، مشتمل بر دوهزار مدخل از اصطلاحات، نام‌های امکنه، اشخاص، نهادها، نشریات و اسناد زنانه، با مبلغ 000/230 ریال در دسترس علاقه‌مندان قرار گرفته است.

چنان که از مقدمه کتاب برمی‌آید هدف اصلی پدیدآورندگان، شناساندن جایگاه زن ایرانی در فرهنگ و تمدن این مرز و بوم بوده است. حضور پررنگ نویسندگان زن در تألیف این اثر نیز نشان‌گر آن است که تدوین کنندگان به استفاده از توان تخصصی زنان، اهتمامی خاص داشته‌اند.

تألیف دانشنامه و دایره‌‌المعارف در موضوع زنان، از آن رو که اطلاعات جامعی از حوادث مهم تاریخی، اصطلاحات مهم و شخصیت‌های برجسته به پژوهشگران می‌دهد، بسیار مفید و راهگشاست. با این حال نباید از یاد برد که این‌گونه دانشنامه‌ها نمی‌توانند حق مطلب را پیرامون نقش واقعی زنان، در عرصه فرهنگ و تمدن بشری چنان که بایسته است، ارایه نمایند. در طول تاریخ، زنان در پنهان‌ترین لایه‌ها، مهم‌ترین نقش‌ها را ایفا کرده و همواره حاشیه‌هایی مهم‌تر از متن بوده‌اند. اگر انسان‌های بزرگ، مهم‌ترین عامل تحولات اجتماعی و تاریخی بوده‌اند در دامان مادران بزرگ ساخته شده‌اند. عطوفت مادری، پرورش مادرانه و دامان پاک و مطهر مادر را نمی‌توان در هیچ دایره‌‌المعارفی توصیف نمود.

بهرحال، گرچه در چند سال اخیر،انتشار چندین دانشنامه و دایره‌ المعارف زنان را شاهد بوده ایم، [1] رجبی، محمدحسن، مشاهیر زنان ایرانی و پارسی‌گوی، انتشارات سروش، 1374 اما امتیاز این اثر از کارهای مشابه آن است که اولاً: دایره‌ المعارفی بومی است و صرفاً شخصیت های ایرانی یا کسانی را که در فرهنگ ایران زمین سهمی به سزا داشته‌اند، معرفی می‌کند. ثانیاً: افزون بر اَعلام، به بیان اصطلاحات نیز می پردازد. با این وجود ارزیابی اجمالی این اثر نشان می دهد که نمی توان دایره‌ المعارف زن ایرانی را اثری با استانداردهای دانشنامه‌ای و دایره‌‌المعارفی دانست. در این مختصر می‌کوشیم تا به اختصار، در این مورد نکاتی بیان کنیم:

1 ـ ضعف منابع و مآخذ: دایره‌ المعارف زن ایرانی را از این حیث نمی توان در شمار آثار علمی و ژوهشی به حساب آورد، چرا که بسیاری از مقالات از منابع غیر معتبر رونویسی شده اند. اعتبار یک اثر علمی ـ آن هم در سطح دانشنامه ـ به اعتبار و کثرت مآخذ آن است. این در حالی است که صد ها مدخل از مدخل های دایره‌ المعارف تنها به یک مآخذ نه چندان معتبر، مستند شده‌اند. به عنوان مثال، ده‌ها مدخل فقط از دانشنامه ‌زنان فرهنگساز ایران و جهان ـ نوشته‌ پوران فرخزاد ـ برداشت شده و گاه،‌ نویسنده به خود زحمت تغییر عبارت را نیز نداده است. در مدخل«خان‌زاده»، دایره‌‌المعارف زن ایرانی با عبارتی شروع کرده است که عیناً در دانشنامه زنان فرهنگساز آمده است: «خان‌زاده شاهزاده بانوی بالارسی که خانواده‌ قدرتمندش نه تنها در شهر سبز که در تمامی ماوراءالنهر شهرت داشتند، خود نیز در همه جا به جمال و کمال آوازه داشت».

جالب این جاست که پوران فرخزاد در زمره مشاوران دانشنامه معرفی شده است و علی القاعده نویسندگان دایره‌‌المعارف می‌توانستند با رجوع به وی،‌از منابع مورد استناد او در دانشنامه اطلاع یافته و مستقیماً‌ به منابع اصلی مراجعه کنند. ده‌ها مدخل نیز از کتاب مشاهیر زنان ایرانی و پارسی‌گوی آورده شده که نویسنده کتاب،ارجاعات و ماخد خود را در تمام موارد بیان کرده است، اما نویسنده مدخل، زحمت رجوع به منابع اصلی را که غالباً کتب قابل دسترسی است بر خود هموار نکرده است. [2] از جمله: پوران فرخزاد: دانشنامه زنان فرهنگساز ایران و جهان (انتشارات زریاب، 1378)؛ پوران فرخزاد، کارنمای زنان کارای ایران از دیروز تا امروز (نشر قطره، 1381)؛ مگی‌هام، فرهنگ نظریه‌های فمینیستی، ترجمه فیروزه مهاجر و... (نشر توسعه، 1382)؛ عقیقی بخشایشی، زنان نامی در تاریخ، فرهنگ و تمدن اسلامی، (نشر نوید اسلام، 1382)

2 ـ تأخر زمانی: مشکل بزرگ دایره‌‌المعارف زن ایرانی، فقدان روزآمدی است؛ به گونه‌ای که توجه به حوادث مهم سده اخیر بسیار کم‌رنگ است. سوگ‌مندانه باید اعتراف کرد با وجود آن که مسئولان مرکز امور مشارکت زنان بارها بر تأثیر انقلاب اسلامی و امام خمینی (ره) بر هویت زن ایرانی تأکید کرده و از انحطاط زن ایرانی در عصر پهلوی سخن گفته‌اند، تقریباً هیچ یک از مداخل دانشنامه، از وضعیت زن پس از انقلاب اسلامی و قبل از آن، گزارشی ارائه نمی‌دهد. این در حالی است که دوران پهلوی مهم‌ترین دوران تاریخی در بحران هویت زن ایرانی است و انقلاب اسلامی و دفاع مقدس، نقطه عطفی در تحول و بالندگی زن مسلمان ایرانی پس از ظهور اسلام است.

برای مثال، جلد دوم دایره‌‌المعارف شامل مداخلی است که به بررسی وضعیت زنان در دوره‌های مختلف تاریخی پرداخته‌اند. در این بخش، مداخلی از جمله زن در دوره هخامنشیان، زن در دوره ساسانیان، زن در دوره آیین زرتشتی، زن در ادبیاتِ حماسی ایران، زن در شاهنامه، زن در دوره قاجار، زن و مشروطه را می‌توان دید که توضیحات برخی مداخل کاملاً تفصیلی است. اما از وضعیت زن در عهد پهلوی و پس از آن، سخنی به میان نیامده است. بنابراین خواننده، اطلاعات تاریخی دوران پهلوی را صرفاً از لابه‌لای توضیحاتی که ذیل نام زنان برجسته این عصر آمده است در می‌یابد و ـ چنان که خواهد آمد ـ تصویر مثبت و غیرواقعیِ ارائه شده درباره این زنان، خواننده را به برداشتی غلط از عصر پهلوی خواهد رساند.

با وجود آن که پرداخت به حوادث و وقایع مهم و معرفی شخصیت‌های تأثیرگذارِ معاصر، شیوه‌ای متداول در نگارش دایره‌‌المعارف‌هاست تا آن‌جا که بسیاری از نویسندگان این آثار، شرح حالی از زندگی خود نیز در دایره‌‌المعارف درج می‌کنند، غیبت زنان در عهد انقلاب اسلامی، دفاع مقدس و سازندگی، تداعی کننده این معناست که گویا در ربع قرن اخیر، حادثه‌ای مهم چون شرکت زنان در صفوف مقدم راه پیمایی‌ها، تقدیم صدها شهید، تهییج همسران و فرزندان به حضور در میدان‌های رزم، تسخیر بسیاری از فضاهای فرهنگی و تألیف صدها کتاب و مقاله تحقیقی اتفاق نیافتاده، نه شخصیت‌های شناخته شده و برجسته در عرصه علمی و فرهنگی ظهور کرده‌اند، نه ده‌ها نهاد زنانه و مراکز علمی و فرهنگی مخصوص زنان، از جمله دانشگاه الزهراء، جامعه‌الزهرا و مرکز امور مشارکت زنان تأسیس شده‌اند، نه کتاب مهم و تأثیرگذاری چون نظام حقوق زن در اسلام [3] این در حالی است که در دایره‌‌المعارف برخی کتاب‌ها، از جمله ریاحین الشریعه معرفی شده است به رشته تحریر درآمده و نه حتی رهبران انقلاب اسلامی سخنی درباره شخصیت و مقام زن به زبان آورده‌اند.

در زمانی که شرکت انتشاراتی مهر ایران وابسته به خاندان پهلوی، هفده سال پس از سرنگونی رژیم شاهنشاهی کتابی را ـ سالار زنان ایران [4] منصوره پیرنیا، سالار زنان ایران، انتشارات مهر ایران، امریکا 1374 ـ منتشر می‌کند تا پیشرفت زن ایرانی در تمام عرصه‌ها را مرهون نظام شاهنشاهی وانمود نماید، چگونه دایره‌‌المعارفی که از سوی مهم‌ترین نهاد زنانه نظام اسلامی با صرف هزینه‌های هنگفت دولتی به بازار آمده است به عصر انقلاب اسلامی و تأثیر شگرف آن در وضعیت زنان، هیچ اشاره‌ای ندارد!

3 ـ فقر مداخل: اصولاً مدخل‌های عنوان شده در دایره‌‌المعارف زن ایرانی، چه در مورد اعلام و چه در مورد اصطلاحات، بسیار کمتر از حد انتظار است، به گونه‌ای که پژوهشگر را از مراجعه به دیگر دانشنامه‌ها بی‌نیاز نمی‌سازد. اگر به این نکته، کثرت واژه‌های کم اهمیت را (که چندان مورد استفاده پژوهشگران نیست) بیفزاییم، «فقر مبنا» بر «فقر مداخل» افزوده می‌شود.

به عنوان مثال، در مدخل «زنان» نشریه زنان در دهه 1330 شمسی که به قول نویسنده «از سرنوشت این نشریه اطلاعی در دست نیست» معرفی شده است، اما «مجله زنان» که در دهه اخیر سهمی به‌سزا در طرح دیدگاه‌های فمینیستی داشته و در ادبیات تجددگرایی جدید پیشتاز بوده است، معرفی نمی‌شود. در بیان شرح حال زنان نیز بسیاری از شخصیت‌ها ـ نظیر زینب خانم، ـ همسر صیغه‌ای ناصرالدین شاه و از زنان نوازنده ـ که نه در زمان خود چندان منشأ اثر بوده‌اند و نه در طول تاریخ سهمی در تحولات اجتماعی و تاریخی ایفا کرده‌اند، معرفی می‌شوند، اما از زنانی چون زهرا شجاعی و منیره نوبخت با بیش از یک دهه مسئولیت در مهم‌ترین نهادهای زنانه و یا کرسی نمایندگی؛منیره گرجی، تنها نماینده زن مجلس خبرگان قانون اساسی؛ فرح روپارسای، وزیر آموزش و پرورش دوران پهلوی، فرح دیبا، ملکه سابق ایران؛ اشرف پهلوی از مهم‌ترین زنان مؤثر در تاریخ معاصر ایران؛ مهناز افخمی، وزیر مشاور در امور زنان در دوره پهلوی؛ صدیقه دولت آبادی؛ قمرالملوک وزیری و ده‌ها شخصیت دیگر که نقش مثبت یا منفی پررنگ‌تری داشته‌اند، نامی برده نمی‌شود.

مداخل ناظر به نهادهای زنانه هم به همین وضعیت گرفتار شده‌است. انجمن‌ها و نهادهای زنانه‌ای که معرفی شده‌اند نه در زمان خود چندان شناخته شده بوده‌اند و نه پس از آن و تنها از لابلای مصاحبه‌های شفاهی یا نوشته‌های اعضای این نهادها کشف شده‌اند اما نهادهای تأثیرگذار زنانه در تاریخ معاصر مانند کانون بانوان در عصر پهلوی اول، مرکز امور مشارکت زنان ریاست جمهوری، شورای فرهنگی اجتماعی زنان و کمیسیون امور بانوان وزارت کشور در عصر انقلاب اسلامی از قلم افتاده‌اند و هیچ ذکری از آن‌ها نشده است.

معرفی مدارس علمیه زنان و مدارس جدید هم همین حکایت را دارد. در جایی که مدارسی، چون مکتب نرجس مشهد، زاهدان و سبزوار معرفی شده‌اند، از جامعه‌الزهرا به عنوان مهم‌ترین مدرسه علمیه زنان در جهان تشیع و نیز مرکز مدیریت حوزه‌های علمیه خواهران سخنی به میان نیامده است. هم‌چنین با وجود معرفی ده‌ها مدرسه دخترانه، عدم معرفی دانشگاه فاطمیه قم و دانشگاه الزهرا به عنوان مرکز آموزش عالیِ مخصوص زنان، جای سؤال و تعجب دارد.

4 ـ ناهمگونی اعلام و اصطلاحات : افزون بر کاستی‌های یادشده، عدم تعادل میان اَعلام و اصطلاحات نیز از مشکلاتی است که دایره‌‌المعارف را به مجموعه‌ای نامتوازن تبدیل کرده است، به گونه‌ای که خواننده در نگاه اول احساس می‌کند که با دایره‌‌المعارف اَعلام مواجه است. در دایره‌‌المعارفی با دوهزار مدخل، انتظار می‌رفت دست کم چهارصد اصطلاح تخصصی نیز بررسی شود.

علت، آن است که نویسندگان دایره‌‌المعارف از روش مطمئنی برای گردآوری موضوعات و اصطلاحات زنانه سود نبرده‌اند، در حالی که مطالعه کتاب‌ها و اسناد مهم و مرجع زنانه و ملاحظه اصطلاح نامه‌های پایانی کتاب‌های زنانه و علوم اجتماعی، بررسی فرهنگ‌نامه‌ها و اصطلاح‌نامه‌های تخصصی علوم به منظور دست‌یابی به اصطلاحات فقهی، حقوقی، اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و... در حوزه مطالعات زنان و بررسی یک دوره لغت‌نامه عمومی فارسی، عربی و انگلیسی و گزینش واژه‌های مهم زنانه از آن، می‌توانست صدها اصطلاح قابل توضیح را معرفی کند، هیچ یک در دایره‌‌المعارف زن ایرانی موجود نیست.

5 ـ ناهمخوانی اَعلام: چنان‌که در مقدمه دایره‌‌المعارف بیان شده، منظور از «زن ایرانی» در عنوان دایره‌‌المعارف، صرفاً زنانی نیست که ریشه‌های نژادی، قومی و خویشاوندی ایرانی دارند، بلکه زنان مؤثر بر تمدن ایران نیز از جمله زنان ایرانی دانسته شده‌اند. برای مثال، حضرت فاطمه(س) برجسته‌ترین شخصیت زن در فرهنگ ایرانی است.

اما این تعریف، از دو سو، مورد نقض قرار گرفته است. اولاً: از بسیاری از شخصیت‌های کم و بیش مؤثر در تمدن و تاریخ ایرانی همچون زینب کبری(س)، حکیمه(س)، مریم کبری(س)، ساره (س) و هاجر (س) نامی به میان نیامده است. این در حالی است که افرادی چون آسیه همسر فرعون در این دایره‌‌المعارف معرفی شده‌اند. ثانیاً، از اشخاصی، چون بی‌بی‌صالحه کوفی، بی‌بی‌صفیه حبشی، آسیه ـ محدث اهل سنت و از اهالی مکه ـ و امامزاده بی‌بی‌هیبت در جمهوری آذربایجان نام برده می‌شود که نه ایرانی بوده‌اند و نه مؤثر بر تمدن ایرانی.

6 ـ مداخل غیرزنانه: در این دایره‌‌المعارف، صدها مدخل غیرزنانه به چشم می‌خورد که توجیهی برای انتخاب آن‌ها احساس نمی‌شود. آجیل مشگل‌گشا، دفع چشم‌زخم، دیگچه، مهجورین، قالیبافی، گبه، قلابدوزی، پوشاک، کاچی (حلوا)، آش عباس علی، آش پشت‌پا، آش سرکوچه، آش ابودرداء، آش زین‌العابدین، اجرت‌المثل، ارث، چاپ قلمکار، معرق روی چوب، خال کوبی،‌ حنا، دیه و اجتهاد از جمله این مداخل‌اند. تنها توجیه ورود این مداخل به دایره‌‌المعارف آن است که این غذاها بیشتر توسط زنان طبخ می‌شوند یا مورد علاقه آنان‌اند و یا آن که در ذیل این مداخل می‌توان به نکاتی زنانه هم اشاره نمود.

البته چنین توجیهی، پذیرفتنی نیست. معلوم نیست تفاوت آش عباس علی با شامی کباب، کتلت، سوپ، حلیم بادمجان، و تفاوت چاپ قلمکار با گلدوزی و خیاطی چیست که برخی شانس حضور در دایره‌‌المعارف را نیافته‌اند؟

در مداخلی، مانند قصاص و اجتهاد نیز ممکن بود که با تغییر واژه‌ها به قصاص زنان و اجتهاد زنان صرفاً مطالب زنانه را گزارش داد.

7 ـ عدم رعایت اصول بلاغت و گزارش‌نویسی: اطناب بدون دلیل در توضیح برخی واژ‌ه‌ها و گزیده‌گوییِ مفرط در پاره‌ای دیگر، به وجاهت دایره‌‌المعارف از منظر علم معانی بیان لطمه وارد کرده است. به عنوان مثال، مطالب عنوان شده در مدخل «کشف حجاب» بسیار کمتر از حد انتظار است که اطلا‌عات شناسنامه‌ای هم به مخاط نمی‌دهد. در این مدخل به تاریخ کشف حجاب رضاخانی اشاره شده اما به ایان ممنوعیت حجاب در سال 1323 در ی نامه آیه‌الله العظمی قمی به محمدرضا هلوی اشاره نشده است. در حالی که مباحث ارائه شده در مداخلی چون قلعه دختر ساوه آن‌چنان طولانی است که مراجعه کننده را خسته می‌کند.

8 ـ تحریف و یک سویه‌نگری در معرفی اعلام: تصویری که از زنان معاصر ارائه می‌شود در مجموع تصویری گزینشی و یک سویه است، اولاً: بیشتر معرفی شدگان از طرفداران جریان فرهنگیِ غرب‌زده به حساب می‌آیند. نگاهی به ماخذ مورد استناد، نشان می‌دهد که علت بروز چنین اشکالی، کم‌تجربگیِ نویسندگان مدخل‌ها در استفاده از منابعِ وابستگان به دربار و غرب‌زده‌ها است که کوشیده‌اند این زنان را با بزرگ‌نمایی و تحریف، در حرکت تاریخی اجتماعی زنان مؤثر نشان داده و حتی‌الامکان تطهیر نمایند. البته به نظر می‌رسد که نویسندگان مدخل‌ها نیزگاه با حذف نکته‌های مهم شخصیتی این افراد که از قضا در کتاب‌های معاصر فراوان به چشم می‌خورد، گامی در تطهیر آنان برداشته‌اند.

به عنوان مثال، چنان تصویری فرهیخته و فرهنگ‌ساز از «نورالهدی منگنه» به مخاطب ارائه می‌شود که به فکر خواننده خطور هم نمی‌کند که جمعیت نسوان وطن‌خواه که منگنه از مؤسسان آن به شمار می‌رود، گرایشی سوسیالیستی داشته و مهم‌ترین هدف آن زمینه‌سازی برای کشف حجاب بوده و زنان این جمعیت در سال 1311 با عنایت دربار، کنگره بین‌المللی زنان شرق را تشکیل داده و کشف حجاب را به عنوان نخستین قدم به سوی آزادی زنان شمرده و با برگزاری تئاتر آدم و حوا به انتقاد از حجاب [5] ر.ک: «خاطرات نورالهدی منگنه»، جنس دوم، ش‌1، ‌ص‌91‌، ژانت آفاری، گذر از میان صخره و گرداب، ایران‌نامه چاپ آمریکا، ص 370 پرداخته‌اند. علاوه بر این، نویسنده توضیح نمی‌دهد که منگنه در سال 1314 در ادامه فعالیت‌های اجتماعی خود به عضویت کانون بانوان ایران که به تدبیر رضاشاه برای مقابله با کشف حجاب تأسیس شد، درآمده است. ثانیاً:از آن‌جا که نویسنده این مدخل در فهرست منابع خود کتاب‌های نویسندگانی، چون بدرالملوک بامداد، صدیقه دولت‌آبادی و افرادی دیگر را که به نکته‌های یادشده اشاره یا تصریح کرده‌اند، آورده است، احتمال سهو یا عدم دسترسی به اطلاعات و منابع بسیار بعید به نظر می‌رسد. هم‌چنین در مدخل فاطمه سیّاح صرفاً به ویژگی‌های علمی وی اشاره می‌شود نه نقش فعّال او در جریان کشف حجاب. تعابیری، چون «روشنفکر معاصر»، «موثر در نهضت بانوان و دارای نقش برجسته در جریانات سیاسی اجتماعی کشور» در مورد وی و دیگران نشان می‌دهد که نویسندگان این مدخل‌ها به رونویسی از کتاب‌های عصر پهلوی و روشنفکران وابسته اکتفا کرده و زحمت تفکیک گزارش‌های تاریخی از داوری‌های نویسندگان را به خود نداده‌اند.

9 ـ یک‌سویه نگری در گزینش اصطلاحات: کفه واژگان زنان در ایران باستان، به ویژه واژگان زرتشتی، به مراتب بیش از اصطلاحات واژگان عصر اسلامی است. این نکته، گرچه علی‌الاصول به اٍشکال عدم تناسب ـ قبلاً به آن اشاره شد ـ باز می‌گردد، اما اگر درنظر داشته باشیم که بسیاری از مدخل‌های ایران باستان به دست مشاوران یا نویسندگان فمینیست زرتشتی سپرده شده یا از کتاب‌های این نویسندگان برداشت شده است، این احتمال که مدخل‌های مذکور در مجموع درصدد القای موقعیت ممتاز زن ایرانی قبل از اسلام باشند، در ذهن تقویت می‌شود. فراموش نکنیم که برخی از همین نویسندگان معتقدند که با ورود اعراب (اسلام) به ایران، موقعیت زن ایرانی از مقامی ممتاز، به جایگاهی فرودست تنزل یافت.

از این‌جا می‌توان علت حجیم‌شدن مطالب برخی مدخل‌ها، از جمله انجمن‌ زنان زرتشتی را که به نویسنده زرتشتی سپرده شده است، دریافت.این در حالی است که مدخلی به انجمن زنان یهودی اختصاص نیافته است. بنابراین خواننده اطلاعات مربوط به این انجمن را صرفاً در مداخل دیگر از جمله سازمان زنان می‌یابد.

10 ـ جانبداری‌های‌ارزشی: در دایره‌‌المعارف‌های علمی تلاش می‌شود گزارشی جامع و در عین حال اختصارگونه از موضوع ارائه شود و حتی‌الامکان از برداشت‌های شخصی اجتناب گردد، اما برخلاف انتظار در برخی مدخل‌ها به مطالبی برمی‌خوریم که نمایان‌گر گرایش شخص نویسنده است. به عنوان مثال، در مدخل «زن در فقه شیعه» توضیحات مطرح شده در مورد ازدواج موقت، بیش تر برداشت مورد نظر نویسنده را از مجموعه دیدگاه‌های موجود تداعی می‌کند.

11 ـ تناقض محتوایی: در برخی موارد، اختلافاتی به چشم می‌خورد که توجیه ناپذیر است. در مدخل «معصومه(ع)» سن ایشان را حداقل هجده سال و در مدخل «آستانه ‌حضرت معصومه(س)» سن او را هنگام مرگ، دست کم 21 سال دانسته است. در مدخل «قره‌العین» هم از نزاع میان شیعه (طرفداران شیخ احمد احسائی) و متشرعه نام برده می‌شود که صحیح آن شیخیه در مقابل متشرعه است. گرچه چنین اشتباهاتی دریک اثر حجیم، طبیعی به نظر می‌رسد، اما با کنترل مدخل‌های مرتبط، اشتباهات تاسرحد ممکن کاهش می‌یافت.

12 ـ مدخل‌ها، فاقد معادل انگلیسی، عربی و فارسی‌اند. افزون بر این، مدخل‌ها فاقد آوانگاری و اعراب مناسب‌اند، به همین دلیل، خواننده در قرائت صحیح کلمات، گاه دچار اشکال می‌شود. این مشکل، گاه به اشتباه در کتابت هم منجر شده است.

13 ـ ارجاع الفاظ به یکدیگر به طور کامل و مطلوب انجام نشده است. به عنوان نمونه، مدخل «زنا» ذکر شده است، اما مدخلی به نام «تجاوز» یا «تجاوز جنسی» که به زنا ارجاع دهد، موجود نیست.

در مجموع به نظر می‌رسد مشکل اساسی دایره‌‌المعارف زن ایرانی در چند چیز است:

1 ـ فقدان طرح تفصیلی دقیق که ملاک‌های گزینش واژه‌ها را به خوبی روشن کند؛

2 ـ استفاده از پژوهشگرانی که به قدر کافی با پژوهش‌های دانشنامه‌ای آشنایی نداشته‌اند؛

3 ـ فقدان نظارت علمی و فنی در مراحل مختلف به‌ویژه در مرحله نهایی؛

4 ـ عجله در تدوین اثر

(0) نظر
برچسب ها :
خودآگاهى تاريخى زنان شاعر دهه اول انقلاب اسلامى

خودآگاهى تاریخى زنان شاعر دهه اول انقلاب اسلامى

نرگس گنجى

اشاره

مقاله حاضر, براى نخستین بار در سمینار ((بررسى ادبیات انقلاب اسلامى)) در دىماه 1370, در تهران به عنوان سخنرانى ایراد گردیده است و در مجموعه مقاله هاى این سمینار منتشر شده است.

اکنون که با اصلاحات و حذف و اضافاتى, مجددا به طبع مى رسد, خوشبختانه برخى از آثار شاعره هایى که در این مقاله به نام و اثر آنان اشارت رفته است, منتشر شده و به منابع پژوهشى در باره موضوع مقاله افزوده است. با این توضیح مختصر به اصل مقاله مى پردازیم.

مقدمه

شاعر موفق ـ خاصه اگر غزلسرا باشد ـ کسى است که ((زندگى)) و ((عشق)) را از نو بسراید. در عالم غزل, حقیقت زندگى و حقیقت عشق, دو روى یک سکه اند و هر چه گفته شود از دایره این ((قصه نامکرر)) بیرون نیست.

به اعتقاد نگارنده, شاعره موفق ـ در این روزگار ـ کسى است که زندگى و عشق و ((زن بودن)) را از نو بسراید. زن به دلیل نقش خاص خود در حیات, زندگى و عشق را درنمى یابد, مگر آنکه ((خود)) را دریابد. کسى که خود را نشناسد, چه را بشناسد؟

انقلاب اسلامى, این ((انفجار نور)) ـ به تعبیر آن روح و اصل به حق ـ موقعیت مغتنمى است تا هر انسانى که دامنه این انفجار به او رسیده است; حقیقت حیات, انسانیت و بندگى را دریابد.

در این میان, زنان بسیارى نه تنها از پرتوهاى این انفجار, فیض اجبارى بردند بلکه خوشه خوشه صید نور کردند و چه حلواها که از این کان ملاحت نچشیدند! دریغا که قصه این خوشه چینیها همچنان ناگفته مانده است, تا کى باشد که گفته آید.

شاعران که به صفت شعور ـ یعنى دریافت عمیق ـ موصوفند, خوشه چینان حقیقى لحظه هاى نورانى اند. آنان بر ارتفاعات هوشمندى ایستاده اند و نخستین رگبارهاى رنج بر سرشان فرو مى ریزد بویژه آنکه شاعر, زن باشد و مادر. در دوران تإسف بار جهالت مستمر جوامع نسبت به گوهر نابى که خداوند در وجود زن به ودیعه نهاده است; کار زنان شاعر دشوار است.

هنگامى که خورشید سیماى امام (ره), فارق از ابرهاى تبعید در میان مردم درخشیدن گرفت, چه زود زنان ایران و اسلام, گرماى دست نخستین تابشها را بر سر غربت و انزواى خود حس کردند; زنانى که از بیم بازیچه شدنها, و رنج حیرت و سرگردانى, جانى تکیده داشتند; در صف مقدم جانبازى قرار گرفتند. ((عزت نفس)) ـ جوانه اى که نور و باران دیده بود ـ پوسته انزوا را برشکافت و سر به شکوفایى برداشت و هنگامه تهمت زدایى از حریم اسلام فرا رسید.

عزتى که امام خمینى(سلام الله علیه) براى زنان باور داشت, و باورى که او شربتى از آن را در کام جان زنان اندیشمند ریخت, بالاتر از آن است که با تجلیلهاى همه معاصرانش از شخصیت و مقام زن, مقایسه شود. آنچه پس از ظهور نهضت انقلابى امام خمینى در این باب گفتند و نوشتند, بیشتر پرتویى از همان باور بزرگ بود. این باور اصیل و نورانى ـ که هنوز هم تبیین نشده است ـ آثار روشن خود را در جامعه, به ویژه جامعه زنان باقى گذاشت و چون درختى, شاخه گسترد و برگ و شکوفه آورد. تبیین این باور و متجلى کردن آن در یادگارهاى فرهنگى دوران ما, کارى نیست که از عهده هر کسى برآید. این, کار اندیشمندان, جامعه شناسان, تاریخ نگاران, هنرمندان, نویسندگان و شاعران روشن ضمیر است و در هر یک از این گروهها زنان براى تبیین این آثار مبارک سزاوارترند, چه, آنان مى توانند نسبت به تحولات خود, آگاهى شهودى و نسبت به تحولات جمعى خود, آگاهى نظارتى داشته باشند و از این جهت معرفتشان نسبت به جامعه زنان آسان تر و صحیح تر است.

متإسفانه تلقى بسیارى از ما, در باره زنان شاعر و شعر زنان, یک تلقى کمى است; یعنى ما هنوز در مرحله اثبات ((وجود)) زنان شاعر و نمونه گیرى و آماردهى از تعداد آنها هستیم و این نشان مى دهد که وجود زنان اندیشمند در جامعه ما به دلایل تاریخى و فرهنگى و ... تا کنون قدرى شگفتآور بوده است; به طورى که همین شگفتى باعث شده است تا به ماهیت و پیام شعر آنان و کیفیت هنرى آن کمتر توجه شود. در چنین فضایى, دست یافتن به شهرت نسبى براى زنان شاعر, کار دشوارى نخواهد بود ولى نمى تواند مایه امیدوارى آنان به ارزش قطعى کار هنریشان شود, زیرا ارزش کار آنها را تاکنون به طور نسبى در نظر گرفته ایم. گویى محض ((شاعره بودن)) هم بخشى از کیفیت کار هنرى آنان است! کمتر دیده ایم که آثار شاعره اى براى نقد مطرح شود یا اگر مطرح شد گویى مقصد نهایى ناقد, تنها آن است که ببینید ((فضا)) و ((زبان)) شعر از کدام شاعر ـ به زعم او ـ ((متإثر)) بوده است و یا کجا ((تصویر))ها تازه اند و کجا تقلیدى!

به دلیل کمى آثار منتشر شده شاعران زن و پراکندگى مراجع, جنگها و نشریات ادوارى, تنها بعضى از نمونه ها را براى بررسى دست چین کرده ایم. امیدواریم خداوند بزرگ به ما توفیق دهد تا در این باب سخن تازه اى ارائه دهیم. در این مقاله, اولویت را به شاعران شکفته در بهار انقلاب اسلامى داده و براى انسجام هر چه بیشتر به ذکر شاعران غزلسرا پرداخته ایم.

همزمان با نهضت مشروطیت تا اواخر دوران رضاخانى, در اثر مواجهه دو فرهنگ ایرانى و اروپایى بسیارى از سنتهاى ملى و مذهبى که پشتوانه فکرى یا امکانات اجرایى و تبلیغاتى براى مقابله با فرهنگ مهاجم نداشتند, مورد هجوم و تخریب قرار گرفتند و به عنوان خرافه پرستى, جمود و عقب افتادگى محکوم شدند. محرومیت زنان از حقوق فردى و اجتماعى, حجاب همراه با انزوا و خانه نشینى, حکومت خشن و جاهلانه مردان بر زنان در خانواده و بى بهرگى زنان از سواد و تحصیل علم, دست مایه اى براى شاعران متجدد این دوران بود. در باره اوضاع اسف بار زن در آن زمان سخنى به انکار نمى توان گفت; ولى آنچه مایه تإسف است, برخورد سطحى و گاه مغرضانه ادیبان متجدد آن دوران است. در این مرحله, گروهى از قلم به دستان با در اختیار داشتن امکانات تبلیغاتى ـ به ویژه پس از کشف حجاب رضاخانى ـ حجاب زن ایرانى را مایه و پایه همه بدبختیهاى او و مانع حیات آزادانه برشمردند و دانشورى زنان را ملازم با خروج از حجاب و داشتن ظاهرى غربى دانستند. سروده هاى آنان به وضوح داراى صفت شیفتگى به غرب است و آنچه تحت عنوان آزادى زنان از قید اسارت مطرح مى سازند, در بى حجابى همراه با سوادآموزى(!) و حضور صورى در خیابانها و مجامع عمومى خلاصه مى شود.

آنچه شاعران مشروطه و اوائل حکومت پهلوى ـ حتى افراد معتدلى چون ملک الشعراى بهار ـ در باره نقش و شخصیت زنان سروده اند در مقایسه با بینشى که امروز زنان مسلمان و متعهد جامعه به دست آورده اند, بسیار سطحى است. به عقیده ملک الشعراى بهار, مسائلى چون تعدد زوجات و مستورى زنان, از این نظر ناپسند است که باعث شرارت آنان مى شود!(1) هم او, زنان را مورد خطاب قرار مى دهد و به گونه اى شگفت, دانش اندوزى و پرهیز از حجاب را به هم مىآمیزد چنان که گویى حجاب و علم با یکدیگر سر سازگارى ندارند. او در تصنیفى ـ در مایه سه گاه ـ به عنوان ((زن باهنر)) چنین مى سراید:

 

  • زنانى که به جهل در حجابند چنین زن به جهان ثمر ندارد برافکن حجاب را مپوش آفتاب را(2) مپوش آفتاب را(2)

  • ز آداب و هنر بهره نیابند فرو خوان کتاب را از این بیشتر به گل مپوش آفتاب را(2)

به ظن قوى, بهترین و جامع ترین شعرى که در دوران معاصر و پیش از انقلاب اسلامى در تعریف و شناساندن نقش زن و ارزشهاى او سروده شده است, شعر ((فرشته انس)) از پروین اعتصامى است. در این شعر به ترتیب ابیات, به این نکته ها اشاره شده است:

1ـ نقش زن در اعطاى روح و عاطفه به خانه و خانواده; 2ـ تساوى ارزشى زن و مرد; 3ـ رکن بودن زن در هستى بشر; 4ـ نقش زن به عنوان مادر در تربیت افراد; 5ـ تساوى ارزشى وظایف زن و مرد به عنوان دو همسر; 6ـ اهمیت تعلیم و تربیت زنان; 7ـ ضرورت احتراز جدى آنان از تجمل گرایى و سطحى نگرى و تقلید از بیگانگان.

مجموعا در شعر معاصر تا پیش از انقلاب اسلامى, سروده هاى پراکنده اى از زنان و مردان شاعر و متشاعر یافت مى شود که به نحوى به نقش زن در جامعه, خانه و خانواده و به حقوق زن, تعلیم و تربیت او, آزادى زن و حجاب و بى حجابى ارتباط دارد و غالبا هم در زمانى است که آزادى زن و حجاب او مسإله روز بوده است و حاصل تضارب فرهنگى میان فرهنگ سنتى و فرهنگ غربى. شاعران بدون آنکه نقش زن را در تاریخ, جامعه و نظام خلقت بدانند ((پیرامون زن)) سخن گفته, براى او تعیین تکلیف مى کنند.

اما شاعره هاى دهه اول انقلاب اسلامى از زن چنان سخن رانده اند که گویى او مفهومى کلى و عالى است آنان کمتر به زن از دیدگاه مادرى یا همسرى و حقوقى مى نگرند. توجه آنها به غربت و ((مظلومیت)) زن (به معناى ناشناخته ماندن او) بیش از توجه به ((محرومیت)) او است. در سخن آنان, زن, پاسدار حرمتها است; گنجى از ارزشهاى نامکشوف الهى است. آنها بیش از آنکه از نقش اجتماعى زن به معناى مشارکت در امور, به شیوه جدید و غربى سخن گویند از نقش تاریخى و مستمر سخن مى گویند.

توجه به حیات تاریخى زن ـ چون یک جریان یا یک کل به هم پیوسته ـ تا کنون در ادبیات ایران و چه بسا در ادبیات جهان سابقه نداشته است.

اینک براى نمایاندن ((خودآگاهى تاریخى)) در شعر شاعره هاى دهه اول انقلاب اسلامى, ابیاتى از سروده ((فرشته انس)) پروین اعتصامى را که نشان دهنده محورهاى سخن او باشد با بعضى اشعار شاعره هاى پس از انقلاب اسلامى مقایسه مى کنیم:

 

  • در آن سراى که زنوشفقت نیست اگر فلاطن و سقراط بوده اند بزرگ سمند عمر, چو آغاز بدعنانى کرد زنى که گوهر تعلیم و تربیت نخرید نه بانوست که خود را بزرگ مى شمرد به گوشواره و طوق و به یاره مرجان ...(3)

  • در آن وجود که دل مرد, مرده است روان ... بزرگ بوده پرستار خردى ایشان ... گهیش مرد و زمانیش زن گرفت عنان ... فروخت گوهر عمر عزیز را ارزان به گوشواره و طوق و به یاره مرجان ...(3) به گوشواره و طوق و به یاره مرجان ...(3)

چنان که مى بینید شعر پروین اسلوبى خبرى و لحنى خطابى دارد و بر آن روح وعظ و نصیحت و احیانا استدلال عقلى حاکم است; اما چنان که خواهید دید; شعر شاعره هاى دهه اول انقلاب اسلامى, شعرى است انشایى. گاه با مخاطبى سخن مى گوید که غالبا زن است و گاه از زنى سخن مى گوید که همچون زلال هستى, در رگ تاریخ و زندگى جریان دارد; معناى بلندى است که سراینده در وجود خویش او را مى جوید.

شعر پروین اگر چه از موضع اکرام و احترام خاص و بسیار انسانى, با زن مواجه شده است ـ و از این جهت نسبت به سروده هاى دیگران ممتاز است ـ ولى مجموعا حال و هواى آن به گونه اى است که مردى نیز مى توانست سراینده آن باشد. به عبارت دیگر, موضع شاعر, موضع

غیاب است, ولى زنان شاعر متعهد زمانه ما ظاهرا به مفاهیمى چون تساوى زن و مرد, آزادى اجتماعى زنان, تعلیم و تربیت, حجاب و امورى از این قبیل, عنایت کمترى نشان مى دهند; حتى اشاره آنان به نقش مادرى و همسرى نیز اشاره اى گذرا است; آن هم از دیدگاهى تاریخى. گویى همسرى و مادرى نیز بخشى از مسوولیت تاریخى زن مسلمان و یکى از تجلیات رنجها و صبوریهاى مستمر او است. قصیده عاطفى ((گردآفرین)) سروده سپیده کاشانى و قطعه ((زینب مجسم)) سروده فاطمه راکعى نمونه هاى روشنى در اثبات این ادعایند:

 

  • گردآفرین, آفرین باد بر صبر بارآور تو اى چشم بیدار امت, اى فخر بانوى کوثر یک دست قرآن و دستى, مشعل عشق تو اسوه روزگارى, محبوب پروردگارى خرسند از توست اى زن, آن مهربان رهبر تو ...(4)

  • رشک بهار است اى زن, دامان گل پرور تو ... اى در صبورى چو زینب, شاد از تو پیغمبر تو ... از شب گذشتى و تابید, فجر نوازشگر تو ... خرسند از تو اى زن, آن مهربان رهبر تو ...(4) خرسند از توست اى زن, آن مهربان رهبر تو ...(4)

این ابیات به گونه اى انتخاب شده است که نشان دهنده دیدگاههاى مختلف شاعر باشد. مقایسه میان نقش مادر, در این شعر که ((گردآفرینى)) و بیدارگرى است, با شعر پروین که سقراطآفرینى و دانشمندپرورى است نشان دهنده دیدگاهى تاریخى در شعر شاعره هاى انقلاب است که دامنه آن نقش مادر را نیز فرا گرفته است; یعنى در شعر پروین ارزش زن بسته به پرورش شخصیتهاى بزرگ است و در شعر سپیده کاشانى به ایجاد حرکتهاى ارزشى عظیم در جامعه و تاریخ.

فاطمه راکعى نیز در مجموعه شعر ((سفر سوختن)) شعر ((زینب مجسم)) را به مادر خود تقدیم کرده است. در این شعر زمزمه هاى مادرانه را ((جوشش مهربان زمزم)) مى داند و به گونه اى سیماى رنج کشیده هاجر ـ مادر اسماعیل ـ را در چهره مادر امروز مى بیند. ((صبر و بزرگوارى)) مادر و داشتن ((دلى دریایى)) که ((مرکز ثقل رنجهاى عالم)) است, تجسمى از حضرت زینب ـ سلام الله علیها ـ است.

این شاعر نیز مانند سپیده کاشانى ((مادر)) را از محدوده زمان و مکان خاص آزاد کرده و به او مفهومى جهانى و تاریخى بخشیده است.

ابیاتى از مثنوى ((زن)) سروده سیمین دخت وحیدى نیز نشان دهنده پیدایش دیدگاهى تاریخى و اسوه ساز, در باره زن است:

 

  • خون جوشان ز خاک هابیلى تویى اى زن, زبان عاشورا رایت عشق, روى شانه توست جلوه سایه خدایى تو اى زن, اى زینب زمانه من زینب کربلاى آتش و خون لرزد از خطبه تو کاخ ستم شد حجابت شرار هستى سوز دلى از درد ملتهب دارى یار دردآشناى فاطمه اى تو پیام رساى فاطمه اى(5)

  • اسوه اى در مصاف قابیلى زینب کاروان عاشورا سر عزت بر آستانه توست پرتو بزم نینوایى تو ... جاودان از رخت بهار وطن از تو بیدار گشته خواب قرون قامت شب شود ز خشمت خم بر دل دشمنان کفراندوز مادرى, مادر وهب, آرى تو پیام رساى فاطمه اى(5) تو پیام رساى فاطمه اى(5)

الهام از مسائل دینى و تلقى حضور زن در تاریخ به صورت جریانى مستمر, به قدرى در این شعر روشن است که ما را از توضیح بى نیاز مى سازد. زن گاهى خون جوشان هابیل است و گاه زینب کاروان عاشورا, او پرچمدار قیام ((عشق)) است; مادر هم اگر هست, مادر ((وهب)) است و مربى شهیدان تاریخ ساز. در نهایت او, پیام فاطمه(س) است که نسلها را درمى نوردد و به پیش مى رود.

به منظور تبیین بهتر موضوع, نمونه هایى از شعر شاعران نسل جوان انقلاب را مىآوریم; نسلى که جوانى و نوجوانى خود را در دوران پرماجرا سپرى کرده است. به ابیاتى از شعر ((پروین غلامى)) شاعره خراسانى توجه فرمایید:

 

  • این هنگامه آغازى دگر را داد خواهم زد من از بى همزبانى صد زبان شور خواهم شد اسیر و بسته تقدیر و جبر این و آن هرگز! ((نفخت فیه من روحى)) دلیل آشناى من بر اوج قله معنا رهى آزاد خواهم زد(6)

  • من از مغرب طلوعى تازه را فریاد خواهم زد بر این ویرانه ها, کاشانه اى آباد خواهم زد من این وابستگى را ریشه از بنیاد خواهم زد بر اوج قله معنا رهى آزاد خواهم زد(6) بر اوج قله معنا رهى آزاد خواهم زد(6)

تکرار ضمیر ((من)) و انتخاب ردیف و قافیه اى با طنین خاص, در این شعر, فضایى آمیخته از اراده و اعتماد نفس به وجود آورده است. لحن شاعر, چنان شاد و پرشور است که گویى تمام ناهمواریها مقدمه رسیدن و رهایى هستند. در این شعر, اعتقاد به کشف تواناییهاى انسان به عنوان ودیعه الهى, موج مى زند.

در اینجا لازم است به مرور مجموعه شعرى بپردازیم که یکى از روشن ترین نشانه هاى خودآگاهى زنان شاعر دوران انقلاب اسلامى است. ((سفر سوختن)) شامل 63 قطعه شعر کوتاه و متوسط از سروده هاى خانم ((فاطمه راکعى)) است. از آنجا که شعرها به ترتیب تاریخ سرودن, تنظیم شده اند; قضاوت در باره راهى که اندیشه شاعر طى کرده است, دشوار نیست:

مفهوم ((خود)) و ((خویشتن)) در سالهاى آغازین و سروده هاى نخستین کتاب, همان خوداجمالى و تقریبا آشناى عرفان اسلامى است. خودى دوگانه و درگیر میان زمین و آسمان و رهایى و اسارت; اما دیرى نمى پاید که شاعر پى مى برد که این گونه تعریف از خود, هم عاریتى است و هم ناقص. او علاوه بر این ((خود)) انسانى و عرفانى, باید در پى ((خود))ى از نوع دیگر باشد. این خودشناسى با ادراکاتى که مفت و ارزان به دست مىآیند, تفاوت بسیارى دارد و محصول دورانى از کلنجار ذهنى است. شاعر در این دوران از یک ((خودانسانى بى زمان و بى جنس)) به یک هویت فرهنگى ـ تاریخى مى رسد و اندک اندک درمى یابد که او را خودى مى یابد که بتواند نماینده زن رسالتمدار این عصر باشد. در این مرحله, زن شاعر, خود را نماینده تاریخى پر از شکوهمندى و رنجهاى والا مى داند. استقلال زبان شاعر و روشنایى فضاى ذهنى او از همین زمان آغاز مى شود و در حقیقت شخصیت شاعر, و شعر او ـ تجلى صورت این شخصیت است ـ به وحدت مى رسند و حرکتى هماهنگ مى یابند:

 

  • من باده پیماى عشقم از من سبوى محبت بنگر که با جرم خوبى دانند گوهرشناسان هم سعى نستوه هاجر دست کریم خدیجه من خشم زیباى زهرا در صبر به شکوه زینب من خون گرم سمیه معراج را پایگاهم یعنى مصلاى عشقم(7)

  • سرمست صهباى عشقم بستان که سقاى عشقم ... چون بر چلیپاى عشقم ... غواص دریاى عشقم آن پاى پویاى عشقم در کار احیاى عشقم یعنى که غوغاى عشقم فریاد غراى عشقم تضمین فرداى عشقم یعنى مصلاى عشقم(7) یعنى مصلاى عشقم(7)

این ابیات نشانگر شکوفایى شگفتى است. زنى که به چنین کشفى برسد و هستى خود را جریانى مستمر در طول تاریخ بداند, و از آن مهمتر تمام موجودیت این جریان را صیانت از عالى ترین ارزشهاى الهى و انسانى که در کلمه ((عشق)) خلاصه شده اند, برشمارد; هرگز یإس و وانشستگى در او راه ندارد بلکه نبض جامعه و نبض حیات در دست او است. ((فاطمه راکعى)) در ارائه چنین منظرى از عشق, دچار ((غفلتى پاک)) است. او در فاصله هاى زمانى دور و نزدیک, بارها و بارها ((این واژه سه حرفى)) را تکرار مى کند و در نمونه هاى بسیارى از تشبیهات محسوس به معقول و معقول به محسوس, ((عشق)) را ((مشبه به)) قرار مى دهد:

 

  • ـ دنیاى خوبى بسازیم ـ عطر نابى به دلنوازى عشق ـ قصه کوته پرپر شدنش غزلى بود به زیبایى عشق(10)

  • چون عشق بى رنگ بى رنگ(8) برده هوش از سر هشیواران(9) غزلى بود به زیبایى عشق(10) غزلى بود به زیبایى عشق(10)

او هنگامى که به زیارت زینب ـ سلام الله علیها ـ مى رود, خود را ((زائر حرمت ارزشها))(11) مى بیند. در شعرى دیگر, زن را مظهر استقامت یک شهر در برابر دشمن مى داند. استقامتى براى حفظ ((حرمتها)). زن حامى شهر و حامى ارزشها است:

 

  • آسمان خیره خیره مى نگرد در شکوه زنى که مى پیچد چادرش را به دور حرمت شهر ...(12)

  • در تب و تاب استقامت شهر چادرش را به دور حرمت شهر ...(12) چادرش را به دور حرمت شهر ...(12)

پس از این مرحله شاعر به بازشناسى ((شعر خود)) و شاعر بودن خود مى رسد:

 

  • اى شاعر نسل شقایق تا شعر بیدارى سرایى هر بیت تو افشاى زخمى است شعر تو را تإیید کرده است بگذار تا آن را نفهمند افیونیان نسل نسیان(13)

  • شعرت صداى عصر عصیان با فجر خونین بسته پیمان از شانه هاى صبر انسان ... ذوق سلیم دردمندان افیونیان نسل نسیان(13) افیونیان نسل نسیان(13)

درست در قله خودآگاهى است که اوج غربت و عطشناکى روح فرا مى رسد. این است که شاعر در ((تفسیر معناى عشق)) چنین مى سراید:

سرچشمه عشقم اما

لب تشنه دریاى عشقم ...

در مسلخ مهربانى

زخمى ترین ناى عشقم

تعبیر آیات دردم

تفسیر معناى عشقم ...(14)

از این دیدگاه, عشق خلاصه همه ارزشها و همه مطلوبها است. بلندترین مظهر عشق و قافله سالار عاشقان روزگار, از نظر شاعران این نسل, وجود روحانى حضرت امام(ره) است. عشق لفظى است که معناى آن در وجود او تبلور یافته است:

 

  • عشق, تعریف مبهمى از اوست یا نه, لفظ است عشق و او معناست(15)

  • یا نه, لفظ است عشق و او معناست(15) یا نه, لفظ است عشق و او معناست(15)

او کسى است که در جنگ و صلح, یکسان امتش را به سوى ((عشق)) فرا مى خواند, این است که شاعر پس از پذیرش قطعنامه صلح تلخ, چنین مى گوید:

 

  • به جنگ و صلح مرا راه مى برى تا عشق تو تا چه حکم کنى اى حکیم روحانى(16)

  • تو تا چه حکم کنى اى حکیم روحانى(16) تو تا چه حکم کنى اى حکیم روحانى(16)

صدیقه وسمقى ـ یکى دیگر از شاعره هاى جوان و انقلابى این دهه ـ در مجموعه شعر ((نماز باران)) اشارتى زیبا از این نوع دارد. این ابیات به نظر من بهترین بیتهاى این مجموعه اند:

 

  • آمد همه تن زبان اعجاز برداشته او سبوى خورشید آن قدر که نور سر کشیدیم ما چشمه آتشیم و خورشید شب را همه با سبو سبو نور بى عشق نمى توان به سر کرد عشق است و جز آن, همه بهانه(17)

  • آن کو شده عشق را نشانه از میکده سحر به شانه خورشید شدیم ما شبانه از سینه ما کشد زبانه شستیم ز روى این کرانه عشق است و جز آن, همه بهانه(17) عشق است و جز آن, همه بهانه(17)

جنگ نسبتا طولانى که تصویرگر صحنه هایى ناب از عشق و عرفان و شهادت طلبى و اخلاص و ایثار بود, در اندیشه زنان میهن ما ـ خاصه زنان شاعر ـ تإثیرى ژرف و سازنده داشت. آنان در آرزوى حضور در خاک شهادت خیز جبهه ها, اندیشه خود را به پرواز درآوردند و در این مسیر براى ایفاى

مسوولیت تاریخى خود کوششها کردند. آنان غربت و مظلومیت حق پرستان جهان معاصر را که ایران خاستگاهشان است دریافته, به رسوا کردن این ((دنیاى دلسنگ)) برخاستند. شاعره دزفولى ـ مهین زورقى ـ با شفافیت اندیشه و صفاى ضمیر خود براى ((شقایقهاى پرپر)) انقلاب چنین مى سراید:

 

  • ز هشیاران و از مستان جدایید ظهور عشق در رگهاى خاکید غروب فصل بى باران ظلمت چو شین در جوشش و عشق و شهادت شقایقهاى پرپر در زمینید نمى گنجید در حجم تصور که فوق باور و ادراک مایید(18)

  • طلوع فجر اخلاص و صفایید ... پیام آشنایى را ندایید طلوع ماجراى کربلایید ... سرانجام و میان و ابتدایید کبوترهاى رقصان در هوایید که فوق باور و ادراک مایید(18) که فوق باور و ادراک مایید(18)

معرفتى که در این مقاله کوشیدیم در شعر زنان دهه اول پس از پیروزى انقلاب اسلامى تحت عنوان ((خودآگاهى تاریخى)) ردیابى کنیم, دو مشخصه عمده دارد: اولا, شناخت و گزینش زنان اسوه و قهرمان, از هاجر تا زینب ـ سلام الله علیهما ـ و برقرارى رابطه عاطفى و فکرى با آنان; ثانیا, تازگى و بى سابقه بودن عواطف و مضامین و گرایشهاى این شاعره ها (در مقایسه با زنان شاعر معاصر پیش از این دهه در ایران و سایر ملل اسلامى).

مشخصه اول, نشان دهنده یک نهضت فکرى اصالت گرا در بین زنان, بویژه نسل انقلاب است و مشخصه دوم, حاکى از صداقت شهودى بودن این باورها است. آنچه این شاعران مى گویند امورى تعلیمى و تقلیدى نیست. ترکیبى است از حاصل آشنایى با اندیشه هاى اصلاح طلبانه اسلامى در باره زنان در افکار و آثار امام خمینى ـ قدس سره ـ و مرحوم دکتر على شریعتى از یک سو, و کشف تواناییهاى راستین زنان به وسیله خود ایشان در طول بیش از یک دهه پر حادثه.

این دو مشخصه اساسى تبعات و تجلیاتى از این گونه داشته است:

ـ احساس وراثت تاریخى مسوولیتهاى زنان بزرگ تاریخ توحید و انتقال این احساس به دیگر زنان جامعه;

ـ درآمیختگى اندیشه هاى نو با عواطف دیرپاى زنان;

ـ پیدایش روح امیدوارى به آینده و به خود;

ـ گذشتن از خود فردى و پرداختن از مشکلات شخصى و صنفى به مسائل ریشه اى و اساسى براى تغییر تلقى جامعه از زن;

ـ آفرینش شعرى که خاص زنان و زبان دل آنان است بدون گرایش به جریانهاى انحرافى و افراطى و تعصبهاى قشرى و جنسى;

ـ ارائه تصویرى زنده از ایمان و ایثار;

ـ برقرارى رابطه اى عاشقانه و عرفانى میان رهبر امت و پیروان او;

ـ همگامى ـ بلکه پیشتازى ـ در مسیر پویایى انقلاب جامعه اسلامى.

با تمام این توفیقات ارزشمند, شاعره هاى متعهد, در این زمانه, راه درازى را براى تکامل فکرى و هنرى خود در پیش دارند. مسوولیت آنان امروز سنگین تر است; زیرا:

1ـ باید پیروزیهاى فرهنگى به دست آمده در این سالها را پاس دارند و نقش روشنگرانه خود را نسبت به نسل امروز ایفا کنند;

2ـ در مقابل بادهاى مسمومى که از سوى غرب دنیاپرست به جانب بوستان پر گل و گیاه میهن وزیدن گرفته است, استقامت ورزند;

3ـ منادى استقامت و پاکیزه گى روح و صفاى ضمیر باشند;

4ـ ضرورت نشر و نقد آثار خود را دریابند;

5ـ از مطالعه مستمر و اندیشه و تفکر عمیق براى غنا بخشیدن به هنر خود و ادامه راه مبارکى که آغاز کرده اند, امداد جویند.

1ـ بهار, ملک الشعرا; دیوان اشعار, ج1, انتشارات طوس, 1368, ص460 و 461.

2ـ همان; ج2, ص1321. با این همه به نظر مى رسد که در این گونه اشعار و برخى از نظایر آن مانند شعر ((زن در ایران)) سروده پروین اعتصامى که در آن مى گوید:

چشم و دل را پرده مى بایست اما از عفاف (چادر پوسیده بنیاد مسلمانى نبود) نوعى ابهام و توریه وجود دارد و گویا به خاطر ملاحظات سیاسى زمان خود به گونه اى سروده شده اند که بتوان از آن معناى مخالفت با حجاب را نیز برداشت کرد. حال آنکه در شعر ((بهار)) مراد از حجاب, جهل و نادانى است و در شعر پروین ((حیا و عفاف)) بالاتر از پوشش ظاهرى برشمرده شده است. ولى فضاىکلى شعرچنان که ازابیات سابق برمىآمد,ضدفرهنگ خودنمایى و خودآرایى است که رژیم طاغوت مبلغ آن بود, لکن از این گونه اشعار گاه, استفاده هاى تبلیغاتى بر ضد حجاب نیز مى شد.

3ـ اعتصامى, پروین; دیوان قصاید و مثنویات و تمثیلات و قطعات; ابوالفتح اعتصامى, ج8, 1363, ص187.

4ـ همان; ش1, ص60 و 61.

5ـ کوثر; (گاهنامه ادبى و هنرى خواهران) حوزه هنرى سازمان تبلیغات اسلامى, ش1, ص88ـ91.

6ـ همان; ش1, ص55.

7ـ راکعى, فاطمه; سفر سوختن; مرکز نشر فرهنگى رجا, بهار 1369.

8ـ همان; ص67 و 68.

9ـ همان; ص83.

10ـ همان; ص73.

11ـ همان; ص58.

12ـ همان; ص91.

13ـ همان; ص73.

14ـ همان; ص87.

15ـ همان; ص68.

16ـ همان; ص77.

17ـ همان; ص96.

18ـ وسمقى, صدیقه; نماز باران; امیرکبیر, 1368, ص94.

ماهنامه پیام زن ـ شماره 59 ـ بهمن 75

 

(0) نظر
برچسب ها :
4. خانواده زيستي و خانواده راهياني(Biological Family , Family of orientation)

4. خانواده زیستی و خانواده راهیانی(Biological Family , Family of orientation)

خانواده زیستی، خانواده‏ای است که پدر و مادر، تنها نقش زیستی و تولید مثل دارند. با تکامل فرهنگ ملل و جوامع بشری، نقش‏های والدین نیز تعدد و تنوع یافت. رابطه پدر و فرزند، دیگر تنها رابطه زیستی نبود. پدر و مادر، مسؤول اجتماعی شدن کودک خویش نیز شدند و مسؤولیت راهبری او، اجتماعی شدن، فرهنگ آموزی و حتی آموزش حرفه را نیز بر عهده گرفتند. [24] دائره المعارف علوم اجتماعی، ص 275اگر چه در جوامع صنعتی، بسیاری از این گونه‏ها به حیات خود ادامه داد، اما ظهور و بروز رقبای جدید، ماهیت و کارکردهای خانواده را شدیداٌ به چالش طلبید و تغییرات و تحولات عمیق و در عین حال، پیش بینی نشده‏ای را بر جوامع انسانی تحمیل کرد که در شماره آینده، به بررسی آن‏ها خواهیم پرداخت.

(0) نظر
برچسب ها :
X