شعر
دو چشمانت سایبانم بود و گم شدنگاهت اسمانم بود و گم شدبه زیر اسمان در سایه ی تو

جهان در دیدگانم بود و گم شد

 
(0) نظر
برچسب ها :
شعر
چشم مست تو عجب جلوه گه بیداداستخم ابروی تو سرمشق کدام استاد است؟خم ابروی تو را دیدم و رفتم به سجود،صید را زنده گرفتن هنر صیاد است
(0) نظر
برچسب ها :
m

توان ستاره  منی که گر شبی ز کلبه ام گذر کنی

 

ز شوق روی ماه توصدای خنده  دلم به عالمی سفر کند

 
(0) نظر
برچسب ها :
m
عشق تنها گلی است که بی نیاز هیچ فصلی بر می اید شکوفا می شود
(0) نظر
برچسب ها :
;
صداقت نخستین فصل کتاب عشق است
(0) نظر
برچسب ها :
شعر

بر سنگ مزارمبنویسید که اشفته دلی خفته در این خلوت خاموش

 

در انجا بنویسید که او زاده ی غمبود و ز غم های جهان گشته فراموش

 
(0) نظر
برچسب ها :
شعر
-----

تا زمین در گردش و تااسمان در چرخش است

 

یاد یاران چون شما بر قلب ما ارامش است

 
(0) نظر
برچسب ها :
شعر
من یاد خوش دوست به دنیا ندهم لبخند خوشش به حور و رعنا ندهمگر یاد کند مرا هر از گاهی چند

گرد رخ وی به چشم بینا ندهم

 

(0) نظر
برچسب ها :
شعر

توچون یک واژه نیلو فری رنگ میان دفتر دل ماندگاریاگر شهر نگاهت فرصتی داشت

به یادم باش در هر روزگاری

 
(0) نظر
برچسب ها :
شعر
خدایا باز پیش امد/ دوباره دلم به لرزه افتادمی خواهم بگویم /دل یاری می کندولی زبان نمی گویدشاید به خاطر اینست کهازنه  شنیدن بیم دارد/چرا چنین است وقتی زبان حرفی دارد دل اسیر نیست  ولی وقتی دل اسیر است حرف داریم اما توان گفتن نداریم/ و این تنها به خاطر شکست پیشین است که ما را باز می دارد که مبادا روی از ما بگرداند  تا دوباره با دلی شکسته زانوی غم بغل کرده و با تنهایی خود  بسوزیم و بسازیم

بار خدایا تنها تو می توانی/ پس  یاری ام کن

 
(0) نظر
برچسب ها :
شعر
یار با من بی وفایی می کند                                                                     خاطرش را از خاطرم پاک می کندمیرود اما یادم را با خود می بردعقل و هوشم را همه یکجا می بردتا زنده ام به یاد او هستمقلب و دل را به یاد او بستمتا نبینم دو چشمان یار رارد پای روی شنزار رادیده فرو نبندم زاین دنیا

تا اینکه لحظه ای ببینم یار را

 
(0) نظر
برچسب ها :
نامه ای به خدا

نامه ای به خدا

 در این  واپسین نفس های زندگی تنها به تو امید دارم  وقتی به اطراف می نگرم کور سویی امیدبرای زندگی نمی بینم نمی دانم چه حسی است که در من شعله ور گشته که مرا تا این حد بی تاب کرده استاما شاید همان حسی باشد که در گذشته بدان گرفتار گشته بودم بار خدایا چرا چنین حسی در ما افریدی که احساسش اسان ولی درکش مشکل است اسان دل می بازیم اما سخت فراموش می کنیماگر بنا بر این باشد که عاشقی را حجر معشوق از پای دراورد پس در این چه حکمتی است که ما از ان بی خبریم 
(0) نظر
برچسب ها :
شعر
بار الهی تا کی باید شب هنگام با چشمان خسته به یک سو بنگریمغرق در رویا باشیم وبا خود بگوییم که شاید فردا تمام این رویا هابه حقیقت تبدیل گردند و این همه انتظار به پایانخدایا تو خود می دانی که تمام این ها  برخواسته از دل تنهای من استکه به کسی جز تو توان باز گویی ندارم که تو خود ایندل رادر وجود مانهاده ای که هر دم به یاد معشوق است  پس خدایا دلبر را به دلدار رسان و فراق را به وصال  
(0) نظر
برچسب ها :
شعر
خدایا طاقت حجرش ندارم                                     تو می دانی که او را دوست دارم    شده در زندگی لیلای عشقم                                 

                  و من مجنون عشقش در دیارم

 
(0) نظر
برچسب ها :
شعر
در تو گم گشتم به نام زندگی  با تو بودن شد برایم هر نفس  

معنی ناب کلام زندگی

 
(0) نظر
برچسب ها :
X