گل باغ آرزوهام توی دست سرد باده
واسه من گرون تموم شد این یه دل دادن ساده
رفتی ازم گرفتی رنگ خنده و صدامو
از درخت شبا چیدی همه ستاره هامو
کاش نمی دیدمت
هیچ وقت
سخت از تو دل بریدن
بهترین بهونه ای تو واسه نفس کشیدن
جای تو خالی حالا
حالا تو دوری و دوری بین ما شکسته پلها
اولش دست زمونه گره عشقمو کور کرد
بعدش آورد جدایی قلبمو زنده به گور کرد
دل بهت دادمو گفتم با خوب و بدت میسازم
آخر کار و نخوندم که جونیمو می بازم
حالا تو یه قطره اشکی می درخشی توی چشمام
کاش نمی دیدمت
هیچ وقت
کاش نمی دیدمت
هیچ وقت
بارها گفتم هستیآغازی
پایانی
مهری
عشقی
رفیقی
...
بارها بوسیدمتبرایت بارها خواندم آنچه را خواستی
هر روزهر شب هر گاه
هر بی گاه
اما دگر
بس است
بس........................
دیر زمانی است که از رفتنت گذشته و چه سخت است انتظار ی که به پایان نخواهد رسید انتظاری که امید در آن نیستانتظاری که درکش مبهم است امیدی نیست و باز هم شاید امیدی هست اگر نبود تحمل ندیدنت سخت تر از این بود که هست دلم برای لحظه های با تو بودن تنگ است
برای دیدنت دلم تنگ است عشقم
کاش
دیگر نمی توانم نه دیگر توان نوشتن ندارم اثری که از دل به دستانم رسیده نیرویم را می گیرد در عجبم از صبری که خدایمان می دهد فکر می کردم بدون تو نابودم ولی باز هستم و خواهم بود کاش آرامشت را بر هم نزنم که من صبرم به خاطر آرامش توست ناله هایم را بی پاسخ نگذار با من سخن بگو.... دوستت دارم تا همیشه
ای کـــاش دلـــم اســیـــر و بــیـمار نبود
در بـــنـــد نــــگاه او گــــرفــتــار نــبـود
ن عاشق واو زعشق من بی خـبر است
ای کــاش دل و دلــبــــر و دلـــدار نـبود
یکی درد و یکی درمان پسندد | | یک وصل و یکی هجران پسندد |
من از درمان و درد و وصل و هجران | | پسندم آنچه را جانان پسندد |
عاشق نمیشوی که ببینی چه میکشمدر وصل هم ز عشق تو ای گل در آتشمبیچاره من که ساخته از آب و آتشمبا عقل آب عشق به یک جو نمیرود
تو رنج های مرا نمی شناسی
و خوابهایی
که در بیداری دیده ام
باران که می بارد
رگها یم بوی خاک می دهند
پرده را بکش
نمی خواهم کسی خوابهای مرا ببیند
چون ببینی نیز نگذاری مرا گفتم اندر محنت و خواری مرا دست ندهد جز به دشواری مرا بعد از آن معلوم من شد کان حدیث تا قیامت روی هشیاری مرا از می عشقت چنان مستم که نیست دل تو را باد و جگرخواری مرا گر به غارت میبری دل باکنیست زآنکه در فریاد میناری مرا از تو نتوانم که فریاد آورم بار بفزایی به سر باری مرا گر بنالم زیر بار عشق تو نیست از تو روی بیزاری مرا گر زمن بیزار گردد هرچه هست چون همی بینی بدین زاری مرا از من بیچاره بیزاری مکن چون بمردم کی دهی یاری مرا گفته بودی کاخرت یاری دهم در غم خود تا به کی داری مرا پرده بردار و دل من شاد کن خاک کوی خویش انگاری مرا چبود از بهر سگان کوی خویش نیست استعداد بیزاری مرا مدتی خون خوردم و راهم نبود گر نبودی از تو دلداری مرا نی غلط گفتم که دل خاکی شدی تا کی از عطار و عطاری مرا
باران که گرفت غربتم را شستمدلتنگی تـلـخ عـزلـتم را شـسـتمیک شب تو به خواب ِ من مرا بوسیدی یک هـفته ی بعد صـورتم را شـسـتم
دو چشمانت سایبانم بود و گم شدنگاهت اسمانم بود و گم شدبه زیر اسمان در سایه ی تو جهان در دیدگانم بود و گم شد
چشم مست تو عجب جلوه گه بیداداستخم ابروی تو سرمشق کدام استاد است؟خم ابروی تو را دیدم و رفتم به سجود،صید را زنده گرفتن هنر صیاد است
بر سنگ مزارمبنویسید که اشفته دلی خفته در این خلوت خاموش
در انجا بنویسید که او زاده ی غمبود و ز غم های جهان گشته فراموش
----- تا زمین در گردش و تااسمان در چرخش است
یاد یاران چون شما بر قلب ما ارامش است
من یاد خوش دوست به دنیا ندهم لبخند خوشش به حور و رعنا ندهمگر یاد کند مرا هر از گاهی چند گرد رخ وی به چشم بینا ندهم
توچون یک واژه نیلو فری رنگ میان دفتر دل ماندگاریاگر شهر نگاهت فرصتی داشت به یادم باش در هر روزگاری