عزیزم سلام یه چیزی بیا بی وفا بشیم
دوست دارم که ما یه جور از همدیگه جدا بشیم
فکرشو کردم و گفتم واسه چی دیوونه شیم
بهتره ما هم مث تموم عاقلا بشیم
هدف من و تو از حرفهای زیبامون چیه
کاشکی تصمیم بگیریم با یکی آشنا بشیم
می دونی دیدم نمی شه من و تو با هم باشیم
هر کدوم باید بریم دوباره مبتلا بشیم
ما دو تا اسیر همدیگه شدیم یه جور بد
کاش فراموش کنیم و از دست هم رها بشیم
دور شدیم از حرفهای روزای آشنایی مون
سخته اما بیا باز مث غریبه ها بشیم
ستاره خواستم بچینیم دیگه دستم نرسید
ما باید نزدیکتر از این ستاره ها بشیم
یه چیزی مث یه شک من و رها نمی کنه
بیا امشب و من و تو غرق دعا بشیم
فکرش و کردی دیگه خدا ما رو دوست نداره
بیا باز بنده های عزیز واسه خدا بشیم
خواستم امتحان کنم تو رو ببینم چی می گی
بیا به هر چی که بود تو شعر بی اعتنا بشیم
غصه نخور مسافر اینجا ما هم غریبیم
از دیدن نور ماه یه عمره بی نصیبیم
فرقی نداره بی تو بهار مون با پاییز
نمی بینی که شعرام همه شدن غم انگیز
غصه نخور مسافر اونجا هوا که بد نیست
اینجا ولی آسمون باریدنم بلد نیست
غصه نخور مسافر فدای قلب تنگت
فدای برق ناز اون چشمای قشنگت
غصه نخور مسافر تلخه هوای دوری
من که خودم می دونم که تو چقدر صبوری
غصه نخور مسافر بازم می آی به زودی
ما رو بگو چه کردیم از وقتی تو نبودی
غصه نخور مسافر غصه اثر نداره
ز دل تو می دونم هیچ کس خبر نداره
غصه نخور مسافر رفتیم تو ماه اسفند
بهار تو بر می گردی چیزی نمنونده بخند
غصه نخور مسافر تولد دوباره
غصه نخور مسافر غصه نخور ستاره
غصه نخور مسافر غصه کار گلا نیس
سفر یه امتحانه به جون تو بلا نیس
غصه نخور مسافر تو خود آسمونی
در آرزوی روزی که بیای و بمونی
کاش بیایم برای بی پناها سایبون باشیم
با دلای شکسته کمی مهربون باشیم
کاش بیایم به باغبونا کمی حرمت بذاریم
احترام دلای شکسته رو نگه داریم
کاش به مهربونترا دین مون وادا کنیم
سهم خوشبختی مون رو وقف بزرگترا کنیم
کاش یه کاری بکنیم که خستگی ها در بشه
مرهمی بشیم که زخم آدما بهتر بشه
کاش که شاخه ی درخت زندگی رو نشکنیم
هفته ای یه بار به باغبونامون سر بزنیم
کاش که پاک کنیم تمام اشکایی که جاریه
خوب نگه داریم چیزی که واسه یادگاریه
کاش دس پرنده های بی پناه و بگیریم
توی آسمون بریم دامن ماه و بگیریم
کاش با مهربونی مون غصه ها رو کم بکنیم
رشته های عشق رو تا همیشه محکم بکنیم
کاش بنشینیم پای صحبت اونا که بی کسن
اگه درد دل کنن به آرزشون می رسن
کاش تو عصری که همش سنگیه و آهنیه
بگیم از چیزایی که خوبه ولی رفتنیه
کاش هنوز دیر نشده قدر هم و خوب بدونیم
نکنه دیر بشه تا ابد پشیمون بمونیم
کاش که این یه جمله هیچ موقع ز یادمون نره
آدمی چه بد باشه چه خوب باشه مسافره
باید به فکر غصه گل ها بود
فکر غروب ساکت یک خورشید
باید ز درد آینه ویران شد
از غصه ی سپیده به خود لرزید
باید به فکر کوچ پرستو بود
در فکر یک کبوتر بی پرواز
باید به جای یک دل تنها بود
آرام و ارغوانی و بی آغاز
باید به حرمت غم یک گلدان
آشفته بود و خم شد و ویران شد
وقتی دلی ز غربت غم تنهاست
باید شکسته گشت و پریشان شد
باید میان خاطره کودک
چیزی شبیه لطف عروسک بود
باید برای پنجره ای تنها
یک سایبان ز ساقه ی پیچک بود
باید برای تشنگی یک یاس
زیباتر از تصور باران شد
بابد برای تازه شدن گل داد
تسکین روح خسته ی یاران شد
باید فضای نیلی رویا را
گاهی برای پونه مهیا کرد
باید هوای سرخی رز را داشت
از آسمان ستاره تمنا کرد
باید ترانه های رهایی را
در کوچه های عاطفه قسمت کرد
باید فدای خنده ی یک گل شد
در خوابهای آینه شرکت کرد
باید به خاطر گل یخ پژمرد
فکر پرنده های طلایی بود
باید سکوت آینه را فهمید
در انتظار صبح رهایی بود
باید به فکر حسرت شبنم بود
فکر سپیدی غزل یک یاس
فکر پناه دادن یک لاله
فکر غریب ماندن یک احساس
باید میان خواب گلی گم شد
آیینه بود و عاشق بارانی
باید شبی ز روی صداقت رفت
در کلبه ی نسیم به مهمانی
باید برای پونه دعایی کرد
زیر عبور تند زمان تنهاست
باید شنید قصه ی دریا را
تا دید او برای چه در غوغاست
باید به فکر عمر شقایق بود
فکر نیاز آبی نیلوفر
فکر هجوم ممتد یک اندوه
فک هوای ابری چشمی تر
باید به فکر زردی دلها بود
فکر حضور دائمی پاییز
فکر غریب بودن شمتی برف
باریدنی عجیب و کم و یکریز
باید برای عاطفه فکری کرد
پشت حصار فاصله ها مانده
آیا کسی به تازگی از احساس
شعری برای تازه شدن خوانده ؟
باید به فکر رسم نوازش بود
آرام ومهربان و تماشایی
باید برای عاطفه شعری ساخت
با خانه های آبی و رویایی
باید فشرد دست محبت را
آن گاه آسمانی و زیبا شد
وشید شهد عشق ز یک چشمه
با احترام دریا شد
باید پناه و پر از احساس
باید دلی به وسعت دریا داشت
باید به اوج رفت و برای دل
یک خانه هم همیشه همانجا داشت
ه قدر فاصله اینجاست بین آدمها
چه قدر عاطفه تنهاست بین آدمها
کسی به حال شقایق دلش نمی سوزه
و او هنوز شکوفاست بین آدمها
کسی به خاطر پروانه ها نمی میرد
تب غرور چه بالاست بین آدمها
و از صدای شکستن کسی نمی شکند
چه قدر سردی و غوغاست بین آدمها
میدان کوچه دل ها فقط زمستانست
هجوم ممتد سرماست بین آدمها
ز مهربانی دل ها دگر سراغی نیست
چه قدر قحطی رویاست بین آدمها
کسی به نیست دل ها دعا نمی خواند
غروب زمزمه پیداست بین آدمها
و حال آینه را هیچ کسی نمی پرسد
همیشه غرق مداراست بین آدمها
غریب گشتن احساس درد سنگینی ست
و زندگی چه غم افزاست بین آدمها
مگر که کلبه دل ها چه قدر جا دارد
چه قدر راز و معماست بین آدمها
چه ماجرای عجیبی ست این تپیدن دل
و اهل عشق چه رسواست بین آدمها
چه می شود همه از جنس آسمان باشیم
طلوع عشق چه زیباست بین آدمها
میان این همه گلهای ساکن اینجا
چه قدر پونه شکیباست بین آدمها
تمام پنجره ها بی قرار بارانند
چه قدر خشکی و صحراست بین آدمها
و کاش صبح ببینم که باز مثل قدیم
نیاز و مهر و تمناست بین آدمها
بهار کردن دل ها چه کار دشواریست
و عمر شوق چه کوتاست بین آدمها
میان تک تک لبخندها غمی سرخ ست
و غم به وسعت یلداست بین آدمها
به خاطر تو سرودم چرا که تنها تو
دلت به وسعت دریاست بین آدمها
به روی گونه تابیدی و رفتی
مرا با عشق سنجیدی و رفتی
تمام هستی ام نیلوفری بود
تو هستی مرا چیدی و رفتی
کنار اتظارت تا سحر گاه
شبی همپای پیچک ها نشستم
تو از راه آمدی با ناز و آن وقت تمنای مرا دیدی و رفتی
شبی از عشق تو با پونه گفتم
دل او هم برای قصه ام سوخت
غم انگیزست توشیداییم را
به چشم خویش فهمیدی و رفتی
چه باید کرد این هم سرنوشتی ست
ولی دل رابه چشمت هدیه کردم
سر راهت که می رفتی تو آن را به یک پروانه بخشیدی و رفتی
صدایت کردم از ژرفای یک یاس
به لحن آب نمناک باران
نمی دانم شنیدی برنگشتی
و یا این بار نشنیدی و رفتی
نسیم از جاده های دور آمد
نگاهش کردم و چیزی به من نگفت
توو هم در انتظار یک بهانه
از این رفتار رنجیدی و رفتی
عجب دریای غمناکی ست این عشق
ببین با سرنوشت من چها کرد
تو هم این رنجش خاکستری را
میان یاد پیچیدی و رفتی
تمام غصه هایم مقل باران
فضای خاطرم را شستشو داد
و تو به احترام این تلاطم
فقط یک لحظه باریدی و رفت ی
دلم پرسید از پروانه یک شب
چرا عاشق شدی در عجیبی ست
و یادم هست تو یک بار این را
ز یک دیوانه پزسیدی و رفتی
تو را به جان گل سوگند دادم
فقط یک شب نیازم را ببینی
ولی در پاسخ این خواهش من
تو مثل غنچه خندید و رفتی
دلم گلدان شب بو های رویا ست
پر است از اطلسی های نگاهت
تو مثل یک گل سرخ وفادار
کنار خانه روییدی و رفتی
تمام بغض هایم مثل یک رنج
شکست و قصه ام در کوچه پیچید
ولی تو از صدای این شکستن
به جای غصه ترسیدی و رفتی
غروب کوچه های بی قراری
حضور روشنی را از تو می خواست
تو یک آن آمدی این روشنی را
بروی کوچه پاشیدی و رفتی
کنار من نشتی تا سپیده
ولی چشمان تو جای دگر بود
و من می دانم آن شب تا سحرگاه
نگارن را پرستیدی و رفتی
نمی دانم چه می گویند گل ها
خدا می داند و نیلوفر و عشق
به من گفتند گل ها تا همیشه
تو از این شهر کوچیدی و رفتی
جنون در امتداد کوچه عشق
مرا تا آسمان با خودش برد
و تو در آخرین بن بست این راه
مرا دیوانه نامیدی و رفتی
شبی گفتی نداری دوست من را
نمی دانی که من ن شب چه کردم
خوشا بر حال آن چشمی که آن را
به زیبایی پسندیدی و رفتی
هوای آسمان دیده ابریست
پر از تنهایی نمناک هجرت
تو تا بیراهه های بی قراری
دل من را کشانیدی و رفتی
پریشان کردی و شیدا نمودی
تمام جاده های شعر من را
رها کردی شکستی خرد گشتم
تو پایان مرا دیدی و رفتی
درس معلم ار بود زمزمه محبتى جمعه به مکتب آورد طفل گریزپاى را.
جمعه به مکتب آورد طفل گریزپاى را. جمعه به مکتب آورد طفل گریزپاى را.
هماهنگى نیروها
از آموزش و پرورش چه مى خواهیم ؟. از خانه اى غریو شادى برخاست , دوستان و خویشاوندان به فراخور حال خویش , هدیه هایى تقدیم کـردنـد, تـبـریک گفتند و در مراسم جشن ,شرکت جستند, زیرا نخستین کودک خانواده پس از روزها و ماه ها انتظار, قدم به عرصه زندگى گذاشته بود. آرى آقـا و بـانو, سرانجام پدر و مادر شدند و به دنبال آن ,وظایف خطیرى در زندگى پیدا کردند, وظـایـفـى کـه بـه سـرنـوشـت , سـعـادت و شـخـصـیت یک انسان بستگى دارد , انسانى ناتوان و نیازمندبه پرستار مهربان و فداکار, ولى دوست داشتنى , نور چشمى و جگر گوشه اى با یک سلسله استعدادهاى مختلف به دنیا آمده , به زندگى پدر و مادر رونقى تازه و صفا و گرمى بخشیده است و ساعتها والدین خود را سرگرم و مشغول مى سازد. از هـمـین جا طرح آینده یک کودک ریخته مى شود, آموزش و پرورش او آغاز مى گردد, تجربه ها مـى انـدوزد, تـجـربـه هـایـى بـسیار ساده و سطحى ,یادمى گیرد که پستان مادر را بمکد,هنگام گرسنگى با ناله و گریه ,توجه مادر را به خویش جلب کند, از دیدن قیافه هاى آشنا لبخند بزند,از دیدن قیافه هاى ناآشنا گریه کند, کم کم صدا و قیافه مادر را تشخیص دهد و. سال هاى اول زندگى سپرى مى شود.
نفوذهاى اجتماع
و جـه امـتـیاز هر فردى را باید در منش و شخصیت او و به عبارت دیگر, در واکنشهایى که در برابر پدیده هاى مختلف از خود نشان مى دهد, جستجوکرد. در روان شـنـاسـى , شـعـبه اى به وجود آمده است که به نام کاراکترلوژى 86 یا خصلت شناسى خوانده مى شود. این علم در عین این که ناقدان سرسختى دارد, طرفداران پرو پا قرصى نیز دارد. بدیهى است که این علم ,سعى مى کند که افراد را آن چنان که هستند, بشناسد و اسرار درونى آنها را کشف کند. یقینا شناسایى دقیق افراد و حتى خویشتن ,فواید ارزنده اى را در بر دارد. شـخصى که خود را بشناسد خیلى بهتر و سریع تر از افرادى که خود رانشناخته اند, مى تواند در راه ترقى و تکامل , گام بردارد و نیازمندى هاى خودرامرتفع سازد. جـمله تاریخى خود را بشناس ! در تعلیمات سقراط حکیم , همچنان باقى مانده است و از نظر آیین مقدس اسلام خودشناسى مقدمه خداشناسى وخداشناسى وسیله یک زندگى آرام و خوش و دور از نگرانى و اضطراب است . کاراکترلوژى در آموزش و پرورش , راهنماى خوبى است . متصدیان آموزش و پرورش مى توانند در پرتو این علم در راه ایجاد دگرگونى مطلوب در افرادى کـه تـحت تربیت هستند گام هاى موثرى بردارند وآنها را به شاهراه سعادت هدایت نمایند, زیرا تا خـصـوصـیـات جـسـمـى و روانـى افـراد شـنـاخـتـه نـشـود و واکنش هاى مختلفى که در برابر پـدیـده هـاى مختلف , از خود نشان مى دهند کشف نشود, آموزش و پرورش آنها به نحو مطلوب و مترقى , امکان پذیر نخواهدبود. عـیـب عـمده کار کسانى که وظیفه خطیر آموزش و پرورش را به عهده گرفته اند, این است که مـانند یک فرمانده مستبد همواره با جمله بکن و نکن !قدرت خود را به رخ افرادى که تحت تربیت آنـهـا هـستند مى کشند و بدون این که به شخصیت و خصایل ذاتى و اکتسابى آنها احترام کنند, از آنهامى خواهند که دستورها و تکالیف را بدون چون وچرا انجام دهند, به همین جهت مى بینیم که هـمواره شکافى عمیق میان این دو طبقه ـکه باید بیش از همه طبقات به یکدیگر نزدیک بوده و با یکدیگر تفاهم داشته باشند ـوجود دارد و نتیجه مطلوب نیز کمتر گرفته مى شود. براى رفع این عیب بزرگ است که کاراکترلوژى در خدمت آموزش و پرورش درآمده است : محیط خانه یا محیط خصایل ارثى , محیط مدرسه یامحیط اکتسابات , محیط اجتماع یا محیط به کار بستن اکـتـسـابـات سـه عـامـل مـهـم تشکیل شخصیت و منش افراد هستند و بر روى خصلت انسانى تاثیربه سزایى مى گذارند. بـه کار بستن اکتسابات , در عین حال جنبه آموزندگى دارد, یعنى در این حالت , اکتسابات انسان در نـهاد آدمى رسوخ مى کند و افقهاى تازه اى به روى انسان گشوده مى شود و انسان از خویشتن , مى آموزد. از نـظـر آمـوزش و پرورش , توصیه مى شود که انسان همواره تعادل میان اکتسابات و به کار بستن آنها را حفظ کند, یعنى هم دنبال دانش هاى نو برود وهم آنچه را یاد گرفته است , به کار ببندد. اگـر صرفا به کار ببندد و اکتساب و آموزش در کار نباشد, تعادل از دست مى رود و ارزش مطالب آموختنى گذشته نیز کم مى شود. پـیـامـبر اسلام , سفارش مى کند که از گهواره تا گور دانش بجویید و کرارا در کلمات پیشوایان اسلام آمده است که علم بدون عمل , ارزشى ندارد. خلاصه , عوامل مذکور در حقیقت , سرنوشت انسان را تعیین و مسیر زندگى او را رسم مى کنند و بـراى شـناسایى منش و شخصیت افراد و آموزش وپرورش صحیح آنان , ناگزیریم این عوامل را به طور کامل , مورد توجه و دقت قرار دهیم . عوامل دیگر. مـطـلـبى که ما را نسبت به نوآموزان , نگران مى کند این است که , آنها گاهى رو به فساد و تباهى مى روند و دستخوش انحراف مى گردند, بااین که مدرسه و محیط تشکل خصایل ارثى یعنى خانه , چنین اقتضایى را ندارند.
با وظایف حساس خود آشنا شوی
مـوسـیـه 79 , دبیر دانشسراى پسران در شهر اتوى فرانسه , در کتاب چگونه روح هاى محکم و زنـده بـسـازیـم مـى نـویـسـد: اشخاصى که کارشان پرورش کودکان و جوانان است , بیش از تمام اسـتـعـدادهـا و قـواى شـاگردان خود, با عقل و شعور آنان سرو کار دارند و مقصد مستقیم آنان پـرورش و بـى نـیـازکردن روح و قوه عاقله است و اگر منظور عالى ترى دارند, یعنى مى خواهند انـسـان شـرافـتـمند و مرد کامل تربیت کنند , باز هم به دستیارى عقل وروح ,رگ حساس آنها را مـى جـویـنـد و اراده شـان را تحت تاثیر قرارمى دهند, بنابراین شناسایى واضح و دقیقى از شرایط اخلاقى و تربیت عقلى و روحى خوب , وظیفه اهم والزم هر مربى و آموزگار است . مـا نـظرها و افکار خود را راجع به یک موضوع ,تحت مداقه و تجربه آقایان مى گذاریم و آن مساله ایـن اسـت : چـطـور بـراى پرورش کودکان و جوانانى که در دست ما هستند, آن زندگى روحى و فکرى را خلق کنیم که بتوان آن را اخلاقا خوب و صحیح دانست 80 . ایـن هـمان مساله اى است که ما در این کتاب , دنبال و کوشش مى کنیم که مربیان و کلیه عوامل مـوثـر اجـتماعى را متوجه وظیفه حساس و مسئوولیت سنگین خود سازیم , بلکه باید خاطرنشان کـنـیـم که هدف عمده و اصلى پرورش , همان پرورش انسان شرافتمند و کامل و به تعبیر علماى آموزش وپرورش بسط شخصیت است . براى رسیدن به چنین هدف مقدسى باید کودک را از غذاى جسمى و روحى سالم برخوردار سازیم . بـهداشت جسمى او را به طور کامل رعایت کنیم تا با روح و جسم سالم بارآید و بتواند قدرت کامل براى به کارانداختن دقت و قواى دیگر خود داشته باشد. به قول همان نویسنده : دقت که یکى از نمونه هاى فکرى است , به اوضاع و احوال خارجى و مزاجى بستگى دارد 81 . اوضـاع و احـوال خـارجـى , یعنى امورى که حواس را تحریک مى کند, از قبیل هیاهوى بى مقدمه , تغییر ناگهانى نور, پیدایش بى سابقه اشکال نامانوس ,بوهاى تندى که به مشام مى رسد و بسیارى از حوادث دیگر که باعث تفرقه حواس مى شود و انسان را از آموزش و پرورش کامل باز مى دارد. در محیط مطالعه و محیط تحصیل کودک , باید آرامش کامل برقرارباشد. در عین حال براى داشتن روحى سالم , اوضاع و احوال مزاجى نیز بسیار موثر است کـودکـى کـه از ضعف عمومى یا کمبود غذا و ویتامین هاى لازم و یا دردهاى عضوى و موضعى یا ضعف شنوایى و بینایى رنج مى برد, نمى تواند به طورکافى , پیشرفت کند. اصلاح این عیوب , از وظایفى است که کار مربى را کاملا آسان مى کند. به قول موسیه :دقت در تحت سه رکن اساسى بدن , یعنى خون و عضلات و اعصاب قرار مى گیرد, علاوه بر اینها نظم و آهنگ دم زدن نیز درآن تاثیرشدید دارد 82 . هرگاه کودک داراى خونى پاک و سالم باشد, بدون تردید داراى دقت و فهمى عمیق تر است . مابسلى 83 معتقد است :گردش خون در دماغ (مغز) هنگامى که این عضو مشغول است ,بسیار زیادتر از حال سکون و آرامش است 84 .
خونسردى و ملایم
آنـهـایـى که با کودکان تماس مستقیم دارند, براى رسیدن به هدف خود چاره اى جز خونسردى و حفظ آرامش ندارند. اگر آرامش و خونسردى خود را از کف دهند, احیانا کودک را به لجبازى و طغیان مى کشانند. تـوسل به خشونت , براى هیچ مقامى زیبنده نیست : زمامداران و رهبران دینى و مربیان اخلاقى و فرماندهان و مدیران کارخانه ها وموسسات و دوایر,هیچ کدام از این قاعده مستثنا نیستند. در عـیـن حـال بـراى آنهایى که عهده دار وظیفه حساس تربیت شده اند, اهمیت این قاعده خیلى بیشتر است . قرآن کریم اهمیت این موضوع را به پیشواى اسلام گوشزد مى کند و او را به خونسردى و ملایمت و مـهـربـانـى بـه مـردم فراخوانده مى فرماید: فبمارحمة مناللّه لنت لهم ولو کنت فظا غلیظالقلب لانـفـضـوا مـن حـولـک , بـه واسـطه رحمتى از جانب خداوند با آنان مدارا کردى و اگر خشن و درشت خوبودى , از اطراف تو پراکنده مى شدند 77 . از این جهت است که مى بینیم بزرگ ترین مربى و معلم انسانیت ـحضرت محمدر ـ حتى جسارت ها و ستمگرى هاى مردم را به خود نادیده مى گیردو همه را مورد عفو و اغماض قرار مى دهد. عـربـى بـادیه نشین به منظور دریافت کمک به مدینه آمده بود و به سبب این که پیامبر موفق نشد آن طورى که باید و شاید رفع احتیاجش کند , زبان به جسارت و بى ادبى گشود. پیشواى اسلام مردم را از تعرض به او بازداشت و او را به مهمانى دعوت کرد. اووقـتـى کـه زنـدگـى سـاده و بـى پـیـرایه پیامبر خدا را دید, از گفتار خود نادم شد و زبان به عذرخواهى گشود. پیغمبر اکرمر از او خواست که در مسجد, در حضور جمعیت مسلمین معذرت خود را تکرار کند تا مسلمانان , کینه او را در دل نگیرند. روز بعد, اعرابى در مسجد زبان به عذرخواهى گشود و اصحاب پیامبر تبسم کردند, آنگاه پیشواى عـالـیـقدر اسلام فرمود: مثل من و این گونه افراد,مثل همان مردى است که شترش رمیده بود و فرار مى کرد. مردم به خیال این که به صاحب شتر کمک بدهند, فریاد کردند و به دنبال شتر دویدند. آن شتر بیشتر رم کرد و فرارى تر شد. صاحب شتر مردم را بانگ زد و گفت : خواهش مى کنم کسى به شتر من کارى نداشته باشد. من خودم بهتر مى دانم که از چه راه شتر خویش را رام کنم . همین که مردم را از تعقیب بازداشت , رفت و یک مشت علف برداشت و آرام آرام از جلو شتر بیرون آمد , بدون این که نعره اى بزند و فریادى بکشدو بدود, تدریجا در حالى که علف را نشان مى داد جلو آمد و بعد با کمال سهولت , مهار شتر خویش را در دست گرفت و روان شد. اگـر دیـروز من شما را آزاد گذاشته بودم ,حتما این اعرابى به دست شما کشته شده بودـو در چه حـال بدى کشته شده بود, در حال کفر وبت پرستى !ـولى مانع دخالت شما شدم و خودم با نرمى و ملایمت , او را رام کردم 78 .
پیش گفتار. آنـهـایـى که به طور مستقیم یا غیرمستقیم , با کودکان و جوانان اصلى ارتباط دارند و براى اصلاح رفتار و تعیین خط سیر اصلى زندگى آنان کوشش مى کنند, یعنى پدر, مادر, معلم و گردانندگان جـرایـد, دسـتگاه هاى فرستنده , سینماها وب همواره باید دونکته اصلى را در نظر داشته باشند و با رعایت آن , وظیفه خود را به شایستگى انجام دهند. مسئولیت اجتماعى . نـخـست این که همه افراد به منزله چرخ ها و ابزارهاى ماشین اجتماع هستند که جامعه را به سمت جـلـو و بـه سوى تکامل و تمدن سوق مى دهند, همین طورى که در یک واحد صنعتى , اگر یکى از چـرخ هـا و ابـزارهـا و مـهـره هـا از کار بیفتد یا کار خود را به صورت ناقص انجام دهد, کار دستگاه نیزناقص یا متوقف خواهدشد, در واحد خانواده نیز از کار افتادن و یا قصور افراد, بزرگ ترین لطمه را به پیشرفت و تکامل اجتماع وارد مى سازد و این مساله اى است که بسیار اهمیت دارد. اگر بخواهیم این مساله را در سطح محدودترى بررسى کنیم , باید ملت هایى را که در یک مملکت زندگى مى کنند مقیاس قراردهیم . در ایـن صورت هرفردى موظف است که به ملت و مملکت خود, صمیمانه و بى دریغ خدمت کند و اسـباب پیشرفت و سربلندى ملت و مملکت خودرا فراهم سازد,لکن بهتراست مساله را در سطحى وسیع تر و درمقیاس خانواده بشرى مورد مطالعه قراردهیم .
در ایـن صـورت , هـرفـرد و هرملتى خود را عضو یک خانواده بزرگ سه میلیارد نفرى مى داند که هدفى جز ترقى و تعالى , نباید داشته باشد و درچنین شرایطى , کلیه ملل جهان , نه تنها باید مزاحم پـیـشـرفـت و تـرقـى ایـن واحـد بـزرگ نـبـاشـد بـلـکـه باید از راه تعاون و همزیستى مسالمت آمیز,کوشش ترقى خواهانه خود را به ثبوت رسانند. مـتاسفانه در عصر ما به نام تمدن و پیشرفت , بزرگترین لطمه ها, به حیثیت انسانى وارد مى شود, آنـهـایـى کـه بـا فـرستادن سه انسان به حوزه جاذبه ماه ,جهانى را غرق در اعجاب و حیرت واز این پـیـروزى بـزرگ احـسـاس غـرور و افـتـخـار مـى کـنـنـد, در صـحـنـه هاى جنگ , پدیدآورنده وحـشـتـنـاک ترین خونخوارى وسبعیت هستند! اگر باور ندارید حوادث خاورمیانه و خاور دور را مطالعه کنید. بدون این که اهمیت موضوع را انکارکنیم , خاطرنشان مى کنیم که به گردش درآمدن سه انسان در اطراف ماه , در برابر عظمت این جهان بزرگ ,چندان کارمهمى نیست . در منظومه شمسى ما ـبه قول یک منجم هلندى ـچهل بیلیون ستاره وجوددارد که تنها نامگذارى آنـهاـ در صورتى که هرکدام یک ثانیه وقت لازم داشته باشد ـ1700سال طول مى کشد! چه کوتاه فکر اسـت فـضـانـوردى کـه مـى خـواهـد در ایـن مـسـافـرت کـوتـاه و مـحـدود فـضـایـى , خـدارا بنگرد, درحالى که دیدار خدا با چشم سرامکان ندارد, بلکه با چشم عقل ممکن است . و باز ملاحظه مى کنیم که به نام خدمت به تمدن و مملکت چه لطمه ها و زیان هایى به ملت ما وارد کـردنـد:
دسـتـه اى بـودنـد کـه عـالـمـا و عـامدا, یا اشتباها به تخدیر اعصاب مردم به یژه جوانان مى پرداختند. کنسرت هاى عمومى ,فیلم هاى سینمایى و تلویزیونى , انواع و اقسام موسیقى ها,مواد افیونى و الکلى صرف نظر از این که به اقتصاد مملکت لطمه زد وانرژى ها را خنثى ساخت , سلامت روحى و جسمى افراد را در معرض خطر قرارمى داد. مراکزى را به یادآورید که در تهران در دوران ستم شاهى به نام کاخ جوانان به وجود آمده بود. روزى کـه ایـن مراکز تاسیس مى شد, تصورمى شد که راستى به منزله جلوگیرى از سرگردانى و افـسـارگـسـیـختگى نسل جوان , یعنى کودکان دیروز وبه وجودآمدن تفریحات سالم و درنهایت تشویق آنها به مطالعه و شرکت در کنفرانس هاى مفید و آموزنده وببه وجودآمده است , ولى ناگهان ایـن مـراکزدر مسیرى دیگر افتاد و کاخ جوانان ,مرکز اجراى کنسرتها و سرگرمى هاى زیان بخش شد. نـتـیـجـه ایـن طرز رفتار, این شد که دختران مملکت ما در حضور یک خواننده بیگانه سینه ها را گشودند و از او تقاضا کردند که با روژ روى سینه هاى آنها را به عنوان یادبود امضاکند و یا بلوزهاى خـود را در حـالـى کـه بـه اوج هیجان رسیده بودند, به سوى او به وسط صحنه پرتاب کنند و او نیز باهیجانى شدیدتر کراوات خود را به سوى آنها پرتاب کند!