پس از شهادت امیرمؤمنان على - علیه السلام اوضاع اجتماعى - سیاسى جامعه اسلامى بحرانى تر شد. امام مجتبى(ع) از صحنهسیاسى کشور کنار زده شد. معاویه بر اوضاع مسلط گشت. روش جائرانه و دیکتاتورم آبانه معاویه در طول بیست سال حاکمیتش درقلمرو مملکت اسلامى، همراه با اغفال مردم و تبلیغات مسموم بر ضد على و آل على بود. شیعیان پیرو اهل بیت در شدیدترین وضعخفقان بارى به سر مى بردند. قتل و اعدام و حبس و تبعید و قطع حقوق و اخراج از کار، از رایجترین شیوه هاى سیاست معاویهنسبت به آزاد مردان پاک بود.
در همین دوران بسیار تلخ بود که امام حسن مجتبى(ع) با توطئه معاویه، با زهر مسموم شد و به شهادت رسید. امامت شیعیان بهحسین بن على(ع) رسید، ولى سیاست معاویه در همان خط و با همان برنامه ادامه داشت پس از شهادت حضرت امام حسن(ع)شیعیان به امام حسین(ع) نامه نوشتند و آن حضرت را به قیام علیه معاویه دعوت کردند، اما حضرت در جواب نامه به آنان دستورسکوت داد. (13) تا اینکه بالاخره در سال شصت هجرى معاویه از دنیا رفت و خلافت اسلامى به پسر نالایق و شرابخوار و فاسد او«یزید» رسید.
روشن است که در این سالهاى طولانى، حبیب بن مظاهر هم مانند بسیارى از آگاهان روشندل و مخلص، خون دل مى خورد وکارى از دستش بر نمى آمد. حبیب پیرو امام بود و در موضعگیریهاى اجتماعى - سیاسى تابع حجت خداوند بود.
حسین بن على(ع) تن به بیعت با یزید نداد و از مدینه به مکه هجرت فرمود. حضور امام در مکه و اقامت چند ماهه اش در آن شهر،به گوش افراد زیادى رسید. از جمله شیعیان کوفه هم از این ماجرا با خبر شدند و در خانه «سلیمان بن صرد خزاعى » جلسه اىتشکیل دادند. سلیمان که از چهره هاى سرشناس شیعه و از شخصیتهاى معروف کوفه بود و به آل على عشق مى ورزید، براىحاضران، از مرگ معاویه و جانشینى یزید و امتناع امام حسین(ع) از بیعت با او و عزیمت آن حضرت به مکه، سخنها گفت.
آنگاه از آنان خواست که اگر واقعا مصمم به یارى اویند وحاضرند تا در رکاب او با دشمنان حق بجنگند و حکومت یزید را سرنگونکنند، آمادگى خود را طى نامه اى به امام ابلاغ نمایند و اگر مرد مبارزه و مقاومت نیستند، چنین کارى نکنند.
حاضران، داوطلب مبارزه در رکاب امام و آماده جانبازى براى حق بودند. سلیمان هم از آنان خواست تا نامه اى نوشته و حسین(ع)را به کوفه دعوت نمایند، تا در راس جریان مبارزه، هدایت مردم را در جهاد علیه یزید به عهده گیرد.
نخستین دعوتنامه با امضاى چهارتن از بزرگان کوفه براى امام نوشته و به مکه ارسال شد; امضا کنندگان، عبارت بودند از:سلیمان بن صرد، مسیب بن نجبه، رفاعة بن شداد و حبیب بن مظاهر. مضمون نامه، دعوت امام براى حرکت به سوى کوفه وهدایت و رهبرى آنان در امر مبارزه بود. (14)
یزید در آغاز خلافتش، براى مسلط شدن بر اوضاع، سختگیریهاى زیادى مى کرد. نوشتن این نامه در آن شرایط، اقدام مهم ومخاطره آمیزى بود که توسط حبیب و دیگر همفکرانش انجام گرفت.
پس از این نامه، نامه هاى فراوان دیگرى به حسین بن على ارسال شد، که در همه آنها از امام خواسته شده بود که با سرعت و دراولین فرصت خود را به کوفه برساند.
پس از وفات پیامبر، حبیب بن مظاهر در خط ولایت على بن ابى طالب(ع) قرار گرفت و محضرآن امام را مغتنم شمرد و آن حضرترا به سان چشمه سار زلال حقیقت و حجت بى نظیر الهى و وارث علوم پیامبر مى شناخت. از این رو، به آن حضرت روى آورد و درشمار یاران خالص و حواریون و شاگردان ویژه على بن ابى طالب قرار گرفت و دانشهاى گرانبها و فراوانى رااز امام آموخت و ازحاملان علوم على -علیه السلام - بود (4) . حبیب بن مظاهر در ردیف یاران فداکارى همچون میثم تمار، رشید هجرى، عمروبنحمق و... بود و همانند آنان معارف گرانبهایى از مولاى خود فرا گرفته بود، که یکى از آنها «علم بلایا و منایا» بود; یعنى پیشگویىحوادث و خبر داشتن از وقایع آینده و تاریخ و کیفیت شهادت خود و دیگران.
به نمونه مشهورى که در این باره نقل شده است توجه کنید:
میثم تمار، سوار بر اسب از نزدیک جایى که جمعى از طایفه «بنى اسد» در آن نشسته بودند عبور مى کرد. در این حال، حبیب بنمظاهر را دید که او نیز سوار بر اسب بود. آن دو به یکدیگر نزدیک شدند، تا حدى که گردن اسبهایشان به هم مى خورد و گفتگویىطولانى کردند. در آخر، حبیب بن مظاهر خطاب به میثم گفت: گویا پیرمرد خربزه فروشى (5) را مى بینم که در راه عشق و محبتدودمان پیامبر(ص)، او را به دار آویخته اند و بر چوبه دار، شکم او را پاره مى کنند.
میثم هم گفت: من هم خوب مى شناسم مرد سرخ رویى را که گیسوانى دارد (منظورش خود حبیب بن مظاهر بود) و به عنوانیارى فرزند رسول خدا، حسین بن على، به میدان مى رود و کشته مى شود، و سربریده اش را در کوفه مى گردانند.
آنان پس از این گفتگو، از هم جدا شدند. کسانى که آنجا بودند و این گفتگو را از آن دو شنیده بودند، هنوز متفرق نشده بودند و بهخیال خودشان درباره دروغهاى آن دو نفر صحبت مى کردند که «رشید هجرى » از راه رسید و ازآنان سراغ میثم و حبیب را گرفت.به او گفتند: همین جا بودند و چنین و چنان گفتند وسپس از هم جدا شده و رفتند. رشید گفت: خداوند، میثم را رحمت کند;فراموش کرد که این مطلب را هم اضافه کند که به آورنده سر بریده حبیب در کوفه صد درهم بیشتر جایزه مى دهند و آنگاه آن سررا در شهر مى گردانند!
حاضران به یکدیگر گفتند: این یکى، از آنان هم دروغگوتر است; ولى طولى نکشید که میثم را بر در خانه «عمروبن حریث » بر فرازچوبه دار، آویخته دیدند و سر حبیب بن مظاهر را هم به کوفه آوردند و آنچه را که آن روز گفته شده بود به چشم دیدند (6) .
روزگار گذشت و خلافت به امیرالمؤمنین(ع) رسید و آن حضرت مقر خلافت را از مدینه به کوفه آورد. حبیب بن مظاهر هم بهکوفه آمد و در این شهر ساکن شد، تا همیشه بتواند در حضور و در رکاب مولایش على(ع) باشد.
حبیب در تمام جنگهاى آن حضرت شرکت کرد (7) . در آن زمان، حبیب بن مظاهر یکى از شجاعان بزرگ کوفه به حساب مى آمد کهدر زمره یاران امام بود (8) . او علاوه بر شجاعت و دلاورى، در اخلاق و رفتار کریمانه، در آشنایى و بصیرت به مسائل دین و احکام خدا،در پاکى و تقوا و زهد، در عبادت و سخاوت و وفا و آزادگى و در اخلاص نسبت به امام و اهل بیت پیامبر اسلام نمونه بود. او در جمیععلوم و فنون، همچون فقه، تفسیر، قرائت، حدیث، ادبیات، جدل و مناظره و اخبار غیبى، تبحرى داشت که - چه در زمان خلافتعلى(ع) و چه پس از آن - مایه اعجاب و شگفتى دیگران بود (9) . حبیب را در مورد وفا و اخلاصش نسبت به امام، جزء «شرطةالخمیس » (10) به حساب آورده اند (11) .
حبیب چهره اى زیبا داشت، جمال معنوى اش هم به حدکمال بود، تمام قرآن را از حفظ داشت و شبها پس از نماز عشا تا سپیده فجر، ختم قرآن مى کرد و به نیایش و عبادت خدا مى پرداخت (12) .
وقتى على بن ابى طالب(ع) به شهادت رسید، حبیب بن مظاهر تقریبا 54 سال داشت و بار یک عمر تقوا و ایثار و تجربه و آگاهى وبصیرت را به دوش مى کشید، تا در سالهاى آینده هم، همچنان در صراط مستقیم حق و در دفاع از امام و یارى دین بکوشد.
سابقه در دین و خدمت به اسلام و درک محضر رسول رسول خدا(ص) از افتخارات حبیب بن مظاهر بود. حبیب بزرگمردى ازطایفه افتخار آفرین «بنى اسد» بود. او یک سال پیش از بعثت پیامبر اسلام به دنیا آمد. کودکى اش همزمان با سالهایى بود که پیامبردر مکه مردم را به توحید دعوت مى کرد، و جوانى اش، هم عصر با دوران حکومت الهى رسول خدا در مدینه و آن سالهاى جهاد وحماسه و فداکارى در راه دین خدا بود.
فیض دیدار پیامبر، توفیقى بود که حبیب بن مظاهر را از همان آغاز با معارف دین و حکمتهاى متعالى و سرچشمه زلال و جوشانتعالیم جاودان اسلام آشنا ساخت.
حبیب از اصحاب پیامبر به حساب مى آمد و از آن حضرت حدیثهاى زیادى شنیده بود. صحابى بودن این چهره عظیم الشان تاریخاسلام (3) مقام و موقعیت او را والاتر ساخته بود و شرکت او در سن 75 سالگى درنهضت کربلا و دفاع مسلحانه اش از حسین بنعلى(ع) از صحنه هاى پر شکوه و سرشار از معنویتى است که فقط در جبهه هاى نورانى مؤمنان حق پرست یافت مى شود.
نیم روز، مقاومت و فداکارى، و قرنها تابندگى و افتخار; این ثمره اى از حماسه عاشوراست.
یاران حسین(ع) که فداکارى و ایثار و جهادشان به تاریخ حرکت داد، و به زندگى معنا بخشید و به مرگ، عظمت عطا کرد، ضربالمثل شدند. و یادشان سرمایه الهام و شورآفرینى گشت و نامشان قرین مجد و عظمت گردید، و خونشان در پاى نهال اسلام ریختهشد و به دین و عزت و شرف و آزادگى، جانى دوباره بخشید.
آرى، این گونه از «مرگ »، «حیات » پدید مى آید، و این سان «فنا»، «بقا» مى آفریند، و این چنین خون سرخ شهید، یادسبز جاوید راترسیم مى کند و شهیدان، «اسوه » هاى تاریخ مى گردند در دیندارى، درتقوا و مرزبانى از احکام الهى،در دفاع از قرآن و حمایت ازامام، در یارى حق و عدل، در آزادگى و عزت،در حقخواهى و ستم ستیزى و در همه فضیلتها و ارزشها. محور کلام، «عاشورا» است، ومیدان عمل، «کربلا».
در سال 61 هجرى که نیم قرن از رحلت پیامبر اسلام مى گذشت، جامعه اسلامى گرفتار حاکمانى شده بود که تحریف دین و کشتنآزادگان و هتک حرمتهاى الهى و احیاى جاهلیت سیاه و دنیازدگى و ستمگرى و شکمبارگى و شهوترانى کمترین و کوچکترینفسادهایشان بود.
حسین بن على(ع) قیام کرد، تا دست یزید تبهکار را از سرنوشت امت اسلام کوتاه سازد. زمانه دشوارى بود; امتحانى پیش آمده بودکه دینداران واقعى کم شده بودند و مردان جهاد و شهادت کمتر یافت مى شدند; اکثر مردم به «زندگى » روى آورده بودند!
حسین(ع) براى احیاى حق و اسلام، مردانه قدم به میدان گذاشت و نهضت ضد یزیدى خود را -که ضد کفر و ستم بود- با یارانىمصمم و وفادار و حق شناس به انجام رساند.
اصحاب او اندک بودند، لیکن درعاشورا کیفیت مطرح بود، نه کمیت; ایمان و عشق به شهادت در راه خدا ملاک بود، نه فزونىجمعیت و زیادى نفرات.
اغلب همراهان حسین بن على «ع »، عابدان شب زنده دار، زاهدان وارسته، قاریان قرآن شناس، قهرمانان با بصیرت، معلمانسلحشور و مجاهدان پرهیزکارى بودند که آثار عبادت و تهجد در سیمایشان هویدا بود. حضور تنى چند از صحابه پیامبر اسلام وحواریون حضرت امیر در سپاه اندک سید الشهدا قداست و وجهه و معنویتى پر شکوه به جمع آنان بخشیده بود.
در نوشته حاضر با چهره تابناک و شخصیت برجسته یکى از یلان دلاور و شیران بیشه شجاعت و ایثار و حماسه آفرینى آشنامى شویم، تا شاید این آشنایى، ما را در پیروى و تاسى به آنان یارى رساند.
این قهرمان عابد و عارف، «حبیب بن مظاهر» است که نامش آشناست و با کربلاى حسین و عاشوراى شهادت، پیوندى ناگسستنىدارد.
برخى از عاشوراییان، جزء مسلمانان فداکارى بودند که حتى حضور رسول خدا(ص) را هم درک کرده بودند، و بعضى شان ازدلیرمردان رکاب امیرالمؤمنین و یاران آن حضرت بودند که در حضورش با دشمنان حق جنگیده و در شمار اصحاب امام مجتبى(ع) هم بوده اند و سرانجام حسین بن على(ع) را درکربلا یارى کرده و دراین راه به شهادت رسیده اند.
حبیب و یاران دیگر ابا عبدالله الحسین(ع) در روز عاشورا، از چنان عظمت و شکوه و مقامى برخوردار بودند که مایه غبطه همگاناست. تعبیراتى را که امام صادق(ع) درباره آنان به کار برده است، بسیار ارزشمند است.
القابى همچون «اولیا و دوستان خدا»، «برگزیدگان پروردگار»، «یاران وفادار دین خدا»، «انصار پیامبر و على و فاطمه و حسن وحسین »، «پاکان رستگار و سعادتمند» و... از زبان امام صادق(ع) درباره آنان صادر شده است (1) . کدام مکتب و آیین و ملت و نژاد، به اندازه اسلام در داشتن سرمایه هاى انسانى غنى است؟
در کدام مسلک و دین، این همه شخصیتهاى برجسته و الهام بخش مى توان یافت؟
درود بر اسلام که این همه ذخایر معنوى دارد، درود بر این پاکمردان متعهد و شهیدان جاوید که آبروى اسلام و قرآنند، و«اسوه »هایى براى الگوگیرى و پیروى کردن.
امیداست که این نمونه هاى متعالى براى همه ما و همه رزمندگان پرتوان جبهه نورانى اسلام و براى همه آزادگان دنیا سرمشقکمال جویى و فضیلت یابى باشد.
باشد که راه کربلا باز شود، تا در جوار بارگاه حسینى و مرقد سالار شهیدان، این یاران وفادار سیدالشهدا را هم زیارت کنیم! آمین.
سـؤ ال شـده کـه :
اگـر مـعـنـى آیـه »یـُضـِلُّ مـَنْ یَش اءُ وَ یَهْد ى مَنْ یَش اءُ« صحیح است پس ما از خود قدرتى نـداریـم و هـر کـه را خـدا بـخواهد هدایت مى کند و هر که را بخواهد گمراه مى نماید پس اختیار سعادت و شقاوت دست ما نیست .
پاسخ ما:
یکى ارائه طریق یعنى راهنمائى و نشان دادن راه ؛ مثلا کسى از انسان مکانى را آدرس مى گیرد و او آدرس مى دهد راهنمائیش کرده و طریق وصول به مقصود را به او نشان داده است .
دوّم :
»ایصال الى المطلوب « یعنى شخصى را که آدرس مى خواسته دستش را گرفتن و او را براى آنکه مبادا از راه مـنـحـرف شـود بـه مـقـصـود رسـانـدن اسـت هـر دوى ایـنـهـا هـدایـت اسـت ولى در اوّلى اگر چه ممکن است هدایت کـامـل بـاشـد امـّا احـتـمـال خـطـر و انـحـراف نـیـز وجـود دارد ولى در هـدایـت قـسـم دوّم بـه هـیـچ وجـه در آن احتمال خطر و انحراف راه ندارد.بـدون شک خداى تعالى همه افراد بشر را بوسیله انبیاء و اولیاء مساوى هدایت کرده و کتاب آسمانى براى همه نازل فرموده است . و درباره »پیغمبر اسلام « (صلّى اللّه علیه و آله ) مى گوید: »
وَ م ا اَرْسَلْن اکَ اِلاّ رَحْمَةً لِلْع الَمی نَ«((12))یعنى :
ما نفرستادیم تو را مگر آنکه رحمت براى جهانیان باشى .
و نـیـز مـى فـرمـاید:
»رَبُّنَا الَّذ ى اَعْطى کُلَّ شَىْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدى «((13))یعنى :
خداى من کسى است که خلقت هر چیزى را به او عطا فرموده و سپس او را هدایت کرده است .
بـنـابراین تردیدى نیست که هدایت قسم اوّل ، همگانى است و منظور هدایت همه مردم بسوى سعادت است و این همان ارائه طـریـقـى اسـت که در مقدّمه همین مطلب ذکر شد و لذا اگر در بعضى آیات و روایات هدایت به جمع خاصّى نـسـبـت داده شـده مـنـظـور ایـن قـسم از هدایت نیست . ولى بدون تردید اگر کسى به این قسم از هدایت اهمیّت داد و راهـنـمـائیـهـاى پـروردگار را کاملا توجّه نمود و ارائه طریق الهى را سرمشق زندگى خود قرار داد به صریح قـرآن از هدایت قسم دوّم که ایصال الى المطلوب باشد برخوردار خواهد شد زیرا پروردگار در قرآن فرموده :
»وَالَّذی نَ ج اهـَدوُا فـی ن ا لَنـَهـْدِیـَنَّهـُمْ سـُبـُلَن ا« ((14))یـعـنـى :
کـسـانى که در راه اطاعت و بندگى و فرمان بردارى ما کوشش کنند ما آنها را به راه خودمان هدایت مى کنیم .
بـدون تـردیـد ایـن هـدایـت هـمـان هـدایـت قـسـم دوّم اسـت زیـرا تـا هـدایـت قـسـم اوّل بـه فـردى نـرسد و امر و نهى الهى را نداند فرمان بردارى و کوشش در اطاعت و بندگى براى او مفهومى نخواهد داشت و وقتى این عمل انجام شد خدا او را هدایت خواهد کرد.
بـه عـبـارت واضـح تـر هـیـچ عـاقـلى کـارى را بـدون عـلّت انـجـام نـمـى دهـد مـثـلا انـسـان عاقل یکى از دو گمشده را بدون علّت و خصوصیّتى که در او باشد راهنمائى کند و دیگرى را اعتنائى ننماید.
پـس چـگـونه بر خداى حکیم این معنى روا باشد؟ لذا ممکن نیست بگوئیم بدون علّت عقلائى خدا هر که را بخواهد هـدایـت مـى کـند و هر که را بخواهد گمراه مى نماید؛ پس هدایت و ضلالت علّت دارد اگر کسى به راهنمائیهائى کـه خـدا بـوسـیـله پـیـامـبـرانـش دسـتـور فـرمـوده تـوجـّه کـرده و آنـهـا را بـه کـار بـسـت و بـه هـدایـت قـسـم اوّل عـمل نمود خداى تعالى بوسیله ایصال الى المطلوب که همان هدایت قسم دوّم است او را به سعادت مى رساند و الاّ اگر به راهنمائیهاى الهى توجّه نکرد بلکه نسبت به انبیاء و اولیاء و آمرین به معروف و قرآن بى اعتناء بـود خدا او را طبعا در ظلمت جهل بدون نور هدایت باقى مى گذارد و هر قدمى که در این ظلمتکده بردارد به طرف بدبختى برداشته و رفته رفته خودبخود از جادّه مستقیم منحرف مى شود تا جائى که حتّى ممکن است وجدانش را هم از دست بدهد این است معنى آیه شریفه »یُضِلُّ مَنْ یَش اءُ وَ یَهْد ى مَنْ یَش اءُ« که مکرّر در آیات قرآن دیده مى شود.((15))
یکى از هزارها سؤ الى که از روز قیامت و وضع آن روز پرسیده اند این است که :
آیا شما درباره فرزندان کفّار در روز قـیـامـت کـه قـبـل از بـلوغ از دنـیـا رفـتـه انـد چـه مـى گـوئیـد آنـهـا در قـیـامـت مـعـذّبـنـد و یـا بـدون عمل شایسته به بهشت مى روند؟ پاسخ ما:
از نـظـر اسـلام ثـابـت اسـت کـه دنـیـا مـانـنـد جـلسه امتحانى است که بشر باید در آن جلسه حضور یابد زیرا پروردگار متعال مى فرماید:
«خَلَقَ الْمَوْتَ وَالْحَی اةَ لِیَبْلُوَکُمْ اَیُّکُمْ اَحْسَنُ عَمَلا» یعنى :
خدا مرگ و زندگى را آفرید تا به شما خبر دهد که کدامیک از شما فرمانبردارترید.
پـس هـمـچـنـان کـه یـک دانـش آمـوز اگـر بـا عـذر مـوجـّهـى نـتـوانـسـت در جـلسـه امـتـحـان حـاضـر شـود عـدل و انـصـاف ایـجـاب مـى کـنـد جـلسـه را بـراى او تـجـدیـد کـنـنـد و یـا در مـرحـله ثـانـى بـدون امتحان او را قـبـول نـمـایـنـد هـمـیـن طـور افـرادى کـه قـبـل از بـلوغ از دنـیـا رفـتـه انـد و یـا دیـوانـه و لال و کـر بـوده انـد و یـا یـک عـذرى دیـگـر از نـظـر خلقت در وجودشان بوده است و یا زمان و مکان ، مانع آنها از رسـیـدن بـه حـق گـردیـده مانند کسانى که دستشان به پیامبران نرسیده و یا محلّ زندگى آنها مانع از حرکت و تـحـقـیـق از وجـود مذهب حق شده که نام آنها مستضعف و یا جاهل قاصر است . بعد از این جهان در عالم ارواح و برزخ براى آنها جلسه امتحانى تشکیل مى شود.
چنانکه «زراره » که یکى از بزرگان اصحاب حضرت «امام باقر» (علیه السّلام ) است مى گوید:
وقـتـى روز قـیـامـت شـود خـدا بـر پـنـج دسته از مردم احتجاج مى کند (یعنى دوباره آنها را بر سر جلسه امتحان حاضر کرده و آنان را آزمایش مى نماید).
اوّل :
طفل و خردسالى که قبل از بلوغ از دنیا رفته باشد.
دوّم :
کسى که پس از وفات پیامبرى متولّد شده و قبل از ظهور پیامبر دیگر بمیرد و معذور باشد که به قوانین پیامبر زمان خود عمل نماید.
سوّم :
کسى که زمان پیامبر را درک کند ولى او را نشناسد.
چهارم :
دیوانه و ابله که نتواند حقایق را بشناسد.
پـنـجـم :
کـر و لال کـه بـر هـر یـک از ایـنـهـا خـدا پـس از اعـطـاى عقل و رشد احتجاج مى کند به این ترتیب که پیامبرى بر آنها مبعوث مى نماید و او آتشى مى افروزد و به آنها دسـتـور مـى دهـد کـه خود را در آتش بیاندازند اگر آنها اطاعت کردند آتش سرد و سالم بر آنها مى شود و اگر سرپیچى نمودند جهنّمى خواهند بود.((9))
سـؤ ال :
آیـا ایـن بـرنـامـه بـراى فـرزنـدان مـردم مـسـلمـان هـم کـه قبل از بلوغ مى میرند خواهد بود؟ پاسخ ما:
خـیـر زیـرا از آیـه 21 سـوره طـور کـه مى فرماید:
«وَالَّذی نَ آمَنُوا وَاتَّبَعَتْهُمْ ذُرِّیَّتُهُمْ بِای م انٍ اَلْحَقْن ا بِهِمْ ذُرِّیَّتـَهـُمْ» یـعنى :
کسانى که ایمان آورند فرزندان آنها در ایمان از آنها تبعیّت کرده و ما ملحق مى کنیم به آنها فرزندانشان را.
و این به خاطر لطف و عنایتى است که پروردگار به مؤ منین دارد.
سـؤ ال :
اگـر این جواب صحیح است پس چرا حضرت نوح درباره قومش مى گوید:
«وَلایَلدوا الاّ فاجِرا کَفارا» یعنى :
فرزندان آنها جز فاجر و کافر متولّد نمى شوند؟ جـواب :
از کـلمـه فـاجـر کاملا استفاده مى شود که منظور حضرت نوح این است که محیط و وضع اخلاقى آنها به قـدرى فـاسـد شـده کـه فـرزنـدانـشـان هـم در این محیط جز فاجر و کافر تربیت نمى شوند نه آنکه بگوئیم حـضـرت نـوح مى خواسته بگوید اصل و نطفه آنها خراب شده و فرزندان آنها از شکم مادر شقى و کافر متولّد مى شوند.
سؤ ال :
اگر فرزندان کفّار به پدرانشان در جهنّم ملحق نمى شوند پس معنى روایت شیخ صدوق که در کتاب من «لایـحضره الفقیه » مى گوید:
حضرت «صادق » (علیه السّلام ) فرمود که :
پدرانم از حضرت «على بن ابى طالب » (علیه السّلام ) نقل کرده اند که فرمود:
«اولاد المشرکین مع ابائهم فى النار و اولاد المؤ منین مع ابائهم فـى الجـنـة » یـعـنى :
فرزندان مشرکین با پدرانشان در جهنّم اند و فرزندان مؤ منین با پدرانشان در بهشت اند چیست ؟ پـاسـخ :
ایـن روایـت و روایـاتـى کـه نـظـیـر ایـن روایـت اسـت یـا حمل بر تقیّه مى شود و یا مى گوئیم طبق قانون وراثت و علم ژنتیک چون در کسانى که از پدر و مادر مشرک متولّد شـده انـد اقـتـضاى شرک و کفر بیشتر است و اکثر آنها طبعا مشرک و کافر مى شوند از باب تغلیب فرموده است همه آنها نزد پدران خود در جهنّم خواهند بود.
سؤ ال :
اگر فرزندان کفّار تابع پدرانشان نیستند چرا آنها را نجس مى دانید؟ جواب :
دلیلى جز شهرت فتوائى بر نجاست اولاد کفّار نداریم امّا روایت حفص بن غیاث که مى گوید:
حـضـرت «امـام صـادق » (عـلیـه السـّلام ) دربـاره مـردى کـه در جـنـگ بـا مـسـلمـانـان قبل از پیروزى مسلمانان بر آنها مسلمان شد مى گوید:
«اسـلام ایـن مـرد اسلام است براى خودش و هم براى اولاد کوچکش و همه آنها آزادند و مسلمانان نمى توانند آنها را بـه بـردگـى بـگـیـرنـد و فـرزنـدان و امـوال و بـردگـانـش مـال خـود او اسـت و امـّا فـرزنـدان بـالغ او اگـر قبل از پیروزى مسلمانان ، مسلمان نشدند متعلّق به مردم مسلمان خواهد بود.((10))پـس واضـح اسـت کـه این روایت نجاست اولاد کفّار را اثبات نمى کند بلکه تبعیّت آنها را در بردگى و آزادگى فى الجمله ثابت مى کند.
بـلکـه باید گفت حکم نجاست بر کفّار و مشرکین وارد شده و تا کودک از خود اظهار کفر نکرده حکم نجاست بر او بار نمى شود بخصوص که اگر فطرت او را ملاک قرار دهیم که فرموده اند:
»هـر کـودکـى کـه متولّد مى شود بر فطرت اسلام و توحید است مگر آنکه پدر و مادر، او را یهودى یا نصرانى کنند«.((11))
لذا عـلمـاى اسـلامـى مـانـنـد صـاحـب کـتـاب جـواهـر مـى گـویـد:
اگـر فـرزنـدان کـفـّار بـه حـدّ بـلوغ بـرسـنـد مشغول تحقیق از ادیان گردند تا هنوز دینى را براى خود انتخاب نکرده اند پاک اند.
زیـرا تـبـعـیـّت کـه از نـظـر جـمـعـى سـبـب نـجـاسـت فـرزنـدان کـفـّار مـى شـود بـا بـلوغ قـطع مى گردد و طبق اصل باید حکم به طهارت آنها کرد.
بـنـابـرایـن چـون دلیـل قـاطـعـى بـر تـبـعـیـّت و در نـتـیـجـه اثـبـات نـجـاسـت فـرزنـدان کـفـّار نـداریـم اصل سؤ ال منتفى مى شود.
سؤ ال شده :
معنى «خلیفة اللّه » که پروردگار متعال در قرآن در خصوص انسان فرموده است چیست ؟ پاسخ ما:
این لفظ خلیفه در قرآن و روایات مکرّر بر انسان اطلاق شده و به معنى کسى است که جانشین فرد قبلى و قائم مقام او گردد که از آن جمله این آیات است .
اى داود ما تو را خلیفه در روى زمین قرار دادیم .((7))
و قـرار مـى دهـم در روى زمـیـن خـلیـفـه .((8))
کـه ظـهـور اوّلیـه ایـن آیـات هـمـان گـونـه کـه در مـتـن سـؤ ال عنوان شد «خلیفة اللّه » است .
یـعـنـى جـانـشـیـن خدا، قائم مقام خدا، کسى که صفات افعال الهى در او ظاهر شود تخلّق به اخلاق اللّه پیدا کند اگـر خـدا رَحـْم ن و رَحی م است و دهها صفات و اخلاق پسندیده دارد انسان هم لیاقت ایجاد آن اخلاق را در خود خواهد داشت .
درسـت اسـت کـه خـدا در صـفـات ذات یـکـتـا اسـت ولى در صـفـات افـعـال ، اوّل اسـت و تـنـهـا بـشـر مـى تـوانـد ثـانى خدا باشد از همین جهت او را «اَرْحَمُ الرّ احِمی ن » مهربانترین مهربانها و «اَحْسَنُ الْخ الِقی نَ» بهترین خالقها و «خَیْرُ الرّ ازِقی نَ» نیکوترین روزى دهنده ها و ... گفته اند.
در کتاب «علل الشـرایـع » از حضرت «امیرالمؤ منین » (علیه السّلام ) نقل شده که در تفسیر آیه «اِنّ ى ج اعِلٌ فِى الاَْرْضِ خَلی فَةً» فرمود:
انـسان را حجّت خود در روى زمین ، بر خلقم قرار مى دهم ملائکه گفتند:
در روى زمین کسى را که مانند گذشتگان فـسـاد و خونریزى کند قرار مى دهى آن چنانکه آنها با یکدیگر حسد ورزیدند و با هم دشمنى کردند این خلافت را بـه مـا لطف فرما زیرا ما حسادت و کینه توزى و خونریزى نمى کنیم بلکه تسبیح و تحمید و تقدیس تو را مـى نـمـائیـم ، خـدا فرمود:
من مى دانم آنچه را شما نمى دانید من مى خواهم خلقى را به قدرت خودم خلق کنم و در ذریـّه و فـرزنـدان او پـیـامـبران و بندگان صالح و پیشوایان راهنماى خلق قرار دهم و آنها را خلفا و جانشینان خـودم بـر خـلق در روى زمـیـن قـرار دهـم کـه خـلقـم را به اطاعت و بندگى من دعوت کنند و از معصیت من جلوگیرى نمایند.
بـنـابـرایـن هـمـه افـراد بـشـر بـالقـوّه و انـبـیـاء و ائمـّه (عـلیـهـم السـّلام ) بـالفـعل «خلیفة اللّه » هستند زیرا صفات افعال الهى در آنان ظاهر شده و در سایر افراد بشر با راهنمائیهاى انبیا و پیشوایان دین ظاهر مى گردد و معنى «خلیفة اللّه » این است .
سؤ ال :
به ما گفته اند:
دین مقدّس اسلام از خرافات دور است ولى در آیات و روایات زیادى مى بینم که فرموده اند با فلان دعا خود را از چشم زخم حفظ کنید، آیا براى این مساءله پاسخى دارید یا خیر؟ پاسخ ما:
یـکـى از عـلوم مـتـداول امـروز کـه در کـشورهاى مترقّى دنیا ثابت شده علم مانیه تیزم و هیپنوتیزم است این علم مى گوید:
حسّ بینائى که وسیله آن چشمها است مهمترین و کامل ترین حواس بدن انسان و حیوانات دیگر است .
چشم بالاخره آثار بسیارى دارد که از زمانهاى قدیم بشر به نیروى آن پى برده و در موقع معیّن بخصوص در تـداوى روحـى و مـعـالجـات بـیـمـاریـهـاى روانـى از آن استفاده کرده است امروز با نیروى چشم مى توان بعضى حرکات بسیار قوى را متوقّف کرد.
اثراتى در موجودات زنده و بلکه در جمادات گذاشت .
این علم مى گوید:
در حسّ بینائى هر کسى به مقدار ضعیفى از این نیرو وجود دارد که مى توان با تقویت چشمها ایـن نـیـرو را تـقـویـت کـرد منظور از تقویت چشمها عبارت از مژه نزدن و عادت به نگاه تیز مغناطیسى است که از نـظـرى خیلى سهل و ساده است ولى کسى که مى خواهد چشمها را تقویت کند باید طورى کند که در موقع بیدارى مـژه بـر هـم نـگـذارد کـه ایـن خود دستور و تمرینى دارد و ما در مقام بیان آن نیستیم ، فقط منظورمان این است که بـگـوئیـم گـاهـى انـسـان بـا تـمـریـنـاتـى حسّ بینائى خود را تقویت مى کند و با آن نیرو، موجوداتى را تحت تـاءثـیـر قـرار مـى دهـد و ضـمـنـا فـایـده دیـگـرى کـه تـقـویـت حـسّ بـینائى دارد این است که این نیرو را تحت کـنـترل خود قرار مى دهد و مى داند که بوسیله نگاه چه عملى را انجام مى دهد، در اینجا علماى این علم مى گویند:
گـاهـى این نیرو مانند سایر غرائز انسان در بعضى از افراد خودبخود با قدرت فوق العاده اى ظاهر مى شود ایـن موضوع یا علّت خارجى دارد آن چنانکه شهوت گاهى بوسیله دیدن مناظر شهوت انگیز ظهور مى کند نیروى بـینائى هم با دیدن یک نعمت فوق العاده پر اهمیّت که به کسى داده شده با قدرت زیادى متوجّه صاحب نعمت مى شـود و یـا عـلّت داخـلى دارد کـه نـاخـودآگـاه یـا آنا تقویت شده چنانکه حسّ حسادت و یا کوتاه نظرى خود انسان نـعـمـتـهـاى مردم را زیاد فکر کرده و این نیرو در او ظاهر گردیده است و یا نیروى بینائى و تمرکز ذاتا در یک فرد قوى است مانند آنهائى که شهوت جنسى ذاتا در آنها فوق العاده قوى است و چون این نیرو در این دو دسته بى اختیار ظاهر شده بى اختیار هم اعمالى انجام مى دهد.
مـثـلا ممکن است چیزى جلب توجّه او را بکند و او با نگاه ، آن چیز را تحت تاءثیر خود قرار دهد آن وقت انسانى را مـریـض کـنـد، جـمـعـى را متفرّق نماید، مالى را ضایع نماید و خلاصه اثرات نامطبوع در طرف بگذارد و ضمنا زیـاد دیـده شـده کـه مـریـض را به این وسیله نیز معالجه کرده اند گوینده را از سخن باز داشته و ضعف و بى حـالى در طـرف ایـجـاد کـرده انـد و حـتـّى بـا نگاه ، حیوانات را بى جان و جمادات را از حرکت باز داشته اند لذا حضرت «رسول اکرم » (صلّى اللّه علیه و آله ) فرموده :
«اِنَّ العَیْنَ حَقٌ تَتَنَزَلُ الح الِق » یعنى :
نیروى چشم حق است گاهى موجودى را از مکان مرتفع ، به پایین پرت مى کند.
و فرمود:
«اِنَّ العَیْنَ لَتَدْخُلَ الرَجَلُ القَبْرَ» یعنى :
نیروى چشم گاهى انسان را مى کشد و وارد قبر مى کند.
قرآن وقتى قصّه «یعقوب » و فرزندانش را نقل مى کند از قول یعقوب به فرزندانش مى گوید:
اى پسرانم از یک در همه وارد نشوید بلکه از درهاى متعدّد وارد گردید.((6))
شـیـخ طـوسـى در شـرح ایـن آیـه مـى گـویـد:
یعقوب ترسید فرزندانش را چشم بزنند که گفت از یک در وارد نـشـویـد زیـرا هـر یـازده نـفـر آنـهـا از یـک پـدر، زیـبـا، خـوش انـدام و بـا کمال بودند.
حـال که ثابت شد چشم اثراتى دارد اسلام براى جلوگیرى از ضررهاى غیر مترقّبه این نیرو، دستوراتى داده تا آن کسى که خود را مى شناسد و مى داند حسادت باطنیش گاهى در نگاه او اثر گذاشته و ممکن است دیگران را تحت تاءثیر قرار دهد به آن وسیله از نیروى چشم خود جلوگیرى کند و یا کسى که کار فوق العاده چشم گیرى انجام داد و مى داند که محسود حسودها واقع مى شود و ممکن است آنها با نگاه ، او را تحت تاءثیر نامطلوبى قرار دهند محفوظ بماند که در کتب ادعیه آن دستورات ذکر شده است .
آقاى «عبداللّه دادگر» سؤ ال کرده اند که :
آیا خوردن حرام در روح و بدن انسان چه تاءثیرى دارد؟ پاسخ ما:
مـسـلّم اسـت کـه پروردگار عادل حکیم هر چه را براى بشر حرام کرده و مردم را از خوردن آن نهى فرموده است در روح یا بدن انسان اثر مى گذارد و کسالتهاى روحى و یا جسمى براى او ایجاد مى کند.
مثلا اگر اسلام گوشت خوک را حرام کرده به منظور ضررهاى بسیارى است که براى انسان دارد امروز دانشمندان بـزرگ دربـاره تـحـریـم گـوشـت خـوک هـمـان را مـى گـویـنـد کـه اسـلام در چـهـارده قـرن قبل مى گفت .
دکتر «آلبرت دویچ » در مقاله مفصّلى که درباره زیانهاى گوشت خوک نوشته ، مى گوید:
«ایـن حـقـیـقـت را بـدانید:از هر شش آمریکائى ((5))
یک نفر مبتلا به مرض (تربکنوز) است که در نتیجه خوردن گـوشـت خـوک مـبـتـلا مـى شـونـد. زیـرا گـوشـت خـوک پر از کرم (تریشین ) زنده اى است که از این گوشت به داخـل بـدن انـسـان رفـتـه بـه مـیان عضلات او راه پیدا مى کند و رفته رفته موجب دردها و ناتوانى ها و بالاخره مرگهاى فجیع مى گردد».
و دهـهـا گـفـتـار از دانـشـمـنـدان بـزرگ جـهـان در زیـان گـوشـت خـوک در نـظـر دارم کـه وقـت مـجـلس اقـتـضـاى نقل آنها را ندارد.
و هـمـچـنـیـن سـایـر مـحـرمـات الهـى کـم و بـیش ضررهائى براى بشر دارند که در اثر پیشرفت فرهنگ و دقّت کـامـل انسان مى تواند به آن ضررها تا حدّى پى ببرد و ما به خواست خدا به مناسبتهائى که پیش مى آید به زیانهاى آنها در مجلّدات بعد اشاره خواهیم کرد.
بـنـابـرایـن هـر چـه را اسـلام حـرام کـرده مـسـلّم ضـررهـاى زیـادى بـراى بـشـر دارد و هـر چـه را حلال کرده اگر به شرایط آن عمل شود البته پرنفع و بى ضرر خواهد بود.
و گـاهـى مى شود که یک خوردنى ذاتا حرام نیست ولى چون به سرقت و یا به ظلم و یا مانند اینها تهیه شده ، خـوردنـش حـرام مـى شـود ایـن مـال حـرام اگـر چـه از نـظر ظاهر در بدن انسان اثرات سوئى ندارد ولى در روح اثرات عمیقى خواهد گذاشت .
تـوضـیـح آنـکـه مـثـلا شـخـص مـسـلمـان و مـعـتـقـد بـه خـدا وقـتـى مـال دیـگرى را به ظلم مى گیرد و مى داند که پـروردگـارش او را از ایـن عـمـل نـهـى کرده تنها اثر روشنى که در روح او مى گذارد جرات بر مخالفت مولا و خـالق خـود اسـت ایـن تـجـرّى اگر به حال خود باقى بماند او را به سرحد بدبختى و شقاوت مى کشاند و در اثر افسار گسیختگى مرتکب صدها جنایات بزرگ و بى اعتقادى به خدا و بى دینى مى شود.
بـنـابـرایـن اگـر خـوردن حـرام تـنـهـا اثـرش هـمـیـن مـوضـوعـات بـاشـد انـسـان عاقل نباید مرتکب آن گردد و دست به طرف آن دراز کند.
آقاى «صفدریان » سؤ ال کرده اند که :
آیـا گـریـسـتـن کـفّار و یا افرادى که معرفتى به مقام شامخ حضرت «حسین » (علیه السلام ) ندارند براى آنان نافع است یا خیر؟ پاسخ ما:
شـکـّى نیست که صفت بشردوستى بهترین حالات انسانى است و مسلّم کسى که داراى این خصلت است مسلمان باشد یـا کافر مورد عنایات پروردگار قرار خواهد گرفت بنابراین اگر افراد غیرمسلمان هم به منظور نوعدوستى و علاقه به آن حضرت گریه کنند نزد خدا بى اجر نخواهند بود و البته اجر مناسبى به آنان داده خواهد شد.
آقاى «مهدى وطنى » سؤ ال کرده اند که :
پروردگار عزیز، در سوره انعام آیه 59 مى فرماید:
«ولا رطب ولا یابس الاّ فى کتاب مبین » یعنى :
هیچ تر و خشکى نیست مگر در کتاب ، آشکارا یادآورى از آن شده .
مسلّم مراد از کتاب مبین همان قرآنى است که در دست ما مسلمانان است در صورتى که باز در سوره نساء آیه 164 خداى متعال فرموده :
«و رسـلا قـد قـصـصـناهم علیک من قبل و رسلا لم نقصصهم علیک ». یعنى :
سرگذشت پیامبرانى را هم براى تو یادآور نشده ایم .
آیـا جـمـع بـیـن ایـن دو آیـه چـگـونـه مـمـکـن اسـت ؟ تـوضـیـح آنـکـه در آیـه اوّل ، پـروردگـار عزیز مى فرماید:
هیچ تر و خشکى نیست مگر در قرآن (نام آن برده شده ) با آنکه در آیه دوّم فـرموده :
قصّه جمعى از پیامبران را به تو نگفته ایم پس در قرآن هم نام آن عدّه برده نشده است بنابراین جمع بین این دو آیه غیر ممکن است .
پاسخ ما:
اوّلا چـنـانـکـه از تفاسیر و سیاق آیه شریفه استفاده مى شود مراد از (کتاب مبین ) یا احاطه علمى پروردگار به مـوجـودات اسـت و یـا عـلمـى اسـت کـه ذات اقـدس حـق ، در بـعـضـى از مـوجـودات بـه ودیـعـه گـذارده مـثـل علم امام و یا لوح محفوظ و مانند اینها (چنانکه روایت مؤ یّد این معنى است ) پر واضح است که اگر هر کدام از این معانى را انتخاب کنیم منافاتى با آیه 164 سوره نساء ندارد.
و امـّا بـنـا به آنچه بعضى از مفسّرین گفته اند اگر مراد از (کتاب مبین ) قرآن باشد و چنانکه از این آیه و آیه 89 سـوره نـحـل ((3))
استفاده مى شود همه چیز در قرآن یادآورى شده باشد باز با آیه مذکور جمعش کاملا آسان اسـت زیـرا اگـر گـفـتـه مـى شـود کـه در قـرآن هـمـه چـیـز وجـود دارد و یـا بـیـان هـر مـوضوعى در آن به طور کـامـل شـده مـسـلّمـا مـراد موضوعاتى است که با هدف قرآن سازش داشته باشد شکّى نیست که قرآن براى هدایت بشر نازل شده و هدفش تعیین برنامه زندگى فردى و اجتماعى افراد بشر است .
و پـر واضـح اسـت کـه اگر کتابى براى مقصودى نوشته شد (مثلا کتابى در طب و بهداشت تاءلیف گردید) و صـاحـب کتاب در پیرامون اهمیّت نوشته خود بگوید همه موضوعات و مطالب را در این کتاب گنجانیده ام آیا هیچ عـاقـلى از ایـن جـمـله اسـتـفـاده مـى کـنـد کـه لابـد در کـتـاب طـب مـثـلا مـطـالب عـلم فـیـزیـک و شـیـمـى و امـثـال آن هـم درج شـده مـسـلّم جـواب مـنفى است پس به حکم وجدان باید بگوئیم مراد مؤ لّف همه مطالبى است که مربوط به علم طب و بهداشت است .
بـنـابـراین اگر ما در قرآن بخوانیم که پروردگار مى فرماید:
همه چیز در این قرآن بیان شده باید به حکم عـقل و وجدان معتقد شویم ، مراد همه موضوعاتى است که در راه هدایت بشر بکار مى رود و سعادت او را تاءمین مى نـمـایـد زیـرا قـرآن بـراى هـدایـت مـعـنـوى بـشـر نـازل شـده و مـى فـرمـایـد:
«هـدى للمـتـّقـیـن » روى ایـن اصـل اگـر نام زید و عمر و بکر در قرآن برده نشده باشد با آیه «ولا رطب ولا یابس الاّ فى کتاب مبین » و آیه «و نزّلنا علیک الکتاب تبیانا لکل شى ء» منافات ندارد.
امـّا سـرگـذشت انبیاء (علیهم السّلام ) به تصریح قرآن ((4))
فقط براى هدایت بشر و عبرت گرفتن دیگران نـقـل شـده و شـکـّى نـیـسـت کـه سـرگـذشـت بـعـضـى از پـیـامـبـران الهـى مـفـصـّل تـر و جـهـات هدایتى آن براى بشر بیشتر از بعضى دیگر از پیامبران است مثلا ممکن است بگوئیم قصّه حـضـرت یوسف ده جنبه هدایتى را دارا است و حکایت حضرت «ذوالکفل » بیشتر از یک جنبه از همان ده جهت را عهده دار نـمـى باشد. بنابراین اگر همه جهاتى که منظور از نقل سرگذشت است در قصّه حضرت یوسف بیان شده و در حـکـایـت حـضـرت ذوالکـفـل جـز عـشـرى از آن جـهـات وجـود نـدارد بـاز هـم قـصـّه ذوالکفل با تفصیل نقل شود مسلّم این عمل از پروردگار حکیم بیجا و عبث خواهد بود و از عظمت و ارزش قرآن کاسته خـواهـد شـد و اگـر حـتـمـا بـگوئیم به حکم این دو آیه شریفه باید همه مطالب و سرگذشتهاى انبیاء در قرآن یـادآورى شـود بـاز بـا آیـه «ورسـلا قـد قـصـصـنـاهـم عـلیـک مـن قـبـل » مـنافات ندارد چون ممکن است که قبل از نزول این آیه بعضى از قصّه هاى انبیاء، در قرآن ذکر نشده باشد ولى در مجموع قرآن (بعد از نزول آیه شریفه ) به طور صریح و یا رمز، قصص همه انبیاء ذکر شود کلمه «من قبل » شاهد بر این مدّعى است .
بخشش گناه با گریه بر حضرت سیّد الشهداء (علیه السلام )
آقاى «طبیب زاده » سؤ ال کرده اند:
آیا صحیح است که هرکس بر حضرت «حسین » (علیه السّلام ) گریه کند گناهانش آمرزیده مى شود؟ پاسخ ما:
پـر واضـح اسـت کـه مـعـصـیـت و گـناه اقسامى دارد و به همان مناسبت توبه از گناهان نیز مختلف است مثلا ظلم ، تـوبـه اش اسـتـرضـاء از مـظـلوم اسـت و مـال مـردم خـوردن پـشـیـمـانـیـش رد کـردن آن مال است به صاحبش و ترک فریضه الهى اگر قابل جبران باشد باید تلافى شود ولى گناهانى که بین او و خـالقـش انـجـام شـده و حـقّ کـسـى از بـیـن نـرفـتـه و قابل جبران هم نیست و راهى براى آمرزش آن گناه جز عفو پـروردگـار نـدارد و گـناهکار کاملا از کرده خود پشیمان است و تصمیم دارد که دیگر این گناه را انجام ندهد مى تواند به چند وسیله کردار گذشته خود را جبران کند و عفو و رحمت پروردگار را به خود جلب نماید.
1 - تـصمیم جدّى بر ترک آن عمل و گفتن کلمه استغفار که اگر در حین طلب مغفرت تصمیم جدّى بر ترک معصیت نـداشـتـه بـاشـد اسـتـغـفـارش اسـتـهـزاى بـه پـروردگـار مـحـسـوب مـى شـود و خـود ایـن عمل معصیت بزرگى خواهد بود.
2 - مـحـبـّت و عـلاقـه بـه خـانـدان عـصـمـت و طـهـارت کـه در اثـر ایـمـان قـلبـى بـوجـود آمـده و ایـن عـمـل از نـظـر پروردگار بسیار ارزنده است و براى خدا مانعى ندارد که او را براى همیشه مورد عفو و رحمت خود قرار دهد.
3 - گـریـه بـر حضرت «سیّدالشهداء» (علیه السّلام ) که در اثر رقّت قلب و علاقه به آن حضرت انجام مى شود.
ایـن عـمل اگر چه فوائد طبّى زیادى دارد ولى آنچه از روایات استفاده مى شود این است که چون «حسین بن على » (علیه السّلام ) محبوب خدا است و گریه کردن بر مصیبت او علامت محبّت به خدا است و مسلّم دوستدار خدا مورد عفو و رحـمـت پـروردگـار قـرار مـى گـیـرد پـس گـریـه کـننده بر حضرت «سیّدالشهداء» (علیه السلام ) مورد عفو پـروردگـار واقـع خـواهـد شـد و لذا دیـن مـقـدّس اسـلام ایـن عـمل را وسیله آمرزش گناهان دانسته و مردم را به آن تحریص نموده است .
سـؤ ال شـده :
آنـها که از اسلام دور افتاده اند و دسترسى به تحقیق از حقایق دین ندارند؛ چه کنند؟ و آیا وظیفه مسلمانان نیست که اسلام را به همه جا برسانند؟ پاسخ ما:
اسـلام دیـن جـهـانـى اسـت و دستوراتش متضمن سعادت تمام جوامع ؛ در همه زمانها است . اگر نظرى به پیشرفت سریع اسلام ؛ و راه گسترش آن بنمائیم ؛ در مى یابیم که اسلام در اثر جذّابیت خاصّ خود و تطبیق با فطرت و نـهـاد هر انسان ، به هر که در هر جا مى رسد «و معارف آن بدون تعصّب و غرض به هر کس عرضه مى شود» بدون تاءمّل پذیرفته شده و شیفته آن مى گردند.
نـفـوذ عـجـیـب اسـلام در گـذشـتـه در اندک مدّتى در سراسر نقاط جهان ، بیان کننده عملى حقّانیّت این دین و منطبق بـودنـش بـا سـرشـت و فـطرت انسان است . تبلیغات رسا و دامنه دار «پیامبر اکرم » (صلى اللّه علیه و آله ) و مسلمانان مجاهد صدر اسلام ؛ موجب شد که نه تنها سرزمین عربستان ؛ بلکه ایران و روم و چین و اسپانیا و سایر ممالک نیز از این سرچشمه آب حیات بهره مند گردیده و به این نور درخشان ، منوّر شوند.
عـدّه اى کـه اسـلام بـه گـوش آنـان خـورده و آن را شـنـاخـتـه انـد، ولى در اثـر از دسـت دادن مـنـصـب و مـقـام یـا مال و ثروت ناحقّ خود، آن را نپذیرفته اند! مسئولیت شدید داشته و خداوند، آنان را مؤ اخذه سختى خواهد کرد.
امـّا اگر به هیچ وجه اسلام به آنها نرسیده باشد، مثلا در قلب جنگلها یا اعماق درّه ها و بیشه ها زندگى کنند و امـکـان ارتـبـاط بـا مـنـاطـق دیـگـر بـراى آنـهـا وجـود نـداشـتـه بـاشـد، در اصـطـلاح اسـلامـى «جـاهـل قـاصـر» بـوده و مـسـئولیـّتـى نـدارنـد، ولى پـس از مـرگ ، خـداونـد مـتـعـال وسـائل آزمـایـش و امـتـحـان آنـهـا را در هـمـان عـالم فـراهـم کـرده و مـیـل بـه خـوبـى و بـدى را آن چـنـانـکـه در آنـهـا بـوده بـاقـى نـگـه مـى دارد و وسـائل نـیـل بـه کمالات یا سقوط در حیوانیت و وحشیگرى را نیز براى آنها مهیّا مى سازد، اگر در امتحان پیروز شدند و راه حق را انتخاب کردند به بهشت ، و گرنه به دوزخ مى روند.
امّا وظیفه مسلمانان امر به معروف و نهى از منکر بر همه مسلمانان با شرایطى که در اسلام مقرّر شده واجب است و همه به نسبت امکان و قدرت خود باید این دو وظیفه مهم را انجام دهند.
آنانکه با غیر مسلمانان در تماس اند، یا تجّار و بازرگانانى که به خارج ، مسافرت مى کنند، یا افرادى که وسـائل ارتـبـاطى و تبلیغاتى را در اختیار دارند، باید اسلام را به هر جا مى توانند گسترش داده و روح حقیقت گوئى و واقع طلبى این دین مبین را به جهان معرّفى کنند.
اکثر پیشرفت اسلام مرهون خدمات آنهائى بوده که در ضمن تجارت و مسافرت ، به نشر این دین مى پرداخته و در ترویجش مى کوشیده اند.
آن چـنـانـکـه تـاریخ نشان مى دهد یک نفر مسلمان که در اثر طوفانى شدن دریا و شکسته شدن کشتى ، با زحمت فـراوان بـه یـکـى از کشورهاى بزرگ وارد مى شود و کم کم با تبلیغات مؤ ثّر و پى گیر موفّق به مسلمان کردن عدّه زیادى از آنجا مى گردد و به این طریق اسلام را آنجا بسط مى دهد.
گرچه تبلیغات کنونى اسلام ، بسیار ناچیز و غیر قابل مقایسه با تبلیغات سرسام آور دنیاپرستانِ روز است ، ولى به نسبت زیادتر از هر دینى ، مردم به این آئین پاک گرویده و به حقیقت مى رسند.
«هـمـچـنـان کـه مـا در مـشـهـد شـاهـد اسـلام آوردن بـیـش از 250 تـن خـارجى بوده ایم که قصد عبور از ایران به افـغـانـسـتـان را داشـته و با مختصر سخنى پیرامون حقّانیت اسلام ، با علاقه عجیبى مسلمان شده و صمیمانه به عمل کردن به دستورات آن پرداخته اند».
بـه فـضـل خـدا مـجـمـوعـه مـبـاحـثـات و مـنـاظـراتـى کـه بـا آنـهـا نـمـوده ایـم هـمـراه عـکـس و شـرح حال آنها در کتابى جداگانه به چاپ خواهیم رساند.
سؤ ال شده :
نظر اسلام درباره سینما و سائر مراکز آلوده چیست ؟ پاسخ ما:
اسـلام بـا اصـل هـنـر بـه هـیـچ وجه مخالف نیست ولى ممکن است با سینما بخاطر سه چیز که در آن است ممکن است مخالف باشد.
1 - اسلام با هر گونه هوسرانى و کار بیهوده مبارزه کرده و از انجام کارهاى خلاف عفت به شدّت جلوگیرى مى نماید.
مـفاسد بى شمارى که از این راه به آلودگى نسل جوان کمک مى کند، و ضررهاى جبران ناپذیرى که به جامعه انسانیت وارد مى سازد، بر هیچ عاقلى پوشیده نیست .
بسیارى از جوانان براى ارضاى خواهشهاى نفسانى و جبران محرومیت هاى کاذب جنسى خود به مراکزى پناهنده مى شـوند که در اثر ورشکستگى اخلاقى و بدآموزیهاى محیط و فقدان راه صحیح ارضاى غرائز و خود باختگى در بـرابـر افـرادى کـه هـسـتـى اخـلاقـى و مـوجـودیـت حـیـاتـى مـلت هـا را بـا اعـمـال کـثـیـفـشـان لگـدمـال مـى کنند؛ و نبود نیروى محرکى در وجود آنها که بتواند به خواسته هایشان پاسخ گـویـد؛ تـحـت تـاءثـیـر آنـهـا قـرار گـرفـتـه و نـاچـار مـى شـوند براى کامجوئى هاى بدلى وتسکین دروغین امـیـال نـفـسـانـى خویش وسیله اى بجویند، و این است که اسلام براى دفع این ضررها و حفظ جوانان از این آتش فـسـاد و دور نـگـه داشتن آنها از این بدآموزیها و جنایات ؛ شرکت در هرگونه مجمعى که داراى این نتایج باشد حرام دانسته است .((1))
2 - نـواختن و گوش کردن موسیقى به هر عنوان در اسلام تحریم شده و بخاطر مضرات بسیارى که به جسم و روان وارد مى کند، اسلام آن را ممنوع ساخته است .
قـرار گرفتن در محیطى دور از حقیقت ، و عالمى بى واقعیت ، با نواختن موسیقى هاى هیجان انگیز و رعب آور؛ منجر بـه ضـعـف قـواى عـصـبـى ، و تـحـلیـل نـیـروهـاى مـغـزى ، و کـاهـش تـفـکـر گـردیـده و در نـتـیـجـه کـنـتـرل انـدیشه و فکر را از انسان مى گیرد. تحقیقات دانشمندان فیزیولوژى حاکى از اثرات سوئى است که موسیقى بر روان و اعصاب مى گذارد، و سرنوشت مردم رابه دست نگرانى و بى ارادگى و رکود فکر مى دهد و در روحـیـه سـالم و پـاک آنها اثرى بس عمیق گذارده و آینده جوانان را که امید و نیروى هر کشورند به خطر مى اندازد و آنها را به دره سقوط فکرى و معنوى نزدیک مى کند. بنابراین سینماها بخاطر نواختن موسیقى ممکن است تحریم شود.
3 - اسـلام بـا افـرادى کـه بـراى پـر کردن جیب هاى خود به آتش فحشاء و منکرات دامن مى زنند، مبارزه کرده و شرکت در مکانهاى فساد را ممنوع ساخته است .((2))
تـبـلیـغات مسموم و فریبنده از یک طرف ، فشار زندگى ماشینى از طرف دیگر؛ احساس عقده حقارت از طرفى ؛ جـوانـان را بـه مـحـیـطـهاى فساد مى کشاند؛ و بگمان خود وسیله اى براى آرامش پیدا مى کنند؛ در صورتى که بزرگترین جنایت را به نسل خود و آینده نموده و موجهاى وسیعى از تبهکارى و بى عفتى و فساد اخلاق در جامعه مى گسترانند.
زنـدگـى سراسر ساختگى و نقش هاى کاملا بى اساس افراد هوسرانى که فقط به خاطر استفاده هاى مادّى به این اعمال کثیف دامن مى زنند؛ الگوى سازنده شخصیت ؛ و روش زندگى افرادى است که در این مراکز شرکت کرده و اراده و انـدیـشه آنها را تمدن منحط غرب تسخیر کرده و آنها را برده فکرى خود نموده و طوق عبودیت خویش را بگردن آنها افکنده است .
اگـر مـکـانـى دور از این مفاسد؛ و عارى از هرگونه گناه وجود داشته و در آن زن و مرد مختلط نباشند و فیلم هاى صـنـعـتـى ؛ کـشـاورزى ؛ تـفریحى ؛ علمى ؛ بدون موسیقى و بدون نشان دادن صحنه هاى شهوت انگیز؛ و زنان عـریـان و نـیـمـه عـریـان و بـدون هـرنـوع بـدآمـوزى و انـحـراف ، تشکیل شود؛ و هدف آنها بالا بردن سطح فکر و معلومات جوانان باشد شرکت در آنها مانعى ندارد.
و چـه بـهـتـر کـه مـسـلمـانـان غـیـور و بـا ایـمـان ؛ از ایـن صـنـعـت ؛ در راه هـدفـهـاى اصیل و ارزنده و آموزنده استفاده کرده ؛ و با این وسیله در ترویج و تبلیغ احکام و معارف اسلام که متضمن «عالى ترین برنامه هاى سازنده است » بکوشند.
سؤ ال شده :
چرا مستشرقینى که کتابهائى درباره اسلام نوشته اند مسلمان نشده اند؟ پاسخ ما:
مـستشرقینى که درباره اسلام کتابى نوشته اند از دو حال خارج نیستند یا از دیدگاه سیاسى و مادى به قوانین اسلام نظر کرده و دستورات سیاسى و اقتصادى اسلام را بهترین قوانین مى دانند؛ طبیعى است که این افراد به ایمان و معنویات کارى نداشته و چون مطالعات وتوجهشان به حقائق معنوى اسلام نبوده طبعا مسلمان نشده اند.
و یـا در کـتـابـهـاى خـود اسـلام را بـهـتـریـن ادیـان دانـسـتـه و از نـظـر مـعـنـوى و حـقـایـق روحـى کـامل ترین مذاهب آسمانى شناخته اند که این ؛ خود اقرار به حقانیت اسلام است . و مسلّم کسى که این اقرار را به زبان جارى کند مسلمان بوده تا چه رسد به آنکه آن را در کتاب بنویسد و در بین مردم جهان منتشر نماید.
بـدون تـردیـد امـروز لازمـتـریـن مـشـکـلى کـه بـایـد در جـامـعـه مـا حـل شـود مـساءله لزوم دین براى زندگى بشریّت در جهان است آیا دین مى تواند قوانین سعادتمندانه اى را در زنـدگـى انـسـانـهـاى امـروز بـه مردم ارائه دهد که مردم از سائر قوانین مستغنى باشند و همه در رفاه و آسایش زندگى کنند و به حقوق حقّه خود برسند.
«کـانـون بحث و انتقاد دینى » که سى و یک سال در این راه تجربه دارد ثابت کرده که دین مقدّس اسلام عهده دار پاسخ این سؤ ال است .
کـتـاب حـاضـر کـه جـلد سـوّم کـتـاب «پـاسـخ مـا» اسـت نـمـونـه اى از پـاسـخ سـؤ الات مـخـتـلفـى اسـت کـه در مسائل گوناگون پرسش شده و در طى سالهاى طولانى پاسخ داده است .
«کـانـون بـحـث و انـتـقـاد دیـنـى » تـا تـوانـسـتـه بـدون اعـمـال تـعـصـّب در مـدّت سـى و یـک سـال کـه از عـمـرش مى گذرد همه روزه جلساتى براى ارائه حقایق اسلام و فلسفه احکام و معارف دین و قوانین سـعادتمندانه بشرى تشکیل داده و دهها هزار سؤ ال مردم مسلمان و غیر مسلمان را جواب گفته و اثبات کرده که دین مـقـدّس اسـلام مـى تـوانـد رهـبـر جـوامـع بـشـرى چـه در مـسـائل اقـتـصـادى و چـه در مسائل سیاست و چه در مسائل اجتماعى و عبادى باشد.
در یـکـى از جلسات «کانون بحث و انتقاد دینى » در سال 1349 شمسى که دانشمند بزرگ آقاى «م - ه - » شرکت کـرده بـود مـى گفت :
به قدرى از این جلسه لذّت بردم که به وصف نمى آید زیرا نه شعار مذهب خاصّى و نه تـعـصـّب نـسـبـت بـه دیـنـى مـخـصـوص و نـه کـلمـه اى بـرخـلاف حـقّ و دور از عـقـل و مـنـطـق در مـجلس شما اظهار مى شد، همه افراد حتّى طرفداران مذاهب غیر اسلامى نیز مى توانستند در مجلس حضور داشته و در آن جز سؤ ال و جواب و قضاوت عقل و منطق چیز دیگر دیده نمى شد.
آقـاى «سـیـّد حـسـیـن حـبـشـى » کـه یـکـى از دانـشـمـنـدان بـزرگ شـیـعـه در «انـدونـزى » بـود و در سـال 1354 از طـرف «کـانـون بـحث و انتقاد دینى » پذیرائى مى شد مى گفت :
من براى پیشرفت افکار اجتماع تـصـمـیـم گـرفـتـه ام بـرنـامـه اى مـانـنـد بـرنـامـه شـمـا در «انـدونـزى » تـشـکـیـل دهـم و افـکـار را آزاد بـگـذارم تـا شـبـهـات و اشـکـالات مـردم بـخـصـوص جـوانـان حل شود.
لذا «کـانـون بـحـث و انـتـقـاد دینى » طبق آنچه در گذشته نشان داده است جز تحرى حقیقت و اثبات حقّانیّت و بیان مـطـالب عـلمـى مـقصود دیگرى نداشته و در لابلاى این کتاب گمشده هاى علمى و مذهبى جوانان را قرار داده شاید توشه آخرت و سبب آرامش وجدان ما گردد.
پا سخ سؤ الات دین حضرت عیسى (علیه السّلام ) و بنى اسرائیل
سـؤ ال شـده :
آیـا حـضـرت «عـیـسـى » (عـلیـه السـّلام ) مـخـصـوص بـنـى اسرائیل مبعوث شده یا براى همه ؟ پاسخ ما:
پیامبران دو نوعند:
اولوالعزم و غیر اولوالعزم .
دیـن پـیـامبران اولوالعزم جهانى بوده و به جمعیت خاص و منطقه مخصوصى وابسته نبوده بلکه براى همه مردم مـبعوث شده اند. ولى پیامبران دیگر براى خویشتن یا خانواده ویا قریه اى و یااحیانا شهر و ناحیه مخصوصى بـرانـگـیـخـتـه مـى شـده و دیـنـشـان مـحـدود بـه مـکـان مـعـیـنـى بـوده اسـت و چـون وسـیـله ارتـبـاط بـسـیـار مـشـکـل یـا محال بوده و پیامبر غیراولوالعزم قدرت بسط دین خود را به تمام جاها نداشته دین این پیامبران تحت الشـعـاع دیـن پـیـامـبـر اوالوالعـزم بـوده و خـداونـد احـکـامـى کـه بـر آنـهـا نـازل مـى کـرده مـطـابـق هـمـانهائى بوده که به پیامبراولوالعزم فرو مى فرستاده است . مثلا حضرت «عیسى » (عـلیـه السـّلام ) از پـیـامـبـران اولوالعـزم اسـت کـه دیـن آن حـضـرت هـمـه جـایـى بـوده و بـه بـنـى اسرائیل یا قوم خاص دیگرى وابستگى نداشته است .
ولى جـهـانـى بـودن و همگانى بودن آن تا زمانى بوده که پرتو فروزان اسلام طالع نشده و چهره درخشان آن آشـکار نگشته بود؛ با آمدن اسلام که کاملترین و جامعترین ادیان آسمانى است ؛ تمام دینهاى گذشته نسخ شده و فروغشان به تاریکى گراییده است .
بـنابراین اگر حضرت «عیسى » (علیه السّلام ) براى همه جهان در همه زمانها مبعوث شده باشد مى بایست دین آن حـضـرت هـم بـراى هـمـیشه باقى باشد و راهنماى تمام جوامع گردد. در حالیکه ما مى بینیم کتاب آن حضرت دسـتـخـوش تـحـریـف و دگـرگونى شده و تناقض فراوانى در آن دیده مى شود و احکامى در آن است که حتى با عـقـل و وجـدان نیز مخالف است . دین مسیحیت تا زنده بودن حضرت «عیسى » (علیه السّلام ) داراى بهترین و عالى تـریـن دسـتـوراتـى بود که مردم آن روز را به صلح و صفا و محبت و کناره گیرى از اشتغالات زیاده از حد به دنیا؛ و امثال اینها دعوت مى کرد؛ ولى پس از عروج آن حضرت به آسمان ، و ناپدید شدنش پیروان و شاگردان او هـریک کتابى نوشتند و به فکر خود آنچه از آن حضرت به یاد آنها بود؛ به نام کتاب مقدس و آسمانى بین مـردم رواج دادنـد. بـه قـدرى انجیلها زیاد شد و این کتابهاى آسمانى تکثیر گردید که خود مسیحیان دچار حیرت شـدنـد و بـه نـاچار چهار کتاب برگزیده آن را انتخاب کردند که به نام :
«لوقا، یوحنا، متى ، مرقس » معروف اسـت ؛ کـه مـتـاءسـفـانـه هـمـیـن هـا نـیز با یکدیگر اختلاف دارد یا در هریک تناقض بسیارى دیده مى شود که با عقل سلیم مخالف است .