دوستان ناباب و افراد فاسد از منجلاب هاى فساد و تباهى براى جوانان است .
هر قدمى که جوان در رفـاقـت بـا دوسـت نـابـاب بـرمـى دارد, قدمى است که به طرف لجنزار فساد و منجلاب سقوط بـرمـى دارد .در واقـع , دوسـت نـاباب دشمن است , اما چون که این گونه افراد, خود را به ظاهر, دوست معرفى مى کنند, ما آن را تحت عنوان دوستان ناباب ذکر مى کنیم .آدمـى هـر قـدر هـم کـه پـاک باشد, هنگامى که با ناپاکان , رفاقت و نشست و برخاست مى نماید, بـیمارى اخلاقی شخص فاسد بسان مرضى مسرى در او سرایت مى کند .
گاه بدون این که خودش هم متوجه شود, بر اثر رفاقت با نااهلان , به گونه اى متاثر مى شود که ناخود آگاه از همه جهت به آنها شبیه مى گردد, افکار, اعمال , برخورد و سایر کارهایش , نمونه و نشانگر شخص فاسد مى شود .بـه هـمـان میزان که دوست پاک , در روحیه آدمى ناخودآگاه اثر خوب مى گذارد و نقش بسیار مهمى در پیشرفت انسان دارد,دوست ناباب نیز در سقوط و انحطاط بشر نقش دارد .
گاهى جوانان , تصور مى کنند انسان اگر خودش پاک باشد,هیچ کس نمى تواند در او اثر بگذارد, از این رو مهم نیست انسان کجا مى رود و با چه کسى دوست مى شود .اما این تصور, تصورى غلط و تفکرى شیطانى براى انحراف انسان است .این سخن مانند این است که شـخـصـى بـگوید: انسانى که سالم است مى تواند در محیط میکروبى زندگى کند, بدون این که مـیـکـروب هـا بـه بـدن او سرایت کند, حال آن که محال است انسان بتواند در چنین محیطى به زنـدگـى سـالـمـى ادامـه دهـد .
قطعا اثر و خطر رفیق بد در از بین بردن اخلاق انسانى کم تر از میکروب در مریض کردن جسم نیست , بلکه به مراتب بیشتر و مهمتر است .لرد آویبورى مى گوید: باید در انتخاب دوستان دقت کرد .غالب مصیبت هاى ما در نتیجه معاشرت هاى بیجا پدید مى آید .انـسـان وقتى از گهواره , قدم به معرکه حیات مى نهد, در جولانگاه اجتماع با طبقات مردم آشنا مـى شـود و بـر حـسب تصادف با گروهى از آنها آمیزش مى کند .
بسا مى شود در نتیجه آشنایى با فرومایگان در پرتگاه سفالت و رذالت مى افتد .ممکن است اشخاص فرومایه نسبت به آشنایان خود منظور بدى نداشته باشند, ولى مانند عقرب , فقط اقتضاى طبیعت , دایما به دیگران نیش مى زنند و اخـلاق زهـرآلـود را در روح آنـان تزریق مى کنند .بعضى اشخاص , چنان به عفت و فضیلت خود اعتماد دارند که گمان مى کنند از معاشرت بدان , ضررى نخواهند برد .
شخصیت خود را بالاتر از آن مى دانند که اخلاق نکوهیده بتواند در آنها اثر کند, غافل از آن که پنبه در مجاورت آتش , ناچار مشتعل مى شود و شیشه در پهلوى سنگ مسلما مى شکند .بدبختانه انسان طورى ساخته شده است که فساد و رذالت ,خیلى زود در روحش اثر مى کند, چون توده باروت که به یک جرقه مشتعل مى شود و از شراره خود مى سوزد .
کـسى که به فضیلت خود مغرور است و از معاشرت مردم سفله پرهیز نمى کند, مانند کسى است که خانه خود را در گذرگاه سیل استوار مى کند, به این خیال که قدرت سیل در اساس خانه اش رخنه نخواهد کرد. هر روز در روزنامه ها و مجدت از سرنوشت جوانان فریب خورده اطلاع مى یابیم که به سبب رفاقت با دوستان ناباب به کارهاى خلاف شرع پرداخته اند, از جمله : 1) جوانى که به جرم سرقت به زندان افتاده بود, گفت : دوستان نامناسب مرا از راه صحیح به در بردند و از من , یک سارق حرفه اى ساختند .
اگرچه من از یک خانواده مذهبى بودم که همیشه مرا به نماز و اطاعت خدا دعوت مى کردند .و از کارهاى زشت نـهى مى نمودند, ولى تاثیر حرف دوستانم در من بیشتر از حرف خانواده ام بود .
من از تمام جوانان مـى خـواهم که از سرنوشت من عبرت گیرند و هرگز دوستان ناباب را به جاى خانواده سرمشق نگیرند .
2) جوان نوزده ساله اى که به اعدام محکوم شده بود, گفت : در تـهـران بـا عـده اى از هـمـکارانم دوست شدم .اى کاش هرگز به تهران نیامده بودم و هرگز دوستى نداشتم ! آنـهـا بـه مـن پـیشنهاد سرقت کردند .ابتدا نپذیرفتم , ولى آنان مرا با حرفهایشان راضى نمودند و سرانجام در حال سرقت و درگیرى با صاحب خانه , او را کشتم .
اکـنـون بـه جـوانـان توصیه مى کنم که با دوستان ناباب گام برندارند, که به سرنوشت شوم من گرفتار شوند. از ایـن داستان ها و داستان هاى دیگر نقش دوست ناباب در انحراف انسان معلوم مى گردد, از این رو دیـنـ ما را از انتخاب و رفاقت با دوست فاسد به شدت بر حذر داشته است .
قرآن کریم درسوره مـدثـر, رفـاقـت و هـمـنـشـیـنى با انسان هاى فاسد را از علل جهنمى شدن اهل دوزخ مى داند و امیرمومنان للّه مى فرماید: جـمـاع الشر فى مقارنة قرین السوء(2), تمام شرور و بدى ها در مجالست و همنشین بد, گرد آمده است .
بـا نـظر به اهمیت مساله و براى این که جوانان , شناخت بیشترى از دوستان ناباب پیدا کنند و در ایـن راه , مـوفـق بـاشـند, نشانه هاى دوستان فاسد را ذکر مى کنیم تا ماران خوش خط و خال , که زهـرى کـشـنـده در درون دارنـد و منتظر فرصت تزریق آن به جوانان کم تجربه هستند, بیشتر شـنـاخته شوند, زیرا اکتفا به کلیات و ذکر مفاهیم در این امور, کافى نیست .
آنچه مهم است , بیان مصادیق است , وگرنه همه معتقدند که باید از رفیق بد فاصله گرفت , اما این که رفیق بد کیست , ممکن است هر کس تفسیرى داشته باشد, به این سبب در این جا به بیان نشانه هاى دوستان ناباب مى پردازیم , که اهم آن نشانه ها عبارت است از: بـى تقیدى به دستورات الهى : کسانى که به دستورهاى الهى پاى بند نیستند و حکم الهى را زیر پا مـى گذارند و از روى تعمد و آگاهى از ارزش هاى اسلامى فاصله گرفته اند و در مسیر طغیان و گـنـاه افتاده اند, شایسته دوستى نیستند,
باید از آنها فاصله گرفت , همان گونه که آنها از خدا و تقوا فاصله گرفته اند, آثار اسلامى ما را از رفاقت با چنین اشخاصى نهى کرده است : احذر مصاحبة الفساق و الفجار و المجاهرین بمعاصی اللّه , از رفـاقـت بـا افراد فاسق و بى بندوبار و گناهکاران و کسانى که آشکارا نافرمانى خدا مى کنند, بر حذر باش ! تملق و چاپلوسى : علامت دیگر دوستان ناباب چابلوسى است .
عده اى براى این که در دوستان خود نـفوذ کنند و بر قلب و روح آنان حاکمیت نمایند به چاپلوسى مى پردازند و دوستان خود را از آنچه هستند بزرگ تر توصیف مى کنند, تا نشان دهند شدیدا به آنها محبت دارند و در نتیجه هرکارى که پیشنهاد کردند با موافقت آنها مواجه شوند .
کسانى که بیش از اندازه به ستایش انسان مى پردازند, دشـمنان واقعى و دوستان ظاهرى هستند, زیرا کسى که بى جهت به ستایش افراد مى پردازد, در مواقع لزوم هم بى جهت به سرزنش آنها خواهد پرداخت .
لاتصحب المالق فیزین لک فعله و یود انک مثله بـا چاپلوس رفاقت مکن , که او با چرب زبانى تو را اغفال مى کند, کار نارواى خود را در نظرت زیبا مى نماید و دوست دارد که تو نیز مانند او باشى .
جـوانـان بـاید خوب مواظب باشند تا فریب دوستان چرب زبان و چاپلوس را نخورند, زیرا بسیارند افـرادى کـه با ستایش و گفتار نیکى که در باره آنها گفته مى شود, فریب مى خورند و در مسیر دوستان نابکار خود قرار مى گیرند .
ارتباط با ناپاکان : از نشانه هاى دوستان ناباب , این است که با افراد ناپاک ارتباط دارند .باید کسى را به دوستى انتخاب کرد که با افراد ناباب رفاقت و رفت و آمد نداشته باشد .کسى که با افراد فاسد و لا ابـالـى دوست باشد خودش هم ناپاک است , گرچه به ظاهر خود را از آنها جدا بداند, زیرا امکان ندارد افراد پاک با افراد ناپاک دوست باشند .حتما وجه مشترکى در آنها هست که با هم رفت و آمد دارند .
از این رو شناخت دوستان دوستان لازم است تا انسان , فریب افراد دوست نما را نخورد, و این اصلى کلى است که یکى از راه هاى شناخت اشخاص , شناخت دوستان آنهاست .وسـوسـه گـر: عـلامـت دیگر دوستان نااهل , این است که انسان را با حالت به ظاهر دلسوزانه و با جملات زیبا و وسوسه انگیز به کار شر دعوت مى کنند .کار شر چیزى است که خلاف رضاى حق , و خلاف فطرت و عقل سلیم باشد .
کسانى که انسان را به کار شر دعوت مى کنند .یـا از روى جهالت و نادانى است یا از روى تعمد و نقشه .در هر صورت , عمل کردن به دعوت آنان , اثـرهـاى سوء خود را به جا مى گذارد .
باید چنین دوستانى را نصیحت کرد و در صورت اثر بخش نبودن نصیحت از آنان فاصله گرفت .
جمله هایى که گاه به گاه چنین دوستانى بیان مى کنند, چنین است : بابا جوانى است باید خوش بـاشى , زندگى دوروزه , مى گذرد, حالا این کار را مى کنیم , بعدا خوب مى شویم , بابا, کى رفت آن دنـیا و آمد, این کار, کار مردان است , لابد تو ترسو هستى و امثال این جمله ها .
بدون شک , بیان این کلمات وسوسه انگیز به هر عنوانى و از طرف هر کسى که باشد, همچون جرقه اى که در فضاى آکـنـده از گاز, روشن مى گردد و همه چیز را مى سوزاند, آتش غرایز جوان را شعله ور مى کند و ارزش هـاى اخلاقى و فضایل انسانى را, در وجود او به آتش مى کشاند و به خاکستر شهوت پرستى تبدیل مى نماید .
در یـک تـقـسـیـم بـنـدى کلى , موسیقى به دو قسم تقسیم مى شود: الف ) موسیقى مبتذل , ب ) مـوسـیـقـى غیر مبتذل .
موسیقى مبتذل به آن دسته از موسیقى اطلاق مى شود که حالت ابتذال داشـتـه باشد, مناسب مجلس لهو و لعب باشد,انسان را در افکار شیطانى بیندازد و از امور معنوى دور نماید .موسیقى غیرمبتذل آن است که خصوصیات مذکور را نداشته باشد .در شـریـعـت اسلام , استماع موسیقى مبتذل و ساخت آلات آن حرام است , خواه به طور مستقیم شنوده شود, خواه غیر مستقیم مانند نوار .
اگر در این نوشتار, از موسیقى سخنى گفته مى شود, منظور موسیقى مبتذل است , که مى تواند یکى از منجلاب هاى فساد براى عموم , به ویژه جوانان باشد .بدون شک , استماع موسیقى و سروکار داشتن با آهنگ هاى مهیج و محرک , علاوه بر ضررهایى که بر اعصاب وارد مى سازد, به روح و اخلاق آدمى نیز صدمه اى بزرگ وارد مى سازد, زیرا بر اثر گوش دادن بـه مـوسـیـقى , حالت غفلت به انسان دست مى دهد, آدمى را مانوس با لذت هاى زودگذر مى کند, معنویات را در آدمى نابود مى سازد, پرده هاى عصمت را مى درد و حالت گرمى ارتباط با خدا را از بین مى برد .
براثر گوش دادن به موسیقى , آدمى از ذکر خدا, دعا و نیایش لذتى نمى برد و دایما در افکار شهوانى و شیطانى قرار مى گیرد .اگر استماع موسیقى , جز همین محروم شدن از لذت نیایش و ارتباط با خدا اثر منفى دیگرى نداشت , جا داشت که آدمى به این سم مهلک هرگز نزدیک نشود و در این معامله زیان آور وارد نگردد .جـوانـان بـاید بدانند, قلبى که دایما صداى خواننده فاسد و خوش لحن در آن , وارد مى شود, دیگر جـاى خـدا نیست , دیگر مکانى براى معنویات نیست .روح آدمى به گونه اى است که نمى شود دو چـیـز متضاد را در آن جاى داد .
آیا معامله اى از این زیان بخش تر وجود دارد که آدمى براى صدایى شهوت انگیز از خواننده اى لاابالى , خود را از قرب ربوبى و انس سبحانى , دور نگه دارد و در لجنزار لذات و شهوات حیوانى فرو برد و عمر گرانمایه خویش را چراگاه شیطان رجیم کند؟ جـهالت است انسان , گوهر ایمان و تقواى خویش را بفروشد و در عوض , انس با صداهاى مردان و زنان آوازه خوان و موسیقى هاى غفلت آور را بخرد, به یقین چنین معاوضه اى سفیهانه است ! اولئک الذین اشتروا الضلالة بالهدى فما ربحت تجارتهم و ما کانوا مهتدین , آنـان کسانى هستند
که ضلالت و گمراهى (که یکى از مصادیق آن , موسیقى است ) با هدایت (که یـکـى از مـصادیق آن , انس با خداست ) معاوضه کرده اند, پس سودى از معامله خویش نبرده اند و راهى به سعادت و هدایت نیافته اند .
مـوسیقى علاوه بر ضررهاى معنوى و اخلاقى , مانند محبت به شهوات , مردن دل ها, محروم شدن از لذت انس با خدا, پاره شدن پرده هاى عصمت , سبک شدن عقل , زمینه براى فراهم شدن گناه , اسـتـجـابـت نشدن دعا, بر جسم و اعصاب هم آثار سوئى دارد که امروزه از نظر علمى ثابت شده است .
پرفسور ولف آدلر چنین مى گوید: موسیقى علاوه بر این که سلسله اعصاب ما را بر اثر جلب دقت , خارج از حد طبیعى آن خسته مى کـنـد, عـمـل ارتعاش صوتى , که در موسیقى انجام مى شود, تولید تعرقى خارج از حد طبیعى در پـوسـت مـى نـمـایـد کـه بـسـیار زیانمند است و ممکن است منشا امراض دیگر بشودب بهترین و دلـکـش تـرین نوارهاى موسیقى , شوم ترین آثار را روى سلسله اعصاب انسان مى بخشد .
مخصوصا اگر هوا گرم باشد, این تاثیر مخرب , خیلى زیاد مى شود .
از مـنجلاب هاى فساد که ممکن است جوانان در آن سقوط کنند, نگاه به فیلم هاى مبتذل است و این عامل بسیار مهمى در فاصله گرفتن جوانان از ارزش هاى الهى و انسانى است .
دشمنان اسلام و انـقلاب اسلامى , از آن جا که از برخورد مستقیم نظامى با امت اسلامى مایوس شده اند, سعى در ترویج فساد و تهى کردن جوانان از ارزش هاى معنوى , با دیدن فیلم هاى زننده و مبتذل کرده اند .
امروز جوانان ما, ماده گرایى , شهوت پرستى , خوش گذرانى , بى عفتى , بى حیایى , پوچى , پوشیدن لـبـاس هـاى نـامـناسب , روابط نامشروع , بى بندوبارى و بسیارى از انحرافات دیگر را از فیلم هاى مـبـتـذل به ارث مى برند, لذا امروزه تولید و توزیع و پخش این گونه فیلم ها از طرف هرکس که بـاشـد, بـزرگ تـریـن خـیانت به جامعه , جوانان , انقلاب اسلامى و ارزش هاى الهى است , زیرا این فیلم ها همه چیز انسان را بر باد مى دهد .
به یقین مشاهده این فیلم ها, نقش بسیار مهمى در از بین بـردن ارزش هـا, اخـلاق , مذهب , تقوا, غیرت و امور معنوى دارد .چه بسیار جوانانى که با تماشاى فیلم هاى مبتذل , راه ناپاکى و بى عفتى پیمودند و دیگران را هم به تباهى کشاندند و صدها مشکل براى خود و دیگران ایجاد کردند .
جـوانـان مـا باید با این قضیه (که دست سوداگران فحشا, ناپاکان , سودجویان و استعمارگران به وضـوح در آن پـیـداسـت ) هـوشیارانه برخورد کنند و قربانى توطئه هاى توطئه گران و دشمنان انـسانیت نشوند و بدانند که اگر قدم اول را در مشاهده این فیلم ها برداشتند,قدم دوم را سریع تر بـرمـى دارنـد و بـه جایى مى رسند که دیگر بازگشت و انصراف از آن بسیار مشکل است , زیرا این گونه امور براى آنان مانند آب شور است که هر چه بنوشند, تشنه تر مى شوند و عطششان فزون تر مى گردد .
امروز دنیاى ناپاک غرب , شدیدا به این بلا دچار است .ویل دورانت مى گوید: مردان در سال هاى پیش از ازدواج , براى ارضاى شهوات خود با موسسه عالمگیرى روبه رو هستند که با آخرین وسایل و تشکیلات علمى مجهز است , گویى دنیا براى تحریک و ارضاى میل آنان , هر گونه روش متصور را به هم چیده و جور کرده است .ما باید بکوشیم که عوارض اجتماعى و حیاتى پـیـشـرفـت صنعتى را درک کنیم و نتایج آن را که به دست خود انسان پیدا شده ناگزیر گردن نـهیم .
اما این امر, شرم آور است که نیم میلیون دختر آمریکایى , قربانى شهوت رانى بشوند و ادبیات تئاتر ما, با ولع پلید خود, شهوت پرستى مردان و زنانى را, که در نتیجه آشفتگى اجتماعى صنعتى از سلامت و راحت ازدواج محروم شده اند, به پول تبدیل کند.
5 . مجالس خوش گذرانى
از مـنـجـلاب هاى فساد و تباهى , که عاملان ترویج فرهنگ ابتذال غرب در جامعه ایجاد مى کنند, بـرگـزارى مـجالس لهو و خوش گذرانى است .افرادى که روح تقلید از فرهنگ غرب , آنان را به طور مخفیانه به تشکیل چنین مجالسى وادار مى کند, از دوستان خود دعوت مى نمایند با شرکت در آن مـجالس عیش و عشرت , براى چند ساعتى خود را در عالم خوش گذرانى و بى خیالى وارد سازند, مجالسى که با لهو و لعب , موسیقى هاى مبتذل و احیانا رقص و پایکوبى همراه است .
جـوانـان عزیز باید بدانند با وارد شدن در این گونه مجالس و غرق شدن در خوشى هاى مبتذل و زودگـذر, مـانع پیشرفت معنوى و اجتماعى خود شده اند .اگر غرق شدن در خوشى ها و لذت ها نـشـانه موفقیت و رسیدن به کمالات است , پس انسان هاى عیاش و خوش گذران باید کامل ترین افراد باشند, در حالى که آنها پست ترین موجوداتند, زیرا کسى که اسیر شهوات نفس خویش شد و در بـرابر امواج تقواکش هواهاى نفسانى , فاقد اراده گشت و در زندان هوس هاى شیطانى محبوس شد, هرگز نمى توان او را انسان نامید, بلکه او موجودى بى اراده , بى استقلال , بى شخصیت و اسیر و دربند است که هرگز قدرت حرکت پیدا نخواهد کرد .
مـرحـلـه پـایین تر این مجالس , بعضى از مجالس عروسى هاست که افراد لاابالى آن را برگزار مى کنند .گرچه ازدواج و مراسم آن از دیدگاه شریعت مقدس امرى پسندیده است , به گونه اى که پیامبر بزرگ اسلام , آن را سنت خود مى داند, اما متاسفانه این امر مقدس گاه با یک سلسله منکرها آلوده مـى شود, به گونه اى که شرکت در بعضى از این مجالس براى انسان هاى متعهد و متدین مشکل ساز است .
البته بسیارند مراسمى که ارزش هاى اسلامى در آن , بر همه چیز و همه کس مقدم است و فراوانند خانواده هایى که اصالت مذهبى و شرافت خانوادگى خود را در هیچ شرایطى از دست نمى دهند و هـرگز حاضر نیستند به بهانه مراسم جشن عروسى , شاهد اعمال خلاف شرع افراد لاابالى باشند .
امـا مـتاسفانه ما در جامعه خود شاهد بعضى از این محفل ها هستیم که در آن , ارزش هاى اسلامى رعایت نمى شود و مورد سوء استفاده افراد فاسد قرار مى گیرد, آشکارا در آن , برخلاف اوامر الهى عـمل مى شود .
گاه از ارتکاب گناهان بزرگ , مانند شراب خوارى , ابایى ندارند .به یقین سرنوشت چـنـیـن افـراد و خانواده اى , سرنوشت خوبى نخواهد بود, زیرا زندگیى که با معصیت الهى و بى توجهى به ارزش ها شروع شود, عاقبت مطلوبى نخواهد داشت .جـوانـان عـزیـز بـاید از شرکت در مراسم عروسیى که با منکرهایى مانند موسیقى مبتذل , رعایت نـکـردن حـجـاب در برابر نامحرم , شراب خوارى , آواز و ترانه و سایر مناهى همراه است خوددارى کـنـنـد .
کـه زمـینه بسیار مناسبى براى فساد و سقوط آنهاست .اگر کسى بتواند جلو این اعمال خلاف شرع را بگیرد, مى تواند شرکت کند و جلوگیرى نماید, وگرنه شرکت در چنین مجالسى , ضمن تایید آن , زمینه فساد هم مى گردد .
از مـنجلاب هایى که جوانان ما باید مواظب باشند در آن نیفتند, مواد مخدر است .
پیشرفت علوم و صنایع , اگرچه موجبات رفاه انسان را فراهم کرده است , اما در عین حال , پدیده هاى شوم و مضرى هم براى او به ارمغان آورده که هروئین , ال .اس .دى و دیگر مواد مخدر از آنها است .اعـتیاد به مواد مخدر, نابود کننده استعدادهاى جسمى و روحى انسان است .اعتیاد باعث مى شود آدمـى , شرافت , ناموس , ثروت , حیثیت و دین و همه چیز خود را بر باد فنا دهد و براى ارضاى یک نیاز کاذب , مصنوعى و دروغین دست به هر کار خلافى , مانند دروغ , سرقت و خیانت بزند .
کسانى کـه بـراى لـذتى ظاهرى و زودگذر, خود را در منجلاب اعتیاد به مواد مخدر مى اندازند, باید از خود بپرسند: آیا ارزش دارد انسان براى لذتى زودگذر و مخرب , از لذت هاى معنوى و دایمى و سازنده بگذرد و همه چیز خود را از دست بدهد و گرد نسیان بر تمام ارزش هاى انسانى خود بپاشد؟
آیا لذتى فانى , این ارزش را دارد که آدمى براى آن , خود را به موجودى پست و بى شخصیت تبدیل کند؟ آیا لذتى که عذاب وجدان و آتش قهر الهى را به همراه دارد مى تواند لذت باشد؟ آیا معقول و پسندیده است انسانى که خداوند او را خلیفه خود در زمین مى داند و فرشتگان الهى مامور به سجده او مى شوند, آن قـدر ذلیل شود که در گوشه خیابان یا خرابه , زندگى نماید و براى به دست آوردن یک گرم مواد مخدر, دست نیاز به هرکس و ناکس دراز کند؟
آیا انسان مى تواند پاسخ قانع کننده اى در برابر وجـدان و خـداى خـویـش داشته باشد که به خانواده و زن و بچه خود خیانت کند و آن چنان بى غـیـرت گـردد کـه نـامـوس خود را براى مواد مخدر در اختیار دیگران قرار دهد و زن معصوم و بـى گـنـاهى را از کانون گرم خانواده جدا سازد؟ قطعا هیچ وجدان سالمى نمى تواند از برابر این سوال ها بى تفاوت بگذرد .
2 . قمار بازى
از مـنـجلاب هاى فسادى که ممکن است جوانان در آن بیفتند, اعتیاد به قمار بازى و برد و باخت اسـت .
قـمـار انـسـان را لاابـالـى مـى کـند, روابط خانوادگى را از هم مى پاشد, عامل دشمنى و کـیـنه توزى مى شود, زمینه خشم و انتقام را فراهم مى سازد و زیان هاى اقتصادى و روانى به قمار بـازان وارد مـى کند که گاه جبران پذیر نیست , از این رو قمار هم مانند شراب در شریعت مقدس اسـلامى حرام شده است .خداوند در آیه ذیل , حرمت آن را صریحا اعلام فرموده و آن را از شیطان دانسته است : انما یرید الشیطان ان یوقع بینکم العداوة و البغضاء فى الخمر و المیسر, شـیطان قصد دارد با شراب و قمار, روابط شما را با یکدیگر تیره کند و بین شماها دشمنى و کینه برانگیزد .
گرچه به برکت انقلاب شکوهمند اسلامى , این پدیده شوم و خانمان برانداز از میان رفت , اما قبل از انـقلاب اسلامى , آن چنان این ابر سیاه و ظلمانى بر سر عده اى از خانواده ها گسترده شده بود کـه روز بـه روز شـاهد آثار مخرب آن در جامعه بودیم .
داستانى که نقل مى شود, گرچه در زمان نـظـام طـاغـوت و سـتـم شـاهى رخ داده است , اما درس عبرتى است براى کسانى که هنوز فکر مـى کنند, قمار بازى یک کار پیشرفته و مترقیانه است .
بهتر است سرگذشت این دختر را از زبان خودش بشنویم : بپدرم قمارباز عجیبى بود, عاشق قمار بود, صبح تا عصر کارمى کرد و شب که مى شد همه دسترنج و زحـمـت خـود را روى مـیز قمار مى ریخت و هر شب که مى باخت , هیچ کس جرات نداشت یک کـلـمه با او حرف بزند, عصبانى و دیوانه مى شد .
مادرم را به باد کتک مى گرفت و گاهى هم مرا کـتـک مـى زد .دایـى و پسرخاله ام هم هردو قمارباز بودند و شب ها با پدرم جمع مى شدند و برد و بـاخت را شروع مى کردند و قمار مى زدند تا این که پدرم مرد .من و مادر و خواهرم به خانه دایى ام رفـتـیم .دایى هم مرض قمار داشت و در خانه اش مرتب بساط قمار برقرار بود .وقتى سیزده ساله شدم , دایى ام مرا به محمد آقا که قمارباز حرفه اى بود و 54 سال سن داشت فروخت ! من از شوهردارى چیزى نمى دانستم و نه تنها به آن مرد علاقه اى نداشتم , بلکه همیشه نگاهش و صـداى خـنده اش مرا به وحشت مى انداخت .
من از او مى ترسیدم , اما هیچ راهى براى گریز از این ازدواج نامتناسب وجود نداشت .مراسم عقد ساده اى برگزار کردند و من رسما زن محمد آقا شدم .اولـیـن شـب عـروسـى را هـرگـز فراموش نخواهم کرد .این مرد آن چنان وحشى و کثیف بود و آن چنان حالت حیوانى داشت که مرا از همه چیز بیزار کرد .من تمام شب را گریستم , ولى صداى قـهـقـهـه هاى شوم او در گوشم طنین انداز بود .
وقتى صداى قدم هایش را مى شنیدم تمام بدنم مى لرزید .
وقـتـى او قـدم بـه خـانـه مـى گـذاشـت , خانه مثل گورستان , سرد و سیاه و خاموش مى شد .با کوچک ترین بهانه اى مرا به باد کتک مى گرفت و رفتارش با من غیر قابل تحمل بود .شـش مـاه پـس از ازدواج آبـسـتن شدم .این مرد حتى در این ماه هاى دشوار نیز مراعات حال مرا نـمـى کرد و دوستانش را مرتب به خانه مى آورد که قمار کنند .من هم مجبور بودم , براى آنها غذا بـپـزم , مـشـروب ببرم و از آنها پذیرایى کنم .
وقتى بچه ام به دنیا آمد, انگار یک حادثه بى اهمیت و پـیش پا افتاده , صورت گرفته است و در مدت یک ماهى که بچه ام زنده بود, او حتى یک بار هم با نـگاه محبت آمیز به او ننگریست و دست نوازش به سرش نکشید .دکتر علت مرگ بچه ام را ضعف زیـاد و ضـربـه لـگـدهایى که شوهرم وقت آبستن به پشت و پهلو و شکمم زده بود, تشخیص داد .شـوهـرم دیـوانـه وار بـازى قـمـار را انجام مى داد .مدتى بود که پشت سرهم بدشانسى مى آورد و مى باخت و گناهش را به گردن من مى گذاشت .
شب ها مرا با زنجیر مى زد و خدا شاهد است که چنان دردى از ضربه هاى زنجیر مى کشیدم که اغلب ساعت ها از هوش مى رفتم , هنوز هم هر کجا زنجیرى مى بینم و یا هر چیزى که به زنجیر شباهت داشته باشد, تمام تنم مى لرزد.. .شـوهـرم هـمچنان مى باخت و دوستانش هم رعایت حال او نمى کردند .چندین شب پشت سرهم مجبور شد چک بکشد .وقـتى پول پس اندازش در بانک تمام شد و چک ها برگشت , دوستانش دیگر چک را قبول نکردند .
او سـر اثـاثـیـه خـانـه بـازى کـرد و هـمه را باخت .آن شب , وحشت سراپاى مرا گرفته بود .از او مى ترسیدم , اما سعى کردم به او بفهمانم که اگر بیایند و اثاثیه ما را ببرند دیگر قادر نخواهیم بود دوبـاره آنـهـا را بخریم , اما او به حرف هاى من هیچ توجهى نکرد .روز بعد کامیون آوردند و هر چه داشـتـیم بردند و ما روى یک زیلو نشستیم .شب بعد و شب هاى بعد, قمار همچنان ادامه داشت تا این که در یکى از شب ها خانه اش را هم باخت .یـادم هـسـت کـه چشم هایش غرق خون شده بود .
در آن لحظه واقعا اگر من اعتراضى مى کردم , بـى درنگ مرا مى کشت اسناد خانه ردوبدل شد و من دانستم که همه چیز بر باد رفته است .بغض گلویم را گرفته بود, مى خواستم فریاد بکشم , اشک بریزم , اما مى ترسیدم .خواستم از جا برخیزم و از آن اتاق بگریزم , اما او با لحن آمرانه اى گفت بنشین ! من ترسان و لرزان نشستم .مـى دیـدم , شـوهـرم از حـال طـبـیـعى خارج شده است , نمى گذاشت دوستانش بروند و به آنها مى گفت : بنشینید, باز هم بازى کنیم و وقتى یکى از حریفان بازى گفت : تو دیگر چیزى ندارى , با چى مى خواهى بازى کنى ؟ شـوهرم نگاه عجیبى به من انداخت و با لحن شوم و وحشتناکى گفت : با زنم , پس بنشینید .
براى یـک لـحـظـه , حـریـفان بازى اش حیرت زده نگاهش کردند و یکى از آنها نگاهى به من انداخت و نشست و با لحن مستانه اى گفت : قبول دارم , بازى کنیم .قـمار شروع شد, قمار روى زندگى و حیات من , روى آینده من , تمام بدنم مثل بید مى لرزید, به صندلى چسبیده بودم و نمى توانستم تکان بخورم , انگار جادو شده بودم .در تمام مدت بازى , اتاق در سکوتى خطرناک فرو رفته بود .
قمار بازان ساکت بودند .شوهرم و آن مرد بازى مى کردند و تنها صـداى ورق بـود کـه در اتـاق به گوش مى رسید .آن مرد گاه و بى گاه , زیر چشمى مرا ورانداز مى کرد, گویى مى خواست قیمت مرا حدس بزند.. .
سر انجام سکوت شکست و من فریاد پیروزمندانه آن مرد را شنیدم که مى گفت : بردم , زنت را در قمار بردم .تمام حوادث در یک لحظه به وقوع پیوست , مانند صاعقه ,مثل برق , کاردى از جیب شوهرم کشیده شد و لحظه اى بعد, مردى که مرا در قمار برده بود, غرق در خون روى زمین افتاد و من از ترس و وحشت بى هوش شدم .
روز بـعد مردى که مرا در قمار برده بود به سراغم آمد و گفت : بیا با من زندگى کن , شوهرت به زنـدان افـتـاد, دار و نـدارش را هـم من از او برده ام , پس چرا تردید مى کنى ؟ شوهرت تو را طلاق مى دهد, قرار ما براین شده , و گرنه ناچار است تا آخر عمر در زندان بماند, سه روز بعد از آن شب , چـون کنیزى که او را به اسارت ببرند با او رفتم .من مالى بودم که مرا باخته بودند و به ناچار با آن مـرد, با خریدار و برنده خودم به کرمانشاه رفتم .
فقط این را مى دانم که از چاله در آمدم و در چاه افـتادم .روزگارم سیاه تر و کثیف تر از اول شده بود .شوهر دوم من جنون داشت و مثل یک حیوان بود .وب. جـوانـان عزیز از تمام حوادثى که براى مفسدان و از خدا بى خبران پیش مى آید, باید درس عبرت بگیرند و هرگز به آنچه خداوند حرام کرده است نزدیک نشوند و بدانند گناه , آب شورى است که هـرچـه انـسـان آن را بنوشد عطشش فزون تر مى شود .
جوانان باید هوشیار باشند و هرگز دنبال قماربازى نروند و عمر و جوانى با ارزش خویش را صرف این کار زشت , که همه چیز انسان از دست مـى رود, نـکـنند .مواظب باشند, اعصاب خود را فرسوده ننمایند, آرامش خود را از دست ندهند, اسـاس خـانواده را از هم نپاشند, به عوارض بدنى و بیمارى روانى دچار نشوند و در مسیر شیطان قرار نگیرند که عاقبتى جز پستى , حقارت و بدبختى دنیا و آخرت به دنبال ندارد .
جـوانـان و مـنـجـلاب فـساد در این بخش برآنیم به اجمال به اعمالى که ارتکاب آن ,جوانان را به منجلاب فساد و تباهى مى کشاند اشاره کنیم , این امور را از آن جهت به منجلاب تشبیه کردیم که اگر آدمى در آن وارد شد و قصد بیرون آمدن نداشت , حتما در آن جان خواهد سپرد و به جسمى مـتعفن و بدبو تبدیل خواهد شد, زیرا فساد و تباهى در واقع لجنزار است , گرچه خود انسان از آن غـافـل بـاشـد .مـنجلاب هایى که ممکن است جوانان در آن بیفتند فراوان است , که مهمترین آنها عبارتند از:
از مـنـجـلابـى که عده اى از جوانان ناآگاه در آن افتاده اند, منجلاب مشروبات الکلى است .
اگر کـسى در قدیم و دوران هاى گذشته در مضر بودن میگسارى و شراب خوارى شک داشت , امروز ایـن تـردیـد از بـیـن رفته است و از نظر علمى ثابت شده است که این کار براى مصرف کننده آن عـواقـب نـاگوارى دارد, قرآن کریم با آگاهى از ضررهاى میگسارى قرن ها پیش از اثبات علم به شدت از نوشیدن آن ما را بر حذر داشته و مهر تحریم بر آن زده است .
دکتر ایتوف مى گوید: نـوشـابـه هـاى الکلى پس از استعمال , سریعا جذب خون مى شود و خون در مسیر خود, مغز و مغز حرام را بى نصیب نمى گذارد و در نتیجه , عمل سلسله اعصاب روبه ضعف مى رود و کف نفس که ارادى بود و منشا شرم و حیا در انسان است و مانع از بروز اعمال وقیحانه است از کف بدر مى رود, به عبارت دیگر, الکل عالى ترین اعمال مغزى یعنى اعمال توقفى آن را فلج مى کند .
جـنایات جنسى , آدم کشى , ضرب و جرح , دزدى و ولگردى در بسیارى از موارد, متعاقب استعمال نـوشـابه هاى الکلى رخ مى دهد .الکل , شرم و حیا را از بین مى برد, پرده عفت ها را از هم مى درد و شخص را از کلیه قیود و رسوم اجتماعى , مذهبى و اخلاقى آزاد کرده , نداى وجدان را خفه مى کند و فرشته را تبدیل به شیطان مى کند .
الکسیس کارل مى گوید: مستى زن یا شوهر در لحظه آمیزش , جنایت واقعى است , زیرا کودکانى که در این شرایط به وجود مى آیند, اغلب از عوارض عصبى یا روانى درمان ناپذیر رنج مى برند. امـروزه آمـار و تحقیقات نشان مى دهد مرگ کودکانى که والدین آنها مشروبات الکلى مى نوشند, بیشتر از سایر کودکانى است که براثر سایر امراض از بین مى روند و اطفالى که از پدران شراب خوار به وجود مى آیند, غالبا ضعیف , علیل و به تشنج هاى شدید مبتلایندو قدرت دفاعى آنها در مبارزه با مشکلات حیات , ناچیز است
و در برابر عفونت هاى مختلف , بسیار حساسند, نقص بدنى , انحراف از ستون فقرات , کرولالى و عوارض ناشى از نارسایى غده تیروئید و همچنین ضایعات مغزى , مانند عقب ماندگى , رشد نکردن , مالیخولیا, دیوانگى هاى حاد و غیره در آنان فراوان دیده مى شود .
مـتـخـصـصـان مى گویند: الکل به همان شکل خالص , بدون آن که تغییر ماهیت دهد وارد خون مـى شـود و دسـتگاه گردش خون در معرض آسیب آن قرار مى گیرد و نه تنها دستگاه گردش خـون , بـلـکـه تـمام عناصر بدن به آفت الکل دچار مى شود و شراب خوار را به سوء هاضمه , تشنج مـعـده , شکم درد و استفراغ گرفتار مى کند .از کارهاى مهم کبد, تجزیه و خنثى کردن سمومى است که به داخل آن راه پیدا مى کند, اما متاسفانه در برابر سم الکل اثرى ندارد و این الکل است که قدرت تحریکى خود را روى کبد نیز اعمال مى نماید .
گـفتنى است عده اى از جوانان آگاه به مضرات مشروبات الکلى , گاهى چنین وانمود مى کنند کـه مـصـرف کم آن اشکال ندارد و ضررى به بار نمى آورد .گرچه چنین توهمى از نظر تعلیمات اسلامى مطرود است و از وسوسه هاى شیطان براى گمراه کردن تدریجى انسان است .امروزه متخصصان هم ثابت کرده اند که نوشیدن مشروبات الکلى , گرچه کم باشد, آثار خود را به جـا خـواهد گذاشت , زیرا جذب الکل در خون , گرچه میزان آن ناچیز باشد, درجه دقت و فهم و ادراک را ضعیف مى کند .
از آنـچه گفته شد, معلوم گشت نوشیدن مشروبات الکلى , هم ازنظر جسمى , هم از نظر روانى و هـم از نظر اجتماعى , پیامدهاى ناگوارى براى کسانى که مرتکب آن مى شوند به ارمغان مى آورد وزمـیـنه بسیارى از جرایم را فراهم مى کند: آدمى را سست اراده , پست و بى شخصیت مى سازد و مـوجـب سـلـب تـوفـیـقـات و دورى از خـداونـد مى گردد و انسان را در سراشیبى سقوط قرار مى دهد.به همین سبب است که قرآن شرابخوارى را از گناهان بزرگ وعمل شیطان مى داند و ما را به نزدیک شدن به آن نهى مى کند.
دوره جـوانـى , زمـان بیدارى غریزه جنسى است .تا جوانان به چنین سنى پا نگذاشته اند, چیزى به عـنوان غریزه جنسى و تمایل به جنس مخالف احساس نمى کنند, اما همین که وارد دوران جوانى شـدنـد, ایـن غـریـزه سر از خواب برمى دارد و بیدار مى شود و جوانان را متمایل به جنس مخالف مـى کـند .
خداوند حکیم براى تداوم نسل بشر, این غریزه را که بسیارهم قوى است , در نهاد انسان گـذاشـتـه اسـت .این غریزه علاوه بر این که وسیله اى جهت تداوم نسل بشر است , از عوامل مهم لـذت و کـامـیـابى در زندگى است .
در بین متفکران در مورد غریزه جنسى بشر در طول تاریخ , نـظـرهایى ابراز شده است که بعضى از آنها خالى از اشکال نیست و در این میان , تنها یک نظر, راه اعتدال و راه فطرت است : راه اول : نـظریه کسانى است که معتقد به از بین بردن غریزه جنسى هستند و مى گویند: آمیزش جنسى , امرى منفور و حیوانى است و در شان انسان نیست .بسیار بوده اند کسانى که از این نظریه پیروى کرده اند و خود را از یک امر طبیعى و خداداد محروم کرده اند و در این راه هم کسانى بوده اند که تحت عنوان تکامل و تعالى روح , به چنین کارى دست زده اند .این راه , راه تفریط و ظلم به غرایز و طبیعت بشر است .
راه دوم : نظریه کسانى است که درست مخالف گروه اول هستند, یعنى کسانى که راه را به افراط پـیـمـوده اند و معتقدند که غریزه جنسى را در هر شرایطى که باشد باید اشباع کرد و به هیچ وجه نباید جلو آن را گرفت و به محدودیت هاى اجتماعى , قانونى , اخلاقى و مذهبى در این مورد نباید تـوجـه کـرد, بلکه سعادت انسان در گرو اشباع این غریزه در هر شرایط است .
این نظریه , که نظر فـروید و پیروانش است , بزرگ ترین ضربه به پیکر اخلاق , عفت عمومى , ارزش هاى انسانى , جوامع بشرى و جوانان زده است و بسیارى را به منجلاب فساد و تباهى کشانده است .
این نظریه , هنگامى اثـرهاى منفى بیشترى را به دنبال دارد که توجیه علمى و روان شناسانه هم برایش بشود و چنین فـرض شـود کـه فـطرت بشر, خواستار چنین اشباعى در غریزه جنسى است و اگر آن را محدود کـنـیـم , صـدمـه هـایـى بر پیکر روان وارد کرده ایم , حال آن که این فروید و پیروانش هستند که بزرگ ترین ضربه را بر روان انسان ها بویژه نسل جوان وارد کرده اند .
راه سـوم : راه اعـتـدال و راه فطرت است , نظریه پیامبران الهى و پیروان واقعى آنهاست .طبق این نـظـریـه , نـه سـرکـوبى مطلق غریزه جنسى پسندیده است و نه افراط و زیاده روى در این غریزه مـمـدوح اسـت , بلکه این غریزه هم مانند سایر غرایز باید در حد طبیعى و فطرى اشباع شود و در چارچوب مسائل خانوادگى , اخلاقى و اجتماعى به آن جواب مثبت داده شود .
پـس جـوانان عزیز باید بدانند این غریزه بسیار قوى و تند است و همچون شعله آتش است که اگر زبانه بکشد, تمام فضایل را در وجود انسان مى سوزاند و رودخانه اى است که اگر طغیان کند, همه چیز را مى برد و تخریب مى کند, لذا جوانان باید در محدوده اصول اخلاقى , مذهبى و اجتماعى به اشـبـاع ایـن غـریزه بپردازند و بهترین راه براى این کار ازدواج است و اگر امکان ازدواج برایشان نیست با صبر و پاکدامنى در انتظار زمان ازدواج باشند و اهتمام ورزند از راه هاى شیطانى به اشباع این غریزه نپردازند که عاقبت خوبى نخواهد داشت .
یـکـى از ویـژگـى هاى دوره جوانى , گرایش به تجدد و نوگرایى است .جوانان شیفته سبک هاى نـوین در روزگار خود هستند .آنها به هر چیز تازه اى با خوش بینى مى نگرند, از این رو اگر آنها را بین دو فکر نو و قدیمى , دو لباس جدید و سنتى , دو روش امروزى و دیروزى مخیر سازند, چیز نو و تـازه را انـتـخـاب مـى کنند .
جوانان کتاب هایى را مى خوانند که نوآورى داشته باشد, اشعارى را مـى پـسـندند که تازه و جدید باشد, لباس ها و ساختمان ها و وسایل نقلیه اى را دوست دارند که به سبک نوین در بازار عرضه شده باشد .جـوانـان شدیدا به هر چیز نو با عینک خوش بینى مى نگرند و بعضى مواقع از بزرگسالان به علت تمایل نداشتن به افکار نوو وسایل جدید گله مند هستند .
گـرچه گرایش به وسایل و روش هاى نو و تجدد طلبى امرى طبیعى در جوانان است , اما جوانان عـزیز باید نظر داشته باشند که به نام تجدد و نوگرایى و تنوع طلبى , در مدگرایى افراط نکنند و معیار خوبى و بدى را جدید بودن و قدیمى بودن قرار ندهند و باید به این مساله مهم توجه داشته باشند که حس نوگرایى را نباید در اصول ثابت زندگى دخالت دهند و به بهانه نوگرایى از اصول ثـابت زندگى و اصول اخلاقى و انسانى دست بردارند, بلکه این نوع گرایش در حد طبیعى خود باید در امور متغیر زندگى باشد, نه در امور ثابت و جاوید .
در احـکام ثابت الهى که از روى فطرت و مصلحت واقعى تدوین شده است , اصل نوگرایى را نباید حـاکـم کنند, مثلا نباید فکر کنند چون عفت , حجاب , امر به معروف , تقوا, بندگى خدا, اخلاق و امـثال اینها امرى قدیمى و سنتى است , باید از صفحه روزگار کنار رود و به جاى آن , بى حجابى , بـى عفتى , بى تقوایى و خودپرستى قرار گیرد, زیرا اگر جوانان ما بخواهند در اصول ثابت انسانى نـوگـرا بـاشـنـد, قـطعا با از دست دادن بسیارى از ارزش هاى معنوى , اخلاقى و انسانى روبه رو خواهند شد که این کار هم براى جوانان و هم براى جامعه مضر و خطرناک است .
یکى دیگر از ویژگى هاى دوره جوانى , میل به خودآرایى است .
جوانان که در دوره جوانى , خود به خود از نوعى زیبایى طبیعى برخوردار هستند, سعى مى کنند با اضافه کردن زیبایى هاى مصنوعى بـر زیـبایى خود بیفزایند .میل به خودآرایى در سنین بالاتر, که زیبایى طبیعى انسان تا حدودى از بـیـن مـى رود, کم مى شود .هر چه سن بر انسان مى گذرد صورت گلگونش , جسم پرطراوتش , قـامـت سروگونه اش , پوست صاف و نرمش و موهاى زیبا و سیاهش از دست مى رود و از جمال و زیبایى طبیعى اش کاسته مى شود, از این رو رغبت به زیبایى مصنوعى و خود آرایى هم در وجودش کـم مى شود, به همین دلیل , افراد مسن توجه چندانى به خود آرایى ندارند .
میل به زیبایى و خود آرایى امرى طبیعى در جوانان است .اسلام که دینى جامع و کامل مى باشد و به تمام ابعاد زندگى مادى و معنوى انسان ها توجه نموده , با تاکید بر استفاده از لباس هاى زیبا, شانه کردن مو, معطر کردن بدن و بهداشت شخصى به حس زیـباگرایى (که خداوند در فطرت آدمى به ودیعه گذاشته است ) توجه کرده است , در آثار دینى آمده است : ( ان اللّه یحب الجمال و التجمل )
ویـژگـى دیـگر دوره جوانى حس خودنمایى است .
جوانان به اثبات شخصیت خود علاقه شدیدى دارنـد, آنـان مایلند نشان دهند که از دیگران کمتر نیستند, آنان مى خواهند ثابت کنند که قدرت انجام دادن بسیارى از کارها را دارند .جوانان علاقه مندند که مشهور شوند, از این رو به خودنمایى مى پردازند .آنان شیفته کارهاى قهرمانى و هر آنچه نشانه قهرمانى است مى باشند .جوانان به افراد معروف و قهرمان , ابراز علاقه مى کنند و دوست دارند راه آنان را بپیمایند و همانند آنان معروف و مشهور شوند .
حـس خودنمایى در جوانان , امرى طبیعى است , اما باید مواظب باشند که براى اشباع این حس به هـر کارى دست نزنند و از هر فکر و شخصى پیروى نکنند, بلکه با بصیرت و دقت نظر و دور از هر احـسـاسـى ایـن مسیر را طى کنند, زیرا مشاهده شده است گاه جوانان براى اشباع این حس , به کارهاى خطرناک و خلاف مصلحت مى پردازند و گاهى ممکن است در این راه , سلامتى خویش را از دست بدهند .
نقش پذیرى از ویژگى هاى دیگر دوره جوانى است .
روحیه نقش پذیرى ممکن است در دیگر دوران زندگى هم وجود داشته باشد, اما این حالت در دوره جوانى , آن قدر شدید است که مى توان آن را از خصوصیات دوره جوانى شمرد .امروزه دانشمندان معتقدند که محیط اجتماعى , اثرهاى زیادى در تشکل شخصیت و رفتار جوانان دارد, لذا در آثار دینى وارد شده که : انما قلب الحدث کالارض الخالیة ما القی فیها من شى ء قبلتها .
هـمـانـا قـلـب جـوان مـانند زمینى خالى و دست نخورده است که هر بذرى در آن افشانده شود مى پذیرد و مى پرورد .جرج مید مى گوید: فرد بیشتر براثر همکارى و تماس با افراد پیرامون خویش , خود را مى شناسد .
از طرف دیگر, جامعه بر اثر توقعاتش از فرد و تصدیق یا نهى رفتار اشخاص در تعیین نوع شخصیت فرد, اثر فراوان دارد و طـبـیـعى است که در یک جامعه پیچیده , مانند جوامع امروزى ما که اختلاف ذوق و ناهمجنسى شدیدى وجود دارد, تعدد نوع شخصیت فراوان است .
گفته شد, جوانان حالت نقش پذیرى قوى دارند, لذا فرهنگ حاکم بر جامعه و محیط مى تواند اثر شـگـرفـى بـر تـکـویـن شـخـصـیـت آنان داشته باشد .با نظر به این ویژگى , جوانان باید متوجه غـذاهـاى فکرى و روحى خویش باشند, باید دریابند با چه کسانى رفت و آمد دارند, چه کتاب هایى مـطـالـعـه مى کنند, در چه مجالسى شرکت مى نمایند و چه فیلم هایى را مشاهده مى کنند, زیرا غفلت از این امر, ضربه هاى جبران ناپذیرى بر آنان وارد خواهد کرد .
از دیگر ویژگى هاى نسل جوان گروه گرایى است .
جوانان شدیدا از گمنامى و تنهایى تنفر دارند و عـلاقـه مـندند در یک گروه و تشکیلات با دیگر همسالان خود فعالیت کنند .جوانانى که موفق نـمى شوند در گروه و دسته اى راه یابند, غالبا به تزلزل شخصیت و خودکم بینى مبتلا مى شوند و در نتیجه ممکن است در صحنه اجتماع و زندگى با مشکل روحى رویاروى گردند .تمایل به گروه و جمع , که خداوند حکیم در فطرت جوانان قرار داده است , مى تواند در پیشرفت اجـتـمـاعـى و کـسـب تجارب و اعتمادبه نفس آنان نقش بسزایى داشته باشد .
اما نکته مهمى که جـوانـان بـایـدبـدانـند, این است که سعى کنند خود را در گروه هایى قرار دهند که از هر جهت (مـکـتـبـى , اجتماعى , خانوادگى وب) سالم باشند و مربیان هم باید جوانان را به سوى گروه هاى سالم رهنمون گردند, باید دانست اگر جوان از گروه سالم محروم ماند وسرخورده شد, قطعا به گروه هاى ناسالم مى پیوندد تا از تنهایى وگمنامى رهایى یابد .
از جـمله ویژگى هاى دوران جوانى , داشتن احساسات تند است .
جوانان در دوره جوانى به شدت تـحـت تـاثیر احساسات و تمایلات هستند و آن چنان در این بعد قوى هستند که گاهى با مسائل مـنـطـقـى و عـقـلى قطع رابطه مى کنند و آنها را در شان خود نمى دانند و انسان هاى معقول و مـنـطـقى در نظرشان کوچک و ناچیز به حساب مى آیند و این خطر بزرگى است , زیرا گاهى با تصمیمى که جنبه عقلانى ندارد, ممکن است خود را دچار تیره روزى و سیاه بختى نمایند .
گـرچـه انـسـان در هـر سـنى در معرض احساسات و غرایز خویش است , اما این غرایز در جوانان خطرآفرین تر است , زیرا از طرفى , امواج خواهش ها در دریاى وجودشان به حرکت در آمده است و از طـرف دیگر, از تجربه کافى بهره مند نیستند, لذا باید خیلى مواظب باشند طبق هر خواسته اى عـمل نکنند, بلکه با تقویت اراده و تعقل و بعد معنوى سعى کنند برخواسته هاى غیر منطقى غلبه یـابـنـد, زیرا اگر عقل جوان بر غرایز چیره نشود, قطعا احساسات و غرایز بر عقلش استیلا خواهد یافت و آن را به اسارت خواهد برد .
آلکسیس کارل مى گوید: حـالات عـاطفى , رنج ها و شادى ها و عشق و کینه ما هر لحظه در طرز تفکر موثر است .
کسى که فـکـر مى کند یا مطالعه و قضاوت مى نماید, در عین حال ممکن است تحت تاثیر امیال و آرزوها و شـهوات خود خوش بخت یا بد بخت , مضطرب یا آرام , بشاش یا افسرده باشد, به این ترتیب , جهان در دیـده مـا بر وفق حالات عاطفى و فیزیولوژیکى که در عمق متغیر, شعور ما را در حین فعالیت فکرى مى سازد, نماهاى مختلفى به خود مى گیرد .
مى دانیم که عشق , کینه , خشم و ترس مى تواند حتى منطق را منحرف و مختل سازد .بـزرگـان ما به سبب طوفانى شدن غرایز در جوانى , جوانى را از اقسام مستى و شعبه اى از جنون مى دانند .
البته این حکم براى جوانانى است که غرایز خود را کنترل نکرده اند, وگرنه جوانانى بوده و هستند کـه بـراثـر رعـایـت تـقـوا و تعقل و اراده به مراتب بالایى رسیده اند و غرایز را مقهور عقل خویش ساخته اند .
یکى از ویژگى هاى دوران جوانى , حس الگوپذیرى است .
با نظر به فطرى بودن حس کمال طلبى , جوانان براى تکوین شخصیت روحى و فکرى و اجتماعى خویش , همواره سعى مى کنند افرادى را که از نظر مادى یا معنوى به کمال رسیده اند, الگوى خویش قرار دهند, گرچه بعضى در تشخیص الـگـوهـاى واقعى و به کمال رسیده اشتباه مى کنند و افرادى را که لایق و شایسته نیستند الگوى خـویـش قـرار مـى دهـنـد .
دنـیاى غرب که به این خواسته و نیاز جوانان پى برده است , در اشاعه الـگوهاى کاذب و شخصیت هاى دروغین مى کوشد تا جوانان را از هویت انسانى خویش جدا نماید, به همین دلیل به معرفى هنرپیشه هاى فاسد سینما, ورزشکاران بى بندوبار, قهرمانان بى شخصیت و خـوانـنـدگان پست مى پردازد و آنان را الگو معرفى مى کند, البته آنها همه این کارها را در پرتو امور مقدسى , مانند ورزش , هنر, دفاع و نشاط روحى به خورد جوانان مى دهند .
ناگفته نماند اصل حس تقلید و الگوپذیرى در جوانان مضر نیست , بلکه از عوامل پیشرفت آنان در مـسـائل فـردى و اجـتـماعى است , زیرا با این حس است که جوانان مى توانند از موفقیت هایى که دیگران کسب کرده اند استفاده کنند .
امانکته مهم و در خور توجه این است که باید از فردى که در جـامـعـه نـمونه است شناختى کافى و کامل داشته باشند و با معیار الهى و انسانى به سراغ الگوها بـرونـد و از الگوپذیرى جاهلانه برحذر باشند و به امید رسیدن به مقامات فردى یا اجتماعى , نباید اعـمـال و افکار نادرست شخصیت هاى معروف را سرمشق قرار دهند, بلکه باید با معیارى درست , شـخـصـیـت هـاى واقعى را از شخصیت هاى کاذب تمیز دهند, همچنین توجه داشته باشند براى رسـیـدن به مقام هاى عالى نباید از راه ناصواب رفت , بلکه باید از مسیر درست و با صبر و حوصله اسباب بزرگى را یک به یک فراهم نمود .