قرآن کریم مىفرماید: ببه یقین در سرگذشت یوسف و برادرانش نشانه هائى براى سؤال کنندگان بود لقد کان فى یوسف و اخوته آیات للسائلین.
بعضى گفته اند این سؤال کنندگان جمعى از یهود مدینه بودند که در این زمینه پرسش هائى از پیامبر صلّى الله علیه وآله و سلم مىکردند ولى ظاهر آیه مطلق است یعنى براى همه افراد جستجوگر آیات و نشانه ها و درسهائى در این داستان نهفته است.
چه درسى از این برتر که گروهى از افراد نیرومند با نقشه هاى حساب شده اى که از حسادت سرچشمه گرفته براى نابودى یک فرد ظاهرا ضعیف و تنها تمام کوشش خود را به کار گیرند، اما با همین کار بدون توجه او را بر تخت قدرت بنشانند و فرمانروائى کشور پهناورى کنند، و در پایان همگى در برابر او سر تعظیم فرود آورند، این نشان مىدهد، وقتى خدا کارى را اراده کند مىتواند آن را حتى بدست مخالفین آن کار، پیاده کند، تا روشن شود که یک انسان پاک و با ایمان تنها نیست و اگر تمام جهان به نابودى او کمر بندند اما خدا نخواهد تار موئى از سر او کم نخواهند کرد. (6)
ابو حمزه ثمالى از امام سجاد علیه السلام نقل مىکند که من روز جمعه در مدینه بودم، نماز صبح را با امام سجاد علیه السلام خواندم، هنگامى که امام از نماز و تسبیح فراغت یافت به سوى منزل حرکت کرد و من با او بودم، زن خدمتکار را صدا زد و فرمود: مواظب باش، هر سائل و نیازمندى از در خانه بگذرد، غذا به او بدهید، زیرا امروز روز جمعه است.
ابو حمزه مىگوید، گفتم هر کسى که تقاضاى کمک مىکند، مستحق نیست!
امام علیه السلام فرمود: درست است، ولى من از این مىترسم که در میان آنها افراد مستحقى باشند و ما به آنها غذا ندهیم و از در خانه خود برانیم، و بر سر خانواده ما همان آید که بر سر یعقوب و آل یعقوب آمد!!
سپس فرمود: به همه آنها غذا بدهید مگر نشنیده اید براى یعقوب هر روز گوسفندى ذبح مىکردند، قسمتى را به مستحقان مىداد و قسمتى را خود و فرزندانش مىخورد، یک روز سؤال کننده مؤمنى که روزه دار بود و نزد خدا منزلتى داشت عبورش از آن شهر افتاد، شب جمعه بود بر در خانه یعقوب به هنگام افطار آمد و گفت: به میهمان مستمند غریب گرسنه از غذاى اضافى خود کمک کنید، چند بار این سخن را تکرار کرد، آنها شنیدند و سخن او را باور نکردند، هنگامى که او ماءیوس شد و تاریکى شب، همه جا را فرا گرفت، برگشت، در حالى که چشمش گریان بود و از گرسنگى به خدا شکایت کرد، آن شب را گرسنه ماند و صبح همچنان روزه داشت، در حالى که شکیبا بود و خدا را سپاس مىگفت، اما یعقوب و خانواده کاملا سیر شدند، و هنگام صبح مقدارى از غذاى آنها اضافه مانده بود!
امام علیه السلام اضافه فرمودند: خداوند به یعقوب در همان صبح، وحى فرستاد که تو اى یعقوب بنده مرا خوار کردى و خشم مرا بر افروختى، و مستوجب تاءدیب و نزول مجازات بر تو و فرزندانت شد... اى یعقوب من دوستانم را زودتر از دشمنانم توبیخ و مجازات مىکنم و این به خاطر آنست که به آنها علاقه دارم.
ابو حمزه مىگوید از امام سجاد علیه السلام پرسیدم یوسف چه موقع آن خواب را دید؟ امام فرمود: در همان شب.
جائى که یعقوب آن همه درد و رنج به خاطر بى خبر ماندن از درد دل یک سائل بکشد باید فکر کرد، که جامعه اى که در آن گروهى سیر و گروه زیادترى گرسنه باشند، چگونه ممکن است مشمول خشم و غشب پروردگار نشوند و چگونه خداوند آنها را مجازات نکند. (5)
در تفاسیر چنین حکایت مىکنند، وقتى که زلیخا بر حضرت یوسف علیه السلام غضب کرد به غلام و خادم خود دستور داد چند تازیانه به یوسف علیه السلام بزند!
غلام تازیانه را بر زمین مىزد و فقط یک تازیانه به بدن یوسف علیه السلام زد!
زلیخا فورا از خانه بیرون دوید و فریاد زد یوسف را مزن، این تازیانه را که الان زدى درد آن به قلبم وارد شد و گویا مرا زدى نه یوسف را.
باز نقل مىکنند روزى زلیخا حجامت کرد وقتى خون بزمین ریخت در تمام اجزاء خون نوشته شده بود، یوسف، یوسف علیه السلام. (4)
در خبر است که آدم علیه السلام در اول خلقت به صورت و زیبائى و جمال حضرت یوسف علیه السلام بود چون از آن درخت تناول نمود حسن و زیبائى حضرت آدم کم شد و آن حسن و زیبائى را حق تعالى به یوسف داد.
گفته اند: شب تار از نور جمال حضرت یوسف مثل روز نورانى مىشد و میان دو چشم او علامتى نورانى بود که مانند ماه تابان بود. و چون مىخندید یا سخن مىگفت نورى از دندان هاى او بیرون مىآمد که در و دیوار را روشن مىکرد.
حضرت یوسف علیه السلام حسن و جمال و زیبائى را از جدش حضرت اسحاق پیامبر و مادر اسحاق به صورت حورالعین بود که حضرت یوسف را به ارث برده بود.
پیامبر صلّى الله علیه وآله و سلم فرمود: نیمى از همه زیبائى ها را به یوسف دادند و نیم دیگر را به سایر مردم.
کعب الاحبار گفته: یوسف علیه السلام زیبا روى و داراى موهائى مجعد و چشمانى درشت و میانه اندام و سفید رو و چهار شانه و کمر باریک بود. (3)
از پیامبر صلّى الله علیه وآله و سلم روایت شده که آن حضرت فرمودند: چون شب معراج مرا به آسمان بردند یوسف را به بهترین لطافت دیدم که تعجب کردم و پرسیدم که این شخص کیست
گفتند: او یوسف است.
اصحاب از آن حضرت سؤال کردند که یوسف را چگونه دیدى
حضرت فرمودند: یوسف را چون ماه شب چهارده دیدم. (2)
1- امام صادق علیه السلام فرمودند: هر کس سوره یوسف علیه السلام را، روز و شب بخواند خداوند او را روز قیامت در حالى مىانگیزد و مبعوث مىکند که زیبائیش همچون زیبائى یوسف است و هیچ گونه ناراحتى روز قیامت به او نمى رسد و از بندگان صالح خدا خواهد بود.
2- سوره یوسف را بنویسید و سه روز در منزل نگاه دارید، سپس در خارج منزل در دیوارى دفن کنید، فرستاده سلطان شما را دعوت مىکند به خدمت او و حوائج شما را به اذن الهى انجام مىدهد.
3- آنکه سوره یوسف را بنویسد و در آب بشوید و از آن بیاشامد، روزى او آسان مىشود و حظ و بهره و نصیب او به اذن الله زیاد شود. (1)
پس از شهادت امیرمؤمنان على - علیه السلام اوضاع اجتماعى - سیاسى جامعه اسلامى بحرانى تر شد. امام مجتبى(ع) از صحنهسیاسى کشور کنار زده شد. معاویه بر اوضاع مسلط گشت. روش جائرانه و دیکتاتورم آبانه معاویه در طول بیست سال حاکمیتش درقلمرو مملکت اسلامى، همراه با اغفال مردم و تبلیغات مسموم بر ضد على و آل على بود. شیعیان پیرو اهل بیت در شدیدترین وضعخفقان بارى به سر مى بردند. قتل و اعدام و حبس و تبعید و قطع حقوق و اخراج از کار، از رایجترین شیوه هاى سیاست معاویهنسبت به آزاد مردان پاک بود.
در همین دوران بسیار تلخ بود که امام حسن مجتبى(ع) با توطئه معاویه، با زهر مسموم شد و به شهادت رسید. امامت شیعیان بهحسین بن على(ع) رسید، ولى سیاست معاویه در همان خط و با همان برنامه ادامه داشت پس از شهادت حضرت امام حسن(ع)شیعیان به امام حسین(ع) نامه نوشتند و آن حضرت را به قیام علیه معاویه دعوت کردند، اما حضرت در جواب نامه به آنان دستورسکوت داد. (13) تا اینکه بالاخره در سال شصت هجرى معاویه از دنیا رفت و خلافت اسلامى به پسر نالایق و شرابخوار و فاسد او«یزید» رسید.
روشن است که در این سالهاى طولانى، حبیب بن مظاهر هم مانند بسیارى از آگاهان روشندل و مخلص، خون دل مى خورد وکارى از دستش بر نمى آمد. حبیب پیرو امام بود و در موضعگیریهاى اجتماعى - سیاسى تابع حجت خداوند بود.
حسین بن على(ع) تن به بیعت با یزید نداد و از مدینه به مکه هجرت فرمود. حضور امام در مکه و اقامت چند ماهه اش در آن شهر،به گوش افراد زیادى رسید. از جمله شیعیان کوفه هم از این ماجرا با خبر شدند و در خانه «سلیمان بن صرد خزاعى » جلسه اىتشکیل دادند. سلیمان که از چهره هاى سرشناس شیعه و از شخصیتهاى معروف کوفه بود و به آل على عشق مى ورزید، براىحاضران، از مرگ معاویه و جانشینى یزید و امتناع امام حسین(ع) از بیعت با او و عزیمت آن حضرت به مکه، سخنها گفت.
آنگاه از آنان خواست که اگر واقعا مصمم به یارى اویند وحاضرند تا در رکاب او با دشمنان حق بجنگند و حکومت یزید را سرنگونکنند، آمادگى خود را طى نامه اى به امام ابلاغ نمایند و اگر مرد مبارزه و مقاومت نیستند، چنین کارى نکنند.
حاضران، داوطلب مبارزه در رکاب امام و آماده جانبازى براى حق بودند. سلیمان هم از آنان خواست تا نامه اى نوشته و حسین(ع)را به کوفه دعوت نمایند، تا در راس جریان مبارزه، هدایت مردم را در جهاد علیه یزید به عهده گیرد.
نخستین دعوتنامه با امضاى چهارتن از بزرگان کوفه براى امام نوشته و به مکه ارسال شد; امضا کنندگان، عبارت بودند از:سلیمان بن صرد، مسیب بن نجبه، رفاعة بن شداد و حبیب بن مظاهر. مضمون نامه، دعوت امام براى حرکت به سوى کوفه وهدایت و رهبرى آنان در امر مبارزه بود. (14)
یزید در آغاز خلافتش، براى مسلط شدن بر اوضاع، سختگیریهاى زیادى مى کرد. نوشتن این نامه در آن شرایط، اقدام مهم ومخاطره آمیزى بود که توسط حبیب و دیگر همفکرانش انجام گرفت.
پس از این نامه، نامه هاى فراوان دیگرى به حسین بن على ارسال شد، که در همه آنها از امام خواسته شده بود که با سرعت و دراولین فرصت خود را به کوفه برساند.
پس از وفات پیامبر، حبیب بن مظاهر در خط ولایت على بن ابى طالب(ع) قرار گرفت و محضرآن امام را مغتنم شمرد و آن حضرترا به سان چشمه سار زلال حقیقت و حجت بى نظیر الهى و وارث علوم پیامبر مى شناخت. از این رو، به آن حضرت روى آورد و درشمار یاران خالص و حواریون و شاگردان ویژه على بن ابى طالب قرار گرفت و دانشهاى گرانبها و فراوانى رااز امام آموخت و ازحاملان علوم على -علیه السلام - بود (4) . حبیب بن مظاهر در ردیف یاران فداکارى همچون میثم تمار، رشید هجرى، عمروبنحمق و... بود و همانند آنان معارف گرانبهایى از مولاى خود فرا گرفته بود، که یکى از آنها «علم بلایا و منایا» بود; یعنى پیشگویىحوادث و خبر داشتن از وقایع آینده و تاریخ و کیفیت شهادت خود و دیگران.
به نمونه مشهورى که در این باره نقل شده است توجه کنید:
میثم تمار، سوار بر اسب از نزدیک جایى که جمعى از طایفه «بنى اسد» در آن نشسته بودند عبور مى کرد. در این حال، حبیب بنمظاهر را دید که او نیز سوار بر اسب بود. آن دو به یکدیگر نزدیک شدند، تا حدى که گردن اسبهایشان به هم مى خورد و گفتگویىطولانى کردند. در آخر، حبیب بن مظاهر خطاب به میثم گفت: گویا پیرمرد خربزه فروشى (5) را مى بینم که در راه عشق و محبتدودمان پیامبر(ص)، او را به دار آویخته اند و بر چوبه دار، شکم او را پاره مى کنند.
میثم هم گفت: من هم خوب مى شناسم مرد سرخ رویى را که گیسوانى دارد (منظورش خود حبیب بن مظاهر بود) و به عنوانیارى فرزند رسول خدا، حسین بن على، به میدان مى رود و کشته مى شود، و سربریده اش را در کوفه مى گردانند.
آنان پس از این گفتگو، از هم جدا شدند. کسانى که آنجا بودند و این گفتگو را از آن دو شنیده بودند، هنوز متفرق نشده بودند و بهخیال خودشان درباره دروغهاى آن دو نفر صحبت مى کردند که «رشید هجرى » از راه رسید و ازآنان سراغ میثم و حبیب را گرفت.به او گفتند: همین جا بودند و چنین و چنان گفتند وسپس از هم جدا شده و رفتند. رشید گفت: خداوند، میثم را رحمت کند;فراموش کرد که این مطلب را هم اضافه کند که به آورنده سر بریده حبیب در کوفه صد درهم بیشتر جایزه مى دهند و آنگاه آن سررا در شهر مى گردانند!
حاضران به یکدیگر گفتند: این یکى، از آنان هم دروغگوتر است; ولى طولى نکشید که میثم را بر در خانه «عمروبن حریث » بر فرازچوبه دار، آویخته دیدند و سر حبیب بن مظاهر را هم به کوفه آوردند و آنچه را که آن روز گفته شده بود به چشم دیدند (6) .
روزگار گذشت و خلافت به امیرالمؤمنین(ع) رسید و آن حضرت مقر خلافت را از مدینه به کوفه آورد. حبیب بن مظاهر هم بهکوفه آمد و در این شهر ساکن شد، تا همیشه بتواند در حضور و در رکاب مولایش على(ع) باشد.
حبیب در تمام جنگهاى آن حضرت شرکت کرد (7) . در آن زمان، حبیب بن مظاهر یکى از شجاعان بزرگ کوفه به حساب مى آمد کهدر زمره یاران امام بود (8) . او علاوه بر شجاعت و دلاورى، در اخلاق و رفتار کریمانه، در آشنایى و بصیرت به مسائل دین و احکام خدا،در پاکى و تقوا و زهد، در عبادت و سخاوت و وفا و آزادگى و در اخلاص نسبت به امام و اهل بیت پیامبر اسلام نمونه بود. او در جمیععلوم و فنون، همچون فقه، تفسیر، قرائت، حدیث، ادبیات، جدل و مناظره و اخبار غیبى، تبحرى داشت که - چه در زمان خلافتعلى(ع) و چه پس از آن - مایه اعجاب و شگفتى دیگران بود (9) . حبیب را در مورد وفا و اخلاصش نسبت به امام، جزء «شرطةالخمیس » (10) به حساب آورده اند (11) .
حبیب چهره اى زیبا داشت، جمال معنوى اش هم به حدکمال بود، تمام قرآن را از حفظ داشت و شبها پس از نماز عشا تا سپیده فجر، ختم قرآن مى کرد و به نیایش و عبادت خدا مى پرداخت (12) .
وقتى على بن ابى طالب(ع) به شهادت رسید، حبیب بن مظاهر تقریبا 54 سال داشت و بار یک عمر تقوا و ایثار و تجربه و آگاهى وبصیرت را به دوش مى کشید، تا در سالهاى آینده هم، همچنان در صراط مستقیم حق و در دفاع از امام و یارى دین بکوشد.
سابقه در دین و خدمت به اسلام و درک محضر رسول رسول خدا(ص) از افتخارات حبیب بن مظاهر بود. حبیب بزرگمردى ازطایفه افتخار آفرین «بنى اسد» بود. او یک سال پیش از بعثت پیامبر اسلام به دنیا آمد. کودکى اش همزمان با سالهایى بود که پیامبردر مکه مردم را به توحید دعوت مى کرد، و جوانى اش، هم عصر با دوران حکومت الهى رسول خدا در مدینه و آن سالهاى جهاد وحماسه و فداکارى در راه دین خدا بود.
فیض دیدار پیامبر، توفیقى بود که حبیب بن مظاهر را از همان آغاز با معارف دین و حکمتهاى متعالى و سرچشمه زلال و جوشانتعالیم جاودان اسلام آشنا ساخت.
حبیب از اصحاب پیامبر به حساب مى آمد و از آن حضرت حدیثهاى زیادى شنیده بود. صحابى بودن این چهره عظیم الشان تاریخاسلام (3) مقام و موقعیت او را والاتر ساخته بود و شرکت او در سن 75 سالگى درنهضت کربلا و دفاع مسلحانه اش از حسین بنعلى(ع) از صحنه هاى پر شکوه و سرشار از معنویتى است که فقط در جبهه هاى نورانى مؤمنان حق پرست یافت مى شود.
نیم روز، مقاومت و فداکارى، و قرنها تابندگى و افتخار; این ثمره اى از حماسه عاشوراست.
یاران حسین(ع) که فداکارى و ایثار و جهادشان به تاریخ حرکت داد، و به زندگى معنا بخشید و به مرگ، عظمت عطا کرد، ضربالمثل شدند. و یادشان سرمایه الهام و شورآفرینى گشت و نامشان قرین مجد و عظمت گردید، و خونشان در پاى نهال اسلام ریختهشد و به دین و عزت و شرف و آزادگى، جانى دوباره بخشید.
آرى، این گونه از «مرگ »، «حیات » پدید مى آید، و این سان «فنا»، «بقا» مى آفریند، و این چنین خون سرخ شهید، یادسبز جاوید راترسیم مى کند و شهیدان، «اسوه » هاى تاریخ مى گردند در دیندارى، درتقوا و مرزبانى از احکام الهى،در دفاع از قرآن و حمایت ازامام، در یارى حق و عدل، در آزادگى و عزت،در حقخواهى و ستم ستیزى و در همه فضیلتها و ارزشها. محور کلام، «عاشورا» است، ومیدان عمل، «کربلا».
در سال 61 هجرى که نیم قرن از رحلت پیامبر اسلام مى گذشت، جامعه اسلامى گرفتار حاکمانى شده بود که تحریف دین و کشتنآزادگان و هتک حرمتهاى الهى و احیاى جاهلیت سیاه و دنیازدگى و ستمگرى و شکمبارگى و شهوترانى کمترین و کوچکترینفسادهایشان بود.
حسین بن على(ع) قیام کرد، تا دست یزید تبهکار را از سرنوشت امت اسلام کوتاه سازد. زمانه دشوارى بود; امتحانى پیش آمده بودکه دینداران واقعى کم شده بودند و مردان جهاد و شهادت کمتر یافت مى شدند; اکثر مردم به «زندگى » روى آورده بودند!
حسین(ع) براى احیاى حق و اسلام، مردانه قدم به میدان گذاشت و نهضت ضد یزیدى خود را -که ضد کفر و ستم بود- با یارانىمصمم و وفادار و حق شناس به انجام رساند.
اصحاب او اندک بودند، لیکن درعاشورا کیفیت مطرح بود، نه کمیت; ایمان و عشق به شهادت در راه خدا ملاک بود، نه فزونىجمعیت و زیادى نفرات.
اغلب همراهان حسین بن على «ع »، عابدان شب زنده دار، زاهدان وارسته، قاریان قرآن شناس، قهرمانان با بصیرت، معلمانسلحشور و مجاهدان پرهیزکارى بودند که آثار عبادت و تهجد در سیمایشان هویدا بود. حضور تنى چند از صحابه پیامبر اسلام وحواریون حضرت امیر در سپاه اندک سید الشهدا قداست و وجهه و معنویتى پر شکوه به جمع آنان بخشیده بود.
در نوشته حاضر با چهره تابناک و شخصیت برجسته یکى از یلان دلاور و شیران بیشه شجاعت و ایثار و حماسه آفرینى آشنامى شویم، تا شاید این آشنایى، ما را در پیروى و تاسى به آنان یارى رساند.
این قهرمان عابد و عارف، «حبیب بن مظاهر» است که نامش آشناست و با کربلاى حسین و عاشوراى شهادت، پیوندى ناگسستنىدارد.
برخى از عاشوراییان، جزء مسلمانان فداکارى بودند که حتى حضور رسول خدا(ص) را هم درک کرده بودند، و بعضى شان ازدلیرمردان رکاب امیرالمؤمنین و یاران آن حضرت بودند که در حضورش با دشمنان حق جنگیده و در شمار اصحاب امام مجتبى(ع) هم بوده اند و سرانجام حسین بن على(ع) را درکربلا یارى کرده و دراین راه به شهادت رسیده اند.
حبیب و یاران دیگر ابا عبدالله الحسین(ع) در روز عاشورا، از چنان عظمت و شکوه و مقامى برخوردار بودند که مایه غبطه همگاناست. تعبیراتى را که امام صادق(ع) درباره آنان به کار برده است، بسیار ارزشمند است.
القابى همچون «اولیا و دوستان خدا»، «برگزیدگان پروردگار»، «یاران وفادار دین خدا»، «انصار پیامبر و على و فاطمه و حسن وحسین »، «پاکان رستگار و سعادتمند» و... از زبان امام صادق(ع) درباره آنان صادر شده است (1) . کدام مکتب و آیین و ملت و نژاد، به اندازه اسلام در داشتن سرمایه هاى انسانى غنى است؟
در کدام مسلک و دین، این همه شخصیتهاى برجسته و الهام بخش مى توان یافت؟
درود بر اسلام که این همه ذخایر معنوى دارد، درود بر این پاکمردان متعهد و شهیدان جاوید که آبروى اسلام و قرآنند، و«اسوه »هایى براى الگوگیرى و پیروى کردن.
امیداست که این نمونه هاى متعالى براى همه ما و همه رزمندگان پرتوان جبهه نورانى اسلام و براى همه آزادگان دنیا سرمشقکمال جویى و فضیلت یابى باشد.
باشد که راه کربلا باز شود، تا در جوار بارگاه حسینى و مرقد سالار شهیدان، این یاران وفادار سیدالشهدا را هم زیارت کنیم! آمین.
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ
یکى از بزرگان اهل علم و تقوا نقل فرمود یکى از بستگانشان در اواخر عمرش ملکى خریده بود و از استفاده سرشار آن زندگى را مىگذارند پس از مرگش او را دیدند در حالى که کور بود از او سببش را پرسیدند که چرا در برزخ نابینا هستى
گفت: ملکى را که خریده بودم وسط زمین مزروعى آن چشمه آب گوارایى بود که اهالى ده مجاور مىآمدند و از آن برمى داشتند و حیوانات خود را آب مىدادند به واسطه رفت وآمدشان مقدارى از زراعت من خراب مىشد و براى اینکه سودم از آن مزرعه کم نشود و راه آمد و شد را بگیرم به وسیله خاک و سنگ و گچ آن چشمه را کور نمودم و خشکانیدم وبیچاره مجاورین به ناچار به راه دورى مراجعه مىکردند، این کورى من به واسطه کور کردن چشمه آب است
به او گفتم آیا چاره اى دارد؟ گفت اگر وارثها بر من رحم کنند و آن چشمه را جارى سازند تا مورد استفاده مجاورین گردد حال من خوب مىگردد.
ایشان فرمود به ورثه اش مراجعه کردم آنها هم پذیرفتند و چشمه را گشودند پس از چندى آن مرحوم را با حالت بینایى و سپاسگزارى دیدم.
آدمى باید بداند که هرچه مىکند به خود کرده است: (لَها ما کَسَبَتْ وَعَلَیْها مَااکْتَسَبَتْ) اگر به کسى ستم نموده به خودش ستم کرده، اگر به کسى نیکى کرده به خودش نیکى کرده است.اگرسر کسى رابریده درمواقف برزخى خودش بى سر است و در جهنم سرو پایش به هم پیچیده است چنانچه مىفرماید: (فَیُؤْخَذُ بِالنَّواصى وَاْلاَقْدام) از اینجاست که حضرت زینب کبرى علیها السّلام در مجلس یزید به آن ملعون فرمود: «وَما فَرَیْتَ اِلاّ جِلْدُکَ وَما قَطَعْتَ اِلاّ رَاءْسُکَ؛نبریدى مگرپوست خودت راوجدانساختى مگرسرخود را».
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ
پیش از سى سال قبل روضه خوانى بود به نام «شیخ حسن» که چند سال آخر عمرش به شغل حرامى سرگرم بود، پس از مردنش یکى از خوبان او را در خواب مىبیند که برهنه است و چهره اش سیاه و شعله هاى آتش از دهان و زبان آویزانش بالا مىرود به طورى وحشتناک بود که آن شخص فرار مىکند.
پس از گذشتن ساعاتى و طى عوالمى باز او را مىبیند لکن در فضاى فرحبخش در حالى که آن شیخ، چهره سفید و با لباس و روى منبر و خوشحال است نزدیکش مىرود و مىپرسد شما «شیخ حسن» هستید، گوید بلى؟ مىپرسد شما همان هستید که در آن حالت عذاب و شکنجه بودید؟ گوید بلى
آنگاه سبب دگرگون شدن حالش را مىپرسد، مىگوید آن حالت اولى در برابر ساعاتى است که در دنیا به کار حرام سرگرم بودم و این حالت خوب در برابر ساعاتى است که از روى اخلاص یاد حضرت سیدالشهداء علیه السّلام مىنمودم و مردم را مىگریاندم وتا اینجا هستم در کمال خوشى و راحتى مىباشم و چون آنجا مىروم همان است که دیدى.
به او گفت: حال که چنین است از منبر پایین نیا و آنجا نرو، گفت نمى توانم و مرا مىبرند.
شاهد صدق این رؤیا آیه شریفه: (فَمَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَیْراً یَرَهُ وَمَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ شَرّاً یَرَهُ) مىباشد؛ یعنى هرکس هموزن ذره کار نیکى بجاى آورد آن را مىبیند و هرکه هموزن ذره شرى انجام دهد آن را خواهد دید.
ناگفته نماند که این حالت برزخى اوست تا وقتى که استحقاق عذاب ساعات گنهکاریش تمام شود یا اینکه به شفاعت اهل بیت علیهم السّلام نجات یابد و چون ایمان داشته و دلش از محبت خالى نبوده سرانجام اهل نجات و خوشى پیوسته خواهد بود.
و اما مطلب دوم یعنى مقام حضرت سیدالشهداء علیه السّلام در برزخ - چنانچه گذشت - انسان تا در دنیا و با بدن مادى و اسیر طبیعت است جز اوضاع و گزارشات دنیوى را ادراک نمى تواند نماید تا جایى که اگر در دوستى دنیا فرو رود عوالم بالا و ماوراى طبیعت یعنى برزخ و قیامت را منکر مىشود بلکه گزارشات آن عوالم را مسخره مىنماید.
در برابرش کسى که ازعلاقه مندى به دنیا خلاص گردد و از عوالم معرفت و محبت الهى بهره مند شود زندگى دنیوى را ناچیز و لهو و لعب مىبیند و چون کمال سعادت خود را در شهود آن عوالم مىبیند مشتاق مرگ مىشود و خلاصى از این عالم را خواهان مىگردد.
از جمله گزارشات برزخ و قیامت، ظهور مقام حضرت سیدالشهداء علیه السّلام است یعنى سعه وجودى و احاطه علمى و نفوذ مشیت و سلطنت الهى آن حضرت را تا کسى به آن عالم وارد نگردد حقیقتش را نمى تواند درک نماید و فعلاً جز تصدیق اجمالى و دانستن عجز خود از ادراک آن راهى نیست.
به این مناسبت جمله اى از فرمایشات حضرت صادق علیه السّلام در محل و مقام برزخى حضرت سیدالشهداء علیه السّلام نقل مىگردد.
در نفس المهموم به سند صحیح از امام صادق علیه السّلام روایت کرده که فرمود: «حسین علیه السّلام با پدر و مادر و برادرش در منزل رسول خدا صلّى الله علیه وآله است و با آن حضرت روزى (مناسب آن عالم و آن مقام) به ایشان مىرسد و مورد نعمت و کرامت خداوندند و به درستى که حسین علیه السّلام در سمت راست عرش است و مىگوید: پروردگارا! عطا فرما به من آنچه وعده دادى (شفاعت) و نظر مىکند به سوى زیارت کنندگان قبرش پس به آنها و به نامهایشان و نامهاى پدرانشان و آنچه با آنهاست شناساتر است از شناسایى یکى از آنان به فرزندش و نظر مىفرماید به سوى کسى که بر او گریان است پس برایش طلب آمرزش مىفرماید و از پدرش مىخواهد که براى او آمرزش جوید و مىفرماید اى گریه کننده بر من! اگر پاداشى را که خداوند برایت آماده فرموده بدانى شادیت بیش از اندوه و غصه ات مىشد و برایش آمرزش مىجوید از هر خطا و گناهى»(83).
براى روشن شدن مطلب مثالى گفته مىشود: هرگاه مادرى براى بچه سه چهارساله اش شرح عروسى ومجلس مفصل و جمال عروس و تشریفات و انواع میوه ها وشیرینى ها و غیره را بدهد، بچه فورا همان عروسکى که مادرش برایش خریده در نظرش مىآید و شیرینى مختصرى که خودش درک کرده، منتها قدرى بیشتر و بزرگتر و بهتر.
آیا ممکن است بچه لذت شب زفاف را درک کند؟ تنها همان لذت خودش از گرفتن عروسک در بغل را درک مىنماید، همچنین است وصف حورالعین و سایر لذتهایى که در برزخ و بهشت است براى کسى که مقید و محصور در عالم طبیعت است. و همچنین وصف رنجها و شکنجه ها و سختیهاى برزخ و قیامت براى کسى که در دنیاست از آنها چیزى درک نمى کند جز رنجها و سختیهاى عالم دنیا، در حالى که آنها طورى دیگر و هزاران مرتبه بالاتر است. از اینجاست که در قرآن مجید مىفرماید: «هیچکس نمى داند چه براى آنان پنهان (ذخیره) شده از چیزهایى که اسباب روشنایى چشمشان باشد»(82).
اگر گفته شود که در حالت خواب تا اندازه اى روح از بدن فاصله دارد نباید مانعى از ادراک امور برزخى او باشد، پس چرا اموات از گزارشات خود مضایقه دارند.
در پاسخ گوییم اولاً روح در حالت خواب قطع علاقه کلى از بدن نکرده است و ثانیا: آنچه در خواب درک کند قوه متخیله او آن معنا را مطابق مدرکات مادى و دنیوى که مرتبه فعلى اوست درک نموده و چون بیدار مىشود همان مدرک تخیلى اش در حافظه اش مىماند و از اینجاست که بسیارى از رؤیاها مرموز و نیاز به تعبیر دارد.