مراجع به نیابت از امام عصر(ع) سهم خدا, سهم پیامبر و سهم امام معصوم(ع) را اخذ نموده و به مصارف مورد نظر مى رسانند.
مومنین نصف خمس را به مصارف سادات فقیر مى رسانند.
در اینکه آیا عنوان ((سید)) شامل فرزندان دخترى نیز مى شود یا نه, در میان فقهاى شیعه اختلاف هست.
الف: سادات کسانى هستند که از ناحیه پدر به عبدالمطلب منتسب هستند. اکثریت فقها طرفدار این اندیشه هستند و این نظریه مشهور است.
ب: کسانى که از ناحیه مادر به عبدالمطلب منتسب مى گردند نیز جزو سادات به شمار مى روند و از سهم سادات بهره مند مى گردند, طبق این اندیشه نوه هاى دخترى نیز فرزند محسوب مى شوند و دختران مى توانند تبار را حفظ کنند.(6)
البته بین احکام فقهى فوق و پدرتبارى همواره ملازمه موجود نیست. عده اى از فقها با اینکه معتقدند نوه هاى دخترى فرزند محسوب مى شوند, یعنى کسانى که از طرف مادر به بنى هاشم منسوب اند, سادات هستند ولى به خاطر دلیل خاص یعنى (مرسله حماد, وسایل, ب1, کتاب خمس) از خمس محروم هستند.
((عبدالله بن صالح بحرانى (1143ه .ق) معتقد است گرچه کسى که مادر وى سید باشد, سید و فاطمى است ولى در استحقاق خمس به خاطر مرسله حماد, توقف مى کند, یعنى حکم را مبتنى بر انتساب نمى داند)).(7)
شیخ یوسف بحرانى (1186هـ ق) صاحب کتاب فقهى معروف الحدائق الناضره توقف عبدالله ابن صالح بحرانى را نمى پسندد و معتقد است که بین حکم خمس و پدرتبارى ملازمه وجود دارد. زیرا, ((مرسله حماد)) مطلق نیست و محرومیت منسوبین مادرى را از خمس بر پدرتبارى مبتنى مى کند که ما قبول نداریم.
((عن العبدالصالح ابى الحسن الاول(ع): و من کانت امه من بنى هاشم و ابوه من سائر قریش فان الصدقات تحل له ولیس له من الخمس شىء فان الله یقول: ادعوهم لابائهم(احزاب,6))).(8)
این مرسله به آیه استشهاد مى کند, یعنى خداوند مى فرماید: آنها را بانام پدرانشان بخوانید, پس فرزند مال پدر و منسوب به پدر است نه مادر. در حالى که ما در گذشته توضیح دادیم این آیه در باره لغو فرزند خواندگى است. با نام پدرانشان بخوانید, یعنى به دیگر مردان منتسب نکنید, بلکه به پدر خونى شان منتسب نمایید. پس در این آیه پدر در مقابل دیگر مردان است نه در مقابل مادر, زیرا در آیه قبلى (احزاب, 3) بیان مى کند فرزند اعتبارى (فرزند خوانده) و مادر اعتبارى (زن ظهار شده) هیچ کدام فرزند و مادر نیستند, همچنان که خداوند پدر اعتبارى را نفى مى کند, مادر اعتبارى را نیز نفى مى کند.
به هر حال, فقها در مسإله پدرتبارى به دو گروه عمده تقسیم شده اند, بدون وارد شدن در مباحث صرف فقهى با ذکر ادله طرفین, برآنیم تا خاستگاه فکرى آنها و آبشخور برداشت آنها را بررسى نماییم.
ادله برداشت پدرتبارى از متون دینى
تا جایى که نگارنده سراغ دارد هیچ یک از اندیشمندان دینى, بحث مستقلى پیرامون پدرتبارى از دید اسلام ارائه نکرده است ولى بحث پدرتبارى و اینکه آیا نوه هاى دخترى نیز فرزند محسوب مى شوند یا نه با برخى مباحث فقهى ملازمه دارد. از این رو مى توان دیدگاههاى فقها را در این مورد در سه باب فقهى جستجو نمود:
الف: باب وقف بر اولاد
ب: ارث نوه هاى دخترى
ج: باب خمس
ـ شخصى ثروتى را بر اولاد خود وقف نموده که نسل اندر نسل از منافع آن بهره مند گردند, آیا کسانى که از طرف مادر به آن شخص منسوبند از منافع آن حقى دارند یا نه؟ اگر قائل به پدرتبارى بشویم سهمى ندارند ولى اگر معتقد باشیم نوه هاى دخترى نیز فرزند شخص محسوب مى شوند, نتجیه اش این است که آنها نیز از منافع آن موقوفه بهره مند مى گردند.
ـ آیا نوه هاى دخترى جایگزین فرزند بلاواسطه (دختر میت) هستند یا حکم ارث برى آنها ملازمه اى با فرزند بودن ندارد و آنها اولاد میت نیستند. سید مرتضى علم الهدى (355 ـ 436ه .ق) که طرفدار دوتبارى در دین اسلام است مى گوید: ((نوه هاى دخترى جایگزین بلاواسطه انسان مى شوند و بر اساس ((الذکر مثل حظ الانثیین)) (نسإ, آیه 11) ارث مى برند. پس اگر میتى یک نوه دخترى مذکر داشته باشد و یک نوه پسرى مونث داشته باشد, مذکر دو برابر مونث ارث مى برد اگرچه انتساب وى از طریق مادر است. (4)
ـ ((خمس)), یک نوع مالیات اسلامى است, که به معدن, غواصى, مال حلال مخلوط به حرام درآمد کسب, غنیمت و... تعلق مى گیرد مومن یک پنجم درآمد اضافه بر مصارف سالیانه را به عنوان خمس به مراجع دینى پرداخت مى کند. طبق طرح اولیه اسلام این درآمد به شش قسم تقسیم مى شود:
سهم خدا, سهم پیامبر(ص), سهم امام(ع) و این سه سهم, امروزه از آن امام زمان(عج) مى باشد و سه سهم دیگر براى ایتام, فقرا (مساکین) و در راه ماندگان (ابن السبیل) از کسانى که از جهت پدر به عبدالمطلب منتسب هستند, پس اگر از ناحیه مادر به وى منتسب باشند سهمى از خمس ندارند و صدقه (زکات) بر آنها حلال است.(5)
امروزه خمس به دو قسم مى شود:
تاکنون متون دینى مربوط به پدرتبارى و سنتهاى دیرین اعراب قبل از اسلام را با یک دید قرن بیستمى ملاحظه نمودیم و دیدیم قبل از اسلام پدرتبارى تام بى هیچ نقش زن حاکم بود ولى بعد از اسلام از همان متون دینى دو نوع برداشت متباین ارائه شد;
1ـ پدرتبارى
2ـ دوتبارى
به نظر مى رسد این دو نوع برداشت برآیند تعامل سه فاکتور بود که به صورت مثلثى به منصه ظهور مى رسد:
الف: سنت دیرین پدرتبارى
ب: متون دینى
ج: نیازهاى سیاسى ـ اجتماعى
با تشریح مطالب فوق ملاحظه خواهید کرد چه اندازه بحثهاى فقهى متإثر از مسایل سیاسى و اجتماعى است و عرف و عادات اجتماعى چه نقشى در برداشتهاى فقهى ایفإ مى کنند.
پس از خلفاى اولیه, بنى امیه (40ه .ق تا 132هـ.ق) و سپس بنى عباس (132ه .ق تا 656ه .ق) به ترتیب به حکومت رسیدند. علویون در هر دو دوره رقیب سرسخت حکومت به شمار مى رفتند. از آنجا که هر سه گروه از قریش بودند سعى وافر در انتساب خویش به رسول خدا داشتند, مهمترین اهرمى که علویون براى جذب قلوب مردم از آن برخوردار بودند انتساب ایشان به پیامبر خدا(ص) از طریق حضرت زهرا(س) بود. بدین ترتیب برداشت دوتبارى از اسلام مساوى بود با قبول اینکه علویون فرزندان رسول خدا هستند و در نتیجه استحقاق بیشترى براى حکومت دارند, زیرا در جوامع قبیله اى انتساب اهمیت داشت.
در مقابل, با احیإ سنت پدرتبارى قبل از اسلام, که رحم زن را به مثابه ظرف مى پنداشت, علویون هیچ امتیازى از انتساب خویش از طریق زهرا(س) به رسول الله(ص) به دست نمىآوردند. زیرا عباس و ابوطالب و امیه (با چند واسطه[ (عده اى از علما معتقدند امیه غلام عبد مناف جد اعلاى پیامبر بود که عبد مناف او را آزاد و سپس به پسرخواندگى انتخاب نمود, فلذا انتساب نسبى با پیامبر ندارد ولى چنانچه مى دانیم بنى امیه همواره خود را از قریش و از طایفه پیامر مى دانستند. این امر در توجیه حکومت آنها نقش مثبت داشت] عموهاى پیامبر بودند و همه گروهها مى توانستند رسول الله را پسرعمو خطاب کنند. لذا مى بینیم بنى امیه و بنى عباس هر دو در صدد انکار انتساب علویون به رسول الله(ص) و ترویج بازگشت به فرهنگ ماقبل اسلام هستند. در مقابل, فرزندان زهرا(س) خود را فرزندان رسول الله مى پندارند و این گفتگو در هر دوره مشهود است.
فقیه محمد ابن طلحه شافعى در کتاب ((مطالب السووول فى مناقب آل الرسول)) ص4 نقل مى کند; شعبى به آل رسول تمایل داشت و معتقد بود ایشان فرزندان رسول خدا(ص) و ذریه وى هستند, خبر این مطلب از او, به حجاج بن یوسف ثقفى (41ه .ق الى 95ه .ق) رسید و حجاج از شعبى ناراحت شد و بر وى غضب نمود. روزى وى را خواست. شعبى وارد شد در حالى که علما و اشراف کوفه و بصره حضور داشتند, حجاج سلام شعبى را به گرمى رد نکرد و همین که نشست, گفت: اى شعبى! خبر اعتقاد تو به من رسیده است که نشانگر جهل تو است؟ آیا فرزندان مرد به جز او به کس دیگرى نسبت داده مى شوند؟
ـ چرا فرزندان على را فرزندان رسول الله(ص) و ذریه او مى نامى؟
ـ آیا آنها انتسابى به جز از طریق مادرشان فاطمه به رسول خدا دارند؟
ـ آیا نمى دانى نسبت از طریق دختران نیست, بلکه از طریق پسران است؟
حجاج در توبیخ شعبى مبالغه نمود, هرچه شعبى به سکوت خویش ادامه مى داد حجاج در ملامت وى زیاده روى مى کرد.
شعبى سرش را بلند کرد و گفت: یا امیر! سخنان تو به سخنان کسى مى ماند که انگار کلام خدا و سنت پیامبرش را نمى داند و یا از آنها اعراض مى کند.
ـ آیا خدا در قرآن, به هنگام خطاب بندگان, ((یا بنى آدم)) (اعراف, 26ـ27ـ30ـ34) و ((یابنى اسرائیل)) (بقره, 39ـ45ـ117) خطاب نمى کند؟
ـ سپس آیه 84 و 85 سوره انعام را تلاوت نمود که درآن خداوند داود و سلیمان و ایوب و نیز ذکریا و یحیى و عیسى و الیاس را از نژاد ابراهیم مى داند.
ـ شعبى گفت: قرإ دو شهر کوفه و بصره و جمله کتاب عزیز حاضر هستند و آنچه مى گویم شاهدند.
ـ اى حجاج اتصال عیسى به آدم و اسرائیل (یعقوب((ع))) و ابراهیم خلیل را مى بینى؟ به کدامین پدر به آنها متصل است؟ آیا به جز از طریق مادرش مریم؟
خداوند عیسى را از فرزندان ابراهیم مى داند در حالى که عیسى(ع) پدر نداشت و این انتساب تنها از طریق مادر است.
حجاج در مقابل این استدلال خجل شد و شروع به تلطف نسبت به شعبى نمود.(1)
((شعبى)) خیال مى کرد ((حجاج)) قرآن نمى داند ولى ((حجاج)) علاوه بر قرآن چیزى مى دانست که ((شعبى)) از آن غفلت داشت و آن ((علم سیاست)) بود. حجاج وقتى که از طرف عبدالملک مروان مإمور سرکوبى عبدالله بن زبیر شد, با منجنیق خانه خدا را خراب کرد و عبدالله بن زبیر را کشت و سر او را به شام فرستاد. وى در مدت 20 سال حکومت خود در کوفه و بصره و دیگر نواحى عراق مظالم بسیار مرتکب شد.(2)
براى کسى که خانه خدا حرمت نداشت, متن قرآن مهم نبود. او در صدد بسط حکومت خویش بود و آل على(ع) مزاحم این حکومت بودند و مصالح سیاسى او اقتضا مى کرد انتساب علویون را به رسول خدا به هر نحو ممکن انکار نماید و اگر در آن جلسه نتوانست شعبى را از مکنونات درونى خویش آگاه سازد, به مقتضاى مصلحت بود.
اگر بخواهیم به زبان پارتوئى بیان کنیم باید بگوییم نقاطB وC در حکم مشتقات هستند. انگیزه بنى امیه و همچنین بنى عباس درنکتهE نهفته است که همان تحکیم مواضع قدرت مى باشد و با ترسیم خط عمود منصف, مثلث متساوى الاضلاع, به دو مثلث قائم الزوایه تبدیل مى شود که یکى متدینین را گول مى زد و دیگرى سنت پرستان را.
بنى عباس که از نسل عموى پیامبر(ص) (عباس ابن عبدالمطلب) بودند, از انتساب خود به خاندان رسالت بهره بردارى تبلیغاتى نموده خود را وارث خلافت معرفى مى کردند. رقابت این گروه با علویون در انتساب به رسول الله از بنى امیه نیز شدیدتر بود, زیرا برخلاف بنى امیه که فقط از قریش بودند, اینها اگر انتساب علویون از طریق فاطمه به رسول خدا را نفى مى کردند, هم ردیف آنها مى گشتند.
به خصوص اینکه بنى الحسن (فرزند امام حسن(ع)) در براندازى حکومت بنى امیه با بنى عباس همکارى تنگاتنگ داشتند و حمایت مردم از این گروه بیشتر به خاطر وجهه معنوى علویون صورت مى گرفت ولى بعد از پیروزى, بنى عباس حکومت را در انحصار خود گرفتند و علویون محروم شدند.
با چنین زمینه اى ترویج پدرتبارى (موروث قبل از اسلام) و نفى ارزش انتساب آل على به رسول خدا از ناحیه مادر, کمال اهمیت را داشت. لذا مى بینیم عباسیون نیز همان سیاست بنى امیه را در پیش گرفته و پدرتبارى را ترویج مى کردند.
هارون عباسى آشکارا روى انتساب خود به مقام رسالت تکیه نموده در هر فرصتى آن را مطرح مى کرد. وى روزى وارد شهر مدینه شد و رهسپار زیارت قبر مطهر پیامبر(ص) گردید.
هنگامى که به حرم پیامبر(ص) رسید, انبوه جمعیت از قریش و قبایل دیگر آنجا گرد آمده بودند. هارون رو به قبر پیامبر نموده, گفت: ((درود بر تو اى پیامبر خدا! درود بر تو اى پسرعمو!)) (السلام علیک یا رسول الله, السلام علیک یا ابن عم!)
او در میان آن جمعیت زیاد, نسبت عموزادگى خود با پیامبر اسلام(ص) را به رخ مردم مى کشید و عمدا به آن افتخار مى نمود تا مردم بدانند خلیفه پسرعموى پیامبر است!
در این هنگام پیشواى هفتم که در آن جمع حاضر بود, از هدف هارون آگاه شده نزدیک قبر پیامبر رفت و با صداى بلند گفت: ((درود بر تو اى پیامبر خدا! درود بر تو اى پدر!)) (السلام علیک یا رسول الله, السلام علیک یا ابه!). هارون از این سخن ناراحت شد, به طورى که رنگ صورتش تغییر یافت و بى اختیار گفت: ((واقعا این افتخار است)).
هارون به وسایلى مى خواست پیامبرزادى این پیشوایان بزرگ را نیز انکار کند. او روزى به امام کاظم(ع) گفت: ((شما چگونه ادعا مى کنید که فرزند پیامبر هستید, در حالى که در حقیقت فرزندان على هستید, زیرا هر کس به جد پدرى خود منسوب مى شود نه جد مادرى))! امام(ع) آیه 86 سوره انعام را تلاوت نمود و فرمود: در این آیه, عیسى از فرزندان پیامبران بزرگ پیشین شمرده شده است در صورتى که او پدر نداشت و تنها از طریق مادرش مریم, نسب به پیامبران مى رساند, بنابر این به حکم آیه, فرزندان دخترى نیز فرزند محسوب مى شوند. ما نیز به واسطه مادرمان ((فاطمه)) فرزند پیامبر محسوب مى شویم.(3)
مباحث دیگرى در این باب نقل شده که همه نمایانگر تقابل جدى علویون با بنى امیه و بنى عباس در هر دو دوره مى باشد و معلوم مى گردد که تز دوتبارى اسلام, منافع سیاسى ـ اجتماعى حکام بنى امیه و بنى عباس را تإمین نمى کرد. لذا بازگشت به فرهنگ قبل از اسلام را ترجیح مى دادند.
هر نظامی باید انگیزشهای افراد و الگوهای فرهنگی آفریننده و نگهدارنده این انگیزشها را ایجاد، نگهداری و تجدید کند، نظام فرهنگی با تجهیز کنشگران به هنجارها و ارزشها که آنها را به کنش برمی انگیزد، کارکرد سکون را انجام می دهد. فرهنگ، نیروی عمومی است که اعضای خانواده را به هم پیوند میدهد و میانجی کنش متقابل اعضای خانواده است و شخصیت و نظام خانواده را باهم ترکیب می کند.
فرهنگ در روند جامعه پذیری از طریق متابعت، همانند سازی یا درونی کردن، بر شخصیت افراد خانواده تاثیر گذاشته و بر واکنش متقابل آنان و نظام خانواده مؤثر است.
اگر در این روند، روابط متقابل اعضای خانواده بر پایه های عقلانی استوار باشد و ارزشها و هنجارها برای افراد خانواده ارزشمند و قابل قبول باشد، از دوام و ثبات برخوردار خواهد بود، به طوریکه افراد آنها را درونی نموده و در کنش متقابل بکار می گیرند و به فرزندان خویش منتقل می نمایند. از این رو زندگی متعادل به جانب این هدف قرار می گیرد که مقررات و قواعد خانواده منطق پذیر بوده، با فطرت انسانی مطابقت داشته باشد. مرد به حکم مرد بودن خود و زن به موجب زن بودن، هیچکدام نمی توانند سلیقه ها و نظرات خویش را بردیگری اعمال کنند. در غیر این صورت و بنابر حاکمیت زور، یا ارزشها و هنجارها و الگوهای خانواده به صورت سطحی پذیرفته میشود و یا به سرعت کنار گذاشته می شود و خانواده در این جهت در طی زمان با گسست مواجه خواهد شد.
سپس نظام خانواده برای دوام و حفظ تعادل، نیازمند شناخت موقعیت خویش، داشتن اهداف بلند متناسب با فطرت و انتخاب و یا ساختن شخصیت های لازم جهت رسیدن به اهداف و حفظ یکپارچگی و انسجام درونی خویش است
یکی از عوامل تعیین کننده موفقیت و یاعدم موفقیت در زندگی، نحوه مدیریت کانون خانواده است. چنانچه خانواده به صورت یک حوزه متشکل و وحدت یافته و منظم اداره شود، تصمیمها، افکار و کنشها به سوی یک کانون جهت گیری می شود و مرکز مقتدر و متحدی به وجود می آید. زن و شوهر در این کانون، در کنار یکدیگر قرار می گیرند و به مرور زمان، قطب واحدی در تصمیم گیری و هدایت زندگی شکل می گیرد. ارزشها و هنجارها و نوع شخصیت افراد خانواده در یکپارچگی و تنظیم روابط اعضاء اثر مستقیم دارد. میزان احترام به ارزشها و هنجارها در خانواده و اینکه اگر پای مصلحت بزرگتر در میان باشد، تا چه اندازه زوجین از انعطاف پذیری روحی برخوردار باشند و مصلحت زندگی را بر منفعت شخصی ترجیح دهند و خواسته های فردی را فدای پیشبرد اهداف زندگی کنند، در یکپارچگی و حفظ نظام خانواده تاثیر به سزایی دارد، البته یکپارچگی امری مطلق نیست، یعنی در اکثر موارد انتظار می رود زن و شوهر در برخورد با مسائل سیاستی هماهنگ اتخاذ نمایند.
اولین گام در این مورد، پذیرش همسر است، آنگونه که هست. یعنی شامل پذیرش شخصیت، افکار و علایق و سهم او در مدیریت زندگی است. لذا هریک از زوجین به محض نارضایتی از همسر، نباید منزلت و نقش او را نادیده گرفته و وی را از تصمیم گیری محروم نمایند. پدری که نقش سایه در زندگی داشته و یا مادری که از موقعیت اصلی خویش محروم مانده است،
نمی تواند زندگی خویش را به طور صحیح مدیریت نماید، لذا نظام خانواده از کارکرد اصلی خویش که حفظ یکپارچگی است، باز می ماند.
خانواده به عنوان یک نظام اجتماعی باید هدفهای اصلیاش را تعیین کند و به آنها دست یابد.
نظام شخصیتی و شخصیت اعضای خانواده، کارکرد دستیابی به هدف را از طریق تعیین هدفهای نظام خانواده و بسیج منافع برای دستیابی به آنها، انجام می دهد.
اگرچه شخصیت افراد خانواده تحت تاثیر منافع فرهنگی (ارزشها و هنجارها) و نظام خانوادگی است،لکن به عنوان یک کنشگر در روند اجتماعی شدن،گیرنده منفعل نیست، بدین جهت مفهوم اساسی شخصیت در این نکته نهفته است که شخصیت آدمی قابل تغییر و تحول است ، لذا شخصیت یک سازمان بسته و ناگشوده نیست و قابل تغییر و دگرگونی است و اعضای خانواده باید برای رسیدن به اهداف و بسیج منابع، شخصیت متناسب را انتخاب یا پرورش دهند. لذا اهداف بلندی که قرآن کریم برای فلسفه و هدف زندگی بیان میکند عبارت است از:«سکون و آرامش (روم – 21)، ایجاد بستری مناسب برای عمل متعالی (ملک – 2)، خودسازی و تکامل در سایه عبودیت خداوند متعال (ذاریات – 56) و فرا شدن که شکستگی تمام عیار است آن گونه که حداکثر قابلیت های وجود آدمی به جریان می افتد. (نور – 42)» نیازمند شخصیت متناسب آن است که افراد باید بدان توجه نمایند. در اینجا توجه به ویژگیهای شخصیتی در انتخاب همسر به ویژه کفو بودن و دقت در شناخت آن قبل از شروع زندگی و یا داشتن بینش تکاپویی و قبول امکان تحول در شخصیت و کمک به یکدیگر حین زندگی و در دستیابی به اهداف زندگی از اهمیت ویژهای برخوردار است. لازمه چنین امری، نفی روزمرگی و درهم شکستن حصارهای زندگی مادی و مکانیکی است.
خانواده باید خود را با محیطش تطبیق دهد و محیط را نیز با نیازهایش سازگار سازد. این تکلیف از طریق ارگانیسم رفتاری اعضای خانواده برآورده می شود که علاوه بر جنبه موروثی آن، متأثر از یادگیری در دوره زندگی فردی است. در این صورت ظرفیت انطباق پذیری با محیط و فراز و نشیب زندگی در افراد متفاوت خواهد بود، چون تطابق امری نسبی است، نمی توان انتظار داشت که زوجین در تمامی موارد توافق داشته و خویش را با محیط سازگار نمایند، بلکه انتظار می رود که بتوانند سیاستی هماهنگ را در برخورد با محیط و فراز و نشیب زندگی اتخاذ نمایند.
لذا سازگاری در مقابل محیط این نکته را دربردارد که هر شخص به گونه ای در برابر عوامل محیطی واکنش نشان میدهد که لزوماً از واکنشهای دیگران، متفاوت و متمایز است و این امر، انتظارات ما را از واکنشهای افراد، متعادل می کند.
مفهوم سازگاری در برابر محیط همه افراد را شامل نمی شود، عده ای به جای سازگاری به تغییر یا دگرگونی اقدام نموده و یا در برابر محیط مقاومت نشان می دهند.
ارگانیسم رفتاری و نحوه تطابق با محیط در افراد خانواده، تحت نظارت نظام شخصیتی و شخصیت هریک از اعضای خانواده است.
در بینش فردگرایانه (اصالت فرد) همه قوانین و احکام جمعی برحسب احکام فردی (انگیزه، قدرت،اعتقاد، قابلیت های فردی و …) توصیف میشوند و فرد انسانی در مقابل تمام جبرها، موجودی آزاد، صاحب اختیار و اراده و مسئول اعمال خویش است و این اعمال را آزادانه، آگاهانه و بنا به تصمیم شخصی انجام می دهد.
در بینش جمع گرایانه (اصالت جامعه) پدیده های اجتماعی محصول جامعه اند نه محصول فکر و اراده فرد . برخی معتقدند که اندیشه و شیوه های عمل جمعی، هستی مخصوص به خود را دارند، فرد با آنها به صورت ساخته و پرداخته روبرو میشود و نمی تواند کاری بکند که نباشد و یا جز آنچه هست باشد، بنابراین ناگزیر است به آنها توجه کند. تغییر شیوه های مذکور مخصوصاً از این جهت دشوار است که این شیوه ها به درجات مختلف از سلطه مادی و اخلاقی جامعه بر این افراد بهره مندند.
مفاهیمی که در هر فرهنگ مطرح می شوند متاثر از مفروضات قبلی فرد و جامعه است. افراد با توجه به مفروضات زمینه ای (هستی شناسی) و حوزه ای خاص (انسان شناسی و …)به ایفای نقش می پردازند. مفاهیم فردگرایی و جمع گرایی یا تلفیقی از آن دو با توجه به مفروضات قبلی فرد و جامعه نیز متفاوت خواهد بود، لذا نمی توان نقش آن را در روابط اعضای خانواده بدون توجه به این مفروضات بررسی نمود. زیرا نوع جهان شناسی، انسان شناسی و فلسفه و هدف زندگی در شیوه رفتار و ایفای نقش افراد خانواده اثر عمیق دارد و مفاهیم موردبحث نیز با توجه به آنها متفاوت خواهد بود.
در هستی شناسی دینی، طبیعت، همه حقیقت نیست، بلکه بخش نازل و دانی آن است یعنی برای هستی، بخش دیگری تصور می شود که فائق بر طبیعت بوده و نسبت به آن، نقش تعیین کننده دارد. اگر نگاه به هستی، انسان و هدف زندگی، نگاهی دینی باشد و همه ابعاد زندگی طبیعی و مادی خود را در احاطه غیب بداند، هیچگاه در محاسبات و رفتار طبیعی خویش از باطن امور که نقشی تعیین کننده نسبت به ظاهر دارد، غافل نمی ماند و بر همین اساس نیز کردار فردی واجتماعی خود را توجیه و تبیین مینماید. البته در همین نگاه دینی نیز افراد باهم متفاوتند، برخی انسان را مجبور و برخی وی را مختار و بعضی دیگر او را بین این دو امر بیان می کنند و همچنین میزان شناخت افراد در هر گروه نیز باهم متفاوت است. فردی که در هستی شناسی، دین خدا را در حد مفهوم و لفظ می شناسد با فردی که خدا را حاضر و ناظر بر اعمال خویش می بیند، در شیوه و رفتار باهم متفاوتند … فردی که در هدف زندگی خویش به نیازهای اولیه جسمی خویش اکتفا نموده و سعادت را معادل لذت معنا می کند، آگاهانه یا ناخودآگاه با فردی که لذت را مرکب خویش برای رفتن می بیند و به تعبیر مولوی مجنون وار بر این مرکب سوار شده و به سوی معشوق خویش می شتابد، رفتار یکسانی نخواهند داشت. لذا وقتی مفاهیم مورد بحث در این مفروضات قرار می گیرد، معانی خاص خویش را می یابد.
در هستی شناسی انسان مدارانه و غیردینی (اومانیسم)، با نفی خدا و هرگونه نیروی خارق العاده، محکومیت انسان نسبت به نیروهای فوق طبیعی انکار می شود. اومانیسم، همسنگی انسان با موجودات طبیعی را نمی پذیرد و به جای خدامحوری یا طبیعت محوری،انسان را محور قرار می دهد و معتقد است که تفسیر و توجیه جهان نیز باید بر مدار انسان باشد.
این نگاه، باورهای دینی را به عنوان بخشی از هستی ذهنی یا وجدان فردی یا اجتماعی و یا غرایز نفسانی افراد محسوب می نماید و انسان را دارای آزادی مطلق می پندارد.
جان استوارت میل در مورد این که حق رای در جامعة دموکرات و لیبرال مختص کسی است که از باور و اعتقاد دینی خود تهی شده و حق را صرف نظر از بعد آسمانی و الهی، مختص ذات بشر می داند و می گوید: هر فرد انسانی نسبت به خودش، نسبت به فکر و پیکرش، حق حاکمیت مطلق دارد .
در این نوع نگاه به جهان، انسان و زندگی، هدف حداکثر سود شخصی است و از آزادی بدون قید و شرط فرد در تحصیل ثروت، منافع اقتصادی و ... دفاع می کند. لذا مفاهیم فردگرایی و جمع گرایی از این منظر نیز متفاوت خواهد بود.
با توجه به گسترش وسایل ارتباط جمعی و رشد صنعت و تکنولوژی، بسیاری از این دیدگاه ها در فرهنگ جوامع تزریق شده و به نوعی شیوه رفتار افراد را تحت تاثیر قرار داده و بحث در مورد آن، از پیچیدگی خاصی برخوردار است. بدین جهت اگر از معنی فلسفی اصالت فرد و جامعه صرفنظر کنیم، با توجه به مجموعه مطالب ارائه شده، اصالت فرد و جامعه را در دو معنی زیر مورد بررسی قرار می دهیم.
اول: اصالت به معنی غلبه تاثیر و نفوذ، بدین معنی که آیا فرد بر خانواده و یا بالعکس خانواده بر فرد و یا هردو بر یکدیگر تاثیر و نفوذ دارند و بر فرض تاثیر، غلبه با کدامیک است.
دوم: اصالت به معنی تقدم حقوق و مصالح فرد و جامعه، بدین معنی که حقوق و مصالح فردی بر حقوق و مصالح خانواده مقدم است یا بالعکس و یا اینکه می توان آن دو را باهم جمع کرد.
خانواده به عنوان یک نهاد اجتماعی ضمن تأثیرپذیری از سایر نهادها، آنها را نیز متاثر می نماید و از بستر عمومی فرهنگ جامعه تاثیر می پذیرد. اما چون نهاد خانواده به تنهایی بر مبنای شبکهای از هنجارها، ارزشها و الگوهای رفتاری مورد انتظار، به حد اعلا سازمان یافته است، می توان آن را به طور جداگانه بررسی نمود، به شرط آنکه اثرات سایر نهادها کنترل شود. در مناسبات بین افراد در شبکه مقامها (پایگاه ها) در نهاد خانواده، بسیاری از حالات فرد و نقشهایی که غالباً هیئت متقابل دارند (زن و شوهر ـ والدین و فرزندان ـ فرزندان و والدین و …) ظاهر می شود و این مناسبات در درون خانواده و در گستره فرهنگ جامعه صورت می گیرد.
در اصالت به معنی اول (غلبه تاثیر و نفوذ) از واقعیت، توصیف وتکوین بحث می شود. در بینش فردگرایانه، ارتقاء یا تنزل مقام و موقعیت افراد خانواده و ایفای صحیح و یا نادرست نقشها به استعداد و توانایی فرد نسبت داده شده و در قالب لفظ «من» و «تو» ابراز می گردد. وقتی فردی موفقیت خویش را با کلمه «من» نسبت به سایر اعضای خانواده بیان می کند و سعی دارد که ثابت کند تنها وی عامل اصلی موفقیت فردی یا خانوادگی بوده است و یا بالعکس وقتی عدم موفقیت، شکست و یا تخلف و انحطاط با لفظ «تو» بیان می شود، در واقع عامل اصلی، فرد خاص قلمداد می شود و به مشارکت مستقیم و یا غیرمستقیم سایر افراد و یا محیطهای دیگر توجهی نمی گردد و این موضوع ناشی از چنین بینشی میباشد. البته ممکن است در یک مصداق خاص با توجه به تمامی جوانب، درصد بالایی از تاثیر مربوط به فرد باشد، اما در این بینش (فردگرایانه) به تاثیر سایرین توجهی نمی شود و اگر توجهی باشد، سهم فرد و دخالت وی را عامل اصلی می داند. عمدتاً نمونه هایی در جهت روشن تر شدن مطلب ذکر می کنیم:
هنگامی که برای گزینش همسر به پسند ظاهری، گفتگو و توافق بسنده می شود و به بسیاری از حالات انفعالی فرد (مانند حسادت، رقابت،خوش بینی،بدبینی و …) که گاه در شخص به صورت صفات ثابت در آمده و منش وی را تشکیل می دهد و در مناسبات بین افراد ظاهر می شود، توجه نمی گردد، تأثیر بینش فردگرایی مشهود است.
در برخی از موارد هنگامی که والدین افت تحصیلی و یاتخلف از هنجارهای خاص را با لفظ «تو» متوجه فرزند خویش می کنند و تمامی مسئولیت ها را بر دوش وی می گذارند و توجهی به مشارکت مستقیم یا غیرمستقیم خانواده و یا سایر محیطهای اجتماعی ندارند،ناشی از چنین روحیه فردگرایانه است.
در بینش جمع گرایانه (به معنی غلبه تاثیر و نفوذ) ارتقاء یا تنزل پایگاه اجتماعی و موفقیت یا شکست در ایفای نقش، به خانواده منتسب گشته و توانایی و استعدادهای فردی کمتر مورد مطالعه قرار میگیرد.
در این بینش، شخصیت فرد ثابت فرض شده و روابط زندگی پدیده ای بسته، جبری و گریز ناپذیر پنداشته می شود و برای دگرگونی و تعالی، به فرهنگ عمومی و خانوادگی تأکید می گردد، به همین دلیل جرات و جسارت عمل در فرد وجود ندارد.
عباراتی چون: «اینطور تربیت شده ام و نمی توانم خودم را عوض کنم» و یا «من اینطور تربیت شده ام، من مرد خانه ام و تو باید همیشه و همه جا از من اطاعت کنی، حق گفتن اینکه چه اشتباهی کرده ام را نداری. همانطور که مادرم جرات نداشت در برابر پدرم حرفی بزند و فقط سربه زیر بود و کتک می خورد، تو هم باید مثل مادرم باشی و بس» بیانگر چنین بینشی است.
در این بینش، گاهی اوقات اعضای خانواده در شرایط فرهنگی موجود جامعه و خانواده، توقع ایفای نقش یکسان از یکدیگر دارند و بدون توجه به توانایی ها و استعدادهای فردی، افراد خانواده را با یکدیگر و یا با افراد بیرون از خانواده مقایسه می کنند و عباراتی چون:
«همسر فلانی هست تو هم هستی» و یا «بچه فلانی هست تو هم هستی»و یا «برادر و یا خواهرت هست تو هم هستی» بیانگر چنین بینشی است.
اگر اصالت فرد و جامعه به معنی غلبه تأثیر در نظر گرفته شود و این تأثیر به حدی باشد که طرف دیگر قادر به هیچگونه مقاومت و انتخابی نباشد، به نظر می رسد هیچیک از فرد و جامعه اصالت ندارد و اصیل دانستن هریک و نفی دیگری،افراط و تفریط خواهد بود. ولی اگر منظور،کثرت نسبی تأثیر با حفظ امکان عکس آن باشد، بدیهی است که غلبه تاثیر، از آن جامعه و خانواده است و معمولاً افراد در روند جامعه پذیری در خانواده به ارزشها و هنجارها متمایل هستند، اگر چه خلاقیت و استعدادهای فردی در جای خود محفوظ است. بنابراین مطالعه فرد به عنوان فرد، بدون توجه به مناسبات واقعی با اشخاص دیگر و ساخت و کارکرد گروههای کوچک (خانواده) و بزرگی که در آن عضویت دارد، مطالعهای انتزاعی و در نتیجه غیرعملی خواهد بود و افرادی که در کنش متقابل خویش با سایر اعضای خانواده چنین بینشی داشته باشند،بینشی انتزاعی و غیرواقع بینانه است. چنانکه مطالعه جامعه اعم از کوچک (خانواده) و بزرگ نیز بدون توجه به شخصیت و رفتار افراد و واکنشهای آگاهانه، هوشمندانه و ارادی آنان در برابر نهاد و مقرارت اجتماعی، دور از واقعیت و مغایر روحیه علمی است و افرادی که در روابط خانوادگی و با سایر افراد، سوابق تربیتی و موقعیت های خویش را به عنوان ابزاری برای فرار از مسئولیت های فردی خویش استفاده می کنند، از روحیه علمی فاصله دارند.
هر چند آموزش اجتماعی و فرهنگ پذیری در تکوین نفسانیات و شخصیت فرد اثر بارزی دارد،اما این فرآیند نه تحمیلی و اجباری است و نه نتیجه تلقین و تقلید کورکورانه و بی هدف میباشد، بلکه انطباقی کاملا هدفدار و غالبا آگاهانه است. حتی کودکان نه تنها هنجارهای اجتماعی را در تمام موارد با نفرت تلقی نمی کنند، بلکه با ولع انتظار دارند که این هنجارها به آنها یاد داده شود و هرچه زودتر به صف بزرگسالان بپیوندند و به عضویت اجتماعی درآیند تا به نوبه خود، پس از جذب الگوهای فرهنگی،در تکمیل وغنیتر ساختن آنها مؤثر باشند. بنابراین شخصیت هر فرد متشکل از امور زیر است:
1- فطرت:سرشت فرا حیوانی که در تمامی انسانها وجود دارد.
2- وراثت: ویژگیهای جسمانی موروثی در انسان بر رشد شخصیت وی مؤثر است.
3- محیط (اجتماعی و طبیعی): فرد تا حد وسیعی سطح کارایی خود را که برای حفظ حیاتش ضروری است، از محیط طبیعی اخذ می کند.
هر جامعهای گونههای شخصیتی خاصی را که با فرهنگ آن هماهنگی داشته باشد، پرورش میدهد. ارزشها، هنجارها، وجهه نظرها و باورهای گروه به منزله حاصل تجربه فرد، در شکل گیری شخصیت وی کمک می کند.
4- اراده فعال و خلاق: آیات و روایات، در عین پذیرش تأثیر محیط و وراثت، بر موضوع اراده آزاد و قدرت تصمیم گیری و انتخاب فرد تاکید فراوان نموده و آن را امری مسلم و مفروغ عنه شمردهاند. روانشناسان کمال نیز تاثیر محرک های روانی، غریزه ها و کشمکش های دوران کودکی را بر شخصیت انسانی مؤثر میدانند و آدمیان را دستخوش دگرگونی این نیروها میدانند. در میان جامعه شناسان متأخر، پیتر ال برگر چنین می نویسد:
الگوی کنونی ما از جامعه، به هیچ وجه کنترل بازیگران در صحنه را توسط نیروهای درون و برون اجتماعی انکار نمی کند. ولی با وجود این اعلام می کند که برای بازیگران، آزادی انتخاب وجود دارد و می توانند نقش خویش را با علاقه و اشتیاق یا تنفر ایفا کنند. به نفس خویش ایمان داشته باشند و یا با فاصله و شکاف، بازی را ادامه دهند و یا به طور ناگهانی صحنه را ترک گویند.
با توجه به این مطالب، اگر اصالت فرد را به معنی غلبه تاثیر و نفوذ در نظر گیریم، در واقع هم فرد بر خانواده و جامعه تاثیر دارد و هم خانواده و جامعه بر فرد تاثیر دارند، اگرچه غلبه و تاثیر با خانواده و جامعه است. در این صورت اگر افراد خانواده در روابط خویش بر استعدادهای فردی تکیه کنند و همه چیز را از آن خود ببینند و یا خویش را مقهور فرهنگ خانواده و جامعه بدانند، به نوعی توجیه خود است و در واقع چنین نیست و باید سعی شود در مراحل مختلف جامعه پذیری از طریق خانواده، همسالان، محیطهای آموزشی و رسانه های جمعی نگرشی همه جانبه ایجاد شود و اعضای خانواده و همچنین افراد در گروه های اجتماعی تاثیر مستقیم و یا غیرمستقیم سایرین را مدنظر قرار دهند تا به بینشی واقع بینانه تر دست یافته و از هرگونه افراط و تفریط بپرهیزند. در اصالت به معنی دوم (اولویت تقدم حقوق و مصالح فرد و جامعه) بحث از واقعیت نیست، بلکه اولویت در مقام تشریع و قانونگذاری است.
همانطور که قبلا ذکر شد نوع هستی شناسی، انسان شناسی، فلسفه، هدف زندگی و شدت و ضعف شناخت هریک از افراد در یک مکتب خاص،در رفتار افراد تاثیر مستقیم دارد.
برخی مکاتب معتقدند که هدف باید تامین منافع و مصالح فرد باشد، وقتی منافع و مصالح فرد تامین گردد، منافع جامعه نیز تامین می شود.
در این بینش فردگرایانه هرگونه ارتقاء یا تنزل پایگاه اجتماعی برای اعضای خانواده و یا هر نوع ایفای نقش درست و یا نادرست از سوی افراد، در قالب «حق من» و «حق تو» ابراز می گردد.
آدمی به جهت حبّ نفس (خود دوستی)، پیوسته به منافع شخصی گرایش دارد و روش جلب منفعت و دفع ضرر را بر خط مشی های دیگر ترجیح می دهد. تجربیات بیشمار موجود در جوامع انسانی نشان می دهد که برای انسانهای گرفتار در دام خودپرستی، چیزی سخت تر و تلخ تر از مراعات حق و پیروی از آن نیست، مگر در مواردی که حق در جهت منافع و مصالح شخصی و گروهی آنها باشد، یعنی طرفداری از حق به مثانه طرفداری از خود باشد؛ اینجاست که بارزترین نمود خودخواهی در روابط فرد با دیگران به ظهور می رسد، زیرا انسانهای خودخواه، اصولاً به جهت محصور بودن در حصار خود، متوجه وجود غیر نیستند تا برای او حقی قائل شوند.این نگرش را البته یک مکتب غیردینی بوجود آورد و یا اینکه به دلیل ضعف شناخت در درون یک مکتب الهی افراد بدان دچار باشند. در هر صورت در این بینش، حق سالاری و حق محوری مطرح نیست و اگر ادعای آن هم باشد، در جهت منافع شخصی است.
در این بینش زنان و مردان به همسر خویش همچون رقیبی آشتی ناپذیر می نگرند و گاهی اوقات از وجود یکدیگر به عنوان سکوی پرتاب جهت رسیدن به آمال و مقاصد شخصی استفاده می کنند. واگرایی، لجاجت،رقابت ناسالم و بیگانگی عاطفی را در خانواده به تصویر می کشند و به تزلزل خانواده تجسم عینی می بخشند.
غالبا وقتی از حقوق غیر سخن به میان می آید، بیشتر توجه به حقوق مادی معطوف می شود، حال آنکه حقوق معنوی درمواردی بسی مهم تر و جبران آن مشکل تر و حتی در مراحلی غیرممکن تر است. این نگرش از معیارهای انتخاب همسر تا مراحل مختلف زندگی تاثیر دارد.
ازدواج به خاطر ثروت، قدرت،زیبایی،کسب منزلت اجتماعی و … ناشی از چنین نگرشی است، استفاده از زور به جای منطق، مرد و یا زن سالاری، انجماد عاطفی، واگرایی و لجاجت، تلخ کامی وبال دیگری بودن، انتقاد مخرب، ضرب و شتم، تحقیر،تهمت و افتراء و … که باعث از بین رفتن حقوق مادی و معنوی افراد خانواده می شود،ناشی از چنین بینشی است.
بینش فرد گرایانه با این معنا، تا حدودی در زندگی دوران تجرد عملی و امکان پذیر است، ولی در زندگی مشترک به لحاظ پیرایش روابط و مناسبات جدید، سلیقه های شخصی زن و شوهر و سایر اعضای خانواده در تقابل با یکدیگر قرار می گیرد و چون هریک از دریچه منفعت شخصی و تقدم حق خویش به زندگی می نگرد، ترجیحات آن نیز نفسانی خواهد بود تا عقلانی.
در مقابل فردگرایان،مکاتب مبتنی بر اصالت جامعه قرار دارند که معتقدند که با رعایت مصالح فرد، مصالح جامعه تأمین نمی شود، بلکه در بسیاری از مواقع باید منافع فرد را فدای مصالح جامعه نمود و نیز لازم است محدودیت هایی برای فرد ایجاد شود تا مصالح جامعه تامین گردد. در واقع مفهوم اصالت جامعه، تقدم منافع و مصالح اکثریت بر منافع و مصالح اقلیت است. در چنین بینشی گاهی اوقات استعداد و توانایی، پیشرفت و ترقی و کرامت انسانی فرد نادیده گرفته می شود.
توقع بیش از اندازه نسبت به والدین که تصور نقش صرفا نان آوری برای مرد و کلفتی برای زن می سازد و وی را مجبور به تلاش طاقت فرسا می نماید و از رشد در مسیر کمال انسانی باز می دارد، ناشی از چنین بینشی است.
در احکام و قوانین اسلام، مقدم داشتن مصالح جامعه به عنوان یک اصل پذیرفته شده است. ولی لازمه آن انکار واقعیت افراد و فدا کردن همه مصالح فردی در برابر مصالح اجتماعی نیست، بلکه لازمه آن فقط مقدم داشتن نیازهای ضروری جامعه بر منافع فردی در مورد تزاحم آن است.
البته در نظام اخلاقی و تربیتی اسلام فرد به گونهای تربیت میشود که با اختیار و از روی رغبت شخصی نه تنها از منافع مسلم خویش در راه مصالح و منافع دیگران می گذرد، بلکه حتی جان خود را نیز آگاهانه و داوطلبانه برای کسب خشنودی خداوند در راه نجات و سعادت دیگران فدا میکند.
در نظام خانواده نیز تقدم مصالح خانواده بر مصالح فردی به عنوان یک اصل پذیرفته شده است و اعضای خانواده را به مشارکت فرامیخواند، مشارکتی که مادی نیست، بلکه عالیترین سرمایه های انسانی یعنی قلب، روح،عواطف، احساسات و آرزوهای بشری است که به میدان میآید.
در چنین پیوندی باید خود را برای پذیرفتن هرگونه عواقب احتمالی، اعم از موفقیت و شکست مهیا نمود و به نسبتی که مطلوب است،سهمی را برعهده گرفت.
دلیل اصلی برای ضرورت مشارکت این است که هیچ عاملی نمی تواند مرز منافع مرد را از منافع زن و بالعکس جدا کند. همچنانکه مرز آسیبهای وارده به مرد، با آسیبهای زندگی زن، جداشدنی نیست. زیرا هر دو در یک مجموعه و برای رسیدن به مقصودی واحد در تلاشند و در اثر ازدواج، روح فردی هر یک از زوجین، به روح جمعی، گسترش یافته و از حوزه نفع و ضرر شخصی، چند گام فراتر نهاده و به احساس عمیقتر و ارزشمندتر از گذشته نایل می شود.
به تعبیر «گی روشه»: تعلق به یک اجتماع به معنی اشتراک در عقاید و ویژگیهای مشترک است تا خود را در «ما» بازشناسیم»
برای اینکه نظام خانواده به حرکت و پویایی خویش ادامه دهد و افراد خانواده مشارکت فعال داشته باشند، چهار تکلیف برای آن ضروری است.
در بینش فردگرایانه (اصالت فرد) همه قوانین و احکام جمعی برحسب احکام فردی (انگیزه، قدرت،اعتقاد، قابلیت های فردی و …) توصیف میشوند و فرد انسانی در مقابل تمام جبرها، موجودی آزاد، صاحب اختیار و اراده و مسئول اعمال خویش است و این اعمال را آزادانه، آگاهانه و بنا به تصمیم شخصی انجام می دهد.
در بینش جمع گرایانه (اصالت جامعه) پدیده های اجتماعی محصول جامعه اند نه محصول فکر و اراده فرد . برخی معتقدند که اندیشه و شیوه های عمل جمعی، هستی مخصوص به خود را دارند، فرد با آنها به صورت ساخته و پرداخته روبرو میشود و نمی تواند کاری بکند که نباشد و یا جز آنچه هست باشد، بنابراین ناگزیر است به آنها توجه کند. تغییر شیوه های مذکور مخصوصاً از این جهت دشوار است که این شیوه ها به درجات مختلف از سلطه مادی و اخلاقی جامعه بر این افراد بهره مندند.
مفاهیمی که در هر فرهنگ مطرح می شوند متاثر از مفروضات قبلی فرد و جامعه است. افراد با توجه به مفروضات زمینه ای (هستی شناسی) و حوزه ای خاص (انسان شناسی و …)به ایفای نقش می پردازند. مفاهیم فردگرایی و جمع گرایی یا تلفیقی از آن دو با توجه به مفروضات قبلی فرد و جامعه نیز متفاوت خواهد بود، لذا نمی توان نقش آن را در روابط اعضای خانواده بدون توجه به این مفروضات بررسی نمود. زیرا نوع جهان شناسی، انسان شناسی و فلسفه و هدف زندگی در شیوه رفتار و ایفای نقش افراد خانواده اثر عمیق دارد و مفاهیم موردبحث نیز با توجه به آنها متفاوت خواهد بود.
در هستی شناسی دینی، طبیعت، همه حقیقت نیست، بلکه بخش نازل و دانی آن است یعنی برای هستی، بخش دیگری تصور می شود که فائق بر طبیعت بوده و نسبت به آن، نقش تعیین کننده دارد. اگر نگاه به هستی، انسان و هدف زندگی، نگاهی دینی باشد و همه ابعاد زندگی طبیعی و مادی خود را در احاطه غیب بداند، هیچگاه در محاسبات و رفتار طبیعی خویش از باطن امور که نقشی تعیین کننده نسبت به ظاهر دارد، غافل نمی ماند و بر همین اساس نیز کردار فردی واجتماعی خود را توجیه و تبیین مینماید. البته در همین نگاه دینی نیز افراد باهم متفاوتند، برخی انسان را مجبور و برخی وی را مختار و بعضی دیگر او را بین این دو امر بیان می کنند و همچنین میزان شناخت افراد در هر گروه نیز باهم متفاوت است. فردی که در هستی شناسی، دین خدا را در حد مفهوم و لفظ می شناسد با فردی که خدا را حاضر و ناظر بر اعمال خویش می بیند، در شیوه و رفتار باهم متفاوتند … فردی که در هدف زندگی خویش به نیازهای اولیه جسمی خویش اکتفا نموده و سعادت را معادل لذت معنا می کند، آگاهانه یا ناخودآگاه با فردی که لذت را مرکب خویش برای رفتن می بیند و به تعبیر مولوی مجنون وار بر این مرکب سوار شده و به سوی معشوق خویش می شتابد، رفتار یکسانی نخواهند داشت. لذا وقتی مفاهیم مورد بحث در این مفروضات قرار می گیرد، معانی خاص خویش را می یابد.
در هستی شناسی انسان مدارانه و غیردینی (اومانیسم)، با نفی خدا و هرگونه نیروی خارق العاده، محکومیت انسان نسبت به نیروهای فوق طبیعی انکار می شود. اومانیسم، همسنگی انسان با موجودات طبیعی را نمی پذیرد و به جای خدامحوری یا طبیعت محوری،انسان را محور قرار می دهد و معتقد است که تفسیر و توجیه جهان نیز باید بر مدار انسان باشد.
این نگاه، باورهای دینی را به عنوان بخشی از هستی ذهنی یا وجدان فردی یا اجتماعی و یا غرایز نفسانی افراد محسوب می نماید و انسان را دارای آزادی مطلق می پندارد.
جان استوارت میل در مورد این که حق رای در جامعة دموکرات و لیبرال مختص کسی است که از باور و اعتقاد دینی خود تهی شده و حق را صرف نظر از بعد آسمانی و الهی، مختص ذات بشر می داند و می گوید: هر فرد انسانی نسبت به خودش، نسبت به فکر و پیکرش، حق حاکمیت مطلق دارد .
در این نوع نگاه به جهان، انسان و زندگی، هدف حداکثر سود شخصی است و از آزادی بدون قید و شرط فرد در تحصیل ثروت، منافع اقتصادی و ... دفاع می کند. لذا مفاهیم فردگرایی و جمع گرایی از این منظر نیز متفاوت خواهد بود.
با توجه به گسترش وسایل ارتباط جمعی و رشد صنعت و تکنولوژی، بسیاری از این دیدگاه ها در فرهنگ جوامع تزریق شده و به نوعی شیوه رفتار افراد را تحت تاثیر قرار داده و بحث در مورد آن، از پیچیدگی خاصی برخوردار است. بدین جهت اگر از معنی فلسفی اصالت فرد و جامعه صرفنظر کنیم، با توجه به مجموعه مطالب ارائه شده، اصالت فرد و جامعه را در دو معنی زیر مورد بررسی قرار می دهیم.
اول: اصالت به معنی غلبه تاثیر و نفوذ، بدین معنی که آیا فرد بر خانواده و یا بالعکس خانواده بر فرد و یا هردو بر یکدیگر تاثیر و نفوذ دارند و بر فرض تاثیر، غلبه با کدامیک است.
دوم: اصالت به معنی تقدم حقوق و مصالح فرد و جامعه، بدین معنی که حقوق و مصالح فردی بر حقوق و مصالح خانواده مقدم است یا بالعکس و یا اینکه می توان آن دو را باهم جمع کرد.
خانواده به عنوان یک نهاد اجتماعی ضمن تأثیرپذیری از سایر نهادها، آنها را نیز متاثر می نماید و از بستر عمومی فرهنگ جامعه تاثیر می پذیرد. اما چون نهاد خانواده به تنهایی بر مبنای شبکهای از هنجارها، ارزشها و الگوهای رفتاری مورد انتظار، به حد اعلا سازمان یافته است، می توان آن را به طور جداگانه بررسی نمود، به شرط آنکه اثرات سایر نهادها کنترل شود. در مناسبات بین افراد در شبکه مقامها (پایگاه ها) در نهاد خانواده، بسیاری از حالات فرد و نقشهایی که غالباً هیئت متقابل دارند (زن و شوهر ـ والدین و فرزندان ـ فرزندان و والدین و …) ظاهر می شود و این مناسبات در درون خانواده و در گستره فرهنگ جامعه صورت می گیرد.
در اصالت به معنی اول (غلبه تاثیر و نفوذ) از واقعیت، توصیف وتکوین بحث می شود. در بینش فردگرایانه، ارتقاء یا تنزل مقام و موقعیت افراد خانواده و ایفای صحیح و یا نادرست نقشها به استعداد و توانایی فرد نسبت داده شده و در قالب لفظ «من» و «تو» ابراز می گردد. وقتی فردی موفقیت خویش را با کلمه «من» نسبت به سایر اعضای خانواده بیان می کند و سعی دارد که ثابت کند تنها وی عامل اصلی موفقیت فردی یا خانوادگی بوده است و یا بالعکس وقتی عدم موفقیت، شکست و یا تخلف و انحطاط با لفظ «تو» بیان می شود، در واقع عامل اصلی، فرد خاص قلمداد می شود و به مشارکت مستقیم و یا غیرمستقیم سایر افراد و یا محیطهای دیگر توجهی نمی گردد و این موضوع ناشی از چنین بینشی میباشد. البته ممکن است در یک مصداق خاص با توجه به تمامی جوانب، درصد بالایی از تاثیر مربوط به فرد باشد، اما در این بینش (فردگرایانه) به تاثیر سایرین توجهی نمی شود و اگر توجهی باشد، سهم فرد و دخالت وی را عامل اصلی می داند. عمدتاً نمونه هایی در جهت روشن تر شدن مطلب ذکر می کنیم:
هنگامی که برای گزینش همسر به پسند ظاهری، گفتگو و توافق بسنده می شود و به بسیاری از حالات انفعالی فرد (مانند حسادت، رقابت،خوش بینی،بدبینی و …) که گاه در شخص به صورت صفات ثابت در آمده و منش وی را تشکیل می دهد و در مناسبات بین افراد ظاهر می شود، توجه نمی گردد، تأثیر بینش فردگرایی مشهود است.
در برخی از موارد هنگامی که والدین افت تحصیلی و یاتخلف از هنجارهای خاص را با لفظ «تو» متوجه فرزند خویش می کنند و تمامی مسئولیت ها را بر دوش وی می گذارند و توجهی به مشارکت مستقیم یا غیرمستقیم خانواده و یا سایر محیطهای اجتماعی ندارند،ناشی از چنین روحیه فردگرایانه است.
در بینش جمع گرایانه (به معنی غلبه تاثیر و نفوذ) ارتقاء یا تنزل پایگاه اجتماعی و موفقیت یا شکست در ایفای نقش، به خانواده منتسب گشته و توانایی و استعدادهای فردی کمتر مورد مطالعه قرار میگیرد.
در این بینش، شخصیت فرد ثابت فرض شده و روابط زندگی پدیده ای بسته، جبری و گریز ناپذیر پنداشته می شود و برای دگرگونی و تعالی، به فرهنگ عمومی و خانوادگی تأکید می گردد، به همین دلیل جرات و جسارت عمل در فرد وجود ندارد.
عباراتی چون: «اینطور تربیت شده ام و نمی توانم خودم را عوض کنم» و یا «من اینطور تربیت شده ام، من مرد خانه ام و تو باید همیشه و همه جا از من اطاعت کنی، حق گفتن اینکه چه اشتباهی کرده ام را نداری. همانطور که مادرم جرات نداشت در برابر پدرم حرفی بزند و فقط سربه زیر بود و کتک می خورد، تو هم باید مثل مادرم باشی و بس» بیانگر چنین بینشی است.
در این بینش، گاهی اوقات اعضای خانواده در شرایط فرهنگی موجود جامعه و خانواده، توقع ایفای نقش یکسان از یکدیگر دارند و بدون توجه به توانایی ها و استعدادهای فردی، افراد خانواده را با یکدیگر و یا با افراد بیرون از خانواده مقایسه می کنند و عباراتی چون:
«همسر فلانی هست تو هم هستی» و یا «بچه فلانی هست تو هم هستی»و یا «برادر و یا خواهرت هست تو هم هستی» بیانگر چنین بینشی است.
اگر اصالت فرد و جامعه به معنی غلبه تأثیر در نظر گرفته شود و این تأثیر به حدی باشد که طرف دیگر قادر به هیچگونه مقاومت و انتخابی نباشد، به نظر می رسد هیچیک از فرد و جامعه اصالت ندارد و اصیل دانستن هریک و نفی دیگری،افراط و تفریط خواهد بود. ولی اگر منظور،کثرت نسبی تأثیر با حفظ امکان عکس آن باشد، بدیهی است که غلبه تاثیر، از آن جامعه و خانواده است و معمولاً افراد در روند جامعه پذیری در خانواده به ارزشها و هنجارها متمایل هستند، اگر چه خلاقیت و استعدادهای فردی در جای خود محفوظ است. بنابراین مطالعه فرد به عنوان فرد، بدون توجه به مناسبات واقعی با اشخاص دیگر و ساخت و کارکرد گروههای کوچک (خانواده) و بزرگی که در آن عضویت دارد، مطالعهای انتزاعی و در نتیجه غیرعملی خواهد بود و افرادی که در کنش متقابل خویش با سایر اعضای خانواده چنین بینشی داشته باشند،بینشی انتزاعی و غیرواقع بینانه است. چنانکه مطالعه جامعه اعم از کوچک (خانواده) و بزرگ نیز بدون توجه به شخصیت و رفتار افراد و واکنشهای آگاهانه، هوشمندانه و ارادی آنان در برابر نهاد و مقرارت اجتماعی، دور از واقعیت و مغایر روحیه علمی است و افرادی که در روابط خانوادگی و با سایر افراد، سوابق تربیتی و موقعیت های خویش را به عنوان ابزاری برای فرار از مسئولیت های فردی خویش استفاده می کنند، از روحیه علمی فاصله دارند.
هر چند آموزش اجتماعی و فرهنگ پذیری در تکوین نفسانیات و شخصیت فرد اثر بارزی دارد،اما این فرآیند نه تحمیلی و اجباری است و نه نتیجه تلقین و تقلید کورکورانه و بی هدف میباشد، بلکه انطباقی کاملا هدفدار و غالبا آگاهانه است. حتی کودکان نه تنها هنجارهای اجتماعی را در تمام موارد با نفرت تلقی نمی کنند، بلکه با ولع انتظار دارند که این هنجارها به آنها یاد داده شود و هرچه زودتر به صف بزرگسالان بپیوندند و به عضویت اجتماعی درآیند تا به نوبه خود، پس از جذب الگوهای فرهنگی،در تکمیل وغنیتر ساختن آنها مؤثر باشند. بنابراین شخصیت هر فرد متشکل از امور زیر است:
1- فطرت:سرشت فرا حیوانی که در تمامی انسانها وجود دارد.
2- وراثت: ویژگیهای جسمانی موروثی در انسان بر رشد شخصیت وی مؤثر است.
3- محیط (اجتماعی و طبیعی): فرد تا حد وسیعی سطح کارایی خود را که برای حفظ حیاتش ضروری است، از محیط طبیعی اخذ می کند.
هر جامعهای گونههای شخصیتی خاصی را که با فرهنگ آن هماهنگی داشته باشد، پرورش میدهد. ارزشها، هنجارها، وجهه نظرها و باورهای گروه به منزله حاصل تجربه فرد، در شکل گیری شخصیت وی کمک می کند.
4- اراده فعال و خلاق: آیات و روایات، در عین پذیرش تأثیر محیط و وراثت، بر موضوع اراده آزاد و قدرت تصمیم گیری و انتخاب فرد تاکید فراوان نموده و آن را امری مسلم و مفروغ عنه شمردهاند. روانشناسان کمال نیز تاثیر محرک های روانی، غریزه ها و کشمکش های دوران کودکی را بر شخصیت انسانی مؤثر میدانند و آدمیان را دستخوش دگرگونی این نیروها میدانند. در میان جامعه شناسان متأخر، پیتر ال برگر چنین می نویسد:
الگوی کنونی ما از جامعه، به هیچ وجه کنترل بازیگران در صحنه را توسط نیروهای درون و برون اجتماعی انکار نمی کند. ولی با وجود این اعلام می کند که برای بازیگران، آزادی انتخاب وجود دارد و می توانند نقش خویش را با علاقه و اشتیاق یا تنفر ایفا کنند. به نفس خویش ایمان داشته باشند و یا با فاصله و شکاف، بازی را ادامه دهند و یا به طور ناگهانی صحنه را ترک گویند.
با توجه به این مطالب، اگر اصالت فرد را به معنی غلبه تاثیر و نفوذ در نظر گیریم، در واقع هم فرد بر خانواده و جامعه تاثیر دارد و هم خانواده و جامعه بر فرد تاثیر دارند، اگرچه غلبه و تاثیر با خانواده و جامعه است. در این صورت اگر افراد خانواده در روابط خویش بر استعدادهای فردی تکیه کنند و همه چیز را از آن خود ببینند و یا خویش را مقهور فرهنگ خانواده و جامعه بدانند، به نوعی توجیه خود است و در واقع چنین نیست و باید سعی شود در مراحل مختلف جامعه پذیری از طریق خانواده، همسالان، محیطهای آموزشی و رسانه های جمعی نگرشی همه جانبه ایجاد شود و اعضای خانواده و همچنین افراد در گروه های اجتماعی تاثیر مستقیم و یا غیرمستقیم سایرین را مدنظر قرار دهند تا به بینشی واقع بینانه تر دست یافته و از هرگونه افراط و تفریط بپرهیزند. در اصالت به معنی دوم (اولویت تقدم حقوق و مصالح فرد و جامعه) بحث از واقعیت نیست، بلکه اولویت در مقام تشریع و قانونگذاری است.
همانطور که قبلا ذکر شد نوع هستی شناسی، انسان شناسی، فلسفه، هدف زندگی و شدت و ضعف شناخت هریک از افراد در یک مکتب خاص،در رفتار افراد تاثیر مستقیم دارد.
برخی مکاتب معتقدند که هدف باید تامین منافع و مصالح فرد باشد، وقتی منافع و مصالح فرد تامین گردد، منافع جامعه نیز تامین می شود.
در این بینش فردگرایانه هرگونه ارتقاء یا تنزل پایگاه اجتماعی برای اعضای خانواده و یا هر نوع ایفای نقش درست و یا نادرست از سوی افراد، در قالب «حق من» و «حق تو» ابراز می گردد.
آدمی به جهت حبّ نفس (خود دوستی)، پیوسته به منافع شخصی گرایش دارد و روش جلب منفعت و دفع ضرر را بر خط مشی های دیگر ترجیح می دهد. تجربیات بیشمار موجود در جوامع انسانی نشان می دهد که برای انسانهای گرفتار در دام خودپرستی، چیزی سخت تر و تلخ تر از مراعات حق و پیروی از آن نیست، مگر در مواردی که حق در جهت منافع و مصالح شخصی و گروهی آنها باشد، یعنی طرفداری از حق به مثانه طرفداری از خود باشد؛ اینجاست که بارزترین نمود خودخواهی در روابط فرد با دیگران به ظهور می رسد، زیرا انسانهای خودخواه، اصولاً به جهت محصور بودن در حصار خود، متوجه وجود غیر نیستند تا برای او حقی قائل شوند.این نگرش را البته یک مکتب غیردینی بوجود آورد و یا اینکه به دلیل ضعف شناخت در درون یک مکتب الهی افراد بدان دچار باشند. در هر صورت در این بینش، حق سالاری و حق محوری مطرح نیست و اگر ادعای آن هم باشد، در جهت منافع شخصی است.
در این بینش زنان و مردان به همسر خویش همچون رقیبی آشتی ناپذیر می نگرند و گاهی اوقات از وجود یکدیگر به عنوان سکوی پرتاب جهت رسیدن به آمال و مقاصد شخصی استفاده می کنند. واگرایی، لجاجت،رقابت ناسالم و بیگانگی عاطفی را در خانواده به تصویر می کشند و به تزلزل خانواده تجسم عینی می بخشند.
غالبا وقتی از حقوق غیر سخن به میان می آید، بیشتر توجه به حقوق مادی معطوف می شود، حال آنکه حقوق معنوی درمواردی بسی مهم تر و جبران آن مشکل تر و حتی در مراحلی غیرممکن تر است. این نگرش از معیارهای انتخاب همسر تا مراحل مختلف زندگی تاثیر دارد.
ازدواج به خاطر ثروت، قدرت،زیبایی،کسب منزلت اجتماعی و … ناشی از چنین نگرشی است، استفاده از زور به جای منطق، مرد و یا زن سالاری، انجماد عاطفی، واگرایی و لجاجت، تلخ کامی وبال دیگری بودن، انتقاد مخرب، ضرب و شتم، تحقیر،تهمت و افتراء و … که باعث از بین رفتن حقوق مادی و معنوی افراد خانواده می شود،ناشی از چنین بینشی است.
بینش فرد گرایانه با این معنا، تا حدودی در زندگی دوران تجرد عملی و امکان پذیر است، ولی در زندگی مشترک به لحاظ پیرایش روابط و مناسبات جدید، سلیقه های شخصی زن و شوهر و سایر اعضای خانواده در تقابل با یکدیگر قرار می گیرد و چون هریک از دریچه منفعت شخصی و تقدم حق خویش به زندگی می نگرد، ترجیحات آن نیز نفسانی خواهد بود تا عقلانی.
در مقابل فردگرایان،مکاتب مبتنی بر اصالت جامعه قرار دارند که معتقدند که با رعایت مصالح فرد، مصالح جامعه تأمین نمی شود، بلکه در بسیاری از مواقع باید منافع فرد را فدای مصالح جامعه نمود و نیز لازم است محدودیت هایی برای فرد ایجاد شود تا مصالح جامعه تامین گردد. در واقع مفهوم اصالت جامعه، تقدم منافع و مصالح اکثریت بر منافع و مصالح اقلیت است. در چنین بینشی گاهی اوقات استعداد و توانایی، پیشرفت و ترقی و کرامت انسانی فرد نادیده گرفته می شود.
توقع بیش از اندازه نسبت به والدین که تصور نقش صرفا نان آوری برای مرد و کلفتی برای زن می سازد و وی را مجبور به تلاش طاقت فرسا می نماید و از رشد در مسیر کمال انسانی باز می دارد، ناشی از چنین بینشی است.
در احکام و قوانین اسلام، مقدم داشتن مصالح جامعه به عنوان یک اصل پذیرفته شده است. ولی لازمه آن انکار واقعیت افراد و فدا کردن همه مصالح فردی در برابر مصالح اجتماعی نیست، بلکه لازمه آن فقط مقدم داشتن نیازهای ضروری جامعه بر منافع فردی در مورد تزاحم آن است.
البته در نظام اخلاقی و تربیتی اسلام فرد به گونهای تربیت میشود که با اختیار و از روی رغبت شخصی نه تنها از منافع مسلم خویش در راه مصالح و منافع دیگران می گذرد، بلکه حتی جان خود را نیز آگاهانه و داوطلبانه برای کسب خشنودی خداوند در راه نجات و سعادت دیگران فدا میکند.
در نظام خانواده نیز تقدم مصالح خانواده بر مصالح فردی به عنوان یک اصل پذیرفته شده است و اعضای خانواده را به مشارکت فرامیخواند، مشارکتی که مادی نیست، بلکه عالیترین سرمایه های انسانی یعنی قلب، روح،عواطف، احساسات و آرزوهای بشری است که به میدان میآید.
در چنین پیوندی باید خود را برای پذیرفتن هرگونه عواقب احتمالی، اعم از موفقیت و شکست مهیا نمود و به نسبتی که مطلوب است،سهمی را برعهده گرفت.
دلیل اصلی برای ضرورت مشارکت این است که هیچ عاملی نمی تواند مرز منافع مرد را از منافع زن و بالعکس جدا کند. همچنانکه مرز آسیبهای وارده به مرد، با آسیبهای زندگی زن، جداشدنی نیست. زیرا هر دو در یک مجموعه و برای رسیدن به مقصودی واحد در تلاشند و در اثر ازدواج، روح فردی هر یک از زوجین، به روح جمعی، گسترش یافته و از حوزه نفع و ضرر شخصی، چند گام فراتر نهاده و به احساس عمیقتر و ارزشمندتر از گذشته نایل می شود.
به تعبیر «گی روشه»: تعلق به یک اجتماع به معنی اشتراک در عقاید و ویژگیهای مشترک است تا خود را در «ما» بازشناسیم»
برای اینکه نظام خانواده به حرکت و پویایی خویش ادامه دهد و افراد خانواده مشارکت فعال داشته باشند، چهار تکلیف برای آن ضروری است.
نویسنده: حمیدرضا فاتحی
زندگی خانوادگی از احساس نیاز مشترک زن و مرد نسبت به یکدیگر سرچشمه می گیرد و باتولد فرزندان و برقراری روابط سببی و نسبی و عشق و محبت به یکدیگر دوام مییابد. این احساس نیاز مشترک تنها منبعث از غریزه جنسی به عنوان غریزه حیوانی نیست، بلکه سکون،آرامش، عشق و محبت را نیز شامل میشود که قرآن کریم بدان اشاره نموده است.
تفاوت انسانها از جهت استعدادهای جسمی، روحی و احساسی که براساس قوانین جهان آفرینش پایه ریزی شده، امری طبیعی است و افراد انسانی را به یکدیگر نیازمند ساخته است و آنان را به زندگی اجتماعی دعوت مینماید.
نکتهای که نباید از آن غافل بود بعد معنوی انسان است که موجب وحدت بین فرد جامعه میشود، اگرچه این وحدت ابعاد خانوادگی را در مینوردد و جامعه را شامل میشود، اما به عنوان یکی از عوامل، بلکه مهمترین عامل اساسی پیوند افراد خانواده، انس و الفت هرچه بیشتر را باعث میشود. این وحدت فقط در سایه جهانبینی توحیدی محقق میگردد که از لایه رویین حیات اجتماعی و خانوادگی گذر کرده و بستر رشد، تعالی و حرکت به سوی کمال نهایی را برای فراد و خانواده فراهم میکند. در این صورت است که خانواده متعادل، بلکه متکامل شکل خواهد گرفت که افراد در روابط متقابلشان علاوه بر حفظ پایگاه اجتماعی اعضا، به دور از افراط و تفریط به ایفای نقش خویش میپردازند و حداکثر قابلیتهای اعضای خانواده کشف شده و پرورش مییابد. در اینجا بینش افراد در روابط اعضای خانواده نقش اساسی دارد.
اگر بینش را به منزله طرز تلقی به خصوص، نحوه خاص برخورد با مسائل و نوع ویژه ای از نگریستن به موضوعات در نظر بگیریم، بینش تعیین کنندة شیوه ها و خط مشی های زندگی ما خواهد بود. بینشها، روشها را می آفرینند و تنظیم کننده روابط ما با جهان درون و بیرون هستند.
لذا بینش فردگرایانه که فرد را اصیل می داند با بینش جمع گرایانه که اصالت را از آن جمع میداند، از نظر روشها با هم متفاوتند و هر یک در تنظیم روابط افراد، مسئولیت را متوجه فرد تنها یا جامعه تنها می دانند. هریک از بینشهای مذکور در شیوه ها و خط مشی های زندگی از ابتدای همسرگزینی تا مراحل بعدی نقش موثری دارند و برخی از افراط و تفریطها در روابط اعضای خانواده ناشی از چنین بینشهایی می باشد.
مسئله اصالت فرد و جامعه مباحث بسیاری را به خود اختصاص داده است و دوره طولانی از نزاع را بین طرفداران روانشناسی و جامعه شناسی گذرانده است. در این مقاله تلاش می شود به طور اختصار معانی اصالت فرد و جامعه و تاثیر آن بر روابط اعضا خانواده تبیین گردد و با ریشه یابی درست مسائل خانواده، در مراحل مختلف جامعه پذیری، بینش ها و نگرشهای افراد و جامعه به سوی فرهنگ آرمانی هدایت شود.
عبادات توفیقى هستند و نیاز به بیان شارع مقدس دارند و از آنجا که نماز تراویح هیچ ریشه قرآنى و روایى ندارد و در زمان رسول خدا(ص) و ابوبکر و سال اول خلافت عمر نبوده است و توسط عمر در سال چهاردهم طبق اعتراف خودش بدعت شده بدعت به شمار مى آید و تمام توجیهات بدعت باطل است و رأى مکتب امامیه نیز بر بدعت بودن نماز تراویح مى باشد.
و السلام علیکم و رحمة الله و برکاته
سید محمد رضا آل ایوب
شیعه امامیه به پیروزى از رسول الله (ص) و اهل بیتش نافله هاى ماه مبارک رمضان را به فرادى مى خوانند و به جماعت خواندن آنها را بدعت مى دانند.
شیخ طوسى مى گوید: نوافل ماه رمضان باید بصورت فرادى خوانده شوند و به جماعت خواندن آنها بدعت است.
و شیخ محمد حسن نجفى مى گوید: مى توان ادعاى تواتر بر بدعت بودنِ، به جماعت خواندنِ نافله هاى ماه رمضان کرد
اهل بیت (ع) تلاش فراوانى را جلوگیرى از بدعت مبذول داشته اند و سعى داشتند که مردم را به سوى سنّت حقیقى هدایت نمایند و از ادامه اشتباهاتیکه دیگران قبلا مرتکب شده بودند جلوگیرى نمایند.
مى توان از آن امور نماز تراویح و به جماعت خواندن نمازهاى نافله را نام برد. اینک چند روایت:
1 - ابوالقاسم، ابن قولویه از امام باقر و صادِ (علیهم السلام) روایت مى کند باینکه فرمودند: کان امیرالمؤمنین بالکوفه، اذا اتاه الناس فقالو له، اجعل لنا اماماً یؤمنا فى رمضان، فقال لهم: لا، ونهاهم ان یجتمعو فیه فلمّا احسّو جعلو یقولون ابکور رمضان وارمضناه، فاتى الحارث الاعور فى اناس فقال ضجَّ الناس و کرهو قولک قال فقال عند ذلک دعوهم و ما یریدون، یصل بهم من شاؤو
2 - سأل زراه و محمدبن مسلم و الفیضل الباقر و الصادِ عن الصلوة فى شهر رمضان نافلة باللیل جماعة فقالا: انَّ النبى (ص) کان اذا صلى العشاء الاخرة انصرف الى منزله ثم یخرج من اخر اللیل الى المسجد فیقوم فیصلى، فخرج فى اول لیلة من شهر رمضان لیصلى، کما کان یصلى، فاصلطفَّ الناس خلفه فهرب منهم الى بیته و ترکهم ففعلو ذلک ثلاث لیال فقام فى الیوم الرابع على منبره فحمد الله و اثنى علیه ثم قال: ایها الناس، انَّ الصلوة باللیل فى شهر رمضان من النافله فى جماعة بدعة و صلوة الضحى بدعه ألا فلا تجتمعو لیلا فى شهر رمضان لصلوة اللیل و لا تصلو صلوة الضحى فإِ نَّ تلک معصیة الا و ان کل بدعه ضلاله و کل ضلاله سبیلها الى النار ثم نزل و هو یقول: قیلٌ فى سنَّة خیر من کثیر فى بدعة
3 - عبید بن زراره از امام باقر(ع) و صادِ (ع) روایت مى کند: کان رسول الله (ص) یزید فى صلوت فى رمضان اذا صلى العتمه، صلى بعدها فیقوم الناس خلیفه فیدخل و یدعهم ثم یخرج ایضاً فیجتنبون و یقومون خلفه فیدعهم و یدخل مراراً.
عده اى براى توجیه کلام عمر که گفت نعمت البدعة هذه تلاشهایى کرده اند از جمله آنها
1 - ابن ابى الحدید معزلى مى گوید: بدعت دوم مفهوم و معنى دارد
الف - آنکه مخالف با کتاب و سنّت باشد مانند روزه عید قربان و ایام تشریق و...
ب - نقص بر آن عمل وارد نشده باشد و شارع نسبت به آن سکوت کرده باشد اما مسلمانان آن را بعد از رسول خدا(ص) انجام بدهند.
بنابراین اگر بپذیریم که نماز تراویح بمعناى اول بدعت است ولى آن را بمعناى دوم نمى پذیریم، و سخن عمر که گفت آنها لبدعة روایت مشهودى است که مرادش مفهوم دوم بدعت است. در اینجا جا دارد که به این ابى الحدید بگوییم که معناى اول اصلا بدعت نام ندارد، بلکه اجتهاد در مقابل نص عمر بر آن منطبق است.
2 - قاضى عبد الجبار معتزلى در کتاب مغنى راجع به تراویح مى گوید: اگر در تراویح دعوت به نماز و ترغیب بر حفظ قرآن باشد، پس چه چیز مى تواند مانع شود که اگر آن را مستحب بجاى نیآورد.
در پاسخ به او مى گوییم که عبادات توقیفى هستند و بیان و اجازه شارع در آنها شرط است.
3 - ابن تیمیمه مى گوید: اینکه عمر نماز تراویح را بدعت نامید این یک نامگذارى لغوى و نه شرعى بوده است زیرا مسلمانان در زمان رسول خدا(ص) نماز تراویح را خواندند و رسول خدا(ص) یک یا دوشب به همراه آنها نماز تراویح خواند ولى بعداً از آن ممانعت کرد آنهم بخاطر علتى که خود آن حضرت را بیان نمود که فرمود انه لم یمنعنى ان اخرج الیکم الّا کراهة ان یفرض علیکم، فصلّو فى بیوتکم سپس ابن تیمیه مى گوید: علت و ممانعت و ترس آن حضرت بخاطر وجوب و افتراض آن بر مردم بوده اگر این بیم و ترس برداشته مى شد هر آینه آن حضرت براى نماز تراویح مى آمد. و چون این ترس بر وجوب در زمان عمر نبود عمر آن را سنّت کرد. و اینکه عمر مردم را جمع کرد تا پشت سر پیش نماز، نماز تراویح را بخوانند و در مسجد چراغ روشن کرد این کارى بود که مسلمانان قبلا انجام نداده بودند و به همین خاطر آن را بدعت نامید یعنى با هیئت و ترکیب جدیدى اگر چه شرعاً این بدعت نمى باشد.
در پاسخ به او مى گوییم: بدعت عمر شرعى باشد یا لغوى اهمیتى ندارد و آنکه براى ما مهم است اعتراف عمر است بر اینکه در شریعت اسلامى چیزى را اضافه کرد که مسلمانان قبلا آن را نمى دانستند و آن عبارت است از جمع آورى مردم در مسجد و خواندن نافله پشت سر امام جماعت همراه با روشنایى که البته، به روشنایى کارى نداریم زیرا خارج از عبادت است و چه بسا ابن تیمیه روشنایى را ذکر کرده تا بفهماند که عمر یک کار شایسته و بجایى را انجام داده است و به جماعت در آوردن مردم نیز مانند چراغ کار شایسته اى بوده است پس عمر در اصل عبادت دخل و تصرف نکرده است بلکه به کارهایى، خارج از عبادت براى بهتر انجام گرفتن پرداخته است.
جواب مى دهیم: به جماعت در آوردن نماز دخالت در اصل عبادت است زیرا در جماعت شرائطى است که در فرداى، آن شرائط نیست که این بر خلاف روشنایى است که هیچ ربطى به نماز ندارد.
اما عدم صحت ادعاى ابن تیمیه بر اینکه رسول خدا(ص) یک یا دوشب نماز تراویح را خواند قبلا روشن شد زیرا این سخن منافات دارد با کلام عمر که گفت: نعمت البدعة هذه، زیرا این کلام عمر بیان گر این استکه قبلا نماز تراویح نبوده است، و فاصله زمانى بین دو عمل (عمل رسول خدا(ص) و عمل عمر) نمى تواند سبب شود که عمل دوم را بدعت به شمار آوردند بلکه ادامه همان عمل اول است.
4 - عده اى بدعت را بر طبق احکام پنجگانه تقسیم کرده اند و گفته اند. بدعت یا حرام، یا مکروه، یا مباح، یا واجب یا مستحب است. پاسخ مى دهیم: بدعت یک معنا بیش ندارد و آن اخال ما لیس من الدین فى الدین است که سنى و شیعه بر این معنا اتفاِ نظر دارند و این معنا تقسیم پذیر نیست نه بر طبق احکام پنجگانه و نه بر طبق حسن و قبح.
آرى، اگر بدعت چند معنا داشت امکان تقسیم آن بود ولى طبق قرآن و سنّت بدعت بیش از یک معنا ندارد که رسول خدا(ص) مردم را از آن بر حذر داشته و براى بدعت گذاردن وعده عذاب داده است. بعلاوه اینکه اگر دلیلى از قرآن و سنّت بر تقسیم بدعت برطبق احکام پنجگانه یافت مى شد هر آینه قائلین به تقسیم به آنها استدلال مى کردند.
لازم توجه است که این تقسیم عقلا نیز محال است زیرا همانگونه که نمى توان ظلم را به حسن و قبح تقسیم نمود همچنین نمى شود بدعت را به حسن و قبح تقسیم کرد زیرا بدعت عبادت از افتراء به شریعت مقدس، و نسبت دادن چیزى که از شریعت نیست به شریعت مقدس است.
و شاید این تقسیم نشأت گرفته از بدعت لغوى باشد که عبارت است از اختراع چیزى که قبلا مانند آن نبوده، که این چیز اختراع شده ممکن است چیز خوب و نیکویى باشد و ممکن است قبیح باشد که این مورد بحث ما نیست زیرا مورد بحث ما بدعت شرعى مى باشد.
مرحوم سید عبدالحسین شرف الدین (رضوان الله علیه) در ردِّ افرادیکه بدعت را توجیه مى کنند مى گوید: مثل اینکه اینان، که خداوند از ما و آنها بگذرد، معتقدند که (عمره) با تراویحش حکمتى را که خداوند و رسول او از آن غافل بودند کامل کرد.
اول: معنا و مفاد کلام رسول خدا(ص) که فرمود: خشیت ان تفرض علیکم،فتعجز و عنها چیست آیا مفادش این استکه ملاک تشریع بستگى به استقبال و ادبار مردم دارد یا ملاک تشریع مصلحتهاى واقعى هستند چه استقبال شود چه نشود که مسلّم شق دوم است.
دوم: اهتمام صحابه بر به جماعت خواندن نماز تراویح نمى تواند ملاک تشریع شود زیرا چه بسا در غیر عصر صحابه مورد اهتمام قرار نگیرد.
سوم: وجود اختلاف در عدد شبهایى که پیامبر اکرم (ص) در آنها نافله ماه مبارک رمضان را بجماعت خوانده بیانگر این استکه اصحاب در نقل فعل رسول خدا (ص) اهتمام نمىورزید پس چگونه مى توان به سایر موارد که اختلافى است اطمینان کرد. زیرا بنابر نقل بخارى در کتاب صوم چهار شب نماز تراویح خواند و در باب دو شب خواند (ترغیب و تاکید) بر خواندن نمازهاى شب دارد، که آن حضرت دو شب خواند و مسلم مانند قول دوم که دو شب باشد را نقل مى نماید. و از کلام دیگر علماى اهل تسنن استفاده مى شود که رسول خدا(ص) در شبهاى مختلفى همچون شب سوم، پنجم، هفتم و بیستم آنرا خوانده است.
چهارم: آنچه که از فعل رسول خدا(ص) ثابت است این استکه آن حضرت دو شب نماز خوانده است و یا چهار مرتبه در آخر شب که جمعاً هشت رکعت مى شود. که تأسى به آن حضرت اقتضا مى کند که به همان مقدار که از آن حضرت ثابت است مى توان تأسى کرد نه بیشتر از آن، زیرا بیشتر از آن بدعت است.
پنجم: اگر ما روایت احد ثقلین که اهل بیت (علیه السلام)باشد را اخذ کنیم تمام نافله ها قرائتشان به جماعت بدعت مى شود.
با وجود این اشکالها بر روایات، دیگر چیزى براى اثبات مشروعیت نماز تراویح تجز عمل و سنت عمر نمى ماند که سنّت عمر هیچگونه مشروعیتى ندارد.