کبوتر بال نگشوده به چنگ باز می افتد
دوباره اتفاق آخر از آغاز می افتد
چه بازی های زشتی دارد این دوران شطرنجی
که در هر جنگ اول از همه سرباز می افتد
همینکه یک پرستو در قفس خاموش می میرد
همینکه یک قناری خسته از آواز می افتد
همینکه ترس از بازندگی بال و پرش را ریخت
بشر تازه به فکر هجرت و پرواز می افتد
شود تا در و گوهر از هزاران قطره ی باران
یکی از ابر چشم آسمان ممتاز می افتد
نیاز آسمان دارد یقین نیلوفر مرداب
که اینگونه به دست و پای سروناز می افتد
چه خواهد گفت فردا درقلمگاه ادب وقتی
خدا چشمش به چشم قاتل الفاظ می افتد
نمی خواهد بماند از رسالت باز می ماند
نمیخواهد بیفتد از اصالت باز می افتد
بزن مطرب دوباره کیف ها را کوک باید کرد
که نبض زندگی آخر به دست ساز می افتد
همینطور آدمی باید براند تند در خاکی
اگر چه گاهگاهی هم به دست انداز می افتد
صدا زد ماهی کوچک بیایید آه دریا مرد
تبسم کرد ماهیخوار و گفت آری چه زیبا مرد
همه شاعر شدندو سوی تنگ خویش برگشتند
گروه ماهیان وقتی خبر آمد که دریا مرد
نخستین کس که با خود طرح دعوا کرد شاعر بود
و خود آخر به دست خویش در پایان دعوا مرد
پس افتادند یک یک سایه ها و شب نمایان شد
و شب هم شعر شد مثل من و تو گشت و با ما مرد
و... زن آمد نشست و بی ریا شد قافیه با من
که می باید مقفا زیست و باید مقفا مرد
زمین پایان انسان نیست باید آسمانی شد
مثال گل که خاکی زیست و در اوج معنا مرد
و شاعر فارغ از دیروز و امروز امت فرداست
که فردا گرچه میمیرد نمی گویند فردا مرد
مگر با مردن ساعت زمان از کار می افتد
مگر ما اینهمه در زندگی مردیم دنیا مرد ؟
صدای آدمی این نیست نیمای پیامبر گفت
و شیطان قهقهه سر داد خوش باشید ری را مرد
نگفتیم و گذشت آنقدر تا احساسمان دق کرد
و در ما اشتیاق گفتن از ناگفتنی ها مرد
و شاعر مثل یک تصویر در قاب معما بود
که تنها آمد وتنها تماشا کرد و تنها مرد
اگر چندی مسیر چرخ گردون را جدا کردند
نه راه موسی عمران و قارون را جدا کردند
به نص آخر شهنامه ضحاکان مار آیین
به نام کاوه از مردم فریدون را جدا کردند
زمام عشق را دادند دست عقل آن روزی
که از دامان لیلی دست مجنون را جدا کردند
به کوی می فروشان یمانی ازسیه کاران
عقیقی مسلکان چهره گلگون را جدا کردند
به پاس همدلی آه از نهاد ما برآوردند
شبی کز نای نی آوای محزون را جدا کردند
چه بشنیدند هنگام تلاوت قدسیان آیا
که در ما بسطرون ا والقلم نون را جدا کردند
چو زد ساز جدایی مطرب دهراز ره بیداد
ز شور و شعر و شیدایی همایون را جدا کردند
دوباره از نیستان شکایت خیز مولانا
نی بشکساه نای سینه پر خون را جدا کردند
پس از شصت و سه سرما استقامت در بهاری تلخ
ز انبوه درختان سرو موزون را جدا کردند
به سبکی تازه گفتم از فراق این کهنه درد اما
ز شعرم بی تو پنداری که مضمون را جدا کردند
عود من ای ساز هستی ساز ساز زندگی
ای نوایت نغمه های دلنواز زندگی
عود من ای رهگذار نا کجا آبادها
ای رفیق راه پر شیب و فراز زندگی
بیشتر این روزها با من بمان این روزها
با تو تنها می توانم کردساز زندگی
با تو من حسمی کنم تنها نبودم هیچگاه
باتو ای همراه من در سوز و ساز زندگی
زنده خواهم ماند با هم زندگی خواهیم کرد
ای مرا در بی نیازیها زندگی
عود من بنشین بروی زانوان خسته ام
باز هم با من بگو بی پرده راز زندگی
با تو من این زندگی را جاودانی می کنم
می ستانم از تجل حتی جواز زندگی
می خرم با جان ودل اما نه حتی بیشتر
می کشم تا انتهای مرگ ناز زندگی
باز چون آن روزها با من بمان ، با من بخوان
عود من ای ساز هستی ساز سازندگی
گاهی از غم گاهی از شادی برایت می سرایم
گاهی از احساس همزادی برایت می سرایم
گاهگاهی نیز با این طبع شیرینی که دارم
می نشینم شعر فرهادی برایت می سرایم
قصه ی آن روزهای خوب را یا می نویسم
یا که با طبعی خدادادی برایت می سرایم
گیله مردی از تبار سبز شالیزارهایم
کز زمین و آب و آبادی برایت می سرایم
پشت این درهای بسته تا سحر هر شب نشسته
از طلوع صبح آزادی برایت می سرایم
مالک غمهای سلمانم که رنج بوذری را
بازبان سرخ مقدادی برایت می سرایم
از خدا ، از عشق ، از زن همانهایی که روزی
روزگاری یاد مندادی برایت می سرایم
آه می بینی عزیز من که من با دست خالی
زندگی را با چه استادی برایت می سرایم
بی تو غربت را دل من بیشتر حس می کند
سوختن را شمع روشن بیشتر حس می کند
پشت این دیوار دلتنگی حضور ماه را
چشم خاک آلود روزن بیشتر حس می کند
این حقیقت را که ما هم کشته ی چشم تو ایم
آینه گاه شکستن بیشتر حس می کند
عطر گلهای خیابان نجابت را هنوز
کوچه گرد دود و آهن بیشتر حس می کند
بسته بغضم در گلو راه فغان این درد را
داغدار مرگ شیون بیشتر حس می کند
خانه ای در خطه ما نیست بی شیون - بلی
لیکن این را شهر فومن بیشتر حس می کند
مردم بپذیرید سلام غزلم را
نشنیده مگیرید پیام غزلم را
من شاعری از بین شمایم که نهادم
با آینه در آینه نام غزلم ر
عمری همه از لطف شما گفتم و هستم
مدیون شما نیز دوام غزلم را
تا حسرت یک زمزمه تا حرمت یک راز
خود یاد شما برد مقام غزلم را
ذوق من و شوق دل و اخلاق شما کرد
شیرین در این فاصله کام غزلم را
منحافظیم همچو شما کیست نداند
در محفل ما نام امام غزلم را
از لاله ی خونین دل این باغ بپرسید
پایندگی دولت جام غزلم را
گفتم همه ام را به شما لیک نگفتم
مردم به خدا باز تمام غزلم را
تا کی من و دل اسیر و پابند شما
تا چند شما دریغ تا چند شما
تا چند من شکسته باشم همه دل
دلی نیز شکسته آرزومند شما
ای کاش به یک لحظه شما من بودید
یا من من دیگری همانند شما
تا داد کشم تمام فریادم را
در همهمه سکوت مانند شما
افسوس میان من و دل دستی نیست
تا پس بزنیم دست پیوند شما
شاید که شما نیز مرا می دانید
اینگونه که من تمام ترفند شما
هر چند که تا همیشه ام می خواهید
من خسته ام از بودن تا چند شما
باشید که من سردترین فصل من است
پایان دی و بهمن و اسفند شما
با آنکه نمی گویمتان می دانم
خرسندی من نیست خوش آیند شما
با اینهمه خرسندم اگر بنویسند
تاریخ نویسان خردمند شما
یک بیت ز شعرهای گریانم را
در دفتر خاطرات لبخند شما
ای قلب تو پر شراره از عشق بگو
وی درد تو بی شماره از عشق بگو
امید رهایی ام از این دریا نیست
ای پهنه ی بی کناره از عشق بگو
تا شب پره ها باز ملامت نکنند
با این شب بی ستاره از عشق بگو
دیریست که می رویم و نا پیداییم
درمانده که چیست چاره از عشق بگو
تا یاد تو را به لحظه ها نسپارند
هر دم همه جا هماره از عشق بگو
گاهی سخن سکوت را می فهمند
لب دوخته با اشاره از عشق بگو
وقتی ز قصیده ها غزل می سازند
بنشین و به استعاره از عشق بگو
تنهای من ای با من تنها ، تنها
از عشق دوباره از عشق بگو
چرا در جایی حضرت علی هنگام رکوع انگشتر خود را به فقیر می بخشد اما در جایی دیگر هنگام نماز تیر را از پای ایشان می کشند و ایشان متوجه نمی شود، این دو مطلب را چگونه می توان با هم جمع کرد؟
زهرا تمیکی/ریاضی محض سیستان و بلوچستان
ائمه(ع) در حالات خود مراتب گوناگونی داشته اند: نحوه حضور قلب آنان در نماز سه گونه است:
1. گا هی توجه به خدابه گونه ای بوده که هیچ چیز دیگر را متوجه نمی شدند و نمونه های بسیاری از این قبیل از ائمه نقل گردیده است.
2. گاه ممکن است، ضمن حضور قلب کامل، کم و بیش متوجه امور خارجی نیز بوده اند؛ ولی به جهت عدم وظیفه در برابر آن ها عکس العمل نشان نداده اند.
3. در مواردی ضمن حضور قلب کامل، به برخی از مسائل توجه داشته و بر حسب وظیفه یا استحباب عکس العمل نشان داده اند، بدون آن که مانع توجه آنان به خدا باشد.
از این نمونه همان اعطای انگشرت توسط امیرالموءمنین(ع) به سائل است. عرفاً می گویند این مرتبه از حضور قلب کامل تر از مرتبه اول است؛ زیرا در اولی توجه به خداوند حجاب و مانع عالم کثرات است ولی در این مرحله آن چنان فانی در رب و وصل به او است که از آن مرتبه به شهود عالم می پردازد و به اصطلاح مرتبه لاحجاب مطلق است. نه حضور غیب مانع حضور عالم شهوداست و نه بالعکس. آنچه هیچ گاه در نمازهای آنان وجود نداشته، حجاب شدن عالم شهود نسبت به عالم غیب است؛ به عبارت دیگر، باید دانست تفاوت امامان با برخی عرفا در آن است که گروهی از عرفا وقتی در یکی از مقامات سیر و سلوک هستند، حضور در مقامات دیگر برای آنان به آسانی ممکن نیست ؛ولی امامان چنان توانمندی روحی و معنوی دارند که به آسانی می توانند دو عبادت نماز و زکات را همراه با یکدیگر و بدون کاستی در حضور قلب و اخلاص انجام دهند و آن جا که امور شخصی و مادی مطرح است، همان مقام معنوی خویش را حفظ کنند و درد جسمی آان را از حالت «وصال» و «مقام فنا» خارج نگرداند.
زندانی سیاسی/علیرضا محمدی
آیا در حکومت پیامبر(ص) مجازات زندان وجود داشت؟ در حالی که ساختن زندان در اسلام را برای اولین بار به امام علی(ع) نسبت می دهند. اصولاً پیامبر اکرم(ص) با توطئه گران به چه نحوی برخورد می کردند؟
حسن عباسی/ریاضی محض
جهت ارائه پاسخی مناسب، ابتدا لازم است نکاتی درباره تاریخ زندان در اسلام و این که «ساختن زندان در اسلام را برای اولین بار به امام علی (ع)، نسبت می دهند»، بیان شود. در مورد تاریخ تأسیس زندان در اسلام میان سیره نویسان و علمای اسلام و حدت نظر وجود ندارد: برخی آن را به زمان پیامبر (ص) مربوط می دانند، دسته ای به زمان خلیفه دوم و گروهی به زمان حضرت علی (ع). هر یک از این سه نظر در جای خود درست می نماید؛ ولی اختلاف در چگونگی آن است. توضیح آن که گاهی سخن در حبس است و گاهی در محبس. در مورد اصل حبس، علاوه بر آن که در آیاتی از قرآن کریم آمده است1، در سیره رسول خدا (ص) نیز نقل و در مواردی اجرا شده است. اما در مورد محبس و زندان، در زمان پیامبر (ص) مکان مستقلی برای این منظور پیش بینی نشده بود. عدم تأسیس زندان مستقل در زمان پیامبر(ص) دلایل مختلفی داشت: مانند کم بودن تعداد مسلمانان، محدودیت امکانات، قوی بودن ایمان مذهبی و در نتیجه پایین بودن آمار جرایم. البته مجرمان یا متهمان و احیاناً اسرا در مساجد و منازل افراد تحت نظر قرار گرفته و محصور می شده اند و حتی آن حضرت دستور می داد جای زنان از مردان جدا باشد و زندانیان را در مکان های متعارفی که همگان در آن مکان ها زندگی می کنند نگه دارند تا احساس سختی نکنند.2
در زمان خلیفه دوم، منزل مسکونی صفوان ابن امبیه خریداری و به زندان تبدیل شد. در زمان حضرت علی (ع)، آن حضرت ابتدا به وسیله نی زندان مستقلی تأسیس کرد و آن را «نافع» نام نهاد؛ اما چون یکی از زندانیان آن را سوراخ کرد و گریخت، با خشت و گل زندان دیگری ساخت و آن را «مخیس» نامید.
بدین ترتیب، اصل زندان و زندانی از همان صدر اسلام وجود داشته، لکن به تدریج که قلمرو اسلام گسترش می یافت و وضعیت جدیدی پیش می آمد، در وضعیت زندان نیز دگرگونی ایجاد می شد.
بنابراین، اولین مکانی که به طور اختصاصی و تحت عنوان زندان تأسیس شد، مربوط به زمان حضرت علی (ع) است.3
با توجه به مقدمه فوق، در پاسخ سوءال باید گفت:
اولاً، ساخته شدن زندان برای اولین بار در اسلام توسط امام علی (ع)، دلیل بر نبودن مجازات زندان در زمان پیامبر اکرم (ص) نیست؛ چنان که گذشت، این نوع مجازات برای مجرمان خاص وجود داشته است. در روایتی از امام صادق (ص) می خوانیم: «پیامبر (ص) شخصی را که متهم به قتل بود، شش روز حبس می کرد....»4
ثانیاً، حرف زدن علیه حکومت اسلامی دو صورت دارد: اگر صرف انتقاد از مشکلات و یا نقاط ضعفی است که در بدنه حکومت وجود دارد و با روش صحیح و سازنده انجام شود، از نظر ا سلام نه تنها منعی نداشته، بلکه از باب «نصیحت ائمه مسلمین» و «امر به معروف و نهی از منکر» امری پسندیده و از وظایف اساسی احاد مردم نسبت به حاکمان خویش است؛ اما اگر این حرف زدن از حالت انتقاد سازنده و خیرخواهی و امر به معروف و نهی از منکر خارج و در جهت توطئه چینی، تضعیف و براندازی نظام اسلامی شکل گرفته باشد، باید با هر وسیله ممکن با عاملان آن برخورد شود. البته باید به این نکته مهم توجه داشت که با توجه به نوع جرم و شرایط زمانی شیوه برخورد متفاوت خواهد بود گاهی زندان است، گاه اعدام و گاهی جریمه و یا اعمال برخی محدودیت ها و...؛ مثلا پیامبر اکرم (ص) در جهت حفظ نظام اسلامی، مسجد ضرار را که کانون توطئه گران بود، تخریب کرد. یا حضرت علی (ع) جهت سرکوبی توطئه گران و دشمنان داخلی، سه جنگ جمل، صفین، و نهروان را اداره و رهبری کرد و... . خلاصه آنچه در برخورد با توطئه چینان مهم است برخورد قاطع با آن ها است نه اصرار بر شیوه ای خاص مانند زندان.
ثالثاً، در تاریخ اسلام جرائمی چون: توطئه برای بر اندازی حکومت اسلامی، تحریک مردم برای ضدیت با حکومت و سوء قصد علیه جان پیامبر اکرم (ص)، اتفاق افتاده است و پیامبر (ص) نیز به صلاحدید خود مجازات های مختلفی همچون قتل و زندان درباره آن ها معمول داشته یا مجرمان رامورد عفو قرارداده است.5 بنابراین، چنین موضوعی فقط به زمان امام علی (ع) محدود نیست.
رابعاً، نکته کلیدی که در پاسخ سوءال شما بایدمد نظر قرار گیرد این است که در بررسی میزان مشروعیت موضوعی از دیدگاه اسلام، منابع متعددی نظیر قرآن، سنت و ادله عقلی وجود دارد که استناد به هر کدام از این منابع به تنهایی در ا ثبات مشروعیت آن موضوع کفایت می کند. مع الوصف، اثبات سیره امام علی (ع) در برخورد با مخالفان معیار و الگوی کاملی برای سایر حکومت های اسلامی در تمام زمان ها است؛ هر چند این شیوه در زمان پیامبر اکرم (ص) یا سایر معصومان(ع) وجود نداشته باشد.
شنیده ام امام علی(ع) آرزوی دور و دراز را مورد نکوهش قرار داده است؛ منظور از آن چیست و با آن که یک انسان قابلیت رسیدن به آمال زیادی را دارد، این دو، چگونه تعدیل می شوند؟بهبود دادی/الهیات شیراز
منظور آن است که انسان دل به هوای تمنیات نفسانی و آرزوهای دیریاب دنیایی نسپارد؛ زیرا موجب غفلت از حیات جاوید آخرت و سرگرمی به خواهش های رنگارنگ نفسانی می شود.
انسان با آرزو، همزاد است و با آرزو زندگی می کند. شب هنگام به امید و آرزوی روزی سرشار از سعادت و موفقیت، به بستر می رود و صبح به امید طلوع دوباره خورشید و روزی توأم بابهروزی و سعادت، از خواب بر می خیزد. انسان نمی تواند از امید و آرزو و خواسته جدا باشد؛ چون او به گونه ای آفریده شده که این خواسته ها با اوست و به طور طبیعی و فطری و به حق در وجود او قرار داده شده است. به او شکم داده اند؛ پس غذا می خواهد و ذائقه و چشم وگوش و احساس داده اند، پس باید طالب چشیدن و دیدن و گوش دادن و احساس کردن باشد. به او غریزه جنسی داده اند، پس باید طالب همسر و ازدواج باشد و در درونش میل به داشتن فرزند قرار داده اند؛ پس طبیعی است که این خواسته را داشته باشد. آن چه مذموم و ناپسند است و آیات و روایات گوناگون ما، از آن نهی کرده اند، داشتن آرزوی طولانی و دراز، یعنی آرزویی که متناسب با میزان توانایی و استعداد و در محدوده قدرت ما و حتی عمر کوتاه ما نباشد، چیزی است که نکوهش شده است و «طول امل»، یعنی آرزوهای غیر معقول و غیر منطقی و دور از دسترس که معمولاً جز غم و غصه و حسرت و غلطیدن به ورطه گمراهی و دور شدن از حدود شرع و چارچوب دین، ثمری ندارند.
طول امل، داشتن آرزوهای دور و دراز دنیوی است؛ البته این به آن معنا نیست که یک آرزوی خیلی بزرگ در کار باشد، بلکه هر روز به آرزویی دل سپردن و زندگی را در چاله آمال و هوس ها و آرزوها سپری کردن و هر روز در پی چیزی از متاع دنیا بودن، همان طول امل است و برای مبارزه با آن باید:
1. حقیقت فانی و ناپایدار بودن این جهان و جاودانگی و ابدیت آخرت را شناخت.
2. لوح دل را از محبت
و وابستگی به دنیا پالایید و بخش مهمی از برنامه های خود را برای ساختن جهان آخرت ترتیب داد.
3. معرفت و خداشناسی خود را بالا برد و دل را خاستگاه عشق به معبود حقیقی قرار داد.
امیرموءمنان(ع) می فرماید:«من اطال الامل اساء العمل؛1 هر کس آرزویش را طولانی کند، عملش را زشت و ناپسند می گرداند». چون اگر انسان در زندگی بلند پرواز بود و خواسته ای بالاتر از حد امکانات و توانایی خود داشت و اصرار بر رسیدن به آن به هر قیمت و از هر راهی داشت، مجبور است همه حریم ها را بشکند و به هر وسیله روا یا ناروایی متوسل گردد تا به خواسته خود برسد و طبیعی است که چنین انسانی در چارچوب شرع و دین و عقل حرکت نمی کند و اعمالش از حکم دین وعقل پیروی نمی کند و در نتیجه اعمالش زشت و ناپسند و ناگوار می گردد و تازه این به معنای وصول قطعی و صد در صد به خواسته مورد نظر نمی باشد؛ چون ممکن است با وجود دست زدن به هر کار، همه سرمایه او بر باد رود و به مقصد نرسد. برای رسیدن به خواسته های معقول در چارچوب تعالیم شرع و دین، باید از نیروی فکر و اندیشه و اراده قوی کمک گرفت و با استعانت از عنایات و امدادهای الهی و توسل به اولیای برگزیده او، راه رسیدن به خواسته را هموار کرد. باید توجه داشت که اراده انسان، تنها جزئی از علت تحقق خواسته و آرزوست و گاه می شود که انسان موءمن با وجود سعی فراوان در رسیدن به هدفی، موانعی شناخته یا ناشناخته میان او و خواسته اش فاصله می اندازد و گاه خواسته ای را به خیر و صلاح خود می داند؛ ولی چون به ضرر اوست، خداوند از لطف و کرمش این خواسته را تأمین نمی نماید. پس هر چند سعی و کوشش در رسیدن به مقصد و هدف نقش تعیین کننده دارد و اراده انسانی دارای نقشی محوری و کلیدی است، ولی باز اراده انسان مقهور اراده خداوند است و اراده خداوند، هرگز مغلوب و مقهور اراده انسان نمی گردد. پس باید با سعی و تلاش منطقی و معقول و با نعمت تفکر و اندیشه و ارزیابی در راه رسیدن به خواسته، به راه افتاد؛ ولی در هر حال، مطیع و پیرو خواست الاهی و راضی از آن بود و امور خود را باید به او واگذار کرد تا نتیجه آن سعادت و کامیابی واقعی باشد.
[ 1. نهج البلاغه، فیض الاسلام، حکمت 35.]