احکام صله رحم
سید محمد مسعود معصومی
.1 واجب: مقدارى است که آن را از قطعِ رحمِ حرام خارج سازد.
.2 مستحب: زیادتر از مقدار واجب صله مستحب است.
.3 حرام: صله ارحامى که از نظر شرع رسیدگى و ارتباط با آنان ممنوع است. مانند کفّارِ حربى و ناصبىها و...(1)
صله نسبت به ارحامى که با ما قطع رابطه مىکنند
کسى که با ما قطع رابطه کرده است، حقّ او به خاطر قطع رابطه از بین نمىرود و ما وظیفه قطع رابطه نداریم؛ زیرا اگرکسى به وظیفهاش رفتار نکرد وظیفه دیگرى ساقط نمىشود.(2) (و از روایات استفاده مىشود که این نوع صله رحم پاداش و کمالش بیشتر است.)
بعضى از آثار صله رحم
قالَ اَبُوجَعْفَرٍ(ع): صِلَهالرّحِمِ تُزَکّى الْأَعْمالَ، وَ تُنْمِى الأَمْوالَ، وَ تَدْفَعُ الْبَلْوى، وَ تُیَسّرُ الْحِسابَ، وَ تُنْسِئُ فِى الأَجَلِ.(3)
حضرت باقر(ع) مىفرماید: صله رحم سبب مىشود:
.1 کارهاى انسان از نقص به دور و موردِ قبول واقع شود و یا این که پاداش اعمالش زیاد گردد. .2 اموال شخص زیاد گردد. .3 بلاها و گرفتارىها از او دور گردد .4 حساب اموال و اعمالش آسان گردد .5 عمرش طولانى شود.
چند استفتا
سؤال: آیا صله رحم با خویشاوندى که کافر یا مرتد محسوب مىشود نیز واجب است؟
جواب: صله رحم مطلقاً واجب است.(4)
سؤال: آیا انسان مىتواند از نظر شرعى با خویشاوندانى که بى تقوا و بىنماز و ضد انقلابند از قبیل پدر، مادر، خواهر و غیره قطع رحم نماید؟
جواب: قطع رحم جایز نیست؛ ولى باید آنها را با مراعات موازین، امر به معروف و نهى از منکر نمایند.(5)
سؤال: اگر ارحامِ انسان مرتکبِ فسق علنى شوند به طورى که معاشرت با آنها انسان را نیز در معرض گناه قرار دهد، آیا بازهم معاشرت با آنان واجب است؟
جواب: باید سعى کند در گناه واقع نشود؛ بلکه آنان را ارشاد نماید.(6)
سؤال: اینجانب پدرى دارم که خوش اخلاق نیست و مغرور و خودپرور مىباشد و درحقّ خانواده خود ظلم روا مىدارد و من از وقتى که به تکلیف رسیدهام درحال مبارزه با پدرم هستم، اگر جوابش را همان موقع در حضور دیگران بدهم که کار نادرست و ناشایست انجام دادهام و اگر تنها با پدرم صحبت نمایم حرفم را قبول نمىکند و مىگوید در مقابل پدرت درشتى نکن، خلاصه نمىدانم چه کنم؟ آیا شما صلاح مىدانید که من این صحبتها را بنمایم یا نه؟
جواب: حفظ احترام والدین و مراعات ادب در صحبت با آنان لازم است و درموارد لزوم امر به معروف و نهى از منکر، اگر مأیوس از تأثیر باشید، تکلیف ساقط است.(7)
سؤال: آیا قطع رابطه با ارحامى که تجاهر به گناهان مىکنند جایز است یا نه؟
جواب: اگر قطع مراوده، موجب تنبّه و ارتداعِ آنها از معصیت باشد، لازم است قطع مراوده شود.(8)
سؤال: شخصى یکى از اقوامش علاوه بر تارک الصّلاه بودن، به بعضى از مقدسات بى احترامى مىکند و او براى احترام پدر و مادر حرفى به او نمىزند؛ ولى قلباً از او ناراضى و ناراحت است آیا همین مقدار در نهى از منکر کافى است؟
جواب: اگر مىتوانید او را نصیحت کنید و امر به معروف و نهى از منکر نمایید، ناراحت شدن پدر و مادر مُسقِطِ تکلیف نمىشود، و اگر رفت و آمد با چنین افرادى تأیید آنان باشد ترک کنید.(9)
سؤال: رفت و آمد با اقوامى که مقید به قوانین اسلامى نیستند (براى مثال بى حجاب در جلو ما ظاهر مىشوند) با توجه به واجب بودن صله رحم چه حکمى دارد؟
جواب: اگر این رفت و آمد مایه نهى از منکر مىشود مانعى ندارد و در غیر این صورت ترک کنید.(10)
سؤال: هرگاه کسى در صله رحم نسبت به بعضى از ارحامش به این نتیجه برسد که او نه تنها از دیدنش خوشحال نشده، بلکه ناراحت هم مىشود آیا با این شرایط بازهم صله رحم واجب است، با اینکه ممکن است به تحقیرشدن انسان بینجامد؟
جواب: با چنین شرایطى صله رحم واجب نیست.البته در صورتى که راه دیگرى براى صله رحم وجود نداشته باشد.(11)
سؤال: با وجود این که احسان به والدین واجب است، اگر شوهر اجازه رفتن به منزل آنها را ندهد آیا مىشود بدون اذن او به منزل والدین رفت؟
جواب: شوهر مىتواند زن را از خارج شدن از خانه منع کند؛ اما نمىتواند از احسان به والدین منع نماید، چون احسان اعم از رفتن به خانه آنهاست.(12)
سؤال: چنانچه در امور عادى و مباح نظر پدر دختر و شوهر متفاوت باشد، ترجیح با کدام است؟
جواب: در فرض مسأله، اطاعت هیچکدام لازم نیست؛ مگر این که مایه اذیت و آزار پدر گردد، که در این صورت اطاعت او واجب است.(13)
پىنوشتها:
1- اطائب الکلم فى بیان صلهالرحم، مرحوم کرکى، ص 33.2- همان، ص 34.
3- بحارالانوار، ج74، ص111.
4- استفتاآت امام، ج1، ص 487، سؤال 17.
5- همان، ص 488، سؤال 18.
6- همان، سؤال 19.
7- همان، سؤال 20.
8- جامع المسائل آیهالله فاضل، ج1، ص243، سؤال 941.
9- جامع المسائل آیهالله فاضل، ج1، ص245، سؤال 950.
10- استفتائات جدید حضرت آیهالله مکارم، ج1، ص 527، سؤال 1734.
11- صراط النجاه، ج3، ص295، سؤال 905.
12- جامع المسائل آیهالله فاضل، ج1، ص496، سؤال 1623؛ صراط النجاه، ج 1، ص 534، سؤال 1482.
13- استفتائات جدید حضرت آیهالله مکارم، ج2، ص 337، سؤال 970.
بازگشت
سید مسعود معصومی / احکام روابط زن ومرد
امروزه ادعاهای زیادی درباره عرفان و سیر و سلوک وجود دارد، جوان، که از فطرت پاک برخوردار است، جاذبههای تعالیم عرفانی بیشتر او را شیفته میکند، از این رو باید معیارها و شاخصههایی داشته باشد تا به کمک آنها عرفان مثبت را از عرفان منفی باز شناسد و به دام هواپرستی در پوشش معنویت، گرفتار نیاید. این معیارها کدام است؟ خردورزی، دانش اندوزی، شریعت پذیری، ظلم ستیزی، کار و تلاشِ اقتصادی و توجه به کرامت نفس، از معیارهای عمومی هستند که گرایش معنوی و عرفانی جوان را هدایت میکنند و از حیرت و سرگردانی میرهاند. البته معیارهای دیگری هم وجود دارد، خصوصا در بُعدِ نظری، راههای صعبالعبوری وجود دارد که بدون راهنمایی عالمان راستین و نداشتن معیارهای خاص خود، هلاکت آدمی، حتمی است. پس راه چاره آن است که با پیر و مرشدی که بر جنبههای مختلف علوم شرعی، کلامی، فلسفی و عرفانی، تسلط دارد، همراه شد و در هر قدم، معیارها و شاخصهها را از او آموخت:
ظلمات است بترس از خطر گمراهی طی این مرحله بیهمرهی خضر مکن
طی این مرحله بیهمرهی خضر مکن
یکی از اصول مهم اسلام، عزت و کرامت نفس انسانی است. این اصل، نتیجه عملی تمامی دستورهای اسلامی است. خداوند متعال در قرآن برای خود، پیامبر و مؤمنان، صفت «عزت» را برشمرده است: «و للّه العزّة و لرسوله و للمؤمنین ولکن المنافقین لایعلمون».15
کسانی که در سلوک عرفانی خود ادعای پیروی از اسلام میکنند باید بهگونهای باشند که به این اصل اساسی، هیچ گاه لطمهای وارد نیاورند. یکی از شاخصههای مهم در شناخت «عرفان مثبت» از «عرفان منفی» همین است. در تاریخ تصوف، شاهدیم که بعضی از مشایخ صوفیه، توصیه میکنند که برای مبارزه با هوای نفس، باید عزت و کرامت خود را لگدمال کنید. «ابن ابی الحدید» در شرح نهج البلاغه خود، داستانی را از «ابراهیم ادهم» ـ که یکی از بزرگان صوفیه است ـ آورده که در زیر میخوانیم:
«من در عمرم هیچ گاه به اندازه سه وقت، خوش حال نشدم:
مورد اول آنکه: روزی همراه عده زیادی به کشتی نشسته بودیم، دلقکی در کشتی بود که برای سرگرمی اهل کشتی، دلقکبازی میکرد و مردم را میخنداند، یک دفعه گفت: بله، در فلان جا به جنگ کفّار رفته بودیم و چنین و چنان میکردیم و بعد، کافر کثیفی در آن جا بود و من ریش او را گرفتم و کشیدم، آن دلقک به افراد مجلس نگاه کرد، چون آدمی میخواست که او را سوژه قرار دهد ـ از من پستتر کسی را پیدا نکرد، آمد و ریش مرا گرفت و کشید و مردم خندیدند و گفت: من آن کافر را این طور میکشیدم. در این جا من خیلی خوش حال شدم، چون دیدم در آن کشتی هیچ کس در نظر او، پستتر از من نیست.
مورد دوم آنکه: روزی مریض بودم و در مسجد افتاده بودم، خادم مسجد آمد و فقیرانی را که خوابیده بودند، بلند کرد به من که رسید با عتاب گفت: بلند شو! و سپس چند لگد به من زد، اما من نمیتوانستم بلند شوم. همه رفتند و من تنهابودم، بعد خادم پایم را گرفت و مثل یک لاشه از مسجد بیرون انداخت. در این جا هم خیلی خوش حال شدم، چون نفسم سرکوب شد.
مورد سوم هم آنکه: روزی در فصل زمستان در شام بودم و پوستینی بر دوشم بود، از اتاق بیرون آمدم و در آفتاب نشستم، به پوستین خود نگاه کردم و دیدم که آن قدر شپش داشت که نفهمیدم پشم آن زیادتر است یا شپش آن.»16
ملامتیه ـ که یکی از فرقههای صوفیه است ـ برای مبارزه با نفس به پیروان خود توصیه میکنند که تظاهر به کارهای ناپسند کنند یا به گدایی و دریوزگی دست بزنند تا دچار غرور نشوند. یکی از بزرگان آنان میگوید:
«ما اهل شراب خواری و یا قمار بازی و یا کارهای زشت دیگر نیستیم، اما برای اینکه در میان مردم به نیک نامی و ایمان و تقوا و زهد، مشهور نشویم و نفسمان دچار غرور نشود، بهتر است که به کارهای ناپسند، تظاهر کنیم.»17
استاد مطهری در کتاب «انسان کامل» این سخن را از قول یکی از اقطاب صوفیه آورده است:
«شبی یک نفر مرا برای افطار به خانهاش دعوت کرد. وقتی در خانهاش رفتم راهم نداد، یک شب دیگر مرا دعوت کرد، ولی باز هم مرا راه نداد و بار دیگر، این مطلب تکرار شد، آخر گفت: واقعا تعجب میکنم، من سه دفعه تو را دعوت کردم و هر سه دفعه راهت ندادم ولی در عین حال هر وقت تو را دعوت میکنم باز میآیی! گفتم: سگ هم همین طور است؛ یعنی اگر ده دفعه هم صدایش کنی و بعد برانی، دوباره برمیگردد.»18
در عرفان مثبت، چنین روشهایی برای مبارزه با نفس، مذمت شده است. امام العارفین، علی(ع) فرموده است:
«ساعتی خوار بودن با عزّتِ تمام روزگار، برابری نمیکند».19
یا میفرماید:
«تحمّل فقر، بهتر از تحمّلِ ذلت و خواری است، زیرا صبرِ بر فقر، قناعت است، اما صبرِ بر خواری، درماندگی است».20
امام صادق(ع) فرمود:
«نه تندخو باش که مردم از نزدیک شدن به تو اکراه داشته باشند و نه خود را پست جلوه بده که تو را محقّر ببینند.»2
عارف کسی است که برای عزت خود و خانواده و همچنین عمران و آبادی کشورش، پرتلاش باشد. انسان تنبل و خمود و کسل، نشاط عبادت و ذکر هم ندارد. انسان عارف، عزیز و پرنشاط است و این با کار، میسور است. اساسا کار جوهره انسانی را به جریان میاندازد و استعدادهای نهفته را شکوفا میسازد. روشن است که کار، جنبههای مختلف تلاش زندگی اعم از جسمی و فکری را در بر میگیرد: کارگر، صنعتگر، معلم، پزشک، روحانی، نویسنده، کارمند، هر یک با کار صادقانه و صحیح، چرخهای اجتماع را به گردش در میآورند.
برخی که به اسلام فقط از یک زاویه نگریستهاند، رهبانیّت پیشه کرده و از تلاش و فعالیت دست شستهاند. آنان کار و تلاش و برنامهریزیهای اقتصادی را خلاف توکل و گرفتار آمدن به دنیا میدانند. این تن زدن از کار و فرار از اجتماع، در همان صدر اسلام نیز در برخی از مسلمانان بروز کرد؛ یعنی هنگامی که سخنان پیامبر(ص) را در خصوص مسائل عرفانی و عبادی و زهد و تقوا میشنیدند، شدیدا متأثر میشدند و فکر میکردند که برای عارف شدن و به مقامهای معنوی رسیدن باید از تلاش اقتصادی و فعالیت اجتماعی کنارهگیری کنند. اما پیامبر(ص) وقتی این استنباط غلط آنان را دید، به شدت به مبارزه برخاست و با این اندیشه مبارزه کرد.
ابن عباس نقل میکند که: رسول خدا(ص) همواره از افرادی که مورد توجهاش قرار میگرفت سؤال میفرمود که آیا او حرفه و کاری دارد؟ پس اگر جواب منفی میدادند میفرمود: دیگر از چشم من افتاد.»12
در کلمات برخی بزرگان صوفیه، سخنانی را در مذمّت کار و تلاش اقتصادی میبینیم که خلاف فطرت انسانی و ناهمآهنگ با جریان عرفان صحیح است؛ مثلاً «سفیان ثوری» گفته است:این روزگاری است که باید خاموش باشی و گوشه بگیری. از وی پرسیدند: اگر در گوشهای بنشینم، درباره کسب و کار چه میگویی؟ گفت: از خدا بترس که هیچ خائفی را ندیدم که به کسب محتاج باشد. برای آدمی بهتر از آن هیچ نمیبینم که در سوراخی بگریزد و خود را در آن ناپدید کند.»13
در عرفان مثبت، کار و فعالیت اقتصادی، عین عبادت حق و یکی از سه جنبه زندگی روزانه انسان است. علی(ع) هنگامی که زندگی یک مؤمن را زمانبندی میکند، کار را همطراز عبادت و ذکر میآورد:
«در برنامه زندگی مؤمن، سه زمان وجود دارد: زمانی که در نیایش با پروردگارش میگذرد، زمانی را که در تأمین معاش زندگیاش میکوشدو زمانی که از لذتهای مشروع، بهره میبرد. پس خردمند را نسزد که جز در یکی از این سه مورد به صحنه درآید: سامان دادن به زندگی و تلاش اقتصادی، برداشت گامی در راه معاد، و سومی لذت بردن بدون ارتکاب گناه.»14
بر نتافتن ستم و یاری ستم دیده، معیار دیگری برای شناخت عارف از عارف نماست. اساسا کسی که خویشتن را به درستی شناخته باشد و دستورهای اسلام را در خود پیاده کرده باشد به هیچ رو، ناهنجاریها را نمیپذیرد؛ و چه ناهنجاریی بالاتر از ستم.
نفی ستم خود به خود درگیری با ستمگر را به وجود میآورد و از همین جا «مبارزه» شکل میگیرد و «حماسه» خلق میشود. اسلام به همه جنبههای وجودی بشر توجه کرده و خواسته که این جنبهها هم آهنگ با یکدیگر رشد کند. مبارزه و حماسه، یک جنبه از وجود آدمی است و عرفان، جنبه دیگر آن است. آنان که فقط چهره حماسی و رزمی دارند و مزرعه دل را با آب نیایش آبیاری نکردهاند به دریای معنویّت و لطافت و ذوق متصل نشدهاند، همچنین کسانی که صرفا به عبادت و راز و نیاز توجه میکنند و از اجتماع غافلند، روح خود را ناقص پرورش داده و از واقعیتهای آشکاری چشم پوشیدهاند. هم آغوشیِ عرفان با مبارزه و حماسه، تصویر زیبایی از «انسان کامل» را میآفریند که در سیره همه پیشوایان معصوم(ع)، خصوصا امام العارفین علی(ع) میبینیم.
عارف نماهایی که به دلیلهای واهی از مبارزه، شانه خالی میکنند دل بستگی خود را به دنیا و ماندن نشان میدهند و قلبهایشان تیره و کدر میگردد. امیرمؤمنان علی(ع) در یکی از خطبههای نهج البلاغه میفرماید:
«اما بعد، بیتردید جهاد دری از درهای بهشت است که خداوند فقط به روی اولیای خاص خود گشوده است و آن، زره نفوذناپذیر و سپر اطمینان بخش الهی بر پیکر مجاهدان است. پس هر کس از سر بیمیلی، جهاد را وانهد، خداوند جامه ذلت بر اندامش میپوشاند و در گرفتاریش پیچد. از درون به خود کمبینی و بلاهت، آلوده شود و پردهای از کم اندیشی و پرگویی بر قلبش فرود آید. به کیفر تضییع جهاد، حق از وی روی بگرداند، به سختی و رنج، گرفتار شود و از عدل و انصاف، محروم بماند.»11
همین جا باید گفت: درست است که بدون شریعت، سیر و سلوک ممکن نیست اما دین، فقط محدود به شریعت و احکام فقهی نیست بلکه این تنها یک جنبه نورانی و لازم دین است و جنبههای دیگر هم در دین وجود دارد که بسیار جذّاب و لطیف است.
در تاریخ فقه، فقهای عظیم القدری دیده میشوند که خود در عین حال که بر کرسی افتا و اجتهاد تکیه زده بودند اهل عرفان و کشف و شهود نیز بودهاند، اما متأسفانه از جانبِ برخی ظاهربینان که به اصطلاحات عرفانی آشنا نبودند، منزوی گشتهاند.
دین، چند بعدی و همه جانبه است و همه جنبههای عقل و اندیشه و کشف و شهود را در خود دارد و کسانی که از جنبههای ذوقی و عرفانی اسلام، حظّی نبردهاند نباید به کلی منکر آن شوند.
امام خمینی ـ رحمة الله علیه ـ در رساله «سرّالصلوة» میفرماید:
«از امور مهمّهای که تنبّه به آن لازم است و اخوان مؤمنین، خصوصا اهل علم ـ کثر الله امثالهم ـ باید در نظر داشته باشند آن است که اگر کلامی از بعضی علمای نفس و اهل معرفت دیدند یا شنیدند به مجرد آنکه به گوش آنها آشنا نیست یا مبنی بر اصطلاحی است که آنها را از آن، حظّی نیست بدون حجّت شرعیه، رمی به فساد و بطلان نکنند و به اهل آن، توهین و تحقیر ننمایند و گمان نکنند هر کس اسمی از مراتبِ نفس و مقامات اولیا و عرفا و تجلّیات حق و عشق و محبت و امثال اینها ـ که در اصطلاحات اهل معرفت رایج است ـ بُرد، صوفی است یا مروّج دعاوی صوفیه است یا بافنده از پیش خود است و بر طبق آن، برهان عقلی یا حجت شرعی ندارد. به جان دوست قسم، کلمات نوع آنها شرح بیانات قرآن و حدیث است... .»10
پاس داشتن حریم شریعت و التزام به احکام فقهی، یکی از شاخصههای دیگری است که جوان باید بدان توجه کند؛ یعنی به حلال و حرام و مستحب و مکروهی که در شریعت معین شده، ملتزم گردد. این احکام شریعت با استفاده از منابعی چون کتاب، سنت، عقل و اجماع مشخص میشود و فقیهان با ممارست فراوان در عملیات اجتهادی، آنها را در رسالههای عملیه و دیگر کتابهای فقهی مشخص کردهاند. تقیّد سالک به نماز، روزه، خمس، زکات و دیگر احکام فقهی، نشان آن است که وی یکی از معیارهای عرفانی را در خود دارد.
با کمال تأسف در تاریخ عرفان میبینیم که برخی از مدعیان سلوک، بیباکانه بر شریعت، طعن زدهاند و آن را پوستهای دانستهاند که پس از طی مراحل «طریقت» و «حقیقت» خود به خود از سالک جدا میشود. اینان هنگامی که به پندار خود به مرحلهای از سیر و سلوک میرسند، شریعت را رها میسازند، همچنانکه مغز بعد از پخته شدن، پوسته را رها میکند؛ یعنی دیگر بر خود لازم نمیدانند که نماز بخوانند یا روزه بگیرند و یا مقیّد به حلال و حرام فقهی و شرعی باشند.
روشن است که این خام فکران به بیراهه رفتهاند، چرا که همه عارفان واقعی، تقیّد به احکام شرعی داشتهاند: پیامبر گرامی اسلام(ص) و همه پیشوایان دیگر دینی، تا آخرین لحظه حیات خود، نماز میخواندند و کاملاً از حریم شریعت، مواظبت میکردند.
سبک شمردن حریم شریعت از یک سو و دفاع فقیهان از سوی دیگر، در برهههایی از تاریخ کشمکشهای سخت و دردناکی را میان شرع مداران و بعضی از صوفیان به وجود آورد. البته عارفان راستین همیشه بر شریعت ملتزم بودهاند، چنانکه «محی الدین عربی» ـ پدر عرفان نظری ـ در «فصوصالحکم» گفته است:
«امیدوارم خدای تعالی مرا از گروهی قرار دهد که از تأیید شدگانند و مقیّد به احکام شریعت مطهّر محمدی میباشند، همان طور که در دنیا ما را از امت او قرار داد در آخرت نیز در ردیف پیروانش قرار دهد.»
و یا «قیصری» شارح کتاب «فصوص الحکم» در باب اینکه عارفان الهی مردمانی دیندار و پای بند شریعتاند میگوید:
«بر سالک، تبعیّت از علمای شرع در عبادات و طاعات و پایبندی به علم شریعت، واجب است.»
عارفان بلند مرتبهای چون محی الدین عربی، فراوان دیده میشوند که وصول به حقیقت را در گرو متابعت کامل از شریعت دانستهاند. آنان هرگز از ترسِ تکفیر، دم از شرع و آداب نزدهاند بلکه واقعا معتقد بودند که سالک تا آخرین مرحله حیات معنوی خویش باید به شریعت، ملتزم باشد.
شاخصه مهم دیگر در عرفان و سلوک اسلامی، تلاش در جهت کسب علم و دانش است. این خصیصهای است که در قرآن کریم و همچنین سنت رسول گرامی اسلام(ص) و سخنان امامان معصوم(ع) بر آن، تأکید زیادی شده است. در کتاب خدا میخوانیم: «هل یستوی الّذین یعلمون والّذین لایعلمون؛3 آیا آنان که میدانند با آنان که نمیدانند، برابرند؟». خداوند سبحان آن گاه که انسان را آفرید، گران بهاترین چیز، یعنی «دانش» را به او عطا کرد: «الذی علّم بالقلم علّم الانسان ما لمیعلم.»4
از نظر اسلام، «دانش، سرچشمه تمام برتریها و فضیلتهاست»5 و «گنجی سودمندتر از دانش نیست»6 و «ساعتی که دانش پژوه در جای خود تکیه کرده و در بستر خود، آرمیده و در دانش خود اندیشه میکند، از هفتاد سال عبادت، برتر است».7
اما در عرفان منفی، به سالک توصیه میکنند که یا باید مقیّد به عقل و استدلال و مقتضیات دانش باشد و یا سر در آستان عشق بسپارد و دفتر دانش را بشوید. برخی از مشایخ صوفیه، عقل و دانش و کتاب و دفتر و نوشتن و آموختن را در سیر و سلوک، بیاعتبار میدانند و در نکوهش آن، فراوان سخن گفتهاند. چنانکه در «تذکرة الاولیاء» در شرح حال «یوسف بن حسین رازی» میخوانیم که او مریدِ «ذوالنون مصری» بود، وی به دستور «ذوالنون» به شهر خود باز میگردد و هنگام وداع، از ذوالنون، وصیتی میخواهد و چنین میشنود:
«تو را سه وصیت میکنم یکی بزرگ و یکی میانه و یکی خُرد: وصیت بزرگ آن است که هر چه خواندهای فراموش کنی و هر چه نوشتهای بشویی تا حجاب برخیزد.»8
«جنید» که در بین قدما و سران اولیه تصوف، مقامی بس بلند دارد گفته است:
«نشاید که مریدان چیزی آموزند مگر آنچه در نماز بدان محتاج باشند و فاتحه و قل هو الله احد، تمام است. هر مریدی که زن کند [ازدواج نماید] و علم نویسد از وی هیچ برنیاید.»9
از این نوع سخنان و حکایتها در تحقیر و سبک شمردن دانش و نابود کردن کتابهای علمی در شرح حال مشایخ صوفیه، زیاد دیده میشود.
همه عارفان ـ حتی در عرفان عملی ـ نخستین گام را برای سالک، شناختِ حضرت حق از طریق عقل و استدلال دانستهاند. درست است که گفتهاند: «پای استدلالیان چوبین بود»، ولی این چوبین بودن به معنای بیقدر و منزلت بودن آن نیست. سالک باید با تدبر، تفکر و سنجشهای عقلانی، نشانههایی از معشوق را بیابد و سپس با عبادت و ذکر، شناختهای خود را بیشتر کند. انسان با چراغ عقل میتواند راههای پرخطر سیر و سلوک را به درستی تشخیص دهد و خطرگاههای آن را شناسایی کند. هر کس که این چراغ را در خود فروزان نگه داشت، عرفان او نیز پرفروغ است. رویارویی «عقل و دل» و یا «اندیشه و قلب» که در ادبیات عرفانی ما از آن بسیار سخن گفته شده، به معنای کنار نهادن عقل نیست. هرچند که قلب و دل، راهبر اصلی در سیر و سلوک است اما عقل نیز در مراحل بسیاری، دل را مدد میرساند و طعم دریافتهای شخصی عرفانی را در قالب استدلال به دیگران منتقل میکند.
قرآن کریم ـ که کتاب همه عارفان است ـ به عقل، ارزش و بها میدهد و در آیات بسیاری از منزلت آن سخن میگوید؛ از باب نمونه در یکی از آیات میفرماید:
«انّ شرّ الدّواب عنداللّه الصّمّ البکم الذین لایعقلون؛ بدترین موجودات در نزد خداوند، کران و گنگانی هستند که تعقل نمیکنند.» (انفال، آیه22)
آیات بسیار دیگری هم هست که خداوند به بندگانش خطاب میکند که چرا تعقل نمیکنید؟ چرا تدبر و تفکر نمیکنید؟ و...
در سنت و سیره پیامبر و ائمه معصوم(ع) تلاش فراوانی در جهت رشد و باروری عقل شده است؛ چنانکه امیرمؤمنان علی(ع) در نهج البلاغه، یکی از علل مهم بعثت پیامبران را این میداند که عقلهای آدمیان را شکوفا سازند و گنجهای آن را استخراج کنند:
«و یثیروا لهم دفائن العقول؛1 پیامبران آمدند تا گنجهای پنهانی عقلها را آشکار سازند.»
پس یکی از شاخصههایی که جوان با آن میتواند مکاتب عرفانی را از یک دیگر بازشناسد، میزان توجه آنان به «عقل» است. با شگفتی تمام شاهدیم که برخی، عقل را بسیار خوار شمرده و استدلال و برهان را تحقیر کردهاند. روشن است که سخن در این نیست که مقام عشق، بالاتر از مقام عقل است و به قول حافظ: «جناب عشق را درکی بسی بالاتر از عقل است»، اما سخن در خوار شمردن عقل و بیاعتبار ساختن تفکر و تعقل و استدلال است. این نوع بینش و نگرش با عرفان اسلامی سازگار نیست. امام العارفین حضرت علی(ع) عقل و شهود را یک جا با هم به ظهور رسانده است، در کلمات گهربار ایشان در نهجالبلاغه، استدلالهای عقلی موج میزند، به قول استاد شهید مطهری:
«علی(ع) ـ که عرفا او را قطب العارفین میدانند ـ در نهجالبلاغه، آن مخِ عرفان، گاهی آنچه را که عرفا در همه کتابها گفتهاند در چهار سطر، بیان کرده است و گاهی هم آن چنان فیلسوف میشود و استدلالهای عقلی فیلسوفانه میکند که هیچ فیلسوفی به گَردَش هم نمیرسد؛ یعنی علی(ع) هرگز عقل را تحقیر نمیکند.»2
جوان در هنگام بلوغ فکری با اندیشه در «آنچه که هست» و شناختی از استعدادها و توانهای خود، شور و شوقی برای رسیدن به «آنچه که باید باشد» در او پدید میآید. وی در این تفکر آگاهانه، خود را برتر از پدیدههای دیگر هستی میبیند و استعدادهایش را فراتر از موجودات دیگر و ساختمان وجودی خود را بالاتر از «خور و خواب و خشم و شهوت» مییابد و این محدوده زندگی دنیا را برای خود کوچک میبیند. او به راهنمایی پیامبران و حکیمان و نیز عقل و خرد خود پی میبرد که کالاهایی در اختیار دارد، اما این بازارهای هوا و هوس، زینت و تجمل و... ارزش آن را ندارند که کالاهای انسانیت را در آن به جریان بیندازد و با آنها داد و ستد کند، پس به ضرورت بازاری که ارزش تجارت داشته باشد پی میبرد، از این رو معبود واقعی خود را میشناسد و «عشق» در او سبز میگردد. در اثر همین فرآیند آگاهانه و عاشقانه است که «عرفان» پی افکنده میشود.
بنابراین، عرفان چیزی جز شناخت و آگاهی و معرفت نیست؛ به عبارت دیگر، آگاهیهای عمیق انسان از مبدأ هستی و شور و شوق او برای رسیدن به قلههای کمال، و تلاش در جهت صیقلی کردن دل از طریق مؤانست با معشوق و ذکر و یاد او و «جام جهاننما» کردن قلب، عرفان نامیده شد. از همین روست که «بوعلی سینا» در تعریف عرفان و عارفان گفته است:
«عارف، حق (خدا) را میخواهد، نه برای چیزی غیر حق، و هیچ چیزی را بر معرفت حق ترجیح نمیدهد و عبادت او تنها به خاطر این است که خداوند، شایسته عبادت است و نیز بدان جهت که عبادت، فی حد ذاته، رابطهای شریف است؛ نه به خاطر میل و طمع در چیزی یا ترس از چیزی.» (اشارات، نمط نهم)
و باز آورده است: انسانهای عارف آنانند که به مقامِ تنزّه و پاکی نایل گشتهاند. عارفان از اشتغالات عالم مادی رها گشته و از همه جهات ماده به عالم قدس و سعادت صعود نمایند و با دریافت کمال اعلا به نشئه روحانی توفیق مییابند و لذتهای اعلا برای آنان حاصل میگردد.» (همان)
از آن جا که این حرکت و «برخاستن از روی خاک» و «دست گشودن به آن سوی طبیعت» یک نیاز فطری انسان است، هر کس در گوشهای ادعاهایی نموده و یک نوع مکتب عرفانی تأسیس کرده است. در ادیان مختلف هم عرفانهای گوناگون را میبینیم: عرفان مسیحی، زردتشی، بودایی و... در اسلام نیز از قرنها پیش تا به امروز، بسیاری از کسان، ادعاهای گوناگونی در خصوص روش سلوکِ عرفانی و باطنی کردهاند. آنان افراد دیگری را هم با ادعاهای خود همساز کرده و به راه خود کشاندهاند. در مقابل، افراد دیگری هم به نقضِ ادعاهای عارفانه آنان پرداخته و سلوکشان را باطل دانستهاند. در این میان، برخی از کسان که به طرفداری و یا مخالفت برخاستهاند ملاک و معیاری نداشتهاند و تعصب از یک سو و کینه و عناد از سوی دیگر، میاندارِ بحث و بررسیها بوده است و حال آنکه عقل، حکم میکند که برای پذیرش و یا ردّ یک مرام و نظریه، باید ملاکها و معیارهایی را در دست داشت تا عالمانه و عاقلانه در مسیر، گام برداشت. اساسا برای هرگونه نقد و انتقادی باید به معیارها و شاخصههایی مجهز بود و هر نظام و مکتبی را با آنها سنجید وگرنه مخالفت و یا طرفداری، غرض ورزانه و یا کورکورانه خواهد بود.
پس ما برای نقد فرقههای عرفانی ـ که ادعای پیروی از مکتب عرفانی اسلام ـ را دارند باید شاخصهها و معیارهایی در دست داشته باشیم تا در هنگام نقد، توانا باشیم. اکنون به برخی از مهمترین این شاخصهها اشاره میکنیم:
ابوالفضل طریقهدار
پیشتر و در شماره 193 مجله، در مقالهای تحت عنوان «سالک نوسفر» از زیربناهای سلوک و روشهای آن در سطح فکری جوانان، سخن گفتیم، اینک در ادامه همان مطالب به «شاخصههای سلوک» میپردازیم.
جوان و رسالت مطبوعات
در اطراف خود و در برخورد با رسانه هاى عمومى, با موضوعات مختلفى که در قالبهاى گوناگون عرضه مى شوند روبه رو هستیم. نویسندگان, سرایندگان, فیلمسازان, قصه پردازان, نقاشان و عکاسان, همگى در تلاش هستند تا با استفاده از شیوه هاى مخصوص به خود, مطالب و سوژه هاى مورد نظرشان را به اطلاع دیگران برسانند. انگیزه هاى متفاوتى نیز در وراى تمامى این تلاشها نهفته است. این انگیزه ها بین دو قطب دور از هم کسب منافع مادى از یک طرف و به دست آوردن اهداف معنوى از طرف دیگر در نوسان است.
ترتیب کار نیز معمولا اینگونه است که در یک بررسى و تجزیه و تحلیل ابتدایى, شخص موضوع مورد نظرش را انتخاب مى کند و پس از آن دست به کار مى شود و با فراهم کردن امکانات مورد نیاز, مطلب بر گزیده اش را در قالبى که انتخاب کرده, عرضه مى کند و کار انجام مى شود.
اما در حوزه مسائل فرهنگى,
موضوعاتى وجود دارند که از شرایط و ویژگیهاى متفاوتى برخوردار مى باشند و در مورد آنها کار به این سادگیها آغاز و انجام نمى پذیرد. این موضوعات ضمن اینکه مهم و ضرورى هستند و شرایط عرضه و طرح شدن را دارا مى باشند, در عین حال, ویژگیها و حساسیتهایى دارند که تصمیم گیرى در مورد آنها را با حساسیت و وسواس همراه مى کند. در یک جمع بندى پیرامون جنبه هاى مختلف موضوع,روشن مى شودکه این یک مساله معمولى و عادى نیست تابتوان به راحتى اطرافآن بحث و بررسى نمود.دراینجاتصمیم گیرى,تامل وفکربیشترىرامى طلبد;یابایدازاصل تصمیم منصرف شد وکار را رهاکرد ویا قبل از هرچیز به توانایى هاى موجود براى اداکردن حق مطلب,بىآنکه,آثار سویى بر جاى بگذارد مطمئن گردید و پس از آن دست به کار شد.
(( موضوع جوان)) از این قبیل موضوعات است. ضرورت پرداختن به بحث جوان با ظرافتهاى بى نهایت موجود در آن, در هم تنیده شده است. این ویژگى, وظیفه اى سنگین را برعهده کسى که مى خواهد جوان و مسائل آن را مورد بحث و بررسى قرار دهد تحمیل مى کند. با این اشاره, دو مطلب روشن گردید:
اول: پرداختن به ((موضوع جوان)) یک اقدام اساسى و یکى از ضرورىترین مسائل فرهنگى جامعه امروز ما است.
دوم: حساسیت و ویژگیهاى خاص
مساله, هشیارى و دقت بسیارى را مى طلبد که لازم است مورد توجه قرار بگیرد. با عنایت به این دو مطلب است که مى توان به ارائه یک کار مفید و ثمربخش در ((بحث جوان)) امیدوار بود.
در شرایط کنونى, با مراکز و نشریاتى روبه رو هستیم که یکى از دو مورد فوق را رعایت نمى کنند. یا اصولا ضرورت اقدام فرهنگى در بـاره جوان را, در نیافـته اند.
محصولات فرهنگى و هنرى خود را خالى از هر اشاره اى به این مهم عرضه مى کنند و یا با پرداختن به موضوع, نکته دوم را مورد دقت قرار نمى دهند و بى توجه به نتایج زیانبار این بى دقتى, جوان را به راهى مى کشانند که, بى حاصلى, کمترین حاصل آن است.
در اینجا, بىآنکه بخواهیم نسبت به اقدامات موثر و مثبتى که بعضا در برخى مراکز و نشریات, شاهد هستیم خللى وارد کنیم, با کمال تاسف باید بگوییم بسیارى از کسانى که به زعم خودشان, براى خود, رسالت فرهنگى! قائلند, بیش از آنکه به ارائه اطلاعات سودمند اقدام نمایند و به ضرورتها بپردازند,به سرگرم کردن جوانان مشغول شده اند و از این سرگرمیها قبل از هر چیز, بازارى براى نشریات خود فراهم آورده اند و به این ترتیب بر سرگردانى و حیرت ((جوان)) افزوده اند. صفحات این قبیل نشریه ها پر است از عناوین حادثه اى, خشونت, اسمها و مشخصات آخرین فیلمها و هنرپیشگان و خوانندگان اروپایى و آمریکایى و دهها مورد دیگر از این قبیل که تنها و تنها ((جوان)) را سرگرم و بى خبر نگه مى دارد.
آیا با سرگرم کردن ((جوان)) و با طرح مسائلى که جاذبه هاى زودگذر و کاذب دارند, ما مسوولیت خود در قبال این قشر عظیم و این سرمایه بى همتاى ملى را, به انجام رسانده ایم؟ استفاده از جاذبه هاى مفید براى جلب نظر جوانان یک مساله است و بى توجهى به مسائل اساسى آنان مساله اى دیگر.
پاسخ به یک سوال
حال که بحث به اینجا کشیده شد, شاید این سوال در ذهن خوانندگان گرامى به وجود آمده باشد که این باصطلاح مسائل اساسى چیست؟ و با طرح موضوع جوان در یک مجله یا نشریه, و بررسى پیرامون مسائل اساسى آن, انتظار داریم چه نتیجه اى را به دست بیاوریم؟ آگاهى از این پاسخ براى شما خواهر و برادر جوانى که این مباحث را دنبال مى کنید مهم خواهد بود. این شما هستید که با ارزیابى و سنجش مطالبى که در این رابطه عرضه خواهد شد, درصد مفید بودن آن را تعیین مى کنید و روشن است که این ارزیابى با انتظارات و توقعاتى که از مطالب ارائه شده دارید, رابطه مستقیم دارد. پس قبل از هر چیز ببینیم طرح پى درپى و درست موضوع ((جوان)) در یک مجله, چه ثمراتى را به دنبال خواهد داشت؟
نباید تصور شود که با انتشار چند صفحه در یک نشریه, مجال کافى براى طرح و بررسى همه مسائل جوانان وجود داشته باشد ویااینکه باانتشارهرشماره یک مجله مثلا, مشکلات گوناگون گروهى از جوانان یک باره حل شود و با انتشار شماره بعدى, مشکلات گروهى دیگر. به نظر مى رسد مهمترین مطلب, رسالتى است که یک نشریه با ویژگیهاى خاص خود در قبال ((نسل جوان)) بر عهده دارد تا با استفاده از امکانات, جایگاه و حوزه نفوذى که دارد, به انجام متعهدانه این رسالت اقدام نماید. این اصلى ترین نکته اى که باید به آن توجه شود. ما در پى شناخت و انجام این رسالتیم.
جوان یک موضوع دائمى
تصور کنید, مجله اى که به دستتان مى رسد, در هر شماره صفحاتى را به ((موضوع جوان)) اختصاص داده باشد. شما با مطالعه این صفحات چه احساسى پیدا خواهید کرد؟ اگر خود از مخاطبین این صفحات باشید و یا از کسانى باشید که به سرنوشت نسل جوان متعهدانه مى اندیشند, بى تردید از توجه دائمى و پیوسته اى که به شما و یا موضوع مورد علاقه تان مى شود, احساس رضایت خواهید نمود.
مطرح بودن همیشگى ((جوان)) از فراموش شدن این قشر عظیم و سازنده, جلوگیرى مى نماید, اینکه, تنها به صورت فصلى و گاه در مناسبتهاى پراکنده, مشکلات و نیازهاى نسل جوان, آن هم در ضمن مطالب دیگر مطرح مى شود از نظر ما مطلوب نیست. چرا که جوان, در همه دورانها, فصل زنده, شاداب و متحرک زندگى است. او در یک نگاه, ثمره تلاشها, زحمات و مراقبتهاى دیروز مااست و در نگاه دیگر, چشمه سار امید, طراوت, افتخار و حیات فرداى ما. او یک زلال جارى است; جارى در همه مظاهر زندگى; او همیشه وجود دارد, در همه جا هست; در خانه, در مدرسه و دانشگاه, در کارگاهها و کارخانه ها, در بازار و مغازه, در کوچه و خیابان. آیا امروز, نبض زندگى جز در تکاپوى فرداى سعادتمندانه او مى تپد؟ و این حضور دائم او را در هر کجا که مظهرى از حرکت و زندگى یافت مى شود, مى طلبد
و به همین دلیل است که ما تحقق حضور متعهدانه و همیشگى جوان را در تمامى عرصه هاى فرهنگى, هنرى کشور, آرمان خود مى دانیم.
جوان کیست؟
ترسیم یک چهره منطقى از ((جوان)) که ضریب انطباق آن با واقعیتهاى موجود, بالا باشد, یک ضرورت است. بدون در اختیار داشتن یک نماى عمومى و روشن از موقعیت جوانان کشور, ارائه هر راه حلى براى حل مشکلات بى نتیجه خواهد ماند و یا حداقل کم اثر. براى روشن شدن مطلب از دو جایگاه متفاوت به مساله نگاه مى کنیم و چهره به دست آمده از نسل جوان را مورد ارزیابى قرار مى دهیم:
اگر به این نتیجه برسیم که جوان در جامعه امروز ما, یک عنصر کاملا سالم, صالح, مفید و بى اشکال است, خوب تحصیل مى کند, با فرهنگ و وظایف دینى خود کاملا آشناست, خطرها را به خوبى شناسد, از عهده حل همه مشکلات بر مىآید و آنچه را که باید, مى داند و آنچه را که شاید, عمل مى کند; و نیازى به همراهى, هدایت و رهبرى ندارد.
آیا شما با این برداشت موافقید؟ مسلما با وجود نمونه هاى بیشمار و فراوان از جوانان صاحب صلاحیت میهنمان که اکثر خصوصیات فوق را دارا مى باشند, باز نمى توان چنین تصویرى را براى نمایاندن نسل جوان به تمام معنى پذیرفت.
حال از زاویه اى دیگر این چهره را ترسیم مى کنیم:
نسل جوان ما یک نسل سرکش و طغیانگر است, به هیچ یک از اصول اخلاقى و سنتهاى پسندیده اجتماعى پایبند نیست; بى تعهد و نسبت به آینده کشور و خودش بى مسوولیت است; از تکالیف دینى فرار مى کند; غرق در افکار پریشان و بى خاصیت است. تنها به فیلم, ویدئو, موسیقى, تفریح و خوشگذرانى مى اندیشد; حیران و بى هدف و چشم بسته به هر راهى قدم مى گذارد; اصلا موجود قابل اعتمادى نیست; جز در بند لباس و ظاهر نمى باشد; از دست رفته است و به اصطلاح باید فاتحه اش را خواند, رهایش باید کرد; هر گونه تلاش در مورد او بى حاصل است. در این مورد نیز با وجود نمونه هاى نگران کننده فراوان باید گفت, این تصویر هم تمامیت نسل جوان امروز را نشان نمى دهد.
ملاحظه مى کنید که در هر دو صورت نتیجه یکى است: هیچ اقدامى ضرورت ندارد. آن یکى مى گوید, سالم است نیاز به معالجه ندارد; این یکى مى گوید, بیمارى به همه جا سرایت کرده است, معالجه فایده اى ندارد. شاید تعجب کنید ولى با کمال تاسف باید گفت, امروز با هر دو تفکر در اطراف خود روبه رو هستیم. این اشتباهات ناشى از همین نکته است که صاحبان هر دو برداشت, در ارزیابى خود از وضعیت نسل جوان, دچار خطا شده اند و یک چهره منطقى از این گروه اجتماعى ترسیم نکرده اند و به همین دلیل راه حلهاى درستى هم ارائه ننموده اند. تصورها و برداشتهاى غلط دیگرى نیز وجود دارد که معمولا همه, حکایت از ناتمام بودن تصویرى مى کند که صاحبان این برداشتها از ((نسل جوان)) ترسیم کرده اند. با عنایت به همین مطلب است که ما ترسیم منطقى و قابل قبول چهره نسل جوان را وظیفه اى دیگر مى دانیم که مى تواند براى همه راه گشا و فایده آفرین باشد.
دانستنیهاى بسیار
یکى دیگر از مسائل اساسى و مورد نیاز ((نسل جوان)) که مى تواند توسط یک رسانه به آن پرداخته شود, دانستنیهایى است که ((جوان)) به آن احتیاج دارد. دانستنیهاى بسیارى وجود دارد که اگر در اختیار ((جوان)) قرار بگیرد, او را در دستیابى به آینده اى روشن یارى خواهد نمود.
مى توانیم با تشخیص درست, در ارائه این آگاهیها بکوشیم; اینکه مى گوییم تشخیص درست, اشاره به واقعیتى دردناک است. ((جوان)) در برخورد با رسانه ها, مجموعه اى از اطلاعات و گزارشها را دریافت مى کند که درصد قابل توجهى از آن, اگر نگوییم که راه به بیراهه مى برند, حداقل بى خاصیت و بدون نتیجه هستند.
امروز یک ((جوان)) مى تواند به راحتى اطلاعات مربوط به آخرین برندگان جایزه اسکار, بهترین رکوردهاى رشته هاى مختلف ورزشى, اسامى تازه ترین فیلمهاى خارجى, جدیدترین پدیده هاى سینمایى و ... را به دست بیاورد. به هر طرف که چشم بگرداند, مجموعه اى از این اطلاعات و سرگرمیها, در اختیار او است. آنقدر که تمام دوران جوانیش را پر کند و حال آنکه در فرهنگ اسلامى, جوانى یک فرصت استثنایى و منحصر به فرد است که مى بایست بیشترین بهره بردارى از آن به عمل آید. در کلمات پیشوایان دین به جوانان هشدار داده شده است که جز در جوانى, نمى توانید سعادت فرداى خود را پى ریزى نمایید. از حضرت على ((علیه السلام)) این سفارش به یادگار مانده است که: جوانیت را دریاب.
فصل جوانى, فصل دریافت فضیلتها است و قبل از هر چیز باید فضیلتها را شناخت و باور کرد. رسالت یک نشریه, عرضه دانستنیها و آگاهیهایى است که مخاطب خود را در راه شناخت فضیلتها یارى نماید. خصوصا اینکه, جوان قلبى فضیلت پذیر دارد.
در خود تنیده
گاه اتفاق مى افتد که ((جوان)) ویژگیها و تواناییهایش رافراموش مى کندودل به سوداى غفلت وبى خبرىمى سپرد.از ناملایمات تارهایى مى تندوگوهروجود خویش را در پیله مى نهد وافسرده و منزوى, به گوشه اس مى خزد. تنها و مایوس مى شود و احساس پوچى مى کند. در این حالت, سیاره زندگى, به روى نیمه تاریک خود مى چرخد. در نگاه ما بروز این بیمارى, در بسیارى موارد, خود معلول علتهاى دیگرى است که نیاز به بررسى و ریشه یابى دارد. یک مجله این امکان را دارد که جایگاهى براى طرح این موارد و ارائه راه حلهاى مناسب باشد و شاید هم گاه گاهى, تلنگرى به حساب آید که: اى گرامى, بهوش باش, حادثه در کمین لحظه هاى بى خبرى است.
کلام به درازا کشید, مى خواستیم در مورد, جوان و جایگاه او در رسانه ها و مطبوعات بگوییم, که, قدرى گفتیم و گفتنى باز باقى ماند. باقى سخن بماند تا بعد. ان شاا...
قال على(ع): بادر شبابک قبل هرمک ... ((دریاب جوانیت را قبل از پیرى ...)) غررالحکم.
جوان و رسالت خانواده (3)
مهرى زینهارى
از آنجا که احساس نیاز به مذهب یکى از خواهشهاى فطرى جوان است, پدر و مادر باید براى جهت دهى به این نیاز جوان را کمک کنند و اطلاعات لازم و آموزشهاى ضرورى را در اختیار او بگذارند.
دین به مجموعه اى از عقاید, آداب و احکامى گفته مى شود که از طرف خداوند توسط انبیا براى هدایت بشر آورده شده است.
جوان همان گونه که در رشد جسمى خود و آشنایى با فنون و مهارتهاى مختلف به توجه و مراقبتهاى اطرافیان نیازمند است, در پاىبندى به مذهب و آشنایى با ارزشهاى انسانى و اجتماعى نیز باید از مراقبت و راهنمایى والدین و مربیان دلسوز برخوردار باشد. او باید نقش ایمان و اعتقاد به خدا را در زندگى فردى و اجتماعى باور کرده و بر اساس آن باور, هدف یابى نماید.
داشتن هدف در زندگى یکى از رموز اساسى موفقیت است. چه بسیار جوانانى که بعد از انتخاب هدف با پشتکار و جدیت به مقامات عالیه و کمالات مادى و معنوى رسیده اند. جوانى که در پرتو آموزش مذهبى پدر و مادر خویش هدفدار تربیت مى شود, در انتخاب نوع جهان بینى و برداشت از جهان موفق تر است. در تجزیه و تحلیل حوادث جهان و تعیین جایگاه خود و مسوولیتش کمتر دچار خطا و لغزش مى شود. او براى عالم هستى, مبدا و معادى قائل است و بر اساس آن به ((بایدها)) و ((نبایدها)) تن مى دهد. در زمینه انسان شناسى, انسان را فردى یله و رها نمى داند. در روابط اجتماعى انگیزه هاى اخلاقى و انسانى را مورد نظر قرار مى دهد و دهها اثر دیگر که آموزش مذهبى و ایمان به خدا به دنبال دارد.
او به نقش ((الا بذکر الله تطمئن القلوب)) آگاه است و بر اساس ((و من اعرض عن ذکرىأ فانذ له معیأشه ضنکا)) (هر کس از یاد من رو گرداند زندگى تنگ و تاریکى خواهد داشت) خدا را بر خود ناظر و حاکم مى داند و خود را از دلهره و اضطراب روانى نجات مى دهد.
شیوه آموزش دینى
بهترین شیوه آموزش مذهبى از ناحیه والدین, عمل کردن آنها به گفته هاى خویش است که این روش بانفوذتر, جذابتر و اثربخش تر است.
چه بسیار پدران و مادرانى که در موضع تعلیم با شکست مواجه شده اند و نتیجه اى نگرفته اند, و آن به این دلیل است که خود ((عامل)) به گفته هاى خویش نبوده اند و یا با تحکم و زور به آموزش آنها اقدام کرده اند.
مثلا در باب توحید و معاد وقتى جوان اثر این دو اعتقاد را در رفتار و گفتار والدینش مشاهده نکند, به این دو اصل اساسى اسلامى بى اعتقاد و حداقل سست عقیده خواهد شد.
پدر و مادر در باب عمل به اصول اجتماعى و اخلاقى مانند انفاق, احترام به سالمندان, کمک به مستمندان, همیارى عمومى, عمل به آداب و رسوم اجتماعى و مقررات شهرى و نظم و انضباط در امور روزمره اگر بى تفاوت باشند و با حالت غفلت و بیگانگى از کنار آنها عبور کنند, جوان هم بى تفاوت خواهد بود.
در باب عبادات فردى مانند نماز و روزه و دعا, اگر جوان در والدین خود سهل انگارى دید او هم نسبت به آن متزلزل خواهد شد. و خلاصه صدها مورد دیگر که والدین با کوتاهى و عمل نکردن, موجب انحراف و گمراهى جوانشان مى شوند.
بسیارى از پدران و مادران حرفشان در محیط خانه حاکم و حاضر است اما عملشان غایب و ناپیداست و این خود دردى است که جوان را به سوى فرهنگ بیگانه مى کشد و او را از فرهنگ اسلامى خویش دور مى کند. دشمنان با استفاده از این خلا و ناآشنایى و کوتاهى والدین به شیوه هاى آموزش مذهبى جوانان, کوشیدند تا فرهنگ اسلامى را تحقیر کنند, بى اهمیت جلوه دهند و از یادها ببرند. دانش اسلام, دانشمندان و کتابهاى اسلام, شعر, هنر, اخلاق, آداب و رسوم و ارزشهاى اسلام را ندیده بگیرند و آنها را قدیمى قلمداد نمایند. آنان به این اندازه بسنده نکردند بلکه در چگونگى رفتار فردى مسلمان, آداب معاشرت, مسایل خانوادگى, روابط, پوشش و امثال این امور نیز با عنوانهاى عوام فریب و درون تهى ((تجدد و تمدن)) دخالت کردند و مسلمانان را از سلاح نیرومند و بران سنت اسلامى خلع نمودند و مغز دختران و پسران را نسبت به داده هاى فرهنگ اسلام بى خبر بار آوردند و آنها را در بى هویتى دینى و فرهنگى پرورده و مرعوب فکرى خویش ساختند و کار بدانجا رسید که همگى پنداشتند, آنچه امروز بشریت دارد, همه از همین تجدد و تمدن خواهى غربى پدید آمده است و دیگر اقوام بویژه مسلمانان هیچ سهمى در این علم و تمدن و تحول نداشته اند. طبیعى است که با رفتن فرهنگ, سنت مى رود, و با رفتن سنت, اخلاق, و با رفتن اخلاق, وجدان مبتنى بر آن. در این هنگام آن بناى استوار فرو مى افتد و چون بنا فرو افتد, هر گونه تاخت و تاز و حمله و شبیخون ممکن مى شود.(1)
امام صادق علیه السلام مى فرماید:
((احادیث اسلامى را به نوجوانان خود بیاموزید و در انجام این وظیفه تربیتى تسریع نمایید پیش از آنکه مخالفین گمراه بر شما پیشى گیرند و سخنان نادرست خویش را در ضمیر پاک آنها جاى دهند و گمراهشان سازند.))(2)
تضاد شیوه تربیتى خانه و مدرسه
آن طور که از تعدادى از نامه ها و درد دلها فهمیده مى شود, وجود دوگانگى روشهاى تربیتى و رفتارى, بین خانه و مدرسه است. عده اى از نوجوانان و جوانان در محیط مدرسه تحت تاثیر سخنان مربیان تربیتى و معلمان خویش قرار مى گیرند و روزنه اى را براى خود گشوده مى بینند. با امیدوارى و نشاط ساعتى را در مدرسه مى گذرانند, اما به محض رسیدن به منزل و برخورد با والدین و مشاهده سهل انگارى والدین و نزاع و خدافراموشى آنان تمام آن امیدها به یاس و نگرانى تبدیل مى شوند.
اگر مربى تربیتى و یا معلم مسایل محرم و نامحرمى را به دخترى آموزش دهد و او به خاطر طبیعت پاک و خداجویانه اش تحت تاثیر قرار گیرد و در خانه خلاف آن را مشاهده کند تمام تبلیغات و ارشادات مربیان و معلمان را نقش بر آب کرده است.
براى اصلاح این تضاد چه باید کرد؟ آیا راهى غیر از بازنگرى در رفتارهاى مذهبى پدر و مادر وجود دارد؟!
آموزش مکارم و محاسن اخلاقى
جامعیت اسلام اقتضا مى کند تا مسلمانان به همه آداب فردى و اجتماعى که موجب کمال معنوى و بهبود روابط اجتماعى است, آراسته شوند.
آموزش مکارم و محاسن اخلاقى از ضروریات زندگى سالم و آرام انسانهاست, زیرا زندگى بدون اخلاق و تربیت منهاى اخلاق بى معناست و آدمى را به بیراهه مى برد.
مکارم و محاسن اخلاقى را این گونه مى توان تعریف نمود:
خلقیاتى که معیار انسانیت و حاکى از بزرگوارى طبع و تعالى روحانى است, مکارم اخلاقى نامیده مى شود, مانند رعایت انصاف و عدالت, گذشت و فداکارى, امانتدارى و وفاى به عهد و ... و خلقیاتى که مایه حسن روابط اجتماعى و باعث جلب منافع مادى و بهبود زندگى و نزدیکى دلها به یکدیگر است, محاسن اخلاقى نامیده مى شوند. مانند احترام به دیگران, عیادت بیماران, پاکیزگى, خوشرویى و تبسم با مردم, ادب در گفتار, تسلیت مصیبت زدگان, احترام سالمندان, صله رحم و رسیدگى به محرومان و مستمندان و ..., اگر چه این صفات و خوبیها دلیل بر حقانیت صاحبان آنها نیست.
پس مکارم و محاسن اخلاقى از شاخه هاى ارزشمند مکتب اسلامند که جوان در حیات فردى و اجتماعى خود نمى تواند از آنها بى نیاز باشد.
در کنار جوان
در اینجا تذکر این نکته لازم است که ((همدلى و همدمى والدین)) با جوانان یکى از ابزار تربیت آنان و هدایت احساسات آنهاست. پدران و مادرانى که مجالس مهمانى و گردش را بر همدمى با جوانانشان و گوش دادن به درد دلهاى آنان ترجیح مى دهند و با بى اعتنایى و بى توجهى, آنها را به حساب نمىآورند, بزرگترین خیانت را در مورد جوانشان مرتکب شده اند و او را به سوى دوستان ناباب و فاسد سوق داده اند.
مربیان جدید معتقدند که بهترین یادگار پدر براى فرزندانش همان دقایق اندکى است که هر روز از وقت خود را به فرزندش اختصاص مى دهد و در قالب همنشینى با او, بسیارى از خصایص و ویژگیهاى خود را به او منتقل مى کند. در غیر این صورت, شخصیت رفتارى و عقیدتى جوان از دوستانش شکل مى گیرد.
تو اول بگو با کیان زیستى
پس آنگه بگویم که تو کیستى
نقش مساجد در آموزشهاى مذهبى
مسجد در طول تاریخ اسلام به عنوان قدیمى ترین و مردمى ترین پایگاه فرهنگى و مذهبى مطرح بوده است. پیامبر اکرم(ص) از مسجد براى کلاس درس, آموزش نظامى و دیگر اجتماعات استفاده مى کرد. لذا پرجاذبه بودن مساجد یکى دیگر از ابزار آموزشهاى مذهبى جوانان است. روح جوان حساس, هیجانى و نوخواه است, او مى خواهد مسایل را با دلیل و استدلال بپذیرد, احترام به خود را دوست دارد, به نظافت و تنوع محیط اطرافش علاقه مند است. از این رو اهل مسجد باید در جذب این قشر جوان تمام تلاش خود را با استفاده از شیوه هاى صحیح علمى به کار گیرند.
امام جماعت مسجد باید با روحیات و نیازهاى روانى, عاطفى جوانان آشنا باشد و براى آنها حرف نو و مساله نو و مطالب متنوع در قالبهاى نو بیان کند و ایشان را با واقعیات و عینیات جامعه آشنا نماید. مراسم و برنامه ها را طولانى نکند و از تکرار مطالب اجتناب کند.
اهل مسجد با خوشرویى و تبسم آنها را در کنار خود نشانده و از ایشان دلجویى کنند و بعضى از کارهاى مسجد را به دست آنها بسپارند, از اشتباهات و لغزشهاى آنان چشم پوشى کنند. در برپایى مراسم جشن و سرور و در اجرا و ارایه برنامه هاى تبلیغى مانند مقاله خوانى, شعر, سرود, پاسخ و سوال از آنها استفاده کنند و مورد تشویقشان قرار دهند.
در نظافت و پاکیزگى مسجد عنایت شود. در و دیوار, فرش و پرده, گرما و سرما و ... و دهها مساله ظریف دیگر که ممکن است موجب فرارى شدن جوانان از مسجد شود, مورد توجه قرار گیرد. به طورى که جوان مسجد را خانه دوم خود بداند و در موقع ناراحتى و اضطراب به آنجا پناه آورد, و از اهل مسجد رهگشایى بخواهد.
1ـ اقتباس و تلخیص از, دانش مسلمین, محمدرضا حکیمى, ص سیزدهم و پانزدهم.
2ـ کافى, ج6, ص47.
جوان و رسالت خانواده (2)
مهرى زینهارى
((بررسى عقده حقارت))
در شماره قبل پیرامون روشهاى برخورد با نیازهاى عاطفى و روحى جوانان مطالبى را بیان کردیم و به اینجا رسیدیم که احترام به شخصیت جوان و توجه به نظرات او از عوامل رشد اجتماعى و تکامل اوست. و باز گفتیم پدران و مادرانى که جوانانشان را به حساب نمىآورند و آنها را همچون کودکان چند سال قبل مى دانند و اجازه دخالت و اظهارنظر در امور را به آنها نمى دهند, باعث ایجاد عقده حقارت و خودکم بینى آنها مى شوند. در این شماره پیرامون شکل گیرى ارزشهاى اجتماعى در جوانان و زمینه هاى رشد عقده حقارت در آنها, سخن خواهیم گفت.
شخصیت جوان بنا به نقل و انتقلات محیط اطرافش, و علاقه هاى فطرى و غریزیش و حالات و روحیات اطرافیانش, شکل مى گیرد. بعضى از جوانان روحیه مذهبى دارند و بعضى تیپ سیاسى, بعضى اجتماعى و مردم گرا هستند و بعضى دیگر اقتصادى و بازارى, بعضى تیپ نظرى و علمى دارند و بعضى دیگر غریزه زیباپسندى و اخلاقى. از این رو جوان سعى مى کند تا با الهام از محیط اطرافش شخصیت خود را با یکى از این ارزشها وفق دهد و خود را مطابق آن تربت کند.
آن گونه که در بحث تعلیم و تربیت آمده است باید جوانان و فرزندان را در انتخاب راه و شغل آزاد گذاشت و آنان را در مسیر مورد علاقه خودشان هدایت و ارشاد نمود.
((در جامعه دو دسته ارزش جریان دارد: یکى ارزشهاى سنتى و دیگرى ارزشهاى پیش بینى نشده. ارزشهاى سنتى به وسیله فرهنگ یک جامعه منتقل مى شود و ارزشهاى پیش بینى نشده قبلا وجود نداشته و مقتضیات زمان آنها را براى فرد, جالب و داراى کشش نموده است. جوانان معمولا به سمت ارزشهاى پیش بینى نشده مى روند و همین امر باعث برخورد آنان را با بزرگسالان و والدین که نماینده ارزشهاى سنتى هستند, مى شود و در برخى موارد به مشاجره مى انجامد و حتى به کناره گیرى و فرار از خانه منتهى مى شود.))(1)
جوانان را نمى توان به آدابى که والدین به آن خو گرفته اند, مجبور کرد زیرا در زمان آنها دیدگاهها, علم, ابزار علمى و ... تغییر کرده است, و آنها به گونه اى دیگر مى اندیشند.
على(ع) مى فرماید:
((الناس بزمانهم اشبه من آبائهم)).(2)
شباهت مردم به زمانه خودشان بیش از شباهتشان به پدرانشان است.
طبع جوان نوخواه است و به هر چیز تازه علاقه دارد و به دنبال افکار و نظریه ها و مدهاى جدید مى رود, مى خواهد با الفاظ نو حرف بزند و به سبک نو بنویسد, مایل است کفش و دوخت لباسش, ساختمان و آرایش مویش همگى مطابق روز باشد.
عقده حقارت
یکى از آثار سو تربیت, پدید آمدن عقده حقارت است. کسانى که به این حالت روانى گرفتارند و در خویشتن احساس یک نوع پستى مى کنند, همواره پریشان خاطر و مضطربند.
براى ((عقده)) تعریفهایى ذکر شده است که برخى از آنها عبارت است:
1ـ عقده, یعنى گره.
2ـ عقده, یعنى ناراحتیهاى روانى و فکرى و رنجهاى حاصل از امیال سر کوفته.
3ـ عقده حقارت, یعنى ناراحتیهاى روحى و رنجهایى که بر اثر لطمه خوردنهاى متوالى به شخصیت افراد, و مورد حقارت و استهزا واقع شدن آنها عارض مى گردد.
از تعریفهایى که گذشت مى توان عامل عقده حقارت را در سرکوفتگى امیال و ناتوانى در برآوردن و ارضا آنها جستجو کرد. جوانى که امیالش به طور مشروع و صحیح تامین نشده, خود را شکست خورده مى بیند به طورى که آثار آن در رفتار و گفتارش ظاهر مى شود.
بسیارى از خودخواهیها, تکبرها, انتقام گرفتنها, پرخاشگریها, گوشه نشینى و یا خودنماییهاى زنانه و مردانه, اهانتها, عقب نشینیها, افت تحصیلى و کینه توزیها, کمروییها از احساس حقارت سرچشمه مى گیرند.
امام صادق(ع) مى فرماید:
((ما من رجل تکبذر او تجبذر الا لذلذه وجدها فى نفسه)).(3)
((هیچ انسانى به تکبر و جباریت آلوده نمى گردد مگر به سبب ذلت و حقارتى است که در ضمیر خود احساس مى کند.))
عقده حقارت شامل تمام مشخصاتى مى شود که مظهر عدم اعتماد به نفس, حس شکسته نفسى, عدم شایستگى و فقدان اراده هستند.
در اینجا طرح این سوال جا دارد که چرا عده اى این گونه مى شوند؟ عامل ایجاد عقده حقارت چیست؟ و براى درمان آن چه باید کرد؟
از آنجا که جوانان زمینه هر گونه تربیت و شکل پذیرى را دارند, رفتار اخلاقى, فرهنگى و اقتصادى پدر و مادر در آنها اثر گذارده و موجب صلاح یا انحراف آنها مى شود. پدران خودخواه که آرامش و سکوت خانه را به خاطر خود مى دهند و به هیچ یک از اعضاى خانواده اجازه انتقاد و اظهارنظر نمى دهند و نیازهاى اولیه مادى آنها را به طور متفاوت و معتدل تامین نمى کنند, موجب احساس حقارت جوانان خویش مى شوند.
براى پیشگیرى از عقده ها باید از سرکوفتگى امیال جلوگیرى کرد, نباید جوانان را مسخره و تحقیر و اهانت نمود, از سلب آزادیها و سلب حقوق طبیعى فردى و اجتماعى آنها باید پرهیز نمود و باید گذاشت جوانان به ارضا به جا و به موقع و صحیح امیال فردى و اجتماعى مناسب حال و موقعیت خود بپردازند. آنها را باید از آسیبها و خطرات به دور داشت اما نه به این معنا که به محاصره و بندشان کشید بلکه راهنمایى و ارشادشان نمود. آنها را به اندک کارى که خلاف میل ما انجام مى دهند و یا به اندک اشتباهى که مى کنند به باد سرزنش و حمله نگیریم بلکه با آرامش و عاطفه و با دلیل و منطق آنها را متوجه خطایشان کنیم تا خودشان با علاقه, رفتارشان را اصلاح کنند.
شما ممکن است هر روحیه اى را که در فرزندتان مى پسندید, از خود بدانید و هر چه را که نپسندیدید از محیط و دوستان و یا دست تقدیر و خواست خدا, غافل از اینکه فرزند شما نخستین نگاه را به شما مى اندازد, و بررسى و ارزیابیهاى او از شما شروع مى شود و به اعمال و اخلاق و روان شما چشم مى دوزد. و تمام حرکات و رفتار شما او را تحت تاثیر قرار مى دهند.
یکى دیگر از عوامل احساس حقارت نامگذارىهایى است که در جوانانى موجب سرخوردگى خواهد بود. دختر و پسرى که نامش براى خودش نامفهوم باشد و مورد تمسخر دیگران قرار گیرد بتدریج از آن نام متنفر شده, علاوه بر گوشه گیرى از جامعه, مرتکب گناهانى همچون دروغ و بدبینى به دیگران مى شود.
راه درمان عقده حقارت
عقده حقارت یک درد بى علاج نیست. عده اى توانسته اند بر این بیمارى که از ضعف و نقص بدنى آنها و یا دیگر کمبودهاى اجتماعى ناشى مى شود, غلبه کنند و خود را به پیروزى و سعادت برسانند. پاره اى از عقده هاى حقارت از کودکى سرچشمه مى گیرد و بعضى دیگر در بزرگسالى بر اثر شکستها, ناکامیها, تحقیرها و حوادث گوناگون بوجود مىآیند.
یکى از راههاى درمان عقده حقارت, محاسبه نفس و تجزیه و تحلیل حالات روحى بیمار و شناختن علل واقعى آن است. از این رو همیشه باید علت احساس حقارت را بررسى کرد, آیا شخص از معلولیت جسمى رنج مى برد و یا عقب ماندگى اجتماعى؟ آیا از سو تربیت دوران کودکى خود سرخورده است؟ و یا اینکه از تحقیرها و بى توجهى هاى آن دوران نگران است؟ او مى تواند در باره هر یک از این ریشه ها به گونه اى بیندیشد و تمام سوالاتى که پیرامون آنها برایش مطرح است, روى کاغذ آورده و براى یک یک آنها پاسخى پیدا کرده, و یا از دیگران کمک بگیرد مثلا با خود بگوید:
1ـ آیا از اجتماع و اطرافیان انتظار دارم که با من مثل پدر و مادرم رفتار کنند؟ اگر چنین انتظارى دارم, اشتباه است.
2ـ من که در خانه عزیز دردانه پدر و مادرم بودم و به تمام خواسته هایم پاسخ مثبت مى دادند, آیا دیگران هم باید مرا عزیز و مافوق خود بدانند؟ این کار را هم کسى نخواهد کرد.
3ـ آیا براى جبران نفس بدنى خویش, استعدادهاى دیگرم را پرورش داده ام؟ تا خود را در زمینه هاى دیگر نشان دهم؟
4ـ حال که مردم مرا احترام نمى کنند, آیا باید نومید شوم؟ و خود را شکست خورده بدانم؟
5ـ آیا زندگى روحى من آمیخته با ترس و هیجان است؟ پس باید آن را برطرف کنم.
6ـ اگر پدر و مادرم از روى نادانى و جهالت در مورد من سختگیرى کردند و موجب سرخوردگى ام شدند, آیا باید تا آخر عمر بسوزم؟ چرا خودم قدمى برندارم و آن سرخوردگیها و کمبودها را جبران نکنم؟
على(ع) مى فرماید:
((لازم است انسان عاقل به حساب خود رسیدگى کند و تمام عیوب خویش را در امور دینى خود, در نظرها و آرا خود, در خلقیات, آداب و طرز معاشرت خود, شمارش کرده و آنها را به ذهن خود بسپارد یا آنکه بر صفحه کاغذى بنویسید و براى برطرف کردن آن عیوب فعالیت کند.))(4)
براى جبران احساس حقارت باید روح شکست خورده افراد را تقویت کرد و آنها را به کوشش و فعالیت واداشت تا تلاش کنند و عزت از دست رفته خود را به دست آورند.
و خلاصه بحث اینکه:
درمان همه عقده هاى روحى دو راه دارد:
1ـ خودشناسى و محاسبه نفس و بررسى علل و ریشه هاى احساس حقارت.
2ـ علاج عقده با واقع بینى و کمک عقل و منطبق نمودن خویش با واقعیتهاى موجود اجتماعى.
پاورقى ها:
1ـ روانشناسى نوجوانان و جوانان, سید احمد احمدى, ص54.
2ـ ناسخ التواریخ, حالات على(ع), ص869.
3ـ کافى, ج2, ص312.
4ـ بحارالانوار, ج17, ص116.
جوان و رسالت خانواده (1)
مهرى زینهارى
((هفده ساله هستم. گاهى در خودم احساس حقارت مى کنم و خود را موفق نمى بینم زیرا پدر و مادرم با من همچون کودکان برخورد مى کنند و به نظراتم اهمیت نمى دهند و نیازهاى روانى و عاطفى مرا که هر جوان نیازمند توجه اطرافیان به آنهاست, درک نمى کنند. آرزو دارم لحظه اى را در کنار آنها بنشینم و درد دل کنم و با هم بگوییم و بخندیم! در مدرسه, شیفته نصیحتهاى مربیان تربیتى م شوم و خود را امیدوار مى یابم اما به محض ورود به خانه و مشاهده شیوه هاى رفتارى تند و خشن پدر و مادرم با خودشان و با من, همه آن امیدها نقش بر آب مى شود. از شما مى خواهم تا مرا دریابید و راهنماییم کنید.))
این زبانحال جمع زیادى از نوجوانان و جوانانى است که گرفتار عدم آگاهى کافى والدین خویش نسبت به مسایل تربیتى و اهمیت این وظیفه, مى باشند.
از این رو بر آن شدیم تا ضمن پاسخگویى و راهنمایى این جوان و تذکرات تربیتى به والدین, به نیازهاى عاطفى و روانى جوانان اشاره کنیم تا والدین و مربیان با شناختى کامل و رفتارى حساب شده به پرورش روحى جوانانشان اقدام کنند.
با پاین یافتن دوران کودکى و آغاز بلوغ, دوران جوانى که ارزنده ترین ایام عمر آدمى است شروع مى شود و جوان را با مشکلات و نیازهاى روانى جدید همچون احساس شخصیت, نیاز به مذهب, استقلال طلبى و بحرانهاى روحى دیگر مواجه کرده و او را دچار سردرگمى مى کند. بزرگترین مشکل تربیت جوانان هدایت صحیح و علمى احساسات آنهاست. از این رو بسیارى از پدران و مادرانى که منشا تمام مشکلات تربیتى جوانانشان را, مدرسه, دوستان و محیط مى دانند و خود را از هر عیب و ایرادى مبرا مى بینند, در اشتباه بزرگى به سر مى برند. اینان سر در لاک خود فرو برده و از سو رفتار و گفتار در مقابل جوانانشان غافلند.
((بدون تردید چگونگى تربیتهاى دوران طفولیت از پایه هاى آدمى در سنین جوانى است. کودکانى که والدین دانا داشته و در محیط خانواده به خوبى پرورش یافته اند, در جوانى خیلى زود خود را با جامعه تطبیق مى دهند و به کسب شخصیت نایل مى شوند. برعکس کسانى که در کودکى از تربیت صحیح محروم بوده و بر اثر نادانى والدین و محیط فاسد خانواده, بد بار آمده اند در جوانى قادر نیستند به خوبى با مردم بیامیزند و به درستى, وظایف اجتماعى خود را انجام دهند.))(1)
مربى لایق کسى است که بتواند با برنامه ها و شیوه هاى دقیق و حساب شده تمایلات عاطفى جوانان را تعدیل و تنظیم نماید; از طرفى احساسات آنان را به نحو شایسته اى ارضا کند و از طرف دیگر مانع طغیان آنها شود.
در خانواده هایى که پدر با همدمى و همنشینى با جوانانش و مادر با محبت به فرزندان و تفاهم با پدر خانواده در مورد تربیت فرزندان, به آنها دلگرمى و امید بخشند, از نظرات آنها در اداره امور زندگى و امور خانه استفاده کنند و در تقویت اراده و ایمان و دوراندیشى آنها بکوشند, خدمت بزرگى به فرزندانشان کرده اند.
پیامبر گرامى اسلام(ص) مى فرماید:
((اوصیکم بالسبان خیرا فانذهم ارقد افئده)).
((سفارش مى کنم که به جوانان نیکى کنید زیرا آنها نازک دل هستند و زود رنجیده خاطر مى شوند.))
عمل به سفارش پیامبر این گونه است که به نیازمندیهاى مشروع آنها پاسخ گوییم و روح آنها را سیراب سازیم; طبیعى است که مقدمه تامین نیازمندیهاى جوانان, شناخت روحیات و نیازهاى آنهاست.
((بیشتر انحرافات جوانان که سرانجام منجر به تیره روزى و سقوط آنان مى شود, از دو منشا سرچشمه مى گیرد: یا براى آن است که پاره اى از تمایلات فطرى مورد توجه قرار نگرفته و عملا سرکوب شده اند و یا براى آن است که جوانان در ارضا بعضى از تمایلات, دچار تندروى و افراط شده اند.))(2)
احترام به شخصیت جوان
یکى از نیازهاى روحى جوانان بیدار شدن حس شخصیت و علاقه به حفظ آن است. جوان احترام به خود را دوست دارد و آن را نشانه توجه جامعه به خود مى داند و از آن لذت مى برد, او دوست دارد که در حضور هم سن و سالانش مورد احترام و اکرام باشد, و در شوراى خانواده به حساب آورده شود.
جوانى که از نظراتش در کارهاى خانه استفاده شود, و به حرفهایش توجه شود, و پدر و مادرش با وى, مانند یک دوست صمیمى رفتار کنند و همواره احترامش کنند, کوشش مى کند تا خود را از آلودگیها به دور سازد و اعمالى که مقام و ارزش او را پایین مىآورد, اجتناب کند.
امام صادق(ع) مى فرماید:
علیک بالاحداث فانذهم اسرع الى کل خیر))(3)
((بر تو باد که به جوانان توجه داشته باشى, زیرا آنان در امور خیر از دیگران پیش قدم ترند.))
زمانى که پیامبر(ص) در مکه ظهور کرد ور سالتش را بر مردم ابلاغ کرد, بیشترین گروندگان به او جوانان بودند که با روح لطیف خود و شجاعت و آمادگى و با عشق و علاقه زیاد اطراف پیامبر را گرفتند و به دستوراتش عمل نمودند. و این امر باعث خشم بزرگان قریش شد. پیامبر بسیارى از کارهاى خود را توسط همین نیروى جوان انجام مى داد و آنها را با روشهاى متناسب و متنوع به راه و هدفشان دلگرم مى ساخت و از نظراتشان استفاه مى کرد.
برعکس جوانى که مورد احترام پدر و مادرش نباشد و کارهایش به مسخره گرفته شود و مرتب مورد انتقاد آنها قرار گیرد و به خاطر اشتباهى جزئى, سرزنش و ملامت شود و هر روز با سختگیریها و خشونتهاى بى مورد و نیز تحقیر پدر و مادرش مواجه شود, در ضمیر خود احساس حقارت و پستى مى کند و همواره از این حالت روانى خود رنج مى برد و سرانجام به ناهنجارى و ناسازگارى روى مىآورد.
امام هادث(ع) ریشه شرارتها و ناهنجاریها را عقده حقارت مى داند و مى فرماید:
((من هانت علیه نفسه فلا تامن شرذه)).(4)
کسى که خود را خوار و حقیر مى داند, از شر او ایمنى نداشته باش.
انسانهاى عقده اى و شرور براى تامین نیازمندیهاى روحى ارضا نشده خویش و جلب توجه اطرافیان, به اعمال ناشایست دست مى زنند و خود را مخالف مقررات آداب و رسوم اجتماعى و عرفى جامعه معرفى مى کنند.
محبت, نه خشونت
جوان همانند شاخه گلى است که به مراقبت و توجه کافى و دایمى نیازمند است, او علاوه بر تغذیه مناسب جسمى, به تغذیه مناسب روحى هم نیاز دارد. شیوه هاى برخورد اطرافیان در مواقع بروز خطا و لغزش باید به گونه اى باشد تا او را در رفتار خلافش جسور نکند.
پدران و مادران باید بدانند که وضع آشفته روحى جوان یک پدیده اى طبیعى است و چون مى خواهد خود را از دوران کودکى خارج کرده و به دنیاى جوانى قدم گذارد دچار بحرانهاى روحى شدید مى شود و بناچار از روى جهالت و ندانم کارى, خطاهایى از او سر مى زند; آنها باید با صبر و ظرافت و درایت اشکالات آنها را نادیده گرفته و به طور ماهرانه اى مرتفع نمایند, از این رو امیرالمومنین على(ع) مى فرماید:
جهل الشباب معذورٌ))(5)
((عذر نادانى جوان پذیرفته است.))
به همین جهت پدران و مادران باید تذکرات تربیتى خود را به گونه اى مطرح کنند که موجب هتک حرمت جوانان نشود, لذا بهترین شکل تربیت و تنبیه آنها استفاده از جملات و الفاظ کنایه و اشاره است که قهرا اثرى به سزا خواهد داشت.
على(ع) مى فرماید:
((تلویح زله العاقل له امضد من عتابه)).(6)
لغزش فرد عاقل را با کنایه تذکر دادن براى او موثرتر از سرزنش و توبیخ صریح است.
متاسفانه بعضى از پدران و مادران, به قصد اصلاح جوانان خود, سخنان ملامتآمیز خود را تکرار مى کنند و آنها را پیوسته در تنهایى و آشکارا مورد توبیخ و سرزنش قرار مى دهند, غافل از اینکه تکرا سرزنش اثرى معکوس دارد.
باز على(ع) مى فرماید:
((الافراط فى الملامه یشبد نیأران اللجاج)).(7)
زیاده روى در ملامت, آتش عناد و لجاجت را مشتغل مى کند.
بهترین روشهاى بیان مطالب و تذکرات تربیتى استفاده از جملات, الفاظ و قالبهاى عاطفى و مودبانه است.(8)
جوان اگر بفهمد که نصایح پدر و مادرش بر اساس دلسوزى و آینده نگرى است, تسلیم مى شود و اگر احساس کند که ناشى از خودخواهى, غرور و استبداد آنهاست, طغیان مى کند و در مقابل آنها واکنش نشان مى دهد. در پایان بحث به روایتى دیگر از امیرالمومنین على(ع) اشاره مى کنیم که مى فرماید:
((ولدک ریحانتک سبعا و خلوتک سبعا ثم هو عدوک او صدیأقک))(9)
((فرزند تو تا هفت سال دسته گلى است که در اختیار توست و در هفت سال دوم زندگى, خدمتکار و مطیع توست و سپس (در دوره جوانى) دشمن و یا دوست توست.))
روشن است که شیوه هاى برخوردى و تربیتى والدین و مربیان آموزشگاه در دوره کودکى و نوجوانى زمینه ساز دوران جوانى است. پدر یا مادرى که بر اساس ضوابط و روشهاى صحیح با جوانش برخورد کند و او را احترام نماید, فرزندش دوست و رفیق او خواهد بود و برعکس اگر از شیوه هاى غلط استفاده کند و به خواسته هاى مشروع جوانش توجه نکند از او براى خود دشمنى کینه توز ساخته است.
پاورقى:
1ـ بزرگسال و جوان, فلسفى, ج2, ص3657.
2ـ جوان, فلسفى, ج1, ص334.
3ـ وسایل الشیعه, ج11, ص448, ح1.
4ـ تحف العقول, مترجم, ص512.
5ـ غررالحکم, ص372.
6ـ غررالحکم, ص348.
7ـ بحارالانوار, ج23, ص114.
8ـ همان گونه که لقمان پیامبر در توصیه فرزندش به کارهاى خیر همچون نماز, امر به معروف و نهى از منکر, از کلمه ((یا بنىذ, اى پسرکم) استفاده مى کند. (سوره لقمان آیه 16).
9ـ شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید, ج20, ص343.