عبدالرسول هاجری
بررسی پدیده آزارهای جنسی را با نقل قولی از «مارلین فرنچ» آغاز میکنم. او میگوید: «همه مردان در هر طبقه کاری که باشند، حتی اگر عدهای از آنها شرکت فعّال نداشته باشند و فقط بیننده باشند، در رساندن آزار جنسی به زنان همکار، باهم همدست هستند. طبق شهادت زنانی که در شرکتهای آتشنشانی آمریکا کار میکنند، آنها به قدری مورد اذیت و آزار جنسی هستند که خطری برای زندگی آنها به شمار میروند.» [1] مارلین، فرنچ، جنگ علیه زنان، ترجمه توران دخت تمدن (مالکی) ص 212 ـ 215
حضور و مشارکتِ برابرِ زنان در محیطهای کارِ بیرون از خانه و قرار گرفتن در کنار همکاران مرد، از جمله مقولههایی بوده و هست که همواره از سوی دیدگاههای فمینیستی ترویج شده است. جوامع صنعتی غرب نیز در حرکتی هماهنگ، با نادیده انگارىِ تفاوتهای زیستی و غریزی زنان و مردان، فرصتهای مساوی و متعددی برای اشتغال زنان ـ حتی در کارهایی مانند معماری، مهندسی، معدن، بنّایی، ارتش و.. که تا پیش از این به مردان اختصاص داشت ـ فراهم آوردند. اما تفاوتهای واقعی نادیده گرفته شده، معادله را به نفع مردان و به ضرر زنان تغییر داد. قدرت برتر جسمانی و تمایلات شدید غریزىِ مردانه از یک سو، و زیبایی و ضعف جسمانی زنان در مقایسه با مردان از سوی دیگر، موجب شد اذیت و آزار زنان از سوی مردان در محیط کار به وقع بپیوندد. عمده گونههای این آزار جنسی به شرح ذیل بود:
1. تحقیر زنان و توهین به آنها از طریق واگذاری کارهای حاشیهای و پست به آنان؛
2. تحقیر زنان از طریق پرداخت حقوق و مزایای کمتر به آنها در مقایسه با مردان؛
3. آزارها و خشونتهای جنسی مردانِ همکار؛
4. ضرب و شتم و قتل زنان به دستِ مردانِ همکار.
فرنچ، در بحث «جنگ با زنان در محل کار» به بررسی پیامدهای زیانبار دیدگاههای برابرنگری در محل کار میپردازد و اطلاعات و آمار ارزشمندی در این باره ارائه میدهد. به گفته او، در آمریکا با آنکه 55 درصد از زنان در مقابل دریافت دستمزد کار میکنند، ولی همه آنها با تبعیض روبهرو هستند. بنیادها و مؤسسات بازرگانی ادعا دارند که هیچ مانعی در راه پیشرفت زنان قرار ندادهاند، با وجود این، شمار اندکی از زنان ترفیع میگیرند و کسانی که در مشاغل تخصصی و مدیریتی هستند به مراتب کمتر از همتای مردِ خود، حقوق دریافت میکنند. این پدیده در همهجا، در مؤسسات بازرگانی، بنیادهای علمی ـ حقوقی و پزشکی به چشم میخورد.
جنگ با زنان در محیط کار ممکن است هدفی منحصر به فرد داشته باشد و آن، نگاه داشتن آنها در مشاغل پایین اقتصادی است که به صورتهای گوناگون جلوه میکند. [2] همان، ص 211
به گفته فرنچ، کمیسیونی در کالیفرنیا اخیراً سعی کرد بداند چرا زنها به تعداد بسیار کم در مشاغل ساختمانی کار میکنند. در مصاحبهای که با زنان کارگر در مشاغل ساختمانی به عمل آمد، معلوم شد که محیط شغلی آنها، همیشه محیط جنگ و نزاع است. مردها در مقابل زنها ادرار میکردند، عکسهای زنندهای در توالت آنان نصب مینمودند، به زنی که مشغول کار با سیمهای برق بود، آب میپاشیدند و زنی را که مشغول بالا بردن آجر و بار سنگین از پلهها بود، لمس کرده، نوازش میکردند.
یک زن جوشکار علیه کارخانه کشتی سازی که در آن کار میکرد، به دلیل آزار و اذیت جنسی، اقامه دعوا کرد. شش زن و 846 مرد در این کارخانه به عنوان متخصص ماهر کار میکردند. کلیه سرپرستها، سرکارگرها، هماهنگ کنندهها، راهنماها یا متصدیها مرد بودند. زنها مجبور بودند به تقویمهایی که روی دیوارها نصب شده و عکسها و مطالب مستهجن بر آن کشیده و نوشته شده بود، نگاه کنند. مردها با حرفهای رکیک، زنها را مسخره و اذیت میکردند یا نیشگون میگرفتند. قاضی «هوول ملتون» در بخش جکسون ویل فلوریدا، با این استدلال که کارخانه «محیطی مردانه» به وجود آورده و احساسات زنان را با نصب عکسهای زشت جریحه دار کرده است، اعلام نمود که نصب این گونه عکسها آزار جنسی محسوب میشود. [3] همان
آزارهای جنسی در محیط کار، به اذیت و آزارهای جزیی محدود نیست و در برخی موارد، به ضرب و شتم و قتل نیز منجر میشود. محیط کار در آمریکا برای زنان بهگونهای است که علت اصلی مرگ زنان کارگر، قتل است که همتاهای آنها مرتکب میشوند.
کاترین بل، متخصص بیماریهای مسری در مؤسسه ملی ایمنی شغلی و تندرستی [امریکا] معتقد است:اگر زنی در محیط کار و بر اثر جراحات وارد شده فوت کرد، مطمئن باشید که وی را به قتل رساندهاند. شمار زنان سیاهپوستی که در محیط کار کشته میشوند، دو برابر زنان سفید پوست است. شمار زنان سیاه پوست که هر سال به قتل میرسند، چهار برابر زنان سفید پوست است؛ اما احتمال به قتل رسیدن زنان سفید پوست، در ارتش بیشتر است (Newyork Times, 0991).
«رنکن کپل» در گزارش سازمان بین المللی کار (8991) مینویسد: قتل و آدم کشی، جدیترین جنبه خشونت در کارگاه به شمار میآید. در ایالات متحده، آمار رسمی حاکی از آن است که آدم کشی، دومین علت مرگِ ناشی از کار، به طور کلی، و اولین عامل در خصوص زنان به شمار میآید. همه هفته به طور متوسط، بیست نفر کارگر به قتل میرسند.
برپایه گزارشهای شخصی، تخمین زده شده است که در انگلستان از هر ده زن، هفت نفر در دوره زندگی شغل خود به مدتی طولانی دچار آزار جنسی میگردند. آزار جنسی ممکن است رویدادی منفرد یا الگوی رفتاری پیوسته و ثابت باشد. در حالت اخیر، زنان غالباً در حفظ آهنگ معمول کار خویش با دشواری روبهرو میشوند. ممکن است مرخصی استعلاجی بگیرند یا به کلی از کارشان دست بکشند (Mackixnon, 7991).
گیدنز، آزار جنسی زنان را در محیط کار در غرب، پدیدهای «بسیار معمول» دانسته است. به گفته او، آزار جنسی بخش بزرگی از زنان شاغلِ حقوق بگیر را مستقیماً تحت تأثیر قرار میدهد. از جهتی همه زنان قربانیان تجاوز جنسی هستند، زیرا ناچارند احتیاطهای خاصی برای حفاظت خود به عمل آورند و با ترسِ تجاوز جنسی زندگی کنند. [4] آنتونی، گیدنز، جامعهشناسی، ترجمه منوچهر صبوری، ص 201
گیدنز، همچنین به انواع آزار جنسی زنان در محیط کار اشاره میکند و میافزاید:«آزار جنسی در محل کار میتواند به عنوان استفاده از اقتدار شغلی یا قدرت به منظور تحمیل خواستههای جنسی تعریف شود. این کار ممکن است شکلهای خشنی به خود بگیرد؛ مانند هنگامی که به یک کارمند زن گفته میشود: یا به یک برخورد جنسی رضایت دهد یا اخراج شود. بیشتر انواع آزار جنسی تا حدودی زیرکانهتر است؛ برای مثال، این نوع شامل فهماندن این مطلب است که پذیرفتن خواهشهای جنسی، پاداشهای دیگری به همراه خواهد آورد یا چنانچه اینگونه خواهشها برآورده نشود، نوعی مجازات مانند جلوگیری از ترفیع به دنبال خواهد داشت.» [5] همان
«هانس اینگوار جانس» در مقالهای با عنوان «زنان سوئدی و فرصتهای مساوی» پس از اینکه کشور سوئد را «قهرمان جهانی برابری بین زن و مرد» معرفی میکند و از اشغال 142 کرسی (41 درصد) از 349 کرسی پارلمانی توسط زنان سخن میگوید، به گونههای اذیت و آزار جنسی اشاره میکند و مینویسد: «گونههای مختلف نابرابری و آزار جنسی علیه زنان در سوئد موجب شد قانون سوئدی برابرىِ بین زنان و مردان، سند فرصتهای برابر از کارفرمایان بخواهد مستخدمینشان را از هرگونه آزار جنسی محافظت کنند.» [6] روزنامه سلام، 13/8/79
در سال 1989 هنگامی که مجله «نیویورک تایمز» موضوع «مهمترین مسئلهای که زنان امروز با آن مواجهاند» را در آمریکا به همه پرسی گذاشت، تبعیضات شغلی، بیشترین درصد پاسخها را به خود اختصاص داد. در پایان دهه هشتاد، 80 تا 95 درصد زنان شاغل میگفتند: از تبعیض شغلی و نابرابری دستمزد، ناراضیاند. در این دهه، هفتاد درصد زنان از آزار و اذیت مردان شکایت داشتند.» [7] سوزان، فالودی، جامعه زنان آمریکا چه مشکلی دارند، ترجمه زهره زاهدی؛ به نقل از: نشریه زنان، ش 13
پیشتر نیز «سیمون دوبوار» در کتاب جنس دوم، آزارهای جنسی علیه زنان در غرب را بررسی و اعلام کرده بود که زنها بهخصوص در کارهای نخریسی و پارچهبافی، مورد سوء استفاده قرار میگیرند. اربابان غالباً آنها را بر مردها ترجیح میدهند. آنها کار بهتری در قبال مزد کمتری انجام میدهند. این فرمول وقیحانه، روشن کننده ماجرای غمانگیز کار زن غرب است.
«تروکن» [8] Norbert Truqan میگوید: در کارگاههای ناسالم که نور آفتاب در آنها راه ندارد، نیمی از این دختران پیش از پایان کارآموزی، مسلول میشوند. [9] دوبوار، سیمون، جنس دوم، ترجمه قاسم صفور، ص 179، با تلخیص و تصرف
به گفته دوبوار، سرکارگران از زنهای کارگر جوان سوء استفاده میکنند. نویسنده ناشناس «حقیقت در باره لیون» مینویسد: آنها برای رسیدن به منظور خود، از تهوع آورترین راهها (نیاز و گرسنگی) سوء استفاده میکنند. [10] همان
«کارل مارکس» در یکی از یاداشتهای «سرمایه» با اشاره به وضع اسفبار زنان در محیط کار مینویسد: «به این ترتیب است که خصلتهای خاص زنان به زیان خود آنها تمام میشود و عوامل اخلاقی و ظریف طبیعت وی، وسایلی برای به بردگی گرفتن و رنج دادن وی میشود.» [11] همان
«ژ . درویل» [12] G . Derville به همین علت در تلخیص کتاب «سرمایه»، زنان شاغل در جوامع غربی را «حیوان لوکس یا جوان بارکشِ» جوامع مدرن معرفی میکند. وضعیت تبعیضآمیز و فراوانىِ برخوردهای خشن جنسی با زنان در محیطهای کار، به گونهای در جوامع صنعتی غرب رو به تزاید بوده است که بانوانِ کنوانسیون رفع تبعیض را بر آن داشته که در جای جای سند بین المللی پکن (1995) ـ به ویژه بخش زن و اقتصاد از مواد 150 تا 181 سند ـ ضمن هشدار به جهانیان در مورد گسترش بیرویه نابرابریها و آزارهای جنسی علیه زنان شاغل، تدابیری برای جلوگیری از این روند فزاینده اتخاذ و توصیه نمایند.
این سند میافزاید:
بسیاری از زنان که به کارِ مزد آور اشتغال میورزند، با موانعی مواجه هستند که آنان را از تحقق توان بالقوهشان باز میدارد. تحمل آزار رسانی جنسی، توهین به حیثیت یک کارگر است و زنان را از ارائه خدمتی متناسب با تواناییشان باز میدارد. دولتها یا بخش خصوصی و سازمانهای غیردولتی، سندیکاها و سازمان ملل متحد باید به نحو مقتضی قوانینی را در برابر آزار جنسی و دیگر صور آزاررسانی در جمیع اماکن کار، وضع و اعمال کنند. [13] ر.ک: مواد 157، 160 و 180 اعلامیه پکن
بی دلیل نیست که رسانههای گروهی و افکار عمومی در غرب به «بازگشت زنان به خانه» ابراز تمایل میکنند. روزنامه انگلیسی زبان «ملت و جهان» در مقالهای با همین عنوان: «بازگشت زنان به خانه» مینویسد: در ایالات متحده آمریکا، بسیاری از زنان، مشاغل خود را رها کرده و به مادران تمام وقت تبدیل شدهاند. دیوید بالنکن هوان رئیس مؤسسه ارزشهای امریکا این رویکرد جدید را «مکتب جدید طرفداری از خانواده» نامیده است.
این مقاله را با شعری از شاعر بزرگ «هنری ود روژت لانگ فلو» به پایان میرسانم: در خانه بمان قلب من و استراحت کن، قلبهای حافظ خانواده، خوشبختترینند.
آزار جنسی در محیط کار زنان شاغل غربی
حالا
از تمامی قصه ، تنها
قاب عکسی مانده ست
که شباهتی عجیب به دختری از تبار ترانه دارد
حالا باران که می آید
خاک این دختر خالی
هنوز بوی عشق و عود و عسل می دهد
حالا مدام از پی نشانی تو
فنجان های قهوه را دوره می کنم
مدام این چشم بی قرار را
با بغض و بهانه ی باران آشنا می کنم
مدام این دل درمانده را
با باور برودت عشق
آشتی می دهم
باید این ساده بداند
بانوی برفی بیداری ها
دیگر به خانه ی خواب و خاطره باز نخواهد گشت
وقتی کبوتر واژه یی
تور بی طناب ترانه می افتند
بر می دارمش
می بوسمش
و رهایش می کنم
همان بوسه برای تداوم ترانه ام کافی ست
به زدودن اشکی از زوایای گریه ها رضایت نمی دهم
نمی خواهم شعرم را به خط خوش بنویسم
نمی خواهم از پی واژه ها تا پلکان کتاب و کوره راه لغت نامه ها سفر کنم
تنها می خواهم
دمی سر بر شانه یی بگذارم
و به اندازه ی دوری دست مرداب و دامن درناها گریه کنم
دیگر اینکه چرا شانه یی آشناتر از سپیدی کاغذ و قامت قلم نمی یابم
جوابش در چشم های توست
که شهد نام و شکوه شانه ات را
از گریه های من دریغ می کنی
حالا که کسی در حوالی خلوت خاموش ما نیست
لحظه یی به دور از قافیه های غرور و گلایه به من بگو
آیا تمام این ترانه های اشک آلود
به تکرار آن روزهای زلال زنبق و رازقی نمی ارزند ؟
به کجا می بری مرا ؟
به کجا م یبری مرا ؟ با توام آی
خاتون خوب خواب وخاطره
زلال زرد روسری
چرا مدام در پس پرده ی گریه نهان می شوی ؟
استخاره می کنی ؟
به فال و فریب فراموشی دل خوش کرده ای
یا از آوار آواز و توارد ترانه می ترسی ؟
به فکر خواب وخستگی چشمهای من نباش
امشب هم
میهمان همین دفتر و دیوان درد و دریایی
یادت هست نوشته بودم
در این حدود حکایت
همیشه کسی خواب دختری از قبیله ی بوسه را می بیند ؟
باور کن ،هنوز
دست به دامن گریه که می شوم
تصویر لرزانی از ستاره و صدف
در پس پرده ی دریا تکان می خورد
نمی دانم چرا
بارش این همه باران
غبار غریب غروبهای بهار و بوسه را
از شیشه های این همه پنجره پاک نمی کند
تو چی ؟ طلا گیسو
تو که آن سوی کتاب کوچه ها نشسته یی
خبر از راز زیارت هر روز من
با ساکنان این حوالی آشنای گلایه و گریه داری ؟
آه ! می دانم
سکوت آینه ها
همیشه
جواب تمام سوال های بی جواب بغض و باران است
مادربزرگ می گفت
در عمق صندوق بی قفل خود
نشان و نقشه ی دیار دوری را نهان کرده است
که در آنجا
بادی از بیشه ی بوسه ها نمی گذرد
می گفت وقتی در آن دیار
نام سار و صنوبر را فریاد می زنی
کوه ها صدای تفنگ و تیشه را برنمی گردانند
آنجا
سف سبز سپیدارها بلند
و حنجره ی خروسها
پر از صدای فانوس و صبح و ستاره است
حالا
گاهی هوس می کنم سراغ صندوق بروم
بازش کنم
و نشان آن وادی دور را بیابم
اما می ترسم ستاره جان
می ترسم حکایت آن جزیره ی رؤیا
تنهاخیال خامی در دایره ی بی مدار دریا باشد
تابستان
انعکاس سرخ گیلاس و سبزی سایه بود
انعکاس هفت سنگ و تب بعد از ظهر
به کنار هر گلی که می رسیدم
می خواستم تمام پروانه های جهان را خبر کنم
بر شاخه ها می نشستم
و سرود سبز سوت و سکوت را
برای جوجه های کوچک گنجشک می خواندم
تا مادر بزرگ بیاید
و از بیم سقوط و سستی شاخه بگوید
تابستان کودکی ام تنها
با گیلاس سرخ باغ و مهر مادربزرگ
معنا می گرفت
وقتی که می خندید
خیل خطوط خاطره ی آینه را پر می کرد
دستانش به عطر حلوا و حنا و ریحان عادت کرده بود
و موهای سفیدش را همیشه
به رسم بهار های بی برگشت گذشته می بافت
همیشه عکس ها ی کوچک کوچ را نگه می داشت
عکس گیوه ، گندم ، گام
عکس باغ ، برنو ، بهار
و عکس رنگ و رو رفته ی پریروز پدر بزرگ را
قصه هایی برایمان می گفت
که آنها را
از مادربزرگ کودکی خود شنیده بود
حالا ، از انعکاس سرخ گیلاس ها خبری نیست
شاخه ها توان وزن مرا ندارند
و گنجشک های شوخ شاخه نشین
به زبانی غریب سخن می گویند
غریب
بچه که بودم
از جریمه های نانوشته که بگذریم
سلمانی و ساعت و سیب
سکه و سلام و سکوت
و سبزی صدای بهار
هفت سین سفره ی منبود
بچه که بودم
دلم برای آن کلاغ پیر می سوخت
که آخر هیچ قصه یی به خانه نمی رسید
بچه که بودم
تنها ترس ساده ام این بود
که سه شنبه شب آخر سال
باران بیاید
بچه که بودم
آسمان آرزو آبی
و کوچه ی کوتاه مان
پر از عبور چتر و چلچراغ و چلچله بود
شاعر که شدم
نردبانی بلند بر می دارم
پای پنجره ی پرسه های پسین پروانه می گذارم
و به سکوت سلام آن روزها سرک می کشم
شاعر که شدم
می آیم کنار کوچه ی کبوترها
تاریخ یادگاری دیوار را پررنگ می کنم
و می روم
شاعر که شدم
مشق شبانه ی تمام کودکان جهان را می نویسم
دیگر چه فرق می کند
که معلمان چوب به دست
به یکنواختی خطوط مشق های شبانه
شک ببرند یا نبرند ؟
شاعر که شدم
سیم های سه تارم را
به سبزه های سبز سبزده گره می زنم
و آرزو می کنم
آهنگ پاک صدای تو را بشنوم
شاید که شاعری
تنها راه رسیدن به دیار رؤیا
و کوچه های خیس کودکی باشد
در دایره ی تاریک فنجان فال
عکس فانوس ستاره و عطر اطلسی افتاده است
شاید شروع نور
نشانه یی از بازگشت نگاه گرم تو باشد
باید به طراوت تقویم های کهنه سفر کنم
تقویم ناب ترین ترانه ی نمناک
تقویم سبزترین سلام اول صبح
تقویم دور دیدار بوسه و دست
شاید در ازدحام روزها
یا در انتهای همان کوچه ی شاد شمشادها
شاعری دلشکار را ببینم
که شیرین ترین نام جهان را زیر لب تکرار می کند
و تلخ می گرید
پیاده آمده ام
بی چارپا و چراغ
بی آب و آینه
بی نان و نوازشی حتی
تنها کوله یی کهنه و کتابی کال
و دلی که سوختن شمع نمی داند
کوله بارم
پر از گریه های فروغ است
پر از دشتهای بی آهو
پر از صدای سرایدار همسایه
که سرفه های سرخ سل
از گلوگاه هر ثانیه اش بالا می روند
پر از نگاه کودکانی
که شمردن تمام ستارگان ناتمام آسمان هم
آنها را به خانه ی خواب نمی رساند
می دانم
کوله ام سنگین و دلم غمگین است
اما تو دلواپس نباش ! بهار بانو
نیامدم که بمانم
تنها به اندازه ی نمباره یی کنارم باش
تمام جاده های جهان را
به جستجوی نگاه تو آمده ام
پیاده
باور نمی کنی ؟
پس این تو و این پینه های پای پیاده ی من
حالا بگو
در این تراکم تنهایی
مهمان بی چراغ نمی خواهی ؟
شرمنده ام
گفته بودم
دست بر دیوار دور آن ور دریا می زنم
و تا هزاره ی شمردن چشم می گذارم
گفته بودم
غبار قدیمی تقویم را
ازش یشه های شعر وخاطره پاک نمی کنم
گفته بودم
صدای سرد سکوت این سالها را
با سرود و سماع ستاره بر هم نمی زنم
اما دوباره دل دل این دل درمانده
تو را میهمان سایه گاه ساکت کتاب و کاغذ کرد
هی
همیشه همسفر حدود تنهایی
بگذار که دفتر دریا هم
گزینه یی از گریه های گاه به گاه من باشد
مشکلات قبلى:
یکى از عوامل مهم، اختلالت قلبى، استرسها و فشارهاى روانى است.
در موقع فشارهاى روانى، میزان زیادى هورمنهاى آدرنال و دیگر هورمونهاى فشار آزاد مىشوند و ضربان قلب و تنفس را زیاد مىکنند و رگهایى که خون را به ماهیچه مىرسانند، منبسط مىشوند.
فشارهاى روانى، در دراز مدت، موجب ترشح هورمنى به نام کاته کولاین مىشوند که نوع از آن:
اپى نفرین و نوراپى نفرین، آسیب عروق را تسریع مىکنند و سرانجام مشکلات و اختلالات قلبى به وجود مىآورند.
گرچه عوامل دیگرى، مثل افزایش سن، فشار خون، سیگار، کلسترول، دیابت و عدم تحرک و بالاخره، ارث، از زمینههاى مساعد بیماریهاى قلبى است، اما استرسها از مهمترین این عواملند.
بیماریهاى روان ـ تنى
در این قسمت، به این بیماریها از دیدگاه روانشناختى مىپردازیم و در مباحث دیگر کتاب، این بیماریها را از جنبه پیشگیرى یا آشنایى مورد بحث قرار دادهایم.
بیماریهاى روان ـ تنى، شامل بیماریهاى قلبى و عروقى، تنفسى، گوارشى، استخوانى، ماهیچهاى، تناسلى، ادرارى و بالاخره، پوششى مىشوند.
عقبماندگى ذهنى
عقبماندگى ذهنى، در نتیجه توقف تکامل مغزى در زمان حاملگى، یا حین زایمان و یا در طفولیت، براى کودکان پیش مىآید و علل آن، علل ارثى، ژنتیکى و مشکلات زایمان است.
عقبماندگى ذهنى را بر اساس بهره هوشى و عملکرد اجتماعى و قابلیت آموزشى و هدایت و تربیت آنها به گروههاى زیر تقسیم مىکنند:
ـ نوع خفیف، که بهره هوشى میان 50 تا 70 است و بیشتر عقبماندگان ذهنى در این دستهاند.
اینان، آموزشپذیر هستند، و گرچه داراى عواطف و احساسات طبیعىاند، اما در مواقع لازم نمىتوانند مواظب رفتار خود باشند.
دزدان، روسپیان، قاچاقچیان، بیشتر ممکن است از این دسته باشند.
ـ نوع متوسط و شدید، که ضریب هوشى آنان از 50 پایینتر است.
آموزشپذیرى و یانجام کار و مسئولیتپذیرى در آنان کم است و معمو باید تحت مراقبت دیگران باشند.
بیماریهاى دوران سالمندى (= پیرى)
اختلالات روانى، در دوران پیرى نیز از اهمیت خاصى برخوردار است که با توجه به افزایش سن متوسط مردم، در قرن حاضر، روز به روز اهمیت بیشترى مىیابد و اختلالات روانى پیران، بیشتر مورد توجه واقع مىشود.
یکى از بیماریهاى مهم دوران سالمندى، زوال عقل یا بیمارى آلزایمى است.
در بیمارى آلزایمى، زوال عقل به حدى مىرسد که سلامت و سازگارى شخص را مختل مىکند.
در این بیمارى، انحطاط پیشرونده حافظه، تفکر، شخصیت، کندى پاسخ یا فقدان عکسالعمل به واکنشهاى هیجانى و بالاخره، کم شدن قوّه ابتکار و علاقه دیده مىشود.
در بیمارى آلزایمى، اختلال حافظه، براى وقایع نزدیک موجود است.
در این بیمارى، دشوارى واضح در خواندن و جهتیابى، در اثر پیشرفت بیشتر آن، گونهاى زندگى نباتى یا حیوانى به وجود مىآید.