بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ
و نیز جناب آقاى سبط نقل فرمودند که مرحوم آقا سید ابراهیم شوشترى که یکى از ائمه جماعت اهواز و بسیار محتاط و مقدس بود پس از ازدواج سخت پریشان و مبتلا به فقر وتهیدستى مىگردد به طورى که از عهده مخارج خود و خانواده اش برنمى آید، ناچار مخفیانه به نجف اشرف مىرود و نزد یکى از طلبه هاى شوشتر در مدرسه مىماند چند ماه که مىگذرد کاروانى از شوشتر مىآید و به او خبر مىدهند که خانواده ات از رفتن تو به نجف باخبر شده اند و اینک همسر و پدر ومادر و خواهرانت آمده اند.
نامبرده سخت پریشان مىشود که در این موقعیت که نه جا دارد نه تمکن مالى، چکند؟ به هرطورى که بود سراغ خانه خالى را از این و آن مىگیرد به او نشانه دکاندارى را مىدهند که کلید خانه خالى در دست او است به او مراجعه مىکند مىگوید بلى ولى این خانه بدقدم است و هرکس در آن نشسته مبتلا به پریشانى و مرگ زودرس مىشود.
سید مىگوید چه مانعى دارد (اگر هم بمیرم چه بهتر از این زندگى فلاکت بار زودتر راحت مىشوم) پس کلید خانه را مىگیرد و داخل خانه مىگردد مىبیند تار عنکبوت همه جا را گرفته و خانه پر از کثافت و آشغال است و معلوم است که مدتها مسکون نبوده است.
پس از نظافت، خانواده اش را در آن جاى مىدهد شب که مىخوابد ناگهان مىبیند عربى با عقال لف (که از عقالهاى معمولى عربى سنگین تر و محترمانه تر است) آمد و با تشدد بر روى سینه اش نشست و گفت سید چرا در خانه من آمدى الا ن تو را خفه مىکنم.
سید در جواب گفت: من سید اولاد پیغبرم گناهى ندارم.
عرب گفت: بلى چرا در خانه من نشستى
سید گفت: حالا هرچه بفرمایى انجام مىدهم و از تو هم اکنون اجازه مىگیرم.
عرب گفت: خوب حالا یک چیزى. باید در سرداب بروى و آن را پاک و تمیز کنى و پرده گچى که بر آن کشیده شده بردارى، آنگاه قبر من پیدا مىشود باید زباله هاى آن را بیرون برى و هرشب یک زیارت حضرت امیرالمؤمنین علیه السّلام (ظاهرا زیارت امین اللّه گفته بود) بخوانى و روزانه فلان مقدار (که ازخاطر ناقل محو گردیده) قرآن بخوانى، آن وقت مانعى ندارد در این خانه بمانى.
سید گوید: به همان ترتیب سطح سرداب را که گچینه بود کندم به قبر رسیدم و سرداب را تنظیف کردم و هرشب زیارت امین اللّه و هر روز به تلاوت قرآن مجید مشغول بودم، ولى از جهت مخارج، سخت در فشار بودم تا اینکه روزى در صحن مطهر نشسته بودم، شخصى که بعد معلوم شد حاج رئیس التجار معروف به سردار اقدس وابسته شیخ خزعل بود، مرا دید و احوالپرسى کرد و به عدد افراد خانواده ام یک لیره عثمانى داد و ماهیانه مبلغ معین مکفى حواله داد و خلاصه وضعیت معیشت ما خوب شد و کاملاً در آسایش واقع شدیم.
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ
سیدالعلماء العاملین جناب آقاى حاج سید محمد على سبطالشیخ نقل فرمودند یکى از شیوخ عرب که رئیس قبیله اى از اطراف بغداد بوده تصمیم مىگیرد براى ازدواج پسرش دخترى از بستگانش خواستگارى نماید و مرسومشان چنین است که در یک شب مجلس عقد و زفاف را انجام مىدهند.
در شب معینى دعوت مىنماید و وسایل پذیرایى و جشن و اطعام به طور تفصیل فراهم مىکند و از مرحوم حاج شیخ مهدى خالصى که در آن زمان مرجع تقلید عرب بوده براى انجام صیغه عقد دعوت مىکند.
پس از حضور شیخ و آمادگى مجلس عقد، عده اى از جوانان به دنبال داماد مىروند و او را با تشریفات مخصوصى مطابق مرسوم به مجلس عقد بیاورند و در عرض راه هلهله کنان داماد را مىآورند و ضمنا طبق مرسوم تیرهاى هوایى مىانداختند، در این اثناء جوان سیدى که جزء آنها بود و تفنگ پر به دستش بود، ناگهان تیر خالى مىشود و به سینه داماد مىخورد و کشته مىگردد، سید بیچاره فرار مىکند، سپس این فاجعه در مجلس عقد به پدر داماد گفته مىشود.
مرحوم شیخ مهدى خالصى پدر را امر به صبر مىکند وبه این بیان لطیف آرامش مىکند مىفرماید: «آیا مىدانى رسول خدا صلّى الله علیه وآله بر همه ما حق بزرگى دارد وهمه ما نیازمند شفاعت او هستیم پدر تصدیق مىنماید. شیخ مىفرماید این جوان سید عمدا کارى نکرده، تیرى بدون اختیارش بیرون آمده و به فرزند تو رسیده و به قضاى الهى فرزندت از دنیا رفته است، این سید را به خاطر جدش عفو کن و در این مصیبت صبر نما و تسلیم خواست خدا باش تا خداوند اجر صابرین به تو دهد».
پدر داماد پس از پذیرفتن اندرزهاى شیخ، قدرى ساکت مىشود و فکر مىکند سپس مىگوید هر چه فکر مىکنم مىبینم امشب جمعى میهمان داریم وما آنها را به مجلس عیش و سرور دعوت کردیم ومبدل شدن آن به عزا سزاوار نیست و براى تکمیل اداى حق رسول اللّه صلّى الله علیه وآله بروید آن جوان سید را بیاورید به جاى پسرم دختر را براى او عقد کنید و به حجله برید.
شیخ بر او احسنت و مرحبا مىگوید. دنبال سید مىروند و او را پیدا مىکنند، سید باور نمى کرده که چنین تصمیمى درباره اش گرفته شده و خیال مىکرده به این بهانه مىخواهند او را ببرند و بکشند، تا پس از تاءمین واطمینان که به او دادند مىآید و در همان شب، شیخ دختر را براى سید عقد مىکند و مجلس زفاف انجام مىگیرد، فردا هم جنازه پسر را دفن مىنمایند
2 - شخص عاقل هرگاه ناصح امین مهربانى او را اندرزى دهد یا امر به صبر در پیش آمدى بنماید باید براى او متواضع و خاضع شده و اندرزش را از جان و دل بپذیرد تا سعادتمند گردد مانند این مرد شریف عرب در برابر مرحوم خالصى.
و اگر جاهلى کند و بر شخص ناصح تکبر نماید مثل اینکه اگر امر به صبرش کند به او بگوید تو چه خبر از دل من دارى تو چه مىدانى که من در چه حالى هستم تو که جایت درد نمى کند و مانند این کلمات ناهنجار.
یا اگر او را امر به تقوا کند و از گناه نهى نماید مثلاً بگوید فحش نده، نزاع نکن ومانند اینها، تکبر کند و بگوید تو کیستى که به مثل من اندرز مىدهى، تو برو کار خودت را درست کن، تو خودت چنین و چنانى! به راستى چنین جاهلى نه تنها از سعادت محروم است بلکه بر شقاوت خود مىافزاید. در قرآن مجید درباره چنین اشخاصى مىفرماید: «و چون او را گویند پرهیزگار باش، زور کافرى و غرور، او را به گنهکارى بگیرد و او را همان دوزخ پسندیده است که بد آرامگاهى است»(56)
هر که به گفتار نصیحت کنان گوش نگیرد بخورد گوشمال
گوش نگیرد بخورد گوشمال گوش نگیرد بخورد گوشمال
5 - موضوع دوستى و اکرام و احسان به سادات و ذرّیه رسول خدا صلّى الله علیه وآله و وجوب و فضیلت و ثوابهاى فراوان و آثار متعدد آن است که مطلبى ضروریست و براى تذکر، دقت در آیه مودت کافى است: «بگو اى پیغمبر از شما نمى طلبم مزد بر رسالت خود جز دوستى بستگانم»(58).
و در جاى دیگر مىفرماید: «و این دوستى بستگانم که مزد رسالت من است براى منفعت خود شماست»(59).
زیرا مسلمانان به وسیله این دوستى به شفاعت آن حضرت مىرسند چنانچه فرمود: «در قیامت شفاعت مىکنم کسانى را که ذریه مرا گرامى داشته و آنها را در سختیها یارى کردند و حاجت آنان را برآوردند»(60).
و به راستى دوستى با رسول خدا صلّى الله علیه وآله لازمه اش دوستى با ذریه آن حضرت است تا جایى که اولادهاى آن حضرت در نزدش محبوبتر و عزیزتر از اولاد خودش باشد چنانچه علاّمه امینى - علیه الرحمه - از دیلمى در مسند و حافظ بیهقى در کتاب شعب الایمان و ابوالشیخ در کتاب ثواب و جمعى دیگر روایت کرده اند از رسول خدا صلّى الله علیه وآله که فرمود: «هیچ بنده اى ایمان (کامل) به خدا ندارد مگر وقتى که من در نزد وى از جانش محبوبتر باشم و عترتم و منسوبینم از منسوبینش محبوبتر باشند»(61).
و به راستى که ایمان کامل و محبت صادقه و شجاعت حقیقى آن مرد شریف عرب بود که در آن شب حاضر شد جوان سید را به جاى پسرش داماد کند. من حیرانم که در عالم جزاء، خدا و رسول با این مرد شریف چه معامله مىکنند(62).
غرض از نقل این داستان و تذکراتى که داده شد آن است که خواننده عزیز؛ نمونه مردان خدا را بشناسد و درس ایمان و محبت و شجاعت و شهامت را از آنان یاد گیرد. امیرالمؤمنین علیه السّلام مىفرماید: «شجاع کسى است که بر خواهش نفس خود چیره شود»(63). یعنى از میل و خواسته نفس خود بگذرد و داراى گذشت باشد، خودخواه و خودپرست نباشد.
در برابرش «جبان» یعنى ترسو کسى است که کوچکترین میل نفسانیش او را متحرک سازد و از نرسیدن به آن دلهره داشته باشد، محکوم و ذلیل و اسیر خواهشهاى نفسانى خود باشد.
از اینجاست که در حدیث رسیده: «بهشتیان پادشاهانند»(64). آرى سلطان حقیقى کسى است که بر نفس خود مسلط باشد وخود را به غیر از خدا به هیچ آفریده اى از انواع داراییها وافراد بشر نیازمند نداند. و خلاصه خود را از همه کس و همه چیز بى نیاز و تنها به حضرت آفریدگار نیازمند بداند.
6 - مطلب مهم دیگرى که باید در ذیل این داستان یادآورى شود آن است که اگر کسى از روى اشتباه یعنى بدون قصد و عمد، جنایتى از او سر زند، خشمگین شدن بر او و دشمنى با او برخلاف عقل و شرع است مانند قتل خطایى این جوان سید.
اما از لحاظ «عقل»: کسى که از روى اشتباه خطایى از او سرزده عقلا او را توبیخ و سرزنش نمى کنند (مگر اینکه در مقدمات اختیارى آن تقصیر کرده باشد) بلکه مىگویند بیچاره تقصیرى نکرده است (و براى جبران کسرى که به طرف وارد آمده دیه معین شده است).
«اما شرعا»: در سوره احزاب آیه پنج مىفرماید: «نیست بر شما گناهى و تنگى در آنچه به خطا ازشما واقع شود، لیکن گناه و تنگى در چیزى است که با قصد دل شما واقع گردد (از قول یا فعل»(65) بلى کسى که بر او جنایت شده مخیر است بین مطالبه دیه یا کمتر از آن یا بخشیدن آن. و البته بخشیدنش، بهترواجرش با خداوند است و دیه قتل خطایى هزار مثقال طلا یا ده هزارمثقال نقره است ودیه سایراجزاى بدن در رساله هاى عملیه ثبت است.
4 - دیگر موضوع مهماندارى و مهمان نوازى و مهماندوستى است که از مکارم اخلاق و محاسن افعال و از لوازم ایمان است، چنانچه رسول خدا صلّى الله علیه وآله مىفرماید: «کسى که به خدا و روز جزاء ایمان دارد باید میهمان خود را گرامى دارد»(57).
و روایات درباره فضیلت میهمان نوازى بسیار است و براى اهمیت آن همین بس که مروى است شخص میهمان نواز با حضرت ابراهیم خلیل الرحمن علیه السّلام محشور است.
و آشکار است که از اکرام میهمان سعى در شادمانى اوست به طورى که اگر میزبان ناراحتى دارد باید آن را آشکار نسازد مبادا میهمان ناراحت گردد، به راستى زهى فتوت و جوانمردى آن مرد شریف عرب که در آن شب نگذاشت مجلس شادمانى میهمانانش مبدل به عزاى پسرش و ناراحتى آنها گردد.
درخصوص قتل نفس چون مهم است آدمى باید سخت مواظب باشد که از روى اشتباه نیز مرتکب نشود مثلاً کسى که تفنگ پر به دستش مىباشد خیلى باید احتیاط کند و چون احتیاط نکرد و به خطاء قتل نفس نمود علاوه بر دادن دیه به ورثه، باید یک بنده آزاد کند و اگر نیست یا ندارد شصت روز روزه بگیرد چنانچه در سوره نساء معین فرموده است.(66)
بنابراین، در برابر قتل خطایى یا جنایت بدنى خطایى، کسى که جنایت بر او وارد شده یا بستگانش حق دشمنى و کینه توزى و انتقام جویى از قاتل یا جانى ندارند و نباید در دل خود چیزى از دشمنى و کدورت آن «بى تقصیر» جاى دهند و اگر بتوانند آن جنایت را نشده قرار دهند و به حساب خدا گذارند و او را عفو نمایند بسیار خوب است و اگر تا این حد گذشت ندارند، تنها مطالبه دیه نمایند.
تفصیل حرمت بغض مؤمن در امور خطایى و سایر موارد در کتاب قلب سلیم بحث حقد نوشته شده است.