مرحوم استاد احمد امین در کتاب «التکامل فى الاسلام» نقل کرده است: دو نفر ماءمور پست، تهران را به منظور زیارت قبر حضرت سیدالشهداء علیه السّلام ترک کردند و چون دولت اجازه مسافرت به عتبات مقدسه را به کسى نمى داد ناچار از راه قاچاق رفتند، در بیابان شوره زارى گرفتار شدند و به قدرى تشنگى بر آنها فشار آورد که یکى از آنها از تشنگى مُرد و دیگرى سخت به زحمت افتاد و بالا خره خودش را به تهران رسانید. پس از مدتى آن دوست و همکار و همسفر خود را در خواب دید که در باغ زیبایى با کمال راحتى به سر مىبرد، از حال او پرسید، پاسخ داد خدا را سپاسگزارم کاملاً راحتم ولى عقربى همه روزه پیش من مىآید و انگشت ابهام پاى مرا نیش مىزند و به قدرى مرا رنج مىدهد که نزدیک است جان بدهم.
به من خبر داده اند که این ناراحتى براى این است که روزى در خانه فلان دوستم مهمان بودم و ضمن اینکه با دوستم باقلا مىخوردم، چاقوى کوچکى از خانه او سرقت کردم و آن را در گوشه سمت چپ در فلان نقطه خانه ام پنهان ساخته ام، از تو انتظار دارم که به خانه ام بروى و سلام مرا به همسرم برسانى و از قول من به او بگویى که چاقو را به تو بدهد وبه صاحبش برگردانى و از او براى من بخشش بخواهى، شاید خداوند از خطاى من بگذرد. این شخص گوید من طبق خوابى که دیده بودم عمل نمودم، مرتبه دیگر دوستم را در خواب دیدم که در کمال خوشى و راحتى است و از من سپاسگزارى نمود.
مطلب دیگرى که باید دانسته شود این است که یکى از ابواب رحمت الهى ارتباط زنده ها به مرده هاست از دو جهت: یکى اتصال زنده ها در بعض رؤیاهاى صادقه به ارواح مردگان واطلاع یافتن به پاره اى از گزارشات و حالات آنها و خبرهایى که آنان از امور نهانى مىدهند و سبب مىشود که ایمان به غیب و بقاى ارواح پس از مرگ و تصدیق آنچه در شرع وارد شده است.
و همچنین ارتباط ارواح به زنده ها براى خود مرده ها هم در برخى موارد نافع است مانند اصلاح پاره اى از گرفتاریهاى آنها مانند همین داستان که خاطر آن مخدره علویه را خشنود گرداند و شواهد و نظایر آن فراوان است تنها به نقل یک داستان اکتفا مىشود.
مطلب مهم دیگرى که اینجا باید متذکر شد لزوم مواظبت و مراقبت از آفتها و گناهان «زبان» است که از آن جمله خواندن مسلمان به لقبى زشت که او را ناراحت کند یا به کلمه اى که او را رنجیده سازد تا جایى که از رسول خدا صلّى الله علیه وآله روایت شده که به غلام و کنیز خود خطاب غلامى وکنیزى ننمایید بلکه یا بنى! بگویید؛ یعنى اى فرزندم! یا فتاة! بگویید اى جوان! یا جوانمرد!
نباید این قسم گناه را کوچک و ناچیز دانست ؛ زیرا
اولاً: هر گناهى را که آدمى ناچیزش گرفت، بزرگ و در نامه عملش ماندنى خواهد شد.
ثانیا: این قسم گناه، آمرزیده شدنش علاوه بر توبه و عذرخواهى از خداوند، متوقف بر عذرخواهى و دلجویى از آن کسى است که او را رنجانده و گاه مىشود که مزاح تندى با مسلمانى مىکند و او را مىرنجاند و کار خود را خطا و گناهى نمى داند تا از او دلجویى و عذرخواهى نماید و پس از مرگش به همین یک گناه مدتها گرفتار خواهد بود و شاهد این مطلب آیه شریفه: «هرکس هموزن ذرّه بدى کند آن را مىبیند»(76).
به برهانهاى عقلى و نقلى ثابت و مسلم است که آدمى به مرگ نیست نمى شود بلکه روحش پس از رهایى از بدن مادى و خاکى به قالبى در نهایت لطافت ملحق مىگردد و با اوست تمام ادراکاتى که در دنیا داشت از شنیدن و دیدن و شادى و اندوه و غیره بلکه شدیدتر و قوى تر از عالم دنیا.
و چون بدن مثالى در کمال صفا و لطافت است، چشمهاى مادى آن را نمى بیند؛ یعنى کمى از چشم مادى است که مثل هوا را با اینکه جسم مرکب است ولى چون لطیف مىباشد نمى تواند ببیند.
این حالت روح آدمى پس از مرگ تا قیامت را عالم مثال و برزخ نامند چنانچه در قرآن مجید مىفرماید: «و از پس ایشان برزخ است تا روزى که برانگیخته مىشوند»(73). و شرح و تفصیل عالم برزخ در بحث معاد گفته شده (74) چیزى که اینجا لازم است یادآورى شود آن است که کسانى که خوشبخت از این عالم رفته اند، در برزخ تمام کردارهاى شایسته و اخلاق فاضله خود را به بهترین و زیباترین صورتها مشاهده مىکنند و از آنها بهره برده شادمانند چنانکه نفوس بدبخت، کردارهاى نارواى خود و خیانتها و جنایتها و اخلاق رذیله و صفات پست خود را به بدترین و وحشتناکترین صورتها مىبینند و آرزو مىکنند که از آنها فاصله بگیرند ولى نخواهد شد.
چنانچه در پاسخ آن میت بزرگوار، تشبیه به گرگى که حمله ور است و شخص راهى براى فرار ندارد، شده است.
در این آیه شریفه دقت شود: «روزى که مىیابد هر نفسى آنچه بجا آورده از کارهاى نیک نزدش حاضر شده و کارهاى بدش را آرزو مىکند که کاش بین او و آن (کردارهاى زشت) فاصله دورى بود و خداوند برحذر مىدارد شما را از عقابش و خداوند به بندگانش مهربان است»(75)
و از مهر اوست که در دنیا اعلان خطر فرموده تا بندگان در سراى دیگر گرفتار سختیها و فشارها نشوند.
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ
بزرگى از علماى اعلام و سلسله جلیله سادات که شاید از ذکر نام شریفش راضى نباشد نقل فرمود: وقتى پدر علامه ام را در خواب دیدم، پرسشهایى از ایشان نمودم و پاسخهایى شنیدم:
1 - ارواحى که در عالم برزخ معذبند عذاب و سختیهاى آنها چگونه است
در پاسخ فرمود: آنچه براى تو که هنوز در عالم دنیا هستى مىتوان بیان کرد به طور مثال آن است که هرگاه در درّه اى از کوهستان باشى و از چهار سمت کوههاى بسیار مرتفعى که هیچ توانایى بر بالا رفتن از آنها نباشد و در آن حال گرگى هم تو را دنبال کند و هیچ راه فرارى از او نباشد.
2 - آیا خیراتى که در دنیا براى شما انجام داده ام به شما رسیده و کیفیت بهره مندى شما از خیرات ما چگونه است
در پاسخ فرمود: بلى تمام آنها به من رسیده است و اما کیفیت بهره مندى از آنها را هم به ذکر مثالى براى شما بیان مىکنم: هرگاه در حمام بسیار گرم پر از جمعیتى باشى که در اثر کثرت تنفس و بخار و حرارت، نفس کشیدنت سخت باشد در آن حال گوشه درب حمام باز شود و نسیم خنک به تو برسد چقدر شاد و راحت و آزاد مىشوى! چنین است حال ما هنگام رسیدن خیرات شما.
3 - چون بدن پدرم را سالم و منور دیدم و تنها لبهاى او زخمدار و آلوده به چرک و خون بود از آن مرحوم سبب زخم بودن لبهایش را پرسیدم و گفتم اگر کارى از دست من برمى آید براى بهبود لبهاى شما، بفرمایید تا انجام دهم
در پاسخ فرمود: تنها علاج آن به دست علویه مادر شما است ؛ زیرا سبب آن اهانتى بود که در دنیا به او مىنمودم و چون نامش سکینه است هروقت او را صدا مىزدم خانم سکو مىگفتم و او رنجیده خاطر مىشد و اگر بتوانى اورا از من راضى کنى امید بهبودى است.
ناقل محترم فرمود: این مطلب را به مادرم گفتم در جواب گفت بلى پدر شما هروقت مرا مىخواند از روى تحقیر مىگفت خانم سکو و من سخت آزرده و رنجیده خاطر مىشدم ولى اظهار نمى کردم و به احترام ایشان چیزى نمى گفتم و چون فعلاً گرفتار و ناراحت است او را حلال نموده و از او راضى هستم و از صمیم قلب برایش دعا مىکنم.
در این سه پرسش و پاسخ مطالبى است که دانستن آنها ضرورى است و براى تذکر خوانندگان عزیز به طور اختصار یادآورى مىشود:
در موضوع بدقدم بودن خانه که در این داستان گفته شد، از ظاهر داستان چنین برمى آید که صاحب آن قبر، مرد صالحى بوده وقبرش را در خانه اش قرار داده و احتمالاً وصیت به زیارت و قرائت قرآن کرده که ساکنین آن خانه در برابر سکونت در آن انجام دهند، سپس ساکنین در آن، به آن میت بیچاره خیانت کردند، قبرش را به وسیله گچ مالى محو نمودند و زباله دانیش کردند و چه بسا به جاى اعمال صالحه، کارهاى ناروا و بى تقوایى را رویه خود قرار دادند تا جایى که میت بیچاره به جاى بهره بردارى از خیراتشان، از شرورشان ناراحت گردیده است و از اینجاست که مورد نفرین آن میت گردیدند و به بلاى فقر و گرفتاریها تا مرگ زودرس مبتلا شدند.
و چون این سید بزرگوار، اهل تقوا بوده و خداوند هم اذن در فرج او داده بوده است لذا آن میت او را از سبب نکبتهایى که به ساکنین آن منزل مىرسیده آگاهانیده است و چون به وعده خود وفا نمود و براى آن میت خیرات از قرآن و زیارت مىفرستاد، مورد دعاى او قرار گرفت و گشایشهایى که بیان شد برایش پیش آمد.
بلاهاى عمومى یا خصوصى که به معصومین یعنى پیغمبران و امامان وسایر بى گناهان مانند اطفال و دیوانه ها مىرسد شکى نیست که از جهت گناه آنان نمى باشد؛ زیرا آنان گناه ندارند بلکه یا به واسطه گناهان اجتماع است که دامنش آنان را هم فرا مىگیرد چنانچه در قرآن مجید مىفرماید: «بترسید از فتنه اى که تنها به ستمگران نمى رسد بلکه دیگران را نیز فرا مىگیرد»(72).
یا از لوازم زندگى این عالم است مانند آنچه به بیگناهان مىرسد از ظلم ظالمین و حسد حاسدین یا از حوادث جزئى. و در تمام این موارد چون در اثر صبر بر بلاء به درجات عالیه و مقامات صابرین مىرسند پس این امور که در صورت بلاست در باطن وحقیقت برایشان رحمت مىشود.
باید دانست بلاهایى که به گنهکاران مىرسد پاداش گناهانشان نیست ؛ زیرا عالم جزاء پس از مرگ است. و به عبارت دیگر: دنیا تنها محل کشت و عمل است و آخرت محل برداشت نتیجه و پاداش اعمال است و آنچه در دنیا به گنهکار مىرسد آثار وضعى دنیوى اعمال است که گنهکار در همین دنیا به نکبت و آثار زشت کردارهاى ناروایش مبتلا مىشود مثلاً شخص شرابخوار، عقوبت و جزاى این کار زشتش در آخرت است و در همین دنیا هم به نکبتهاى شرابخوارى که از آن جمله است زیانهاى جسمى (شرح همه در کتاب گناهان کبیره داده شده) و نکبت فسادهایى که در عالم مستى از او سر مىزند به او خواهد رسید.
چنانچه در آیه شریفه سوره 42 آیه 30 که گذشت، خداوند بسیارى از آثار وضعى گناهان را در دنیا از بندگانش دور مىدارد و به واسطه صدقه و صله رحم ودعاى مؤمن و توبه از آثارش درمى گذرد و معلوم مىشود مراد از عفو از بسیارى از گناهان در این آیه، عفو از آثار وضعى دنیوى است نه در عالم جزاء؛ زیرا عفو از گناهان در آخرت ویژه اهل ایمان است یعنى کسانى که با ایمان از دنیا رفته اند ولى عفو از آثار دنیوى گناه شامل حال غیر مؤمن هم مىشود یعنى به سبب صدقه و صله رحم کافر هم ممکن است از آثار گناه در دنیا برهد و این معنا از تعبیر آیه به «الناس» نه «مؤمنین» واضح مىگردد.
مطلب دیگر: آنچه در بین مردم گفته مىشود که فلان خانه مثلاً بدقدم است و هرکس در آن ساکن شد به تهیدستى یا گرفتارى تا مرگ زودرس مبتلا مىشود، حرفى است خراف و خالى از حقیقت و جز تطیر و فال بدزدن چیز دیگر نیست و حقیقت امر آن است که هر نوع بلایى که به آدمى مىرسد تا برسد به مرگ زودرس و کوتاهى عمر، سببش کردارهاى ناشایسته خود انسان است. در قرآن مجید مىفرماید: «و آنچه به شما از مصیبت و بلا مىرسد پس به سبب گناهان و زشتکاریهاى شماست و خداوند از بسیارى از گناهانتان در مىگذرد»(70).
بلاهاى همگانى مانند قحط و غلاء و زلزله هاى خراب کننده و وباء و مانند اینها یکى از اسبابش گناهان اجتماع است و بلاهاى خاصه که به هر فردى مىرسد در نفس یا اولاد یا مال و آبرو و آنچه راجع به اوست سببش گناهان شخص است تا جایى که حضرت صادق علیه السّلام مىفرماید: «کسانى که به سبب گناهان مىمیرند بیشترند تا آنهایى که به اجلى که برایشان مقرر شده مىمیرند و همچنین آنها که به سبب احسان و کارهاى خیر عمر مىکنند بیشترند از آنها که به اجل خود مىمانند و زندگى مىکنند»(71).
به مناسبت داستان سید مزبور دو مطلب دیگر نیز تذکر داده مىشود:
مطلب اول آنکه: آدمى اگر در شدت و سختى واقع شد نباید ماءیوس شود، خصوصا اگر سختى پشت سرسختى و بلا پس از بلا به او رسید باید بیشتر امیدوار و منتظر فرج باشد مانند این سید بزرگوار که چون سختیهایش زیاد شد به طورى که مرگ خود را فرج مىدید، خداوند سختیهایش را برطرف فرمود و گشایشها در کارش داد.
در کتاب منتهى الا مال، محدث قمى گوید از کلمات امام جعفرصادق علیه السّلام است که فرمود: «هرگاه اضافه شودبلایى بربلایى، ازآن بلا، عافیت خواهد بود»(67).
و امیرالمؤمنین علیه السّلام فرمود: «نزد پایان رسیدن سختى، گشایش است و نزد تنگ شدن حلقه هاى بلا آسایش است»(68).
و خداوند در قرآن فرمود: «با دشوارى آسانى است». باز فرمود: «همانا با دشوارى آسانى است»(69).
و نیز از امیرالمؤمنین علیه السّلام روایت فرمود: «همانا براى نکبتهاى روزگار نهایاتى است که لابد و ناچار باید به آن نهایت برسند پس هرگاه محکم و استوار گردید بر یکى از شما، پشت کند سر خود را براى آن یعنى تسلیم شود و بر آن صبر نماید تا بگذرد و همانا به کار بردن حیله وتدبیر در آن، در هنگامى که رو نموده است زیاد مىکند در سختى آن».
اى دل صبور باش و مخور غم که عاقبت این شام صبح گردد و این شب سحر شود
این شام صبح گردد و این شب سحر شود این شام صبح گردد و این شب سحر شود
در این داستان دقت شود: در کتاب کشف الغمه - که از کتب معتبر شیعه است - در باب کرامات امام هفتم حضرت موسى بن جعفر علیه السّلام مىنویسد:
شنیدم از بزرگان عراق که خلیفه عباسى را وزیرى بود کبیرالشاءن و دارائى فراوان و در اداره امور لشکرى و کشورى کوشا و توانا و سخت مورد علاقه خلیفه بود تا اینکه وزیر مرد خلیفه براى تلافى خدمتگذاریهاى اوامرکرد جنازه اش را در حرم امام هفتم مجاور ضریح مقدس دفن کردند متولى حرم مطهر که مردى متقى و متعبد و خدمتگذار به حرم بود، شب را در رواق مطهر مىماند، در خواب مىبیند قبر آن وزیر شکافته شد و آتش از آن شعله ور و دودى که در آن بوى گند استخوان سوخته است از آن بیرون مىآید تا اینکه حرم پر از دود و آتش شد. و امام علیه السّلام ایستاد پس به صداى بلند نام متولى را مىبرد و مىفرماید به خلیفه بگو (نام خلیفه را مىبرد) مرا آزار رساندى به سبب مجاورت این ظالم.
متولى بیدار مىشود ترسان و لرزان. فورا آنچه واقع شده بود به تفصیل براى خلیفه مىنویسد و به او گزارش مىدهد.
در همان شب خلیفه از بغداد به کاظمین مىآید، حرم را خلوت مىکند و امر مىکند قبر وزیر را بشکافند و جسدش را بیرون آورده جاى دیگر دفن کنند، پس در حضور خلیفه چون قبر را شکافتند در آن جز خاکستر بدن سوخته ندیدند.
و نیز باید دانست که روح شریف مؤمن محترم و مکرم و به عزت الهى عزیز است تا جایى که از امام باقر علیه السّلام مروى است که حرمت مؤمن از حرمت کعبه بیشتر و بالاتر است (و در روایتى مىفرماید هفتاد مرتبه حرمت مؤمن از حرمت کعبه بیشتر است) و چون با بدنش مدتى متحد بوده پس بدن بى جان او هم محترم است ؛ چنانچه از آدابى که در شرع مقدس در تجهیز و تغسیل و تکفین و تدفین او رسیده به خوبى دانسته مىشود تا جایى که در شرع مقدس هتک قبر مؤمن حرام شده مانند نبش قبر، نجس کردن قبر، زباله دانى کردن قبر و به طور کلى هرچه موجب هتک باشد حرام است و آنچه خلاف ادب باشد مکروه است مانند نشستن روى قبر یا بر آن راه رفتن و معبر قرار دادن آن تا برسد به اینکه فاجر ظالم متجاهر به فسق را نزدیک او دفن نکنند.
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ
سیدنا المعظم ابوالفضل والمعالى جناب آقاى سید محمد هادى مدرس موسوى که سالیان متمادى در سامرا ساکن و در حرم حضرت عسکریین علیهما السّلام امام جماعت بودند و در جریان اخیر اخراج ایرانیان مقیم عراق بازگشته اند قضایاى عجیبى از معجزه امامین همامین عسکریین علیهما السّلام نقل نمودند که در اینجا دو داستان آن به نظر خوانندگان مىرسد.
جوانى از اهل تسنن به نام مهدى، کُنیه ابن عباس که خود و پدرش از خدمه حرم مطهر مىباشند با چند نفر از دوستانش لب رود دجله در سامرا مىروند و مشغول لهو و لعب و نوشیدن عرق مىشوند پس از اینکه آخر شب برمى گردند، مهدى براى اینکه راه خود را نزدیکتر کند، داخل صحن مطهر مىشود و از درى که از در دیگر خارج شود و به منزل خود برود به مجرد داخل شدن به صحن مطهر عسکریین علیهما السّلام به زمین مىخورد و دیگر بلند نمى شود، وقتى که مردم مىآیند معلوم مىشود که سکته کرده و از او بوى عرق مىآید، او را برداشته و از صحن مطهر خارج مىکنند و همان آخر شب این خبر در تمام سامرا منتشر شد ومردم سامرا براى آگاه شدن از موضوع از منازل خود بیرون آمده و به صحن مطهر داخل مىشدند و هرکس که خبر را مىشنید به حرم وارد شده و با عادت مخصوص خود دعا و زیارت مىکردند.
مهدى بعد از چند روز در بیمارستان بهوش آمد در حالى که نصف بدنش مشلول بود و بعد از مدتى از بیمارستان سامرا به بغداد منتقل شده براى معالجه مدت هشت ماه معالجه و رفت و آمد بین سامرا و بغداد و متوسل شدن به ابوحنیفه امام حنفیها در جهان اهل تسنن و به دراویش معروف اهل تسنن در عراق، نتیجه حاصل نگردید.
تا اینکه یک روز مادر و اقوام و خویشان او پیشنهاد مىکنند که خوب است شفا را از خود حضرات عسکریین دریابیم لهذا و چون پدر و برادر بزرگ مهدى از خدمه بودند بنا شد چند شب در حرم مطهر بیتوته کنند و تا صبح آنجا باشند تا آنکه شب سوم که شب مبعث پیغمبر صلّى الله علیه وآله 27 ماه رجب سال 1386 هجرى (درست همان شبى که ضریح حضرت ابوالفضل علیه السّلام وارد عراق شد) ساعت دو بعد از نصف شب مهدى که گردنش با خزفى به ضریح حضرت عسکریین بسته شده بود، در خواب مىبیند که شخصى با عمامه سبز بالاى سر او ایستاده به او مىگوید بلند شو. گفت من شلل دارم نمى توانم بایستم، باز هم تکرار کرده و مىرود.
مهدى مىگوید از خواب بیدار شدم دستم را به ضریح گرفتم وبلند شدم باور نمى کردم. ضریح را گرفتم و با دستهایم تکان دادم چندین مرتبه تا آنکه یقین کردم که خواب نیستم و من به حالت اول برگشتم این بود که بنا کردم به فریاد زدن تا آنکه برادرم خضیر که در ایوان حرم مطهر حضرت عسکریین خواب بود، بیدار شد و او هم وقتى برادر عاجز خود را دید که بر پاى خود ایستاده، دور ضریح مىگردد و چنان با هر دو دستش تکان مىدهد که ضریح به لرزش درآمده به او هم حالت بخصوص دست مىدهد تا آنکه بعد از مدتى یک نفر دیگر از خدمه که موظف در باز کردن صحن بود مىآید و این دو برادر را در چنین وضعى مىبیند مىرود به آقاى شیخ مهدى حکیم اذان گوى جعفریهاى سامرا مىگوید و ازوى مىطلبد که بیاید روى گلدسته اعلان کند، ایشان این کار را مىکند. وقت اذان صبح تمام اهل سامرّا در حرم مطهر حضرت عسکریین جمع شده وباز براى مرتبه دوم صحن و حرم مطهر پر از اهل سامرا مىشود، گوسفندهاى زیادى کشته و شیرینى و شربت مىدهند و زنها هلهله کنان وارد مىشدند و دعا و نیایش مىکردند.
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ
مرحوم حاج محمد رضا بقال ساکن کوى آستانه هرساله روز اربعین چهل من برنج طبخ کرده و به مردم مىداد، سالى که کربلا مشرف مىشود همان مقدار چهل من را معین کرده و به فرزندش سفارش مىکند که روز اربعین طبخ کند و به مردم بدهد، شب بعد از اربعین در کربلا در خواب حضرت سیدالشهداء علیه السّلام را مىبیند مىفرماید محمد رضا امسال که کربلاآمدى اطعام را نصف کردى چون بیدار مىشود نمى فهمد تا پس از مراجعت به شیراز و گذشتن سه روز از ورودش و اطعام در آن سه روز از فرزندش پرسش مىنماید که امسال چه کردى گفت به سفارش روز اربعین شما عمل کردم. بالا خره پس از اصرار اقرار کرد که بیست من بیشتر طبخ نشده و بیست من را گذاردم براى هنگام مراجعت شما که این سه روز طبخ شد.
در این داستان، شگفتیها و عبرتها و دانستنیهاى چندى است که براى تذکر به آنها اشاره مىشود:
1 - شجاعت و شهامت و بزرگوارى و بردبارى را از این مرد شریف عرب باید یاد گرفت: «اَلشُّجاعُ الشَّدیدُ الْقَلْب حَینَ الْباءَسِْ» یعنى شجاع کسى است که هنگام سختى و حادثه ناگوار، قویدل باشد. متزلزل نشود، جزع ننماید، خود را کنترل کند وبه راستى سهمگین ترین حادثه ها و سختیها مرگ ناگهانى فرزند است، آن هم در شب زفاف او، آن هم به طور کشته شدن.
پدرى که در چنین هنگامه اى عقل و ایمان خود را از دست ندهد و از جاده بندگى منحرف نشود؛ یعنى خود و فرزندش را ملک خدا داند و مرگش را قضاى او شناسد و مرجع فرزند و خودش را خداى عالم بداند فرزندش جایى رفته که خودش نیز باید برود و از روى اعتراف به این حقایق بگوید (اِنّا للّهِِ وَاِنّا اِلَیْهِ راجِعُونَ) سزاوار است که مورد بشارت و صلوات و رحمت و پاداش بى نهایت خداوند باشد: (اُولئِکَ عَلَیْهِمْ صَلَواتٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَرَحْمَةٌ) و چنین اشخاصى وزن و صلابت و استقامتشان را امام علیه السّلام به کوه تشبیه فرموده است: «اَلْمُؤْمِنُ کَالْجَبَلِ الرّاسِخِ لا یُحَرّکُهُ الْعَواصِفُ؛ مؤمن مانند کوه محکم است که بادها و طوفانها او را جابجا نمى کند».
در برابر کسانى که در پیش آمدهاى ناگوار صبر و تحمل ندارند و از طریق عقل وایمان زود منحرف مىشوند و به قضاء و قدر الهى خشمگین مىگردند و ایراد مىکنند، ایشان به مانند کاهى هستند که کوچکترین بادى از بادهاى حوادث آنها را متزلزل مىسازد تا جایى که مبتلا به شوک و سکته قلبى مىشوند.
صبر دیگران در مرگ آن جوان داماد و تبدیل نکردن عیش به عزا نیز شگفت آور است، بلى به برکت بزرگ خود، آنها هم داراى صبر شدند چنانکه صبر حضرت زینب علیها السّلام شگفت است و صبر دیگر بانوان حرم حسین علیه السّلام به برکت آن مخدره بوده است.
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ
و نیز جناب آقاى سبط نقل فرمودند که مرحوم آقا سید ابراهیم شوشترى که یکى از ائمه جماعت اهواز و بسیار محتاط و مقدس بود پس از ازدواج سخت پریشان و مبتلا به فقر وتهیدستى مىگردد به طورى که از عهده مخارج خود و خانواده اش برنمى آید، ناچار مخفیانه به نجف اشرف مىرود و نزد یکى از طلبه هاى شوشتر در مدرسه مىماند چند ماه که مىگذرد کاروانى از شوشتر مىآید و به او خبر مىدهند که خانواده ات از رفتن تو به نجف باخبر شده اند و اینک همسر و پدر ومادر و خواهرانت آمده اند.
نامبرده سخت پریشان مىشود که در این موقعیت که نه جا دارد نه تمکن مالى، چکند؟ به هرطورى که بود سراغ خانه خالى را از این و آن مىگیرد به او نشانه دکاندارى را مىدهند که کلید خانه خالى در دست او است به او مراجعه مىکند مىگوید بلى ولى این خانه بدقدم است و هرکس در آن نشسته مبتلا به پریشانى و مرگ زودرس مىشود.
سید مىگوید چه مانعى دارد (اگر هم بمیرم چه بهتر از این زندگى فلاکت بار زودتر راحت مىشوم) پس کلید خانه را مىگیرد و داخل خانه مىگردد مىبیند تار عنکبوت همه جا را گرفته و خانه پر از کثافت و آشغال است و معلوم است که مدتها مسکون نبوده است.
پس از نظافت، خانواده اش را در آن جاى مىدهد شب که مىخوابد ناگهان مىبیند عربى با عقال لف (که از عقالهاى معمولى عربى سنگین تر و محترمانه تر است) آمد و با تشدد بر روى سینه اش نشست و گفت سید چرا در خانه من آمدى الا ن تو را خفه مىکنم.
سید در جواب گفت: من سید اولاد پیغبرم گناهى ندارم.
عرب گفت: بلى چرا در خانه من نشستى
سید گفت: حالا هرچه بفرمایى انجام مىدهم و از تو هم اکنون اجازه مىگیرم.
عرب گفت: خوب حالا یک چیزى. باید در سرداب بروى و آن را پاک و تمیز کنى و پرده گچى که بر آن کشیده شده بردارى، آنگاه قبر من پیدا مىشود باید زباله هاى آن را بیرون برى و هرشب یک زیارت حضرت امیرالمؤمنین علیه السّلام (ظاهرا زیارت امین اللّه گفته بود) بخوانى و روزانه فلان مقدار (که ازخاطر ناقل محو گردیده) قرآن بخوانى، آن وقت مانعى ندارد در این خانه بمانى.
سید گوید: به همان ترتیب سطح سرداب را که گچینه بود کندم به قبر رسیدم و سرداب را تنظیف کردم و هرشب زیارت امین اللّه و هر روز به تلاوت قرآن مجید مشغول بودم، ولى از جهت مخارج، سخت در فشار بودم تا اینکه روزى در صحن مطهر نشسته بودم، شخصى که بعد معلوم شد حاج رئیس التجار معروف به سردار اقدس وابسته شیخ خزعل بود، مرا دید و احوالپرسى کرد و به عدد افراد خانواده ام یک لیره عثمانى داد و ماهیانه مبلغ معین مکفى حواله داد و خلاصه وضعیت معیشت ما خوب شد و کاملاً در آسایش واقع شدیم.