روی یک طاقچه ی سنگی میون دو قاب رنگی ، بودن من و تو با هم داره تصویر قشنگی ، عکس تو تو قاب خاتم در حصار خالی از غم ، حتی در مرگ تن من نمی گیره رنگ ماتم
سکوت عاشق در برابر جفای معشوق ، فقط به خاطر حرمت عشق است
بلندترین شاخه ی درخت ، یک واژه را می فهمد ، و آن هم تنهاییست
همچون باران باش ، رنج جدا شدن از آسمان را در سبز کردن زندگی جبران کن
من در سرزمینی زندگی می کنم که دویدن سهم کسانی است که نمی رسند و رسیدن حق کسانی است که نمی دوند
من ساده رو بگو دل به کسی باخته بودم ، روی دریا خونه ای مقوایی ساخته بودم
لحظه ی پاک نیایش دارم از خدا یه خواهش ، بر سر دل های سوخته بکشه دست نوازش
شب ها که بغض می کنی دنیا سکوت می کنه ، زمان به صفر می رسه زمین سقوط می کنه
تو را با غیر خود می بینم صدایم در نمی آید ، دلم می سوزد و کاری ز دستم بر نمی آید ، نشستم باده خوردم خون گریستم کنجی افتادم ، تحمل می رود اما شب غم سر نمی آید
قلکمو میشکنم با نصف پولش نازتو میخرم ، با نصف دیگش مداد رنگی تا نازتو بکشم
باران باش و ببار و نپرس پیاله های خالی از آن کیست
پرواز که می کنی به جایی که می خواهی می روی ، پرتاب که می شوی به جایی که می خواهند تو را می برند ، پس پرواز کن تا به جایی که می خواهی بروی
حتی اگه دیدن تو برام بشه غیر محال ، مهم اینه دوست دارم ، فاصله ها رو بی خیال
پاک ترین سلام عشق آشتی کنیم ، بیا با بنفشه های لب جوب آشتی کنیم ، بیا از حسرت و غم دیگه با هم حرف نزنیم ، بیا بر خنده ی این صبح بهار خنده کنیم
هر کسی یک روز می آید و یک روز می رود ، یکی با دلش می آید و یکی با پاش ، مواظب باش کسی با پاش از دلت نرود
به کعبه گفتم چرا باید من دور تو بگردم ، من از خاکم و تو نیز از خاکی ، ندا آمد تو با پا آمده ای پس باید تو دور من بگردی ، برو با دل بیا من دورت می گردم