بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ
عبد صالح و متقى وارسته جناب حاج مجدالدین شیرازى که از اخیار زمان هستند چنین تعریف مىکنند که:
بنده در کودکى، چشم درد گرفتم نزد میرزا على اکبر جراح رفتم، شیاف دور چشم حقیر کشید غافل از اینکه قبلاً دست به چشم سودائى گذاشته بود، چشم بنده هم سودا شد، اطراف چشم له شد ناچار پدرم به تمام دکترها مراجعه کرد علاج نشد، گفت از حضرت رضا علیه السّلام شفا خواهم گرفت، به زیارت حضرت مشرف شدیم، به خاطر دارم که پدرم پاى سقاخانه اسماعیل طلا ایستاد با گریه عرض کرد یا على بن موسى الرضا علیه السّلام داخل حرم نمى شوم تا چشم پسرم را شفا ندهید.
فردا صبح گویا چشم حقیر اصلاً درد نداشت و تا کنون بحمداللّه درد چشم نگرفته ام. وقتى از مشهدمقدس مراجعت کردیم خواهرم مرا نشناخت و از روى تعجب گفت تو چشمت له بود چطور خوب شدى من تو را نشناختم
و همچنین حاجى مزبور نقل مىنماید که: در سنه چهل شمسى خودم با خانواده به مشهدمقدس مشرف شدم و عجایبى چند دیدم، از جمله در مسافرخانه دو مرتبه بچه ام از بام افتاد بحمداللّه و از نظر حضرت رضا علیه السّلام هیچ ملالى ندید.
هنگام برگشتن در ماشین این موضوع را تعریف کردم، زنى گفت تعجب مکن من اول خیابان طبرسى در مسافرخانه سه طبقه بودم، بچه ام از طبقه سوم کف خیابان افتاد و از لطف حضرت رضا علیه السّلام هیچ ناراحتى ندید.
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ
فقیه زاهد عادل مرحوم شیخ جواد بن شیخ مشکور عرب که از اجله علما و فقهاى نجف اشرف و مرجع تقلید جمعى از شیعیان عراق بوده و نیز از ائمه جماعت صحن مطهر بوده است در سال 1337 در حدود نودسالگى وفات نموده در جوارپدرش و در یکى از حجره هاى صحن مطهر مدفون گردید.
آن مرحوم در شب 26 ماه صفر 1336 در نجف اشرف در خواب حضرت عزرائیل ملک الموت را مىبیند، پس ازسلام از او مىپرسد از کجا مىآیى؟ مىفرماید از شیراز و روح میرزا ابراهیم محلاتى را قبض کردم، شیخ مىپرسد روح او در برزخ در چه حالى است
مى فرماید: در بهترین حالات و در بهترین باغهاى عالم برزخ و خداوند هزار ملک موکل او کرده است که فرمان او را مىبرند.گفتم براى چه عمل از اعمال به چنین مقامى رسیده است آیا براى مقام علمى و تدریس و تربیت شاگرد.
فرمود: نه، گفتم آیا براى نماز جماعت و رساندن احکام به مردم فرمود: نه، گفتم پس براى چه فرمود براى خواندن زیارت عاشورا (مرحوم میرزاى محلاتى سى سال آخر عمرش زیارت عاشورا را ترک نکرد و هر روز که به سبب بیمارى یا امر دیگر نمى توانست بخواند نایب مىگرفته است)
و چون شیخ مرحوم از خواب بیدار مىشود فردا به منزل آیت اللّه میرزا محمد تقى شیرازى مىرود و خواب خود را براى ایشان نقل مىکند.
مرحوم میرزا محمد تقى گریه مىکند، از ایشان سبب گریه را مىپرسند مىفرماید میرزاى محلاتى از دنیا رفت و استوانه فقه بود به ایشان گفتند شیخ خوابى دیده و معلوم نیست واقعیت آن، میرزا مىفرماید بلى خواب است اما خواب شیخ مشکور است نه افراد عادى. فرداى آن روز تلگراف فوت میرزاى محلاتى از شیراز به نجف اشرف مىرسد و صدق رؤیاى شیخ مرحوم آشکار مىگردد.
این داستان را جمعى از فضلاى نجف اشرف که از مرحوم آیت اللّه سید عبدالهادى شیرازى شنیده بودند که ایشان در منزل مرحوم میرزا محمد تقى هنگام ورود شیخ مرحوم و نقل رؤیاى خود حاضر بودند نقل کردند و نیز دانشمند گرامى جناب حاج صدرالدین محلاتى فرزندزاده آن مرحوم از شیخ مرحوم، این داستان را شنیده اند.
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ
و نیز مرقوم داشتند از آقاى آقامصطفى برقعى فرزند آقاى حاج میر سید حسن برقعى در راه مشهد این داستان را براى من نقل نمودند که مرحوم آقاى آقامیرزا رضا فرزند کوچک آن مرحوم که آن موقع ایشان زنده بودند (نگارنده موفق نشدم از خودش شرح حالش را بپرسم) با مرحوم پدرشان به مشهدمقدس مشرف مىشوند (ایشان با عائله و نوکر با اینکه عصر اتومبیل بود با کجاوه رفتند) گفتند: چون وسایل ما کجاوه بود من همه راه یا بیشتر راه را پیاده رفتم (تردید از بنده است) و در ضمن از دور خدمت حضرت رضا علیه السّلام عرض مىکردم اگر زیارتم قبول است هدیه اى لطف فرمایید.
هنگامى که به مشهدمقدس رسیدیم و به دیدن مرحوم پدرم مىآمدند روزى پیرمردى وارد شد به لباس اهل علم با اینکه نوکر داشتیم، پدرم به من امر فرمود براى ایشان قلیان آماده نمایم، قلیان آماده نموده و پس از مراجعت در بدرقه به من گفت ما تعبیر خواب را به تو دادیم اگر کسى خوابى براى شما نقل کرد تا عدد آن شبى که خواب دیده است از قرآن کریم ورق مىزنى تعبیر خواب را خواهى یافت این را بگفت و برفت و در قلب من هم تولید اهمیتى نکرد تا پس از مدتى که مراجعت به قم نمودم و پدرم وفات نمود و وضع مالى ما خوب نبود. یک شب در مسجد بالا سر حرم حضرت معصومه - سلام اللّه علیها - نشسته بودم دیدم خانمى با شوهرش آمد و خوابى دیده بود گفت که من در پانزدهم ماه مثلاً خوابى دیدم من قرآن را باز نموده و پانزده ورق زدم پس از آن دیدم اصل خواب آن زن در قلب من نوشته شده است و تعبیر آن هم در زیر آن است.
گفتم خواب شما چنین است و تعبیر آن نیز چنین است، تعجب نمودند و وجهى به من دادند ولى پس از آن براى بعضى نقل کردم این موهبت گرفته شد.
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ
و نیز آیت اللّه حائرى مرقوم داشتند، از آقاى طالقانى که از رفقاى حاج سید على ناصر و خود وکیل عدلیه مىباشند و اهل دروغ بالخصوص نسبت به کرامات نمى باشند و اهل دیانت و صلاحند، نقل کردند که به آقاى آقاسید على اکبر فرزند آیت اللّه سید محمد فشارکى به اصفهان منزل آقاى حاج میرزا عبدالجواد کلباسى رفتم (بنده همه اینان را مىشناسم 4) گفتند آقاى سید على اکبر پول نداشت، صبح براى اداى فریضه به مسجد حکیم رفته بود قدرى طول کشید رفتم به دنبالش دیدم در سجده است و حال خوشى دارد، مزاحمش نشدم برگشتم کسى در منزل آمد و گفت من حاج عبدالجبارم آیا فرزند آقا سید محمد فشارکى اینجاست گفتم بله، هزار تومان برایشان آورده بود.
در چهل سال پیش، هزار تومان پول زیادى بود و کسى بدون اینکه گیرنده را ببیند نمى داد و به این زودیها چنین وجهى کسى نمى داد، تمام مخارج حوزه علمیه قم ماهیانه سه هزار تومان بود که آن هم گاهى نمى رسید. غرض، این مرد وجه را داد و رفت و از هرکس پرسیده شد، حاج عبدالجبار را نشناختند.
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ
فقیه عادل حضرت آقاى حاج شیخ مرتضى حایرى - دامت برکاته - که از علماى طراز اول حوزه علمیه قم مىباشند چند داستان که موجب عبرت و مزید بر بصیرت است مرقوم داشته اند وبراى بهره مندى عموم، یادداشت مىشود.
داستانى که به دو طریق معتبر بنده شنیده ام نقل مىنمایم، یکى از جناب آقاى حاج سید صدرالدین جزائرى، از کسى که او را توثیق مىکردند. طریق دوم از جناب آقاى مروارید، نوه ایشان از کسى که او را توثیق مىکردند. و خلاصه داستان آنکه مرحوم حاج شیخ حسنعلى - رحمة اللّه علیه - (که در داستان ده نام آن بزرگوار برده شد) به دیدن یکى از رفقا مىرود که تب شدیدى داشته است، ایشان به تب مىگوید که خارج شو از بدن فلان به اذن اللّه تعالى و مىفرماید قلیانى بیاورید تا بکشم خارج مىشود، پس تب از بدن بیمار خارج شده عافیت پیدا مىکند.
سپس به ایشان گفتند شما چطور به این جزم توانستید بگویید؟ فرمود: چون من به مولاى خود و آقاى خود امام زمان علیه السّلام خیانت نکردم و یقین داشتم که او آبروى خادم امین خود را حفظ مىکند. و مخفى نماند که مرحوم حاج شیخ حسنعلى از بزرگان شاگردان مرحوم حجة الاسلام حاج میرزا محمد حسن شیرازى بوده است، در ردیف میرزاى شیرازى و آخوند خراسانى و سید فشارکى بوده است، آقاى نوقانى که خود یکى از حسنات دهر بود، نقل کرد که اوایلى که مرحوم حاج شیخ به مشهد آمده بودند به قدرى وارسته و بى تظاهر بود که حتى علما به مقام علمى او واقف نبودند و ایشان نزد سجاده مرحوم آقا میر سید على حائرى یزدى مىنشست و براى مستمندان استمداد مىنمود (ظاهرا در سنه مجاعه بوده است).
مرحوم حائرى در جریان این امور به ایشان مطلبى مىگوید که معلوم مىشود به مقام ایشان واقف نیستند، ایشان تنها روزى به منزل سید حائرى که از بزرگان علما بوده است مىرود در یک مسئله سه مرتبه سید را مجاب مىکند، پس از سه بار مغلوبیت سید صافى ضمیر مىگوید بارک اللّه به حاج میرزا محمد حسن! عجب شاگردانى تربیت کرده است، آقاى آقا سید محمد على - سلمه اللّه - از پدرش نقل فرمود که سالیان درازى حدود شانزده سال مرحوم حاج شیخ از سوراخ بالاى حجره مدرسه براى من پول مىانداخت و ما نمى دانستیم از چه ناحیه است، بعدا به مناسبتى معلوم شد که از ناحیه ایشان است.
مؤلف گوید: کرامات علماى ربانى و اجابت دعوات صاحبان مقام یقین، به راستى افزون از شمار است و در ذیل داستان 25 این کتاب براى رفع استعجاب و اثبات این مطلب مطالبى گفته شد و در این مقام براى تاءیید این داستان از خاتم المجتهدین شیخ مرتضى الانصارى داستانى نقل مىگردد: از شیخ محمود عراقى - که از تلامیذ شیخ بوده - در آخر کتاب «دارالسلام» نقل کرده و خلاصه اش این است که: مرحوم حاج سید على شوشترى که از اکابر علما و صاحب کرامت و اجابت دعوات بوده و مورد علاقه و ارادت شیخ انصارى بوده است، در سال 1260 ه.ق که مرض وبا در نجف اشرف بود اواسط شب مرحوم سید به این مرض مبتلا مىشود و چون فرزندانش حالت او را پریشان مىبینند از ترس آنکه مبادا فوت کند و شیخ از آنها مؤاخده نماید که چرا جهت عیادت به او اطلاع نداده اند چراغ را روشن کرده که به منزل شیخ رفته و او را از مرض سید آگاهى دهند.
مرحوم سید متوجه مىشود مىگوید: چه خیال دارید؟ گفتند: مىخواهیم برویم شیخ را خبر دهیم. فرمود لازم نیست بروید الا ن او تشریف مىآورد. لحظه اى نگذشت که درب منزل کوبیده شد، سید فرمود شیخ است در را باز کنید چون در را باز کردیم شیخ با ملاّ رحمت اللّه بود، شیخ فرمود: حاج سید على چگونه است گفتیم حالا که مبتلا شده است خدا رحم کند که ان شاء اللّه... شیخ فرمود ان شاءاللّه باکى نیست و داخل خانه شد، سید را مضطرب و پریشان دید، به او فرمود: مضطرب مباش ان شاءاللّه خوب مىشوى. سید گفت از کجا مىگویى
شیخ گفت من از خدا خواسته ام که تو بعد از من باشى و بر جنازه من نماز گزارى.
سید گفت: چرا این را خواستى شیخ فرمود: حال که شد و به اجابت نیز رسید، سپس بنشست و قدرى سؤال و جواب و مطایبه کردند بعد شیخ برخاست و رفت.
(و بعضى چنین نقل کردند که از شیخ پرسیدند در آن شب چگونه به طور جزم فرمودید سید خوب مىشود؟ در جواب فرموده بود: عمرى است در راه بندگى و اطاعت و خدمت به شرع بودم و در آن شب آن حاجت را از خداوند خواستم یقین کردم به اجابت آن).
و بالجمله خداوند سید را به دعاى شیخ شفا بخشید؛ تا شب هیجدهم جمادى الثانیه سال 1281 شیخ از دنیا رفت و تصادفا سید در نجف نبوده و به زیارت کربلا مشرف شده بود، فردا جنازه شیخ را در صحن مطهر مىآورند و براى نماز بر او حیران بودند، ناگاه صدا بلند مىشود، سید آمد پس جناب سید بر جنازه نماز مىخواند و سپس بر منبر شیخ تدریس مىفرماید و گویند چنان بوده که گویا شیخ درس مىگوید. تا در سال 1283 جناب سید از دنیا مىرود - رحمة اللّه علیهما.
و این فرمایش شیخ در جواب از پرسش اجابت دعا بمانند این داستان کوتاه است که: بچه خردسالى که بر دست و پا راه مىرفت در پشت بام مادرش او را تعقیب کرده که او را بگیرد، پس بچه به سمت ناودان آمد مادر فریاد و ناله مىکرد عبورکنندگان در کوچه تماشا مىکردند و اینکه کارى از آنها ساخته نیست که ناگاه بچه افتاد در همان لحظه سقوط، بزرگى از اهل ایمان و تقوا که حاضر بود گفت خدا او را بگیرد، یک لحظه در هوا واقف شد تا آن مؤمن او را گرفت و بر زمین گذارد مردم اطراف آن بزرگ را گرفته و بر دست و پاى او مىافتادند آن بزرگ فرمود، مردم! چیز تازه و عجیبى واقع نشده عمرى است این بنده رو سیاه اطاعت او را کرده ام اگر یک دفعه او عرض بنده اش را اجابت فرماید تعجبى ندارد.
مؤلف گوید در جزء حدیث ملک داعى در شبهاى رجب چنین است: اَنَا مُطیعُ مَنْ اَطاعَنى.
از آنچه گفته شد دانسته گردید که زمین لزره اى که سبب هلاک دسته اى و بى خانمانى و بیچارگى و مصیبت زدگى گروه دیگر شود مانند سایر بلاهاى دیگر خشم و قهر و انتقام و مجازات الهى است.
اگر گفته شود چگونه بلاى عمومى، انتقام و مجازات خداوند است در حالى که در بین بلا رسیدگان افرادى هستند که استحقاق بلا نداشتند؛ یعنى گناهکار نبودند یا از قبیل مستضعفین و اطفال بوده اند.
دیگر آنکه بسیارى از اجتماعات بشرى که به مراتب از این بلا رسیدگان گناهکارترند، در امان هستند و این برخلاف عدل به نظر مىرسد.
در پاسخ گوییم: انتقام ومجازات تنها براى گناهکاران است و اما بیگناهانى که در بلاى عمومى هلاک مىشوند پس این بلا، سبب خلاصى آنها از محنتکده حیات دنیوى و زودتر رسیدن به عالم جزا و دار ثواب و سعادت باقى است و البته در برابر رنج و شکنجه اى که به آنها رسیده خداوند جبار، جبران خواهد فرمود و به آنها اجر خواهد داد و خلاصه بلا براى گنهکار عقوبت و مجازات است و براى بیگناه ونیکوکار کرامت و موجب ثواب و درجات مىباشد.
و در باره اطفال که در کودکى مىمیرند در روایت رسیده که در عالم برزخ تحت کفالت حضرت ابراهیم خلیل علیه السّلام هستند و تربیت مىشوند و روز قیامت با پدر و مادر خود جمع شده و در باره آنها شفاعت مىکنند و با هم به بهشت مىروند.
و اما باقیماندگان مصیبت زده شده پس این بلا تاءدیب الهى و موجب عبرت و هوشیارى از غفلت است تا توبه کنند و رو به صلاح و سداد آورند و از این گوشمال الهى بهره بردارند(54).
و پاسخ از اختصاص طایفه اى به بلا و در امان بودن اجتماعات فاسدتر پس اولاً: چنانچه گفته شد دنیا عالم جزاء نیست تا هر گنهکارى به سزاى کردارش اینجا برسد و گفته شد هرگاه حکمت اقتضا کند بشر را در برابر بعضى از گناهانش مجازات مىفرماید تا ادب شود و دست از طغیان و عصیان بردارد و راه بندگى خدا را که تمام سعادت اوست از دست ندهد.
و ثانیا: لازم نیست که در همان وقت که به طائفه مخصوصى بلا رسیده به دیگران هم برسد، دیگران هم به موقع خود که حکمت الهى مقتضى باشد مبتلا خواهند شد.
و نیز بلا منحصر به زمین لرزه نیست ممکن است آنها را به بلاى سخت ترى مبتلا سازد چنانى که در این سالها بسیارى از کشورها به جنگ با یکدیگر مبتلا هستند و بکلى آسایش و امنیت و راحت از آنها گرفته شده است (ودرکتاب قلب سلیم به این نوع از بلاها به تفصیل یادآورى شده است).
و ثالثا: در بسیارى از اجتماعات افرادى هستند مانند پیرهاى خمیده که موى خود را در بندگى خدا سپید کرده اند و جوانهاى خاشع که از شهوات چشم پوشیده و رو به خدا آورده اند و به برکت اخلاص و دعاهاى آنها بلا از آن اجتماع دور مىشود.
اگر نبودند بندگان رکوع کننده و مردانى که دلهایشان براى خدا خاشع شده و بچه هاى شیرخوار البته بلا بر شما ریزش مىکرد(55).
اگر پرسیده شود آیا حوادث موحشه را مىتوان خشم خداوند نامید؟
پاسخ آن است که واجب است اعتقاد و یقین داشت که خداوند در برابر افعال اختیارى بشر خوشنود و ناخوشنود و داراى لطف و قهر است ؛ یعنى کردارهاى نیک بشر مورد رضا و خوشنودى خداست چنانى که کردارهاى زشت و ناروایش مورد خشم خداوند است لکن واجب است انسان بداند که رضا و سخط خدا مانند خوشنودى و خشم مخلوق نیست.
توضیح مطلب آنکه: هرگاه انسانى از دیگرى کردارى دید که ملایم با طبع و مورد علاقه اوست قهرا دلش شاد و خنک مىشود و از این روى او را به نیکى یاد کرده در مقام احسان و انعام به او برمى آید چنانى که اگر آن کردار ناملایم و مورد نفرتش باشد، دلش گرفته و آزرده شده خونش به جوش مىآید و براى دلخنکى و آرامش درونش، در مقام تلافى و آزار رسانى به آن شخص برمى آید، این است رضا و سخط مخلوق با یکدیگر.
و اما خداوند جل جلاله پس از هر نوع تاءثر و انفعالى منزه و مبرّا است به طورى که اگر تمام افراد بشر نیکوکار شوند و او را بندگى کنند یا اینکه عموما بدکردار و از بندگیش سرکشى کنند کمتر از ذرّه اى در آن ذات مقدس اثرى ندارد.
!!شعر: !!!
گر جمله کائنات کافر گردند بر دامن کبریاش ننشیند گرد
بر دامن کبریاش ننشیند گرد بر دامن کبریاش ننشیند گرد
بلى کردارهاى بشر را هم مهمل و بى اثر قرار نداده بلکه اگر بنده فرمانبردار او شدند آنها را مورد لطف و اکرام و انعام خود قرار مىدهد چنانى که اگر طاغى و یاغى شدند آنها را سخت عقوبت خواهد فرمود: «بدانید خدا سخت شکنجه مىدهد و خداوند آمرزنده مهربان است» و خلاصه رضا و سخط خداوند همان ثواب و عقاب و مجازات اوست و عالم جزا به طور کلى در جهان عظیم پس از مرگ یعنى در برزخ و قیامت مىباشد.
اما نسبت به زندگى دنیوى مستفاد از آیات و روایات آن است که پاره اى از عبادات و طاعات است که علاوه بر جزاى اخروى در همین دنیا به جزاى نیک خواهد رسید؛ مانند صدقه و صله رحم که علاوه بر ثواب آخرت، موجب رفع بلا و برکت در مال و عمر است چنانى که پاره اى از گناهان است که علاوه بر جزاى اخروى، در این دنیا موجب نزول بلا است مانند حرص و بخل شدید و قساوت و ظلم و تجاوز به حقوق یکدیگر و ترک امر به معروف و نهى از منکر(53) و غیر اینها.
ناگفته نماند که نزول بلا در اثر گناهان، کلیت و عمومیت ندارد؛ زیرا ممکن است پروردگار کریم حلیم حکیم، گناهکار را مهلت دهد شاید توبه کند یا کردار نیکى که اثر آن گناه را بردارد از او سر زند چنانکه ممکن است در اثر شدت طغیان و عصیان اصلاً بلا به او نرسد بلکه بر نعمتش افزوده شود تا استحقاق عقوبت اخرویش بیشتر گردد.
و شواهد این مطلب در قرآن مجید فراوان است و نقل آن موجب طول کلام مىشود.
امام صادق علیه السّلام فرمود: «نه در زمین و نه در آسمان چیزى نباشد جز با این هفت خصلت، به مشیت و اراده و قدر و قضاء و اذن و کتاب و اجل، هرکه گمان برد که مىتواند یکى از اینها را نقض کند محققا کافر است»(52).
و در حدیث دیگر حضرت موسى بن جعفر علیه السّلام فرمود: «هرکه جز این معتقد باشد محققا بر خدا دروغ بسته یا بر خدا رد کرده است».
از این بیان کوتاه به خوبى دانسته شد که زمین لرزه و سایر حوادث عموما به اذن و مشیت خداوند است.
در پاسخ گوییم سلسله اسباب و مسببات و ارتباط معلولات به علل آنها را منکر نیستیم و مىگوییم خراب شدن بناها از سیلاب است و آن بارانى است که از ابر ریزش کرده و ابر هم بخارهایى است که از دریاها به سبب تابش حرارت آفتاب برخاسته یا مثلاً پیدایش میوه از درخت است و درخت هم از تخمى که در زمین افشانده شده وآب به آن رسیده حاصل شده و نیز پیدایش حیوان از نطفه مىباشد و نطفه هم از جفت شدن نر با ماده پدید آمده و هکذا لکن کلام در پیدایش اسباب و ظهور خاصیت و اثر آنهاست و گوییم چنانى که به حکم قطعى عقلى اصل هستى هر سببى از خودش نیست و از آفریده شده اى مانند خودش هم هست نشده بلکه خداى جهان آفرین او را آفریده همچنین خاصیت و سببیت او هم از خودش نیست و خداى مسبب الاسباب آن را سبب پیدایش چیز دیگر قرار داده و مربى و مدبر در تمام اجزاء هستى اوست و لاغیر و شریکى براى او نیست (و این مطلب در بحث توحید افعالى از کتاب قلب سلیم به تفصیل نوشته شده است) مثلاً چنانى که اصل پیدایش آب از خداست تبدیل آن به بخار هنگام تابش آفتاب و به صورت ابر درآمدن بخار و سپس ریزش باران از آن تماما به تدبیر و اذن خداست که در هرجا و هر اندازه که مشیت و حکمت او اقتضا کند مىریزد و نیز سیلاب شدنش و خرابى رساندنش هم وابسته به اذن و مشیت اوست.
و نیز چنانى که پیدایش بخارها در جوف زمین از خداى زمین آفرین است قدرت آن به طورى که زمین به این سنگینى را مىلرزاند کما و کیفا یعنى اندازه لرزش و آثار آن همه از خداوند مىباشد چه زمین لرزه هایى که در بیابانها واقع مىشود و هیچ زیانى به بشر نمى رسد و چه زلزله هاى شدیدى که در آبادیها پدید مىآید و خشتى از دیوارى نمى افتد و گاهى هم که حکمت و مشیت اقتضا کند، بنیانهاى محکم را از بیخ و بن خراب کرده و آن را زیر و زبر مىکند و بشر را بیچاره و درمانده مىنماید: «هیچ مصیبت و بلایى نرسد در زمین و نه در نفسهاى خودتان مگر اینکه در لوح محفوظ ثبت شده است پیش از آنکه آن را بیافرینیم»(51).
اگر گفته شود این حوادث را اسبابى است که دیده و شناخته شده است مثلاً سبب سیلهاى بنیانکن همان بارانهاى شدید پى در پى است و سبب زمین لرزه، بخارهاى متراکم جوف زمین است که حرکت کرده و از محلى مىخواهد خارج شود یا سیلهایى است که در جوف زمین به حرکت مىآید.
بعضى از مسلمانان نادانسته به پیروى از مادیین، حوادث موحشه اى که در زمین واقع مىشود مانند زلزله خراب کننده و سیل بنیان کن را قهر طبیعت مىگویند و در روزنامه ها با حروف درشت «خشم طبیعت» مىنویسند و نمى دانند که این حرف برخلاف عقل و شرع است ؛ اما خلاف عقل بودنش ؛ زیرا قهر و خشم از آثار ادراک و شعور است مثلاً حیوان یا انسان گاهى که ادراک ناملایمى از دیگرى نمود بر او خشم مىکند. و از او انتقام مىگیرد بنابراین طبیعت را که اصلاً شعورى نیست خشم در آن تصور نمى شود.
و اما شرعا پس از اینکه از برهان امکان و حدوث به یقین دانسته شد که کره زمین و موجودات در آن و سایر اجزاء جهان هستى تماما آفریده شده حضرت آفریدگار است و عموما پدید آمده از حکمت و قدرت بى نهایت اوست و همه از عرش تا فرش از درّه تا ذرّه تحت تربیت و تدبیر حضرت رب العالمین مىباشد، بنابراین، حوادثى هم که در کره زمین پدید مىآید آنها هم از خداوند جهان آفرین است.
آیا عقلاً مىتوان پیدایش حادثه را از خود آن دانست آیا ممکن است در ملک خدا و آفریده شده او حادثه اى بدون اذن و مشیت او پدید آید در حالى که برگى از درخت نمى افتد و قطره اى باران نمى بارد مگر به اذن او جل جلاله (50).
بسمه تعالى
در تاریخ 25 سفر سنه 92 وقایع زلزله قیر و کارزین که این جانب در یکى از قراء کارزین موسوم به سرچشمه حاضر و ناظر بودم آن است که هنگام صبح پس از انجام فریضه صبح قریب به ساعت پنج و ربع مشغول تعقیب نماز و اوراد بودم که ناگاه زمین کمى لرزیدن گرفت و دانستم که زلزله است اندک تاءملى کردم به قصد اینکه زلزله قطع شود نماز آیات بخوانم دیدم ادامه پیدا کرد برخاستم از درب اطاق سر بیرون کردم تا ببینم چه خبر است در حالى که پایم برهنه بود ولى قصد فرار نداشتم همین که از درب اطاق خارج شدم ناگاه دیدم آسمان صدایى کرد و زمین بشدت لرزید و این جانب قریب به هفت متر پرتاب شدم پهلوى درختى و از شدت لرزش زمین نتوانسم خودم را بگیرم ناچار به درخت چسبیدم که ناگاه جهان را یکبارگى ظلمت فروگرفت و پس از اندک زمانى که جهان روشن و تاریکى بدل به نور گردید نظر کردم دیدم از منازل و قریه اثرى باقى نیست جز قلیلى از دیوارهاى شکسته و خانه هاى مهدوم و خراب شده، خلاصه آمدن زلزله قریب 25 ثانیه ادامه داشت ولى خرابى و انهدام قریه زیاده از حد واقع گردید.
ملخص کلام اینکه: چون صبح بود و مردان قریه براى انجام وظیفه زراعت از خانه خارج شده بودند ولى از قریه بیرون نرفته بودند که فورا این جانب قدغن نمودم که خارج نشوند و آنها را تسلیت داده و تهییج نمودم تا اینکه به همدستى جوانان و پیران بلکه به مساعدت نسوان برخى با ابزارهاى حاضر و موجود و فرقه اى به وسیله دست کوشش نموده به کوشش و جد و جهد تمام، قریب چهار ساعت تا اینکه تقریبا یکصد و پنجاه نفر را از زیر خاک و آوار خارج نمودیم که غالب آنها کودک بودند و چند نفر از مردان و زنان.
و اما از آنانکه بدرود زندگى گفته بودند شصت و یک نفر بودند و جمله اموات را جنب هم خوابانیده و شروع به حفر قبر نمودند و چند نفر را هم دستور دادم تا اینکه مشغول غسل دادن و کفن کردن شوند و این جانب به اتفاق جناب حاج شیخ منصور محمودى که از جمله نجات یافتگان بود و قبل از انهدام حسینیه، از حسینیه خارج شده بود به جملگى اموات نماز خواندیم و تا چهار ساعت بعد از ظهر هریک را جداگانه به خاک سپردیم و اینجانب تاسه روز براى تعزیت و تسلیت اهل قریه ماندم و بعدا رهسپار محل شدم و اما از قریه قیر و کارزین اطلاع کافى به دست نیاوردم.پایان نامه
شخصى به نام «رمضان طاهرى» گفت شب بیست و پنجم صفر که صبح آن زلزله آمد پسر کوچکى داشتم بیمار بود و خواب نمى رفت و خیلى ناراحتى مىنمود نزدیک طلوع صبح بود دیدم خیلى گریه مىکند مادرش را صدا زدم بیدار شد گفت خیلى به صبح مانده گفتم نزدیک است و من قدرى مىخوابم موقع نماز مرا بیدار کن، خوابم برد ناگاه دیدم یک نفر جوان آمد درب خانه به من گفت بیا بیرون، گفتم چکار دارى گفت بیا بیرون. رفتم نزدیک منزلم جاى وسیعى بود گفت نگاه کن گفتم به چه نگاه کنم گفت نگاه خانه ها و منزلها، چون نگاه کردم دیدم تماما خراب شده است گفتم خانه هاى ماست گفت بلى گفتم براى چه این طور شد گفت به واسطه معصیت زیاد. گفتم اهل این محل همه نماز مىخوانند و روزه مىگیرند و عبادت کارند گفت همه ریاء است و خالص نیست هرچه التماس کردم فایده نبخشید و رفت.
بیدار شدم دیدم موقع نماز است عیالم به من گفت چرا در خواب گریه مىکردى وناراحت بودىگفتم هیچ، زود باش بچه ها را، دوتا را تو بردار و دوتاى آنها را هم من برمى دارم تا از خانه بیرون ببریم و در آن خانه افرادى دیگرى هم بودند، همینقدر دست بچه ها را گرفتم که بیرون برم زلزله گرفت و مهلت نداد که تکانى بخوریم، همه زیر آوار شدیم چند بچه و مادرشان تلف شدند و مرا با چند نفر دیگر تا نزدیک ظهر از زیر خاک بیرون آوردند.
وقتى از زیر خاکها بیرون شدم سرگردان شدم که خانواده و بچه هایم زیر خاک هستند و کسى را ندارم چکنم دیدم یکى از بستگان نزدیکم آمد و صدا زد عمو! عمو! گفتم بیا روز امداد است کمک کن بچه هایم زیر خاک هستند مىمیرند کمک کن تا آنها را بیرون آوریم، گریه کرد گفت من هم چند نفر زیر خاک دارم نمى توانم.
بچه جوانى محصل در منزل ما بود دیدم سالم است گفتم بیا کمک بکن، گریه کرد گفت نمى توانم آن هم رفت باز هم یکى از خویشان و همسایگانم آمد در حالى که حیران و سرگردان بود، گفتم محض رضاى خدا بیا کمک کن بچه هایم از کفم مىروند، گفت من هم بچه هایم زیر خاک هستند و کسى ندارم. خلاصه نمونه قیامت بود و همه وانفسا گویان بودند. اگر بخواهم قضیه را خوب و کاملاً بنویسم طول مىکشد و موجب ملال است.
زن مؤمنه اى از اهل قیر گفت شبى که صبح آن زلزله آمد و خانه ها خراب گردید یک ساعت بعد ازنصف شب خواب دیدم: «سیدى آمد درب خانه ما و عمامه اى که بر سر داشت به دور گردن خود پیچیده و زنى هم همراه ایشان است و صورت خود را نقاب انداخته و به من صدا زد من بیدار شدم فرمود چراغ روشن کن، روشن کردم فرمود با شوهر و فرزندانت از خانه بیرون بروید.
عرض کردم آقا! شش هفت سال زحمت کشیده تا این خانه را درست کرده ایم و حالا تازه آمده ایم در آن زندگى کنیم. فرمود باید بیرون بروید که بلا نازل مىشود، گفتم اجازه مىدهید شوهرم را بیدار کنم، گفت هنوز زود است خیلى وحشت داشتم در دل خود مىگفتم کاش صبح مىشد و مؤذن اذان صبح مىگفت.
گفت آتش روشن کن و آب روى آتش گذار اما مهلت اینکه چایى درست کنى پیدا نمى کنى، آتش کردم صدا زدم شوهرم حیدر را از خواب بیدار کردم دیدم صداى مؤذن بلند شد و اذان صبح گفت. مرتبه دوم چون خیلى متوسل به اباالفضل علیه السّلام شدم و صدا زدم یا اباالفضل العباس علیه السّلام به دادم برس، دیدم سید جوان نورانى که به نظرم آمد یک دست در بدن نداشت آمد درب منزل گفت حیدر را بیدار کن و بگو مادرت فوت شده بیا جنازه اش را بردار و دفن کن.
گفتم آقا سید کاظم کجا بوده اید و سید کاظم فاطمى اهل منبر بود از اهل قیر که بر اثر حادثه زلزله به رحمت خدا رفت، فرمودند سید کاظم نیستم و از طرف قبله آمده ام و مىخواهم عبور کنم، خیلى ترسیدم فرمودند نترسید چون حامله هستید من پشت به طرف شما مىکنم و حرف مىزنم دیگر او را ندیدم، پس زلزله کوچکى آمد وتا بچه ها را بیدار کردم و شوهرم از خواب بلند شد، زلزله سخت شروع شد، همین قدر که توانستیم بچه ها را از خانه بیرون بیاوریم که خانه خراب شد، اگرچه تمام خانه هاى ما خراب شد ولى همان خانه اى که بچه ها در آن خوابیده بودند شکسته شد و پایین نیامد و بحمداللّه هیچکس از اهل خانه تلف نشدند.
زن مؤمنه اى گفت در ماه محرم تقریبا یک ماه ونیم پیش از وقوع زلزله در خواب دیدم که از طرف مشرق یک ابرى پیداشد و یک نفر در میان آن ابربه صداى بلند اذان مىگوید و از اول محل طلوع آفتاب مشغول اذان و گفتن «اللّه اکبر» بود و به تدریج بالا مىآمد و کلمه کلمه اذان را مىگفت تا رسید بالاى سر قیر، دیگر از اذان گفتن ساکت شد و صداى او به همه جا مىرسید و همه عالم مىشنیدند، من از خواب بیدار شدم به یکى از همسایگان خود خواب را نقل کردم، جواب داد خواب شما دلیل است بر اینکه قیر خراب مىشود.
یک نفر به نام «سید على مرتضوى» از اهل قیر مىگوید یک شب قبل از وقوع زلزله و خرابى قیر در خواب دیدم ابر سیاه بسیارى از طرف قبله آشکار شد و عده زیادى از اهالى قیر جلو آن ابر ایستاده و التماس مىکردند که از محل ما بگذر و ما را به بلا گرفتار مکن هرچه التماس مىکردند فایده نبخشید و ابر از سمت قطب آمد و مثل سیلاب یکمرتبه همه شهر قیر را فرا گرفت وبه طرف قبله سرازیر شد.
از این نوع خوابهاى وحشتناک که اخبار از وقوع حادثه موحشه بوده زیاد و نوشتن آنها موجب طول کلام است و همچنین آنهایى که یک روز بلکه دو روز بعد از اینکه زیر خاک بودند زنده بیرون آوردند بسیار است و براى عبرت گرفتن در آنچه نوشته شد کفایت است «ما اَکْثَرَ الْعِبَرَ وَاَقَلّ اْلاِعْتِبارَ؛ چه فراوان است اسباب عبرت وکم است عبرت گرفتن».
آنچه خود بنده شخصا به چشم مشاهده کردم آنکه بنده در محلى به نام تنگ روئین مشغول تبلیغ بودم عصر روز بیست و چهارم ماه صفر دعوت شدم در یک فرسخى آن محل به نام بند بست وعده اى از ایلات احشام نشین که چادرنشین بودند براى تبلیغ و عزادارى حضرت سیدالشهداء علیه السّلام رفتم و از آنجاتا قیر پنج فرسخ بود شب در آنجا تا دو ساعت ازشب گذشته مشغول گفتن مسائل دینى و موعظه و نصیحت و عزادارى بودم بعد از صرف شام، چند نفر از محل تنگ روئین هم آمده بودند گفتند بیا برویم به محل و همانجا بخوابید. بنده گفتم خسته هستم و امشب همینجا مىخوابم و فردا صبح مىآیم. آنها رفتند به قریه تنگ روئین و بنده همانجا در چادر خوابیدم وصبح هم نماز صبح را خواندم و پس از نماز دو مرتبه خوابیدم هنوز چشمم به خواب آشنا نشده بود که زلزله گرفت از وحشت بلند شدم که از چادر بیرون بروم به اندازه اى شدت داشت که نتوانستم بلند شوم به زمین افتادم، باز بلند شدم، به زمین خوردم، مرتبه سوم دست روى زمین گذاشتم و زمین به دور خود مىچرخید و مىلرزید قدرى ساکت شد از چادر بیرون آمدم کوه بزرگى در آن نزدیکى بود چنان کوه به لرزه آمده بود که از قله آن سنگهاى بزرگ کنده مىشد و از هم متلاشى شده و پایین مىریخت و کوه مثل رعد صدا مىداد بعضى جاها زمین ازهم شکافته شده و دوباره به هم آمده بود.
نزدیکى کوهى به نام آب باد، زمین از هم شکافته و آب بسیارى مانند چشمه از زمین بیرون آمده که عمق آن معلوم نیست چقدر است و مانند استخر بزرگى آب ایستاده و حرکت نمى کند وبعض جاهاى دیگر که آب چشمه داشته و زراعتهاى بسیارى و باغات بى شمار مشروب مىشده آن چشمه بکلى خشک شده یا کم شده است و بعضى جاها آب چشمه چند برابر شده است مثل خود قیر، خداوند بزرگ داناست به حکمتها و مصالح آن، خداوند جمیع مؤمنین و مؤمنات را از بلاها محفوظ بدارد به حق محمد و آله الطاهرین.
براى اطلاع بیشتر و تذکر از اوضاع قیر و اهالى آن عرض مىکنم:
خود قیر قصبه اى بود که کم کم صورت شهرى به او داده شده و در تمدن کنونى به سرعت جلو مىرفت و داراى برق و شهردارى وآب لوله کشى و خیابان جدید وسط شهر کشیده بودند و جمعیت آن بیش از شش هزار نفر بود و داراى چند دبستان و مقدمه دبیرستان هم فراهم مىشد و مساجد آن در حدود هفت هشت مسجد داشت اما یک نفر عالم دینى و پیشواى روحانى نداشتند، ابدا اقامه نماز جماعت نمى شد، مجالس دینى و تبلیغات مذهبى نداشتند، تنها ماه رمضان و ماه محرم و صفر آن هم خیلى کم مجلس تبلیغات برپا مىشد، آن هم منبرهاى منبریهاى بیسواد؛ نه خودشان عالمى داشتند و نه علاقه قلبى و حقیقى به اهل علم داشتند، خیلى مادى و حریص به دنیا بودند، امر به معروف و نهى از منکر در میان آنها متروک و اگر هم کسى دیندار بود و وظیفه مهم دینى را انجام مىداد، مورد تعقیب و ملامت مردم اهالى مىگردید و الا ن هم بعد از این آیت بزرگ الهى که نمونه اى از قیامت بود به واسطه نداشتن مبلغ و عالم ورهبر صحیح، باقیماندگان به همان حالت اولى باقى بلکه بدتر و بدبخت تر شده اند تا عاقبت کار این بیچاره مردم به کجا منتهى شود، بیش از این مصدع اوقات نشوم خداوند به حرمت محمد و آل محمد - صلوات اللّه علیهم - سایه مبارک علماى اعلام و مجتهدین عظام عموما، بالا خص حضرت مستطاب عالى را از سر این جان نثار و عموم مسلمین کوتاه نگرداند و وجود مبارک را از جمیع بلیات مصون و محفوظ بفرماید ان شاء اللّه تعالى. محمد جواد مقیمى
شخصى به نام «حاج سید جعفر حسینى» که چند روز قبل از وقوع زلزله و ظاهرا سه روز، به رحمت ایزدى پیوست، سه چهار روز پیش از فوت آن سید مرحوم، که در حال مرض روى بستر خوابیده و مرد متدین و با ایمانى بوده است، پسرى دارد به نام آقا سید اکبر با اقوام و اقارب بر بالین او نشسته بودند یک مرتبه آن سید در حال مرض به صداى بلند مىگوید اى تاجرها! اى پیله ورها! هرکدام هزار تومان بدهید که خانه هاتان خراب مىشود، چند مرتبه همین کلمه را تکرار مىکند هزار تومان بدهید، بعد مىگوید یکصد تومان بدهید که خانه ها خراب مىشود، بعد رو مىکند به خانواده اش و مىگوید شما همه ازقیر بیرون روید که اگر ماندید هلاک مىشوید، چند مرتبه این جمله را تکرار مىکند و بعد از چهار روز از دنیا مىرود - رحمة اللّه علیه - و بعد از سه روز از فوت آن مرحوم همان زلزله عظیمه واقع شد و خانه ها خراب و تلفات مالى و جانى وارد گردید.
شاید مراد از اینکه یک هزار تومان دهید و خطاب به تجار و ثروتمندان فرموده بوده، یعنى صدقه بدهید و به فقرا اطعام کنید تا رفع بلا شود و ممکن است در آن حالت بلا را مشاهده مىکرده و بر او کشف شده بوده است اللّه اکبر از غفلت ما اولاد آدم که از این آیات بزرگ الهى بیدار نمى شویم و متنبه نمى گردیم.
بسم اللّه الرحمن الرحیم
درموضوع حادثه دلخراش زلزله قیروکارزین و آفرز آنچه اتفاق افتاده و تحقیق شده وتلفات جانى و مالى واقع گردیده به طورخلاصه عرض مىشود:
پانزده دقیقه پیش از طلوع آفتاب روز بیست و پنجم ماه صفر 1392 زلزله شدیدى آمد که سابقه نداشت وآنهایى که بیرون از آبادى بودند گفتند که اول برقى از سمت قبله و بعد برقى از طرف قطب و بعد زلزله گرفت، در اول قدرى خفیف بود و بعد به اندازه اى شدت کرد که زمین دور خود مىپیچید و صداى مهیبى بلند شد مانند صداى رعد و به اندازه 25 ثانیه ادامه داشت، تمام خانه ها خراب گردید عمارتهاى محکم ازسیمان و بیم آهن و گچ و سنگ از شالوده از هم پاشید و فروریخت و چون اغلب افراد کوچک در خواب بودند وزنها هم که بیدار بودند، مشغول نماز و وضو گرفتن و بعضى نماز خوانده بودند ومردها بیدار بودند اکثر تلفات جانى بچه هاى کوچک و مادرها که به واسطه علاقه به اولادشان مىخواستند آنها را بیرون آورند مهلت نیافته و همه زیر انبوه آوار هلاک شدند.
تا اندازه اى که یقین است عدد تلفات از بزرگ و کوچک از خود قیر تقریبا دوهزار و پانصد نفر و از توابع، قریب پانصد نفر هلاک شدند واللّه العالم.
و اما آنهایى که بعد از زلزله به فاصله دو روز و یکشب یعنى ازصبح روز 25 صفر تا پنج بعد از ظهر روز بیست و ششم از زیر خاکها زنده بیرون آمدند:
1 - پسرى هفت یا هشت ساله به نام «محمود» فرزند محمد صفائى ساکن خود قیر است، البته عده چند نفرى از اهل آن خانه زیر آوار شده بودند بعضى از آنها را همان روز بیرون آوردند و یک نفر از آنها هم مرده بود ولى آن پسر را که روز دوّم بیرون آوردند صحیح و سالم بود و از او سؤال کردند که در مدت این دو روز آیا کسى به تو خوراک و آب مىداد گفت آقا دائیم رسول خاکسارى به من بیسکویت وآب مىداد (البته از غیب به او خوراک رسانده شده و بچه، دهنده را دائى خود خیال مىکرده است) و الا ن هم آن پسر زنده و سالم است.
2 - بچه سیدى به نام «سید حسن» به سن چهارساله فرزند آقا سید حبیب اللّه حسینى ساکن قیر، بعد از وقوع زلزله در ساعت پنج و نیم صبح که در زیر آوار و انبوه خاک وسنگ قرار گرفته بوده فردا صبح تاساعت ده، روز بیست و ششم او را از زیر خاک بیرون آوردند و چون از او سؤال کردند در این مدت خوراک و آب کسى به تو مىداد؟ در جواب مىگفت مادرم به من غذا وآب مىداد در حالى که مادرش زیر خاک نشده و بیرون بوده است ولى دو برادر بزرگش یکى به سن هیجده سالى و دیگرى کوچکتر و یک خواهر، هر سه از دنیا رفته بودند و آن بچه را صحیح و سالم بیرون آوردند.
3 - از جمله کسانى که بعد از گذشتن 44 ساعت که از زیر خاکها و آوار بیرون آمده و زنده است به قدرت کامله الهى، بچه اى است یازده ساله «منصور» نام فرزند مشهدى ابراهیم موزرى ساکن قیر از ساعت پنج و نیم صبح بیست و پنجم که زلزله آمد و زیر خاک شد تا یک ساعت بعد از نصف شب بیست وهفتم او را از زیر خاک بیرون آوردند زنده بود ولى در اثر زیاد ماندن زیر خاک پاهاى او تا مدتى به راه رفتن قادر نبود و بحمداللّه طولى نکشید که بهبودى یافت و الا ن مىتواند راه برود.
بنابراین، اگر همان روز بلکه فرداى آن روز هم اگر امداد رسیده بود مسلما افراد بسیارى زنده از زیر خاک بیرون مىآمدند ولى افسوس که کمک و امداد نرسید و افراد زیادى بعد از دو روز زیر خاک جان سپردند.
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ
«قیر» سمت جنوب شرقى شیراز به فاصله تقریبا چهل فرسنگ واقع است و در حدود چهارده فرسنگ از فیروز آباد دورتر است و فاصله اش از کارزین یک فرسنگ و نیم مىباشد (در فارسنامه گوید: بلوک قیر، طول آن ده فرسخ مىباشد که ابتداى آن مبارک آباد و آخرش باغ پاسلار و پهناى آن دو فرسخ و نیم از قریه کیفر کان تا گندمان و از گرمسیرات فارس است واین بلوک مشتمل بر بیست و سه قریه آباد است).
اخیرا «قیر» از برق و لوله کشى آب و خیابان و ساختمانهاى سیمان و بیم آهن آباد شده و جمعیت آن در حدود هفت هزار نفر بوده است.
در روز 25 ماه صفر سنه 1392 مطابق 21 فروردین 1351 شمسى این ناحیه مورد خشم الهى واقع شده و از بلاى آسمانى و زلزله عظیم زمینى بیشتر بلوک قیر صدمه دید و بیش از همه جا، قیر را زیرورو نمود به طورى که یک ساختمان سالم نماند و تقریبا ثلث اهالى آن زیر انبوه سنگ و خاک و آجر به سخت ترین وضعى جان سپردند و پیرمردان مانند چنین حادثه وحشتناکى را بخاطر ندارند.
چون دانستن تفصیل آن موجب عبرت و بیدارى از غفلت است از دو نفر اهل علم که موثق و شاهد حادثه بوده اند جناب آقاى شیخ محمد جواد مقیمى قیرى و جناب آقاى شیخ احمد رستگار در خواست شد که آنچه را دیده و دانسته اند بنویسند و براى اطلاع خوانندگان این کتاب، نامه هردو بزرگوار ثبت مىشود.