آيه مباهله، سند افتخار

آیه مباهله، سند افتخار

شمس الله صفرلکى

«فمن حآجک من بعد ما جآءک من العلم فقل تعالو ندع ابناءنا وابناء کم و نساءنا و نساءکم و انفسنا و انفسکم ثم نبتهل فنجعل‏لعنه‏الله على الکذبین‏» پس هر کس بعد از دانشى که (درباره‏مسیح) به تو رسیده است‏با تو به ستیز و محاجه بر خیزد (و ازقبول حق شانه خالى کند) بگو:بیایید ما فرزندان خود را دعوت کنیم و شما فرزندان خود را وما زنان خود را بخوانیم و شما زنانتان را و ما نفوس خود رابخوانیم و شما نفوستان را پس لعنت‏خدا را بر دروغگویان قراردهیم.

یکى از ادله شایستگى اهل بیت پیامبر(ص) براى جانشینى آن حضرت‏آیات قرآنى است که در شاءن این بزرگواران نازل شده است.یکى از این آیات، آیه معروف مباهله (آیه 61 سوره آل عمران)است.

مباهله در اصل از ماده «بهل‏» به معناى رها کردن و قیدو بند را از چیزى بر داشتن است. به همین جهت، حیوانى را که به‏حال خود واگذارند و پستانش را در کیسه قرار ندهند تا نوازدش‏بتواند به آزادى شیر بنوشد، باهل مى‏خوانند.

ابتهال به معناى‏تضرع و واگذارى کار به خداست. مباهله، از نظر مفهوم متداول که‏در آیه فوق گرفته شده، به معنى نفرین کردن دو نفر به یکدیگراست.

بعضى بهل را به معنى لعن گرفته‏اند. طبق این نظریه درباره ابتهال دو قول وجود دارد.

1- ابتهال به معناى التعان یعنى یکدیگر را لعنت کردن.

2- بهله الله یعنى لعنه الله.

(0) نظر
برچسب ها :
خاصيت شكر و اهميت آن

خاصیت شکر و اهمیت آن

در اهمیت و ارزش شکر همین بس که خداوند سبحان خود را بدان متّصف کرده و خویش را «شکور» نامیده است. شکور یعنى بسیار شکرگزار. براى انسان این افتخارى بس عظیم است که مشکور او (خدا) خود شکور است، که: } اِنَّ اللّهَ غَفُورٌ شَکُورٌ{ .(3)

البته شکرگزارى خداوند با شکرگزارى انسان فرق دارد. شکرگزار او پاداش دادن به شکر انسان و به عبارت دیگر پذیرفتن سپاس بندگان شاکر است.

یکى از خواص شکر زیادت یافتن نعمت است. على(علیه السلام) فرمود:

«فِیالشُّکْرِ تَکُونُ الزِّیادَةُ»; «زیادى نعمت در شکرگزارى است.»(4)

خاصیت دیگر آن، نقصان نعمت است، در صورتى که شکر بهجا آورده شود; یعنى به عکس صورت اوّل.

(0) نظر
برچسب ها :
انواع شكر

انواع شکر

شکر یا زبانى است یا غیر زبانى. شکر زبانى همان سپاسگزارى به زبان است;

مانند گفتن جمله: «شکراً لِلّه»، شکر غیرزبانى گاه به اعضا و جوارح است و گاهى به قلب.

شکر به قلب; یعنى توجه قلبى به نعمت هاى الهى و تشکر قلبى از صاحب این همه نعمت. فهم این که هر شکرى را شکرى واجب است، کار قلب است. همچنین ادراک عجز از انجام سپاس هاى لایق خداوندى نیز عمل قلبى است.

شکر به اعضا و جوارح، عبارت است از به کارگیرى هر یک از این اعضا در راهى که خداوند سبحان معین فرموده است. شکر دست، دستگیرى از دیگران است. شکر ثروت انفاق در راه خیر است.

وجوب شکر یک امر عقلانى و خردمندانه است. آن که نعمتى ببیند به حکم عقل باید شکر آن را به جاى آورد

 

  • شکر مُنعم واجب آمد در خرد هین کرم بینید و این خود کس کند سر ببخشد شکر خواهد سجده اى شکر نعمت، نعمتت افزون کند صد هزاران گل ز خارى سرزند(1)

  • ور نه بگشاید درِ خشم ابد کز چنین نعمت به شکرى بس کند یا ببخشد شکر خواهد قعده اى... صد هزاران گل ز خارى سرزند(1) صد هزاران گل ز خارى سرزند(1)

  • همچنین در انواع شکر گفته اند:

    شکر عوام بر طعام و لباس بود و شکر خواص بر آنچه بر دل ایشان درآید از معانى.(2)

     

    (0) نظر
    برچسب ها :
    8 و 9 ـ شاكر و مشكور ـ حامد و محمود

    8 و 9 ـ شاکر و مشکور ـ حامد و محمود

    بنده را سزد که شاکر باشد و خداى را سزد که مشکور گردد; زیرا بنده منعَم است و خدایش مُنعِم. هر نعمتى را شکرى است و هر شکرى خود نعمتى دیگر است. پس در هر نعمتى دو شکر نهفته است.

    چون نعمت هاى الهى بى پایان است، بنابراین، شکر این نعمت ها نیز بى پایان تر از خودشان است. از این رو هیچ کس را قدرت به جا آوردن شکر نعمت هاى الهى نبوده و نخواهد بود و جناب سعدى چه نیکو گفته است که:

     

    • بنده همان به که ز تقصیر خویش ورنه سزاوار خداوندیش کس نتواند که به جاى آورد(2)

    • عذر به درگاه خداى آورد کس نتواند که به جاى آورد(2) کس نتواند که به جاى آورد(2)

    یکى از علل ناتوانى و عجز انسان از شکر نعمت ها، این است که خودِ وى محصول و معلول نعمت الهى است; زیرا هستى انسان در اثر نعمت خداوندِ صاحب منّت است. چنین نیست که انسان باشد، سپس به نعمتى برسد و بخواهد شکر آن را به جا آورد. بلکه بودنش نعمتى است و توسط نعمت الهى از عدم به عرصه وجود آمده است. بدین جهت امام حسین(علیه السلام) عرضه مى دارد:

    «مرا به واسطه نعمت به وجود آوردى، قبل از آن که وجود داشته باشم.» بنابراین، نعمت ابتدایى، همان ابتداى خلقت آدمى است. نعمت هاى بعدى بعد از هستى یافتن انسان، هر لحظه به او روى آور مى شوند. هر یک از لوازم زندگى نعمتى است در حق انسان زنده و به تعداد هر کدام شکرى لازم است و به تعداد هر شکرى که توفیق انجامش را یافت نیز شکرى دیگر واجب است. بدین جهت همه انسان ها عاجزند از این که شاکرى کامل براى خداوند سبحان باشند.

    از این روى، امام حسین(علیه السلام) عرضه مى دارند:

    «خدایا! کدام یک از نعمت هاى تو را بشمارم و شکر کدام یک از عطایاى تو را به جا آورم؟! در حالى که خارج از شمارش شمارشگران و علم حساب رسان است.» نه تنها نعمت هاى الهى غیر قابل شمارش بوده و در نتیجه غیر قابل شکرگزارى است، بلکه از نظر امام حسین(علیه السلام) اگر آدمى طى اعصار متمادى، همه لحظات عمرش را به شکرگزارى سپرى کند نمى تواند حتى شکر یک نعمت از نِعَم بى نهایت الهى را به جاى آورد، مگر به لطف الهى که خود این لطف لازمه اش شکرى دیگر است.

    بنابراین، همه از اداى شکر عاجزند، لیکن اعتراف به این عجز خود شکرى عظیم است.

     

    • شکر نعمت چون کنى، چون شکر تو عجز تو از شکر شکر آمد تمام فهم کن دریاب قد تمّ الکلام(1)

    • نعمت تازه بود ز احسان او فهم کن دریاب قد تمّ الکلام(1) فهم کن دریاب قد تمّ الکلام(1)

    امام صادق(علیه السلام) گفت: خداوند به موسى(علیه السلام) فرمود: اى موسى مرا آن چنانکه سزاوار من است شکرگزار. موسى عرض کرد: پرودگارا! چگونه تو را چنانکه سزاوار است شکر گزارم، در صورتى که هر شکر من نعمتى است که تو به من عطا فرموده اى. خطاب آمد: اى موسى اکنون که دانستى که شکرگزاریت از من است، مرا شکر کردى.(2)

    (0) نظر
    برچسب ها :
    خدايى كه بى علت آفريده است، بى علت روزى مى دهد و بى علت نيز مى آمرزد.

    خدایى که بى علت آفریده است، بى علت روزى مى دهد و بى علت نیز مى آمرزد.

     

    • بود خوش دیوانه اى در زیر دلق علت است و من چو هستم دولتى از ره بى علّتیم آورده اند هر که در بى علّتى حق فتاد در خوشى جاودان مطلق فتاد(2)

    • گفت هر چیزى که در وى ماند خلق مى رسم از عالم بى علّتى درجنون دولتیم آورده اند در خوشى جاودان مطلق فتاد(2) در خوشى جاودان مطلق فتاد(2)

     

    • چون به علّت نیست نیکویى ز تو بد نبیند هیچ بدگویى ز تو(3)

    • بد نبیند هیچ بدگویى ز تو(3) بد نبیند هیچ بدگویى ز تو(3)

     

    • کار من بى علت است و مستقیم عادت خود را بگردانم به وقت این غبار از پیش بنشانم به وقت

    • نیست تقدیرم به علّت اى

    (0) نظر
    برچسب ها :
    7 ـ راضى و مرضى

    7 ـ راضى و مرضى

    رابطه دیگر میان انسان و خدا، رضایت آدمى از معبود خویش است; زیرا انسان هیچگونه حقّى بر خداوند ندارد تا خود را طلبکار و ذى حق بداند. آنچه خدا به انسان داده، لطف و کرم خودش اقتضا کرده و آنچه نداده مشیت و عدالت او صلاح ندیده است.

    انسان باید به تعداد تک تک اعضا و جوارح و لحظه هاى زندگى اش خدا را شاکر و از او راضى باشد، بلکه به تعداد ذرّات موجودى که با زندگى انسان در ارتباط بوده و مستقیم یا غیر مستقیم در خدمت اویند.

    بنابراین، انسان حق شناس راهى براى نارضایتى از خداوند متعال ندارد. از طرفى باید ضمن راضى بودن از مرضى او نیز باشد; یعنى مورد رضایت پروردگار واقع شده و او را از خود راضى نماید.

    (0) نظر
    برچسب ها :
    6 ـ رابطه عصيان و غفران

    6 ـ رابطه عصیان و غفران

    «إِلَهِیأَمَرْتَنِیفَعَصَیْتُکَ وَ نَهَیْتَنِیفَارْتَکَبْتُ نَهْیَکَ...» «لا إِلَهَ إِلاّ أَنْتَ سُبْحَانَکَ إِنِّیکُنْتُ مِنَ الظَّالِمِینَ لا إِلَهَ إِلاّ أَنْتَ سُبْحَانَکَ إِنِّیکُنْتُ مِنَ الْمُسْتَغْفِرِینَ».

    او امر مى کند و ما عصیان. لطف مى کند و ما کفران. این همه ناشایسته ها چگونه مى شود جبران؟ جز پناه گرفتن در خانه غفران.

    او چون غافر است ما مستغفریم. چون ناصر است ما مستنصریم. اقرار مى کنیم که ظالمیم و به عفو بى منتهاى او عالمیم.

    همانطور که عطایش بى حساب است(1) گذشت از خطایش نیز بى حساب است(2)که عطا از او و خطا از ماست.

    با توجه به این مسائل است که امام زین العابدین(علیه السلام) عرضه مى دارد:

    «من آن بنده اى هستم که او را از معصیت نهى کردى اما مخالف نهى تو رفتار کرد... اما امیدوار عفو تو بود و به گذشت تو ایمان داشت و اکنون خاضعانه و ذلیلانه و خاشعانه و خائفانه در پیشگاه تو ایستاده و به گناهان خود اعتراف مى کند.» انسان مؤمن همیشه دل به عفو الهى بسته است; زیرا وقتى دریاى عفو الهى به جوش آید، همه کرده ها و ناکرده ها را مى شوید و انسان را از لوث گناه پاک مى سازد و به لطف خود مى نوازد. از این رو همیشه زبان حالش این است که:

     

    • ماییم به عفو تو تولّى کرده آنجا که عنایت تو باشد، باشد ناکرده چون کرده، کرده چون ناکرده

    • و ز طاعت و معصیت تبرّى کرده ناکرده چون کرده، کرده چون ناکرده ناکرده چون کرده، کرده چون ناکرده

    ابن سینا

    عفو غفران الهى آنقدر زیاد است که مدام در پى بنده عاصى است تا او را در خود پیچد.

     

    • تشنه به جوى آب تشنه است آب گدا خدا خدا کند، خدا گدا گدا کند

    • گدا خدا خدا کند، خدا گدا گدا کند گدا خدا خدا کند، خدا گدا گدا کند

    (0) نظر
    برچسب ها :
    5 ـ رابطه توكّل و استغناى بنده به خدا

    5 ـ رابطه توکّل و استغناى بنده به خدا

    یکى از نشانه هاى صداقتِ عابد با معبود و عاشق با معشوق این است که عابد اختیار خود را به دست معبود دهد و زمام امورش را تسلیم معشوق نماید.

     

    • من اختیار خود را تسلیم عشق کردم همچون زمام اشتر بر دست ساربانان

    • همچون زمام اشتر بر دست ساربانان همچون زمام اشتر بر دست ساربانان

    اینان راضى به قضاى الهى بوده و پروردگار عالم را صاحب اختیار خود مى دانند و از اختیار خود مى کاهند و تنها به بارگاه معبود مى نالند و همه چیز را از او مى خواهند و به بندگى و بى اختیارى خویش مى بالند.

    بدین جهت حضرت امام حسین(علیه السلام) از خدا مى خواهد که او را از تدبیر خود غنى سازد و جز به تدبیر خداوندى نپردازد. این غنا و بى نیازى محصول فقر بندگى است; فقرى که موجب فخر انسان است.

    «إِلَهِیأَغْنِنِیبِتَدْبِیرِکَ لِیعَنْ تَدْبِیرِیوَ بِاخْتِیَارِکَ عَنِ اخْتِیَارِی».

    «خدایا! مرا با تکیه بر تدبیرت از تدبیر خودم بى نیاز گردان و به اختیارت از اختیارم غنى کن.»

    • افکن این تدبیر خود را پیش دوست کار آن دارد که حق افراشته است هرچه کارى از براى او بکار چون اسیر دوستى اى دوستدار(1)

    • گرچه تدبیرت هم از تدبیر اوست آخر آن روید که اوّل کاشته است چون اسیر دوستى اى دوستدار(1) چون اسیر دوستى اى دوستدار(1)

    این اعتقاد نظرى نتیجه اش در میدان توحید عملى چنین آشکار مى شود که روز عاشورا عزیزترین کسان خود را در راه خدا قربانى کرده و خون مبارکش را با دستانش به آسمان مى پاشد و مى گوید:

    «اِلهیرِضىً بِرِضاکَ مُطیعاً لاَِمْرِ قَضاکَ لا مَعْبُودَ سِوَاکَ» «خداوندا! راضى به رضاى تو و مطیع قضاى تو هستم. جز تو معبودى را نمى شناسم.» اینگونه توکّل و تسلیم، به انسان استغنا مى دهد; استغنایى که آدمى را از غیر خدا بى نیاز کرده و به قول اقبال لاهورى; رنگ حق پوشیدن و رنگ غیر حق از لباس خود شوییدن است.

    البته این مقام به راحتى رام کسى نمى شود، تا انسان راضى به قضاى حق و مرضىّ او نشود به استغنا نمى رسد; زیرا:

     

    • بى نیازى نازها دارد بسى بى نیازى رنگ حق پوشیدن است رنگ غیر از پیرهن شوییدن است(2)

    • ناز او اندازها دارد بسى رنگ غیر از پیرهن شوییدن است(2) رنگ غیر از پیرهن شوییدن است(2)

    (0) نظر
    برچسب ها :
    فقر

    فقر کفر و کافر، نوعى خودکشى و سوختن در فراق یار است.

    فقر کفر و کافر، عریانى و بى چیزى است.

    در مقابل، فقر ایمانى از خود به خدا رسیدن و خداگونه شدن است.

    فقر ایمانى، هستى را رامِ خود کردن و لرزه بر تن برّ و بحر انداختن است.

    فقر ایمانى، تکبیر حسین گفتن و فتح بدر و حُنین کردن است.

     

    • فقر مؤمن چیست؟ تسخیر جهات فقر کافر خلوت دشت و در است زندگى آن را سکون غار و کوه آن خدا را جستن از ترک بدن فقر چون عریان شود زیر سپهر فقر عریان گرمى بدر و حُنین فقر عریان بانگ تکبیر حسین(1)

    • بنده از تأثیر او مولا صفات فقر مؤمن لرزه بحر و بر است زندگى این را ز مرگ با شکوه این خودى را چون چراغ افروختن از نهیب او بلرزد ماه و مهر فقر عریان بانگ تکبیر حسین(1) فقر عریان بانگ تکبیر حسین(1)

    (0) نظر
    برچسب ها :
    trv
    فقر قرآنى، تفرّج در ملک الهى و تسلّط بر همه چیز آن و نیز تسلیم خدا بودن است.

    ـ فقر قرآنى، از شیشه انسان الماس انسانیت تراشیدن است.

    ـ فقر قرآنى، خود را بزرگ تر از عالم دیدن و همه چیز را پایین تر از آدم دیدن است.

    ـ فقر قرآنى، شبیخون زدن به فرشتگان و آن را واله مقام انسان نمودن است.

    ـ فقر قرآنى، در افتادن فقیر با سلاطین جور و انداختن لرزه بر اندام آن هاست.

     

    • فقر، ذوق و شوق و تسلیم و رضاست فقر بر کرّوبیان شبخون زند بر مقام دیگر اندازد تو را برگ و ساز او ز قرآن عظیم با سلاطین در فتد مرد فقیر از شکوه بوریا لرزد سریر(2)

    • ما امینیم این متاع مصطفى است بر نوامیس جهان شبخون زند از زجاج الماس مى سازد تو را مرد درویشى نگنجد در گلیم از شکوه بوریا لرزد سریر(

    (0) نظر
    برچسب ها :
    p[

    بعضى از ساده نگرانِ فرقه هاى صوفى، فقر را به معناى لغوى آن گرفته و آن را مساوى با بى چیزى، عریانى و دربه درى دانسته اند، در حالى که مراد از فقر، همانطور که گفته شد، فهم رابطه خود با خدا و ادراک نسبت وابستگى مخلوق به خالق است. فقر یعنى احساس بى نیازى از آنچه که انسان را به خود وابسته مى کند و از خدا دور مى سازد.

    ـ فقر قرآنى، سلطنت کردن بر همه چیز و خود را بزرگ تر از همه چیز دیدن در سایه عظمت الهى است.

     

    • فقر جوع و رقص و عریانى کجاست فقر سلطانى است و رهبانى کجاست(2)

    • فقر سلطانى است و رهبانى کجاست(2) فقر سلطانى است و رهبانى کجاست(2)

    ـ فقر قرآنى، وارث حسین بودن و جبین بر در غیر خدا نسودن است.

     

    • ازنگاه خواجه بدر و حُنین فقر سلطان وارث جذب حسین(3)

    • فقر سلطان وارث جذب حسین(3) فقر سلطان وارث جذب حسین(3)

    ـ فقر قرآنى، نان شعیر خوردن و درِ خیبر گشودن است.

    ـ فقر قرآنى، سنجیدن کار خویش و پیچیدن در رداى «لا إِلَهَ إِلاَّ اللهُ» است.

     

    • فقر کار خویش را سنجیدن است بر دو حرف «لا» «اله» پیچیدن است

    • بر دو حرف «لا» «اله» پیچیدن است

    (0) نظر
    برچسب ها :
    4 ـ رابطه غنىّ و فقير

    4 ـ رابطه غنىّ و فقیر

    خداوندىِ خدا اقتضا مى کند که غنىّ مطلق باشد; زیرا هر چه غیر اوست فقیر است.

    } اَنْتُمُ الْفُقَراءُ اِلَى اللّهِ وَ اللّهُ هُوَ الْغَنىُّ الْحَمید{ .(1)

    «شما فقیرانِ در درگاه خدایید و تنها خداوند بى نیاز ستوده است.» فقرِ فراگیر در جهان، لازمه اش غناى فراگیر است تا فقرا خود را بى پشتوانه ندانند و ناامید نگردند. آدمى هر قدر غنى باشد باز فقیر است تا چه رسد به این که فقیر نیز باشد.

    (0) نظر
    برچسب ها :
    امام حسين(عليه السلام) در اين دعا خداوند را چنين مى خواند:

    امام حسین(علیه السلام) در این دعا خداوند را چنین مى خواند:

    «بارالها! تو نزدیک ترین کسى هستى که خوانده شود و زودترین اجابت کننده اى و شنونده ترین شنونده سؤال کنندگانى. هیچ مسؤول (سؤال شونده اى) همانند تو نیست».

    امام سجاد(علیه السلام) نیز عرضه مى دارد:

    «الهى من از تو سؤال مى کنم سؤال یک انسان حقیر و ذلیل و فقیر، ترسان و امیدوار، کمترین کمترین ها و پست ترین پست ترین ها...» خیر المسؤول بودن خدا باعث شده است که هرکس به هر زبانى و هر زمانى بتواند او را بخواند.

     

    • هر که خواهد گو بیا و هر چه خواهد گو بگو کبر و ناز و حاجب و دربان بدین درگاه نیست

    • کبر و ناز و حاجب و دربان بدین درگاه نیست کبر و ناز و حاجب و دربان بدین درگاه نیست

    حافظ

    امام حسین(علیه السلام) در اوایل دعاى عرفه عرضه مى دارد:

    «بارالها! اگر خواندمت، اجابت کردى و اگر چیزى خواستمت عطا و عنایت کردى و اگر اطاعتت کردم شکر آن بجا آوردى و اگر شکر نعمت کردم بر نعمت افزودى.»

    (0) نظر
    برچسب ها :
    3 ـ رابطه سائل و مسؤول

    3 ـ رابطه سائل و مسؤول

    سؤال دو گونه است; سؤال به زبان تکوین و سؤال به زبان تشریع.

    همه موجودات به زبان تکوین، دم به دم از خدا سؤال و خواهش دارند و خدا نیز هر لحظه به خواسته آنان پاسخ مى دهد.

    } یَسْأَلُهُ مَنْ فِیالسَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ کُلَّ یَوْم هُوَ فِیشَأْن{ .(1)

    «هر آنچه در آسمان ها و زمین است از او مى خواهند و او نیز هر روز در کار جدیدى است.» زبان استعداد و تکوین هر موجودى از خدا حیات مى طلبد و خداوند حىّ، هر لحظه حیات آن ها را مى دهد. مراد از روز در آیه شریفه، هر جزئى از اجزاى روز است که از آن به «لحظه» و «آن»، تعبیر مى شود.

    مولوى این آیه شریفه را بسیار زیبا به شعر در آورده و گفته است:

     

    • } کُلَّ یَوْم هُوَ فِیشَأْن{ بخوان کمترین کاریش به هر روز است آن لشکرى ز اصلاب سوى امّهات لشکرى ز ارحام سوى خاکدان لشکرى از خاک زان سوى اجل باز بى شک بیش از این ها مى رسد آنچه از جان ها به دل ها مى رسد این است لشکرهاى حق بى حدّ و مر از پى آن گفت ذکرى للبشر(2)

    • مر ورا بى کار و بى فعلى مدان کو سه لشکر را کند این سو روان بهر آن تا در رحم روید نبات تا ز نر و ماده پر گردد جهان تا که بیند هر کسى حسن عمل آنچه از حق سوى جان ها مى رسد و آنچه از دل ها به گل ها مى رسد از پى آن گفت ذکرى للبشر(2) از پى آن گفت ذکرى للبشر(2)

    این ها سؤال به زبان تکوین و فطرت بود، اما سؤال به زبان تشریع و زبان انسانى عبارت است از آنچه ما آن را به گفتار آورده و بیان مى کنیم.

    انسان علاوه بر این که سؤال به زبان تکوین دارد، از این سؤال نیز بهره مند است. آدمى با هر زبانى و هر زمانى مى تواند از خداى خود بپرسد و پاسخ دریافت کند; زیرا خداوند خیر المسؤولین است. بهترین کسى که مى توان از او بهترین چیزها را درخواست کرد; زیرا او قدرت مطلق داشته و بر انجام هر خواسته اى قادر است.

    (0) نظر
    برچسب ها :
    در دعاهاى امام سجاد(عليه السلام) نيز مى خوانيم:

    در دعاهاى امام سجاد(علیه السلام) نیز مى خوانیم:

    «من آنم که امر کردى و اطاعت نکرد. دور باش گفتى و دورى نگزید. از گناه نهى اش کردى ولى با تو مخالفت نمود.» اما فرقى که بنده گناهکار با طاغى گناهکار دارد این است که طاغى از روى دشمنى طغیان مى کند اما بنده از روى اعتماد به دوستى. کافر در گناه تعمّد دارد و مؤمن تغافل و تساهل. بنده در حین گناه نیز خدایش را دوست دارد و با شرمندگى تن به ذلّت گناه مى دهد. به همین جهت وقتى آتش خشم و شهوت او فروکش کند و عقل و وجدانش از بند شیطان آزاد شوند، بى درنگ پشیمان شده، توبه مى کند. حالِ چنین انسانى، از زبان امام سجاد(علیه السلام)چنین است:

    «مخالفت من از روى استکبار و دشمنى با تو نبود، بلکه هواى نفس بدان سو سوقم داد و شیطان که دشمن تو و دشمن من است، در این راه به هواى نفس کمک کرد.» وقتى انسان به خود مى آید، خدایش را مى ستاید و سر توبه به آستان او مى ساید و مى گوید:

    «پاک پروردگارا! جز تو خدایى نیست و من به خودم ظلم کرده ام و اکنون از تو طلب بخشش دارم. به تو امیدوارم و چشم طمع به درگاه تو دارم.»

    • پس کجا زارد کجا نالد لئیم سر کجا بنهد ظلوم شرمسار لطف شه جان را جنایت جو کند زآنک او هر زشت را نیکو کند(1)

    • گر تو نپذیرى به جز نیک اى کریم جز به درگاه تو اى آمرزگار

    (0) نظر
    برچسب ها :
    2 ـ ارتباط آمر و مأمور

    2 ـ ارتباط آمر و مأمور

    آمریّت سزاوار کسى است که خالقیت سزاى او است; زیرا صلاح و فسادِ مخلوق را خالق مى داند. از این روى تنها او را سزد که امر و نهى کند و عبد را لایق است که به امر و نهىِ معبود توجه نماید.

     

    • تو را سزد که خدایى، نه جسم را و نه جان را تویى تویى که تویى و منى و مایى و اویى منى نشاید و مایى، نه جسم را و نه جان را(2)

    • تو را سزد که خود آیى، نه جسم را و نه جان را منى نشاید و مایى، نه جسم را و نه جان را(2) منى نشاید و مایى، نه جسم را و نه جان را(2)

    لیکن غفلت و جهل و اقتضاهاى هواى نفس، گاهى عبد را به عصیان مى کشد و بندِ بندگى را مى برد و آدمى را زمانى از مقصد دور مى سازد و به غیر یار مى پردازد.

    در این صورت چشم حقیقت بین انسان کم سو شده و گوشش سنگین مى گردد و ساز مخالفت مى نوازد و یار از یاد مى برد و در مرتع شیطان مى چرد. زبان حال چنین مأمور غیر معذورى از زبان امام حسین(علیه السلام) چنین است:

    «منم آن که خطا کرد و جاهل و غافل شد، آن که اشتباه کرد و خلف وعده نمود و پیمان شکست. خداى من! به من امر کردى و عصیان کردم، نهى نمودى و مرتکب شدم.»

    (0) نظر
    برچسب ها :
    X