5ـ پيروزى از راه حميّت

5ـ پیروزى از راه حمیّت

در جنگ صفین، سپاهیان معاویه زودتر از لشکریان امام خود را به رودخانه فرات رساندند و آن جا را اردوگاه خود قرار دادند. آن هابا تصرف گذرگاه فرات، مانع استفاده یاران امام از آب شدند و بدین دلیل، بسیار شادمان بودند. معاویه مى گفت: «به خدا قسم، این اولِ پیروزى است. خداوند من و پدرم را سیراب نکند، اگر بگذارم این جماعت آب بنوشند! باید تمام آنان با لب تشنه بمیرند.» در اثر ممانعت سپاه معاویه، لشکر امیرالمؤمنین(علیه السلام) یک شبانه روز بدون آب ماندند. شبانگاه امام(علیه السلام) از میان لشکریان عبور مى کردند و اوضاع و احوال آنان را از نزدیک مراقبت مى نمودند. هنگامى که از جلوى پرچمدار طایفه کنده مى گذشتند، نداى گوینده اشعارى، توجه امام را به خود جلب کرد; روى سخن این شاعر متوجه اشعث بود که او را براى باز پس گیرى گذرگاه آب تشویق مى کرد.

اشعث نیز صداى این مرد را شنید که مى گوید: «اشعث امروز این غم و اندوه مرگ آور را به وسیله ما از دل مسلمانان برندارد، باید ما را مانند مردگان سابق انگارد. اگر او امروز این مذلّت و خوارى را از ما رفع نکند، چه کسى براى این کار خواهد بود و مردم به چه کسى متوجه گردند؟ آیا پس از یک شبانه روز تشنگى، مى توان همچنان صبر کرد، با این که عربده دشمن بلند است؟ تو مردى نیرومند از مردان یمن هستى و هر شخصى از شاخه تو روییده است.» اشعار مزبور در روحیه اشعث تأثیر زیادى گذارد. به همین دلیل خدمت امام(علیه السلام) آمد و گفت: اى امیرمؤمنان، آیا این گروه ما را از آب فرات باز دارند، با این که شما در بین ما هستید و شمشیرهاى ما بر روى شانه هاى ماست. اجازه دهید تا حمله کنیم! به خدا سوگند، باز نخواهیم گشت، مگر آن که آب را تصرف کنیم و یا کشته شویم، به مالک اشتر نیز دستور دهید که با سپاهیان خود در هر جا که صلاح مى دانید،بایستد و دراین راه کوشش نماید!

امیرمؤمنان(علیه السلام) فرمودند: «اختیار با شماست.» و به این وسیله، درخواست سپاه را اجابت کرد و به مالک اشتر و اشعث اجازه دادند که براى به دست آوردن آب و شکستن محاصره، قسمتى از سپاه را بسیج کنند.

هنگامى که اشعث موفق به گرفتن اجازه شد به جانب نیروهاى خود بازگشت وگفت: هرکه طالب آب یا مرگ است، صبح دم آمادگى خود را اعلام نماید. من براى این کار قیام خواهم نمود. سپاهیان پس از شنیدن این پیشنهاد، شبانه دوازده هزار نفر نزد وى آمدند وآمادگى خود را اعلام کردند.

مالک اشتر و اشعث صبح دم تکبیرگویان همانند باز شکارى به جانب دشمن حرکت کردند. اشعث سر خود را برهنه کرده بود و فریاد مى زد: من اشعث بن قیسم. از جانب آب کنار روید! پرچم دارى فوج اشعث با معاویه بن حارث بود. اشعث به او گفت: تو را به خدا بشتاب که نخعیان بهتر از کندیان نیستند.

اشعث خوش نداشت که اشتر در گشودن آب با او مشارکت داشته باشد. از این رو، مى گفت: اى مردم، افتخار فتح نصیب آن کسى است که پیشى گیرد. در اثر حملات آن ها، هفت نفر از مردان نامى شام به دست مالک و پنج نفر به دست اشعث کشته شدند و سرانجام، سپاه شام نتوانستند دوام بیاورند و ناچار، پا به فرار گذاشتند و شریعه فرات به دست سپاه امیرمؤمنان(علیه السلام)افتاد. امام(علیه السلام) در آن روز فرمودند: «امروز، روزى است که اشعث مارابهواسطه حمیّت پیروز کرد.» اشاره به این که جنگیدن او از روى بصیرت و اعتقاد دینى نبود و تنها به دلیل حمیت و غیرت یمنیان بود.»

(0) نظر
برچسب ها :
4ـ مسجد اشعث

4ـ مسجد اشعث

اشعث از جمله افرادى بود که هم گام با هم فکرانش هم چون جریر بن عبدالله، در کوفه مسجدى ساخت و مردم را با حیله هاى مختلف تشویق به حضور در آن مى نمود.

شریک بن عبدالله مى گوید: روزى نماز صبح را در مسجد اشعث به جاى آوردم. پیش از این که امام جماعت سلام نماز را بگوید، در مقابل من و سایر نمازگزاران کیسه اى پول و یک جفت کفش گذاشتند. وقتى سؤال کردم، گفتند: دیشب اشعث از مسافرت برگشته و دستور داده است در جلوى هر کسى که صبح در مسجد ما نماز مى خواند، یک جفت کفش و یک کیسه پول بگذارند. مسجد اشعث جزو مساجد ملعون است. بنابراین، ساختن مسجد از سوى اشعث نشانگر این مطلب است که او پایگاهى براى مقابله با على(علیه السلام)ایجاد نموده بود.

از امام صادق(علیه السلام) نقل شده است که اشعث بن قیس در خانه خود مأذنه اى ساخته بود و در هنگام نماز، که در مسجد کوفه اذان مى گفتند، بالاى آن مى رفت و با صداى بلند مى گفت: «اى مرد، تو دروغگوى ساحر هستى.» به هر روى، اشعث در صحنه سیاسى و نظامى، بزرگ ترین ضربه را بر پیکر حکومت عادلانه امام(علیه السلام) وارد کرد و شکست ظاهرى آن حضرت تا حد زیادى مرهون خوش خدمتى هاى او به معاویه، بود.

آنچه براى اشعث پیش آمده بود، به اطلاع معاویه رسید. او فرصت را غنیمت شمرد، و از شاعر خود، مالک بن هبیره، خواست با سرودن اشعارى، اشعث را بر ضد على(علیه السلام) برانگیزد.

از جمله سروده هاى او این مضامین است: «ریاست اشعث کندى را از او گرفتند و حسّان بن مخدوج فرمان دهى را به دست گرفت. هان اى مردان! این چنان ننگى است که آب فرات توان شستن آن را ندارد و عقده اندوهى است که هرگز نتوان آن را گشود. این ننگى است که مردم عراق منکر فضیحت آن نیستند و عارى است آشکار. بنى ربیعه به حقى که بى تردید از آن کندیان است و اینک از آنان سلب گردیده و به ایشان بخشیده شده، سزاوار نیستند.» چون این شعر به آگاهى یمنیان رسید، شخصى به نام شریح بن هانى گفت: اى مردم یمن، رفیق شما (گوینده این شعر) جز آن نمى خواهد که میان شما و بنى ربیعه جدایى افکند. حسّان بن مخدوج، که متوجه نقشه دشمن شد، با پرچم خود نزد اشعث رفت تا آن را در قرارگاه او نصب و فرمان دهى کل را به او تسلیم کند. اشعث گفت: «این پرچمى است که به نظر على بزرگ و با اهمیت مى آید، در حالى که به خدا سوگند، در نظر من از پرِ نرم شترمرغى سبک تر است و پناه بر خدا اگر این جریان مرا نسبت به شما تغییر بدهد و خشمناک گرداند!» امیرالمؤمنین(علیه السلام) براى جلوگیرى از ادامه این معضل، که بر اثر کوته فکرى و خودخواهى اشعث ایجاد شده بود، دست از تصمیم سابق برداشتند و به او پیشنهاد کردند که همان مأموریت پیشین خود (فرمان دهى کل هر دو قبیله) را بازگیرد. ولى او خوددارى کرد و گفت: اى امیرمؤمنان، اگر در واگذارى و آغاز آن مأموریت به من، شرافت و فضیلتى بود، در معزولى و پایان آن ننگ و عارى نیست.

آن گاه على(علیه السلام) به او گفتند: «من تو را در این کار (یعنى فرمان دهى کل سپاه) شرکت مى دهم.» اشعث گفت: این در اختیار توست. سپس امام(علیه السلام)، او را به سردارى میمنه خود، که جناح راست کل سپاه عراق بود، گماشتند. این ماجرا نشان مى دهد که اشعث از دیدگاه امام، لیاقت کافى براى فرمان دهى گروه هاى کوچک و بزرگ لشکر را نداشته، ولى جوّ حاکم اجازه نمى داد امام او را طرد نماید. بدین دلیل امیرالمؤمنین(علیه السلام) براى حفظ اتحاد بین نیروهاى رزمنده و جلوگیرى از بروز تعصّبات قبیلگى و ممانعت از سوء استفاده دشمن با این مهره نالایق، که شهرت کاذبى در بین نیروهاى یمنى یافته بود، مدارا نمودند و او را در فرمان دهى سپاه شرکت دادند.

(0) نظر
برچسب ها :
3ـ در جستوجوى مقام

3ـ در جستوجوى مقام

اشعث گرچه از مقام کارگزارى آذربایجان و حلوان توسط امیرالمؤمنین(علیه السلام) عزل شد، ولى براى کسب مقام، مکرّر به نزد حضرت مى رفت. روزى امام با تندى با او سخن گفتند و او بازگشت و امام را تهدید به مرگ کرد. حضرت به او فرمودند: «آیا مرا به مرگ مى ترسانى یا تهدید مى کنى؟ قسم به خدا، باکى ندارم که مرگ مرا فراگیرد یا من او را فراگیرم.» وقتى اشعث این کار را بى نتیجه دید باز هم ناامید نشد و از در مکر و حیله وارد شد: امام(علیه السلام) نقل مى کنند که در نیمه شبى، اشعث ظرفى سرپوشیده، پر از حلواى خوش طعم و لذیذ به خانه ما آورد، ولى این حلوا معجونى بود که من از آن متنفر شدم; گویا آن را با آب دهان مار یا استفراغش خمیر کرده بودند. به او گفتم: «این هدیه است یا زکات یا صدقه؟ زکات و صدقه بر ما اهل بیت حرام است.» گفت: صدقه و زکات نیست، هدیه است.

به او گفتم: «آیا آمده اى از راه دین خدا ما را بفریبى؟ آیا درک ندارى، نمى فهمى و یا دیوانه و جن زده اى و یا بیهوده سخن مى گویى؟» آن گاه امام قسم یاد کرد که «اگر هفت اقلیم را با هر چه در زیر آسمان آن هاست به من بدهند که خداوند را با گرفتن پوست جوى از دهان مورچه اى نافرمانى کنم، هرگز نخواهم کرد.» از این جملات، مى توان پى به حماقت و خودباختگى اشعث برد که براى رسیدن به پست و مقام، امام(علیه السلام) را نیز مورد خدعه و حیله قرار مى دهد، اما نمى داند که فاصله بین امیرالمؤمنین(علیه السلام) با خلفاى سابق (که گول او را مى خوردند) از زمین تا آسمان است و او را از راه هاى دینى و دنیوى نمى توان فریفت.

اشعث به دلیل خودخواهى و تکبرى که داشت، به هر چه از آن خبرى نداشت، اعتراض مى کرد. بعد از ماجراى حکمیّت، یک بار امیرالمؤمنین(علیه السلام)براى مردم سخنرانى کردند و جمله اى فرمودند که اشعث مقصود آن حضرت را نفهمید. به همین دلیل، اعتراض کرد و گفت: «این جمله به ضرر تو تمام شد، نه به سودت.» امام(علیه السلام) نگاه تندى به او کردند و فرمودند: «تو چه مى دانى که چه چیز ضرر و چه چیز به نفع من است؟ نفرین خدا و نفرین کنندگان بر تو باد، اى متکبر متکبرزاده و اى منافق کافرزاده...!»

(0) نظر
برچسب ها :
2ـ كارگزارى آذربايجان و حلوان

2ـ کارگزارى آذربایجان و حلوان

اشعث بن قیس کارگزار عثمان بر آذربایجان بود و عثمان هر سال، صدهزار درهم از خراج آذربایجان را به او مى بخشید. بدین روى، او در مصرف اموال مسلمانان، براى خود محدودیتى قایل نبود. او زمانى بر چیزى قسم خورد و بر خلاف آن عمل کرد، پانزده هزار درهم کفاره داد. طبق نقل انساب الأشراف، حضرت امیر(علیه السلام)براى مدت کوتاهى او را در منصبش ابقا کردند، ولى سپس او را برکنار نمودند. امیرالمؤمنین(علیه السلام) براى اشعث نامه اى نوشتند و در قسمتى از نامه خود به او فرمودند: «اگر سستى هایى در تو رخ نمى داد، پیش از دیگران در این امر (همکارى با حکومت جدید) اقدام مى کردى و شاید آخر کارت موجب ستایش و جبران اول آن بگردد و بعضى از آن بعضى دیگر را جبران کند، اگر از خدا پروا داشته باشى.» امام در قسمت دیگرى از این نامه نوشتند: «فرمان دارى براى تو وسیله آب و نان نیست، بلکه امانتى است در گردنت. تو نیز باید مطیع مافوق باشى و درباره مردم حق ندارى استبداد به خرج دهى! در مورد بیت المال، به هیچ کارى جز با احتیاط و اطمینان اقدام مکن! اموال خدا در اختیار توست و تو یکى از خزانه داران او هستى که باید آن را به دست من بسپارى و امید است من رئیس بدى براى تو نباشم.» هنگامى که نامه امام به اشعث رسید، یاران خود را فراخواند و گفت نامه على مرا بیمناک کرده است. او مى خواهد اموال آذربایجان را از من بستاند و من مى خواهم به معاویه بپیوندم. یارانش گفتند: مرگ براى تو زیبنده تر از رفتن به سوى معاویه است. آیا شهر و عشیره ات را رها مى کنى و طفیلى مردم شام مى شوى؟! اشعث از شنیدن این سخنان شرمگین شد و از پیوستن به معاویه منصرف گردید.

وقتى این خبر به گوش امام رسید، نامه اى نگاشتند و او را سرزنش نمودند و به کوفه احضار کردند و بیت المالى را که در اختیار او بود، از وى گرفتند.

بلاذرى مى نویسد: حضرت على(علیه السلام)اشعث را پس از برکنارى از کارگزارى آذربایجان، به حلوان و اطراف آن فرستادند و بعداًازاو خواستند به کوفه برود. حضرت نسبت به اموالى که از حلوان و آذربایجان آورده بود، سؤال کردند و درباره آن ها تحقیقوبازجویى نمودند.امااشعث ناراحت شد و بدین روى،با معاویه مکاتبه مى کرد. از این جمله آخر، استفاده مى شود که اشعث شخص منافقى بود و با نفاقش بزرگ ترین ضربه را به حکومت امیرالمؤمنین(علیه السلام)وارد کرد.

ابن ابى الحدید در این باره مى نویسد: اشعث در زمان خلافت امیرالمؤمنین(علیه السلام)، جزو منافقان بود و نقش او در میان اصحاب آن حضرت مانند نقش عبدالله بن ابّى در میان اصحاب رسول خدا(صلى الله علیه وآله) بود. هر یک از آن ها در زمان خود، در رأس گروه منافقان بودند. در زمان خلافت حضرت امیر(علیه السلام)، هر توطئه و تشنج و خیانتى که به وجود مى آمد، منشأ آن اشعث بود.

(0) نظر
برچسب ها :
1ـ خلاصه زندگى اشعث

1ـ خلاصه زندگى اشعث

نام اصلى وى معدى کرب و پسر قیس از قبیله «کنده» از قبایل بزرگ یمن بود. اشعث در سال دهم هجرت به همراه گروهى از قبیله کنده، که او ریاست آن ها را به عده داشت، به حضور پیامبر(صلى الله علیه وآله)رسید و مسلمان گردید، ولى در زمان ابوبکر مرتد شد و مسلمانان او را اسیر کردند، ابوبکر او را بخشید و به درخواست وى، خواهر خود، امّ فروه، را به تزویجش درآورد. اشعث در جنگ هاى قادسیه، مدائن، جلولاء،و نهاوند حضور داشت و در کوفه ساکن گردید. ابن قتیبه مى نویسد: «اشعث بن قیس کسى بود که در حالى که مردان دیگر پیاده بودند، او سوار بر مرکب خود حرکت مى کرد.» این جمله نشانگر تکبّر و ریاست طلبى او است.

مؤید دیگر این موضوع ماجرایى است که ابن ابى الحدید به طور مفصّل آن را نقل کرده است. او مى نویسد: چون پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله)رحلت کردند، قبیله «بنى ولیعة»، که داراى اسلام ضعیفى بودند، مرتد شدند و از طرف مسلمانان، زیاد بن لبیدبیاضى براى جنگ با آن ها مأمور شد.

بنى ولیعه از اشعث کمک خواستند. او گفت تا مرا حاکم قبیله خود نسازید، کمک نخواهم کرد. آن ها اشعث را حاکم خود قرار دادند و تاجى همچون تاج پادشاهان قحطان بر سرش گذاشتند. اشعث مرتد شد و با مسلمانان جنگید و توسط آنان اسیر گردید. اما ابوبکر او را بخشید و خواهرش را به همسرى او درآورد. یعقوبى مى نویسد: «ابوبکر در اواخر عمر، بر چند چیز حسرت مى خورد; از جمله مى گفت: اى کاش اشعث را پیش مى داشتم و گردن او را مى زدم; چه گمانم چنان است که او شرى را نمى بیند، جز این که آن را یارى مى کند.» شیخ طوسى او را جزء یاران على(علیه السلام)ذکر کرده است، سپس مى فرماید: «او خارجى و ملعون گردید.» ازامام صادق(علیه السلام) درباره اشعثو خاندان او روایت شده است که اشعث بن قیس در ریختن خون امیرالمؤمنین(علیه السلام)شرکت داشت و دخترش، جعده، امام حسن(علیه السلام) را مسموم کرد و محمد، فرزندش در ریختن خون امام حسین(علیه السلام)شریک بود. اشعث، که براى مدتى از جانب امام(علیه السلام) در سمت خود ـ یعنى حکومت بر آذربایجان و حلوان ـ ابقا شد، پس از آن که از جانب حضرت به کوفه احضار گردید با مکر و حیله و نفاق، خود را در لشکر امیرمؤمنان در جنگ صفین و نهروان داخل نمود و نقشى بسیار منفى در عرصه نظامى و سیاسى ایفا کرد که هر کدام در جاى خود، قابل بحث است. سرانجام، اشعث پس ازعمرى کارشکنى،خیانت،مقامـ پرستى، تظاهر، تکبّر و دنیاطلبى چهل روز پس از شهادت امیرالمؤمنین(علیه السلام)از دنیارفت.

(0) نظر
برچسب ها :
اشعث و ابوموسى، كارگزاران منافق در حكومت على (ع)

اشعث و ابوموسى، کارگزاران منافق در حکومت على (ع)

نبى الله فضلعلى چکیده: امیرالمؤمنین(علیه السلام) آن گاه که با مردم بیعت کردند و حکومت را به عهده گرفتند، در اولین گام به اصلاح ادارى دستگاه حکومت پرداخته و کارگزاران فاسق و نالایق عثمان را برکنار و افرادى شایسته و کارامد را به خدمت گماردند. کارگزاران آن حضرت از لحاظ عملکرد، دو دسته بودند:

الف. گروهى که تا آخر، هم پاى رهنمودها و دستورالعمل هاى امیرالمؤمنین(علیه السلام) پیش رفته، مشکلات و گرفتارى ها را برطرف و وظایف خود را به بهترینوجه انجام دادند ونقش بسزایى در پیشبرد اهداف آن حضرت ـ گسترش عدالت، احقاق حقوق مردم، برچیدن فساد و آبادانى جهان اسلام ـ داشتند.

ب. گروهى که با ظاهرسازى یا به دلیل شرافت خانوادگى و یا به صلاحدید مشاوران و نزدیکان امام(علیه السلام)روى کار آمدند و پس از مدتى از مقام و موقعیت خود سوءاستفاده کردند و با خیانت و کارشکنى، نقش مؤثرى در تضعیف حکومت امام(علیه السلام)داشتند. به محض اطلاع آن حضرت از اوضاع ایشان، برخى مورد غضب و نفرت امام قرار گرفته و از کار برکنار. و برخى دیگر از ترس بازخواست و عزل شدن، از حکومت عادلانه امیرالمؤمنین(علیه السلام)فرار کردند و به معاویه ملحق شدند.

دراین مقال، زندگى دو تن از کارگزاران حکومت علوى، که بیش ترین نقش را در تضعیف حکومت امام(علیه السلام)ایفا نمودند، مورد بررسى قرار گرفته است.

الف ـ اشعث بن قیس

(0) نظر
برچسب ها :
اصحاب صُفّه

اصحاب صُفّه

محمد الیاس عبدالغنى / سیدابراهیم سیدعلوى

ورود به بحث

صفّه (به ضمّ صاد و تشدید فاء) سایبانى بوده در بخش آخر مسجدالنبى(صلى الله علیه وآله) که مردمان بینوا و غریب در آن پناه مىگرفتند و «اصحاب الصفّه»، بر مشهورترین اقوال، به آنجا منسوبند.(1)

مهاجران در مدینه، بر منزل کسانى که با ایشان آشنا بودند، وارد مىشدند ولى کسانى که با انصار سابقه آشنایى نداشتند وارد مسجدالنبى مىشدند. و برخى از مهاجران به مدینه مىآمدند تا شرایع بیاموزند و احکام دین بفهمند و به عنوان «آموزگار» به میان قوم خود برگردند. اینان نمونه و مصداقى از این آیه شریفه بودهاند: «فَلَولا نَفَرَ مِنْ کُلِّ فرقة منهم طائفةٌ لیتفقّهوا فیالدین ولیُنذِروا قومهم إذا رَجَعوا إلیهم لعلّهُم یَحذَرون»:(2) «چرا از هر فرقه و طائفهاى، جمعى نمىکوچند تا دینفهم شوند و به هنگام بازگشت به میان قوم خود، آنان را انذار کنند، شاید آنها پروا نمایند.»

از طلحه بصرى(3) نقل شده که گفت: هر کس وارد مدینه مىشد و در آنجا آشنا داشت بر او وارد مىشد و هر کس آشنا نداشت در صفّه نازل مىگردید و من با جمعى بودم که بر صفّه نزول کرده بودند با دو مرد با هم بودیم و رسول خدا(صلى الله علیه وآله) هر روز یک مدّ خرما براى ما مىفرستاد.(4)

(0) نظر
برچسب ها :
مقدمه

مقدمه

کشور پهناور ایران از دیر گاه مهد تمدن و فرهنگ و عرصه تفکرات عرفانى و آسمانى و ماورایى بوده است. این امر باعث شده تا بسیارى از دانشمندان به پژوهش هاى بیشترى درباره این سرزمین تشویق شوند. شرق همواره بهواسطه غناى فرهنگى و پشتوانه عظیم فرهنگ و تمدن خویش، بر مغرب زمین برترى داشته است. برخوردهاى تمدن ها و فرهنگ ها و ادیان مختلف همواره باعث رشد و تعالى تفکرات بشرى شده است. ایران به عنوان دالان عبورى در منطقه مشرق زمین یکى از محل هاى مهم ارتباط هاى میان شرق و غرب محسوب مى شده است.

یکى از تفکرات مذهبى که وارد ایران شد، اسلام بود. این آیین که در حد کمال و بى نقص بر مردم عرضه شد متأسفانه به دلیل بى لیاقتى هاى برخى حاکمان ظالم که به نام اسلام بر مردم ظلم روا مى داشتند دست خوش بى مهرى هاى زیادى شد و در نتیجه برخى از ایرانیان از اسلام دست برداشته یا از ایران مهاجرت کردند. با وجود این، شواهد و اسناد بسیارى بر این مطلب دلالت دارد که همان حاکمان و والیان بى لیاقت به دلایل گوناگون با تسامح و گذشت با پیروان ادیان مختلف و زیردستان خویش در امپراتورى اسلامى برخورد کردند تا آن جا که این روحیه زیبا موجبات تحسین بسیارى از مستشرقان را فراهم کرده است. زرتشتیان ایران نیز بخشى از همین گروه ها هستند که آزادانه تا قرن ها در آتشکده هاى روشن، به مراسم عبادى خود مى پرداختند و بى پروا اوستا را قرائت مى کردند. و باز همین روحیه تسامح باعث شد تا اکنون نیز این گروه ها در ایران به فعالیت خویش ادامه دهند.

در این مقاله به اختصار تنها به نمونه هایى مستند از آزادى مجوسان ایران (که مورد تأیید قرآن بودند و اصطلاحاً اهل ذمه خوانده مى شدند) در انجام مراسم عبادى پرداخته شده است. و گاه به ندرت پاره اى از بى مهرى هاى زمامداران (چون بنى امیه) نسبت به ایشان باز گو شده است.

(0) نظر
برچسب ها :
X