پس از این مقدمه ى کوتاه، یک باردیگر نامه ى پدر آگاه و دلسوز، على را بگشاییم و دست در دست او در مسیر تحول و پر گشودن به زلال آسمانى خویشتن، با صفاى جوانى پرواز کنیم.
اى پسرکم! من تو را به تقواى الهى و مداومت در دستوراتش وصیت مى کنم.
(14) گام اول در مسیر حق، التزام به دستورات او، انجام واجب و ترک حرام است.
اطاعت از خدا که تصویر خارجى تقوا است، انسان را در مسیر حقیقت ثابت قدم مى گرداند .
انسان با حرکتى معکوس - ترک واجب و انجام حرام - بدیهى است که هرگز به سرمنزل نرسد، اگر چه سال هاى متمادى مشغول ذکر و ورد و مستحبات باشد.
یکى از موانع تغییر و تحول روح و جان، کسالت و خمودى است.
جوان باید سرشار از انرژى، تحرک و نشاط باشد.
تنبلى و انزوا از دام هاى شیطان است(13). انسان با کسالت از حرکت در مسیر حق باز مى ماند.
جوان باید از نشاط و شادابى که لازمه ى سن و سال اوست برخوردار باشد.
در خانه، در بیرون، در برخورد با دیگران، در کار و... لحظه به لحظه این روحیه ى نشاط را در خویش تقویت نماید.
اگر تلقین هایى بر خلاف این، با خود زمزمه کنیم، اگر بگوییم: نمى توانیم، نمى شود، ممکن نیست، از من بر نمى آید و...، امکان شدن و توانایى را از خود سلب کرده ایم و در مقابل اگر مبارزه با سختى ها، تحمل مشکلات و قدرت به دست آوردن کمالات ظاهرى و باطنى را در خود تقویت نماییم، موفق خواهیم بود و راه براى ما باز است.
اما اگر این ها همه، براى تو حاصل نشد و آمادگى روحى و فکرى و اراده ى رسیدن به حقیقت و توانایى دستیابى به آن را نیافتى، بدان تو مثل کسى هستى که چشم بسته در تاریکى قدم مى گذارد و در ظلمت ضلالت و گمراهى فرو مى رود.
حقیقت جویى و دین خواهى از مسیر سرگردانى و اشتباه ممکن نیست و در چنین حالى اجتناب و بازگشت از این مسیر شایسته تر است. (10)
جستجوگرى، خطرناک است، جستجوگرى، مرد میدان مى طلبد.
جستجوگرى، نداى هل من مبارز سرمى دهد.
کسى که قدرت تشخیص ندارد و حق و باطل را در هم مى آمیزد، هر سخنى را مى پذیرد و یاراى کشف حقیقت در او نیست، در انتخاب سرگردان و در گزینش میسر حق، وامى ماند، چنین کسى نمى تواند دین را بیابد و ناخواسته در مسیر بى دینى و خلاف حقیقت، حرکت مى کند.
این فرد بهتر است دست از جستجوى عبث و بى ثمر خود بکشد و به آزموده هاى صحیح گذشتگان موفق خویش بسنده کند.
امام دو شرط حیاتى را براى جستجو عنوان مى نماید تا همه گمان نکنند توانایى گام نهادن در این مسیر را دارند.
اگر این دو شرط حاصل شد و قلب و فکر و عزم آماده گشت و خدا راهنمایى ما را پذیرفت، جستجو را با همه ى خطراتش آغاز مى کنیم و گرنه خوددارى از این حرکت و قناعت به یافته هاى گذشتگان صالح مناسب تر است.
اگر خود نمى توانیم آغازگر جستجو باشیم، به جستجوى دیگرانى که این توانایى را داشته اند و راه را درست یافته اند، اکتفا نماییم و در زندگى خویش از آنان الگو بگیریم.
از آنان پیروى کنیم و باور کنیم که پیروى از اندیشمندانى که با خردِ بارور خویش، بر طریق صواب قدم گذارده اند، هرگز ضدارزش نیست، بلکه خود از برترین ارزش هاست.
آنچه ضدارزش است، جستجوگرى همراه با غفلت از خطرات آن است.
جستجوگرى بدون بینش و فراموش کردن مشکلات آن، ضدارزش است.
جستجوگرى منتهى به گمراهى و سرگردانى و ناامیدى، ضدارزش است.
اگر به هر دلیل مقدمات جستجو براى ما فراهم نیست بهتر آن است که به فرموده ى على علیه السلام راه صالحان گذشته و پیشینیان فرهیخته را که به صلاح و موفقیت شهرت یافته اند، پیش گیریم و از حرکت در مرزهاى سرگردانى و گمراهى، چشم فروبندیم.
اگر یقین کردى که روى آوردن به خدا دلت را صفا داده و در مقابل حق خاشع شده است، اگر صفاى باطن پیدا کرده اى و خشوع در خویش یافته اى، اگر اندیشه و بینشت به کمال رسیده و قدرت تصمیم گیرى پیدا کرده اى و اگر تمام عزم خودت را براى رسیدن به حقیقت جزم کرده اى، در این لحظه به آنچه برایت گفتم و تفسیر کردم بیاندیش و اکنون خود به میدان تجربه بیا و صحنه ى آزمون را بیازما. (9)
امام شرط دوم را چنین بیان مى کند: قبل از اینکه جستجو را آغاز کنى از خداوند طلب یارى کن(7) .
مسیر، مسیر خطرناکى است، جستجوگرى و خطر درهم پیچیده اند و چنین نیست که هر کس پاى در این مسیر گذارد، به راحتى آن را طى کرده و پیروز از آن سوى خارج شود.
پس کوچه هاى جستجو سخت و صعب العبور است و دیوارهاى آن، بلند و خطرناک.
اى که از کوچه ى معشوقه ى ما مى گذرى برحذر باش که سر مى شکند دیوارش هر کس مى خواهد وارد شود، باید با خطر آشنا باشد و مهیاى درگیرى.
قبل از حرکت در این مسیر از خدایت یارى بجوى و براى موفقیت به او میل پیدا کن و براى ترک آلودگى هایى که تو را در شبهه فرو برد و یا تسلیم گمراهى نماید، روبه سوى او آور(8).
به سوى او رو بیاور تا مبادا گرفتار ظلمت شبهه ها شوى و از صفا، یقین و ایمان دور افتى.
از او مدد بگیر تا گمراهى تو را نگیرد....
شرط اول این است که تلاش و جستجوى تو در مسیر فهمیدن و فرا گرفتن باشد.
از عمق جان بخواهى که بفهمى و یادبگیرى، واقعاً در جستجوى حقیقت و حق باشى، نه اینکه در شبهه فرو روى و به دشمنى چنگ زنى....
گویا على این جملات را ویژه ى جوانان امروز فرموده باشد.
امروز همه مى گویند: جوان، جستجوگر است.
همه تأکید مى کنند: جوان، خود باید بیاندیشد، خود باید بیابد، خود باید باور داشته باشد و... اما آنچه به نام جستجوگرى و جویایى حقیقت عرضه مى شود، بیش از آنکه در مسیر فهمیدن و دانستن باشد، چسبیدن به دشمنى ها و فرورفتن در شبهه هاست.
پرسش براى پرسش، جستجو براى جستجو، و نه پرسش براى پاسخ و جستجو براى یافتن و فهمیدن! اگر جوان شک کند، بسیار خوب است اما شکى که مقدمه ى یقین باشد.
اگر شک کرد و در شک خود باقى ماند و در آن گرفتار شد، آیا باز هم خوب است یا این شک، جهالت است و ضلالت؟! باید ببینیم که سئوال و پرسشى را که مطرح مى کنیم در مسیر فهمیدن و دانستن است، جستجویى که مى کنیم در مقام حق جویى و دستیابى به حقیقت است یا صرفاً سئوال مى کنیم تا شبهه اى را بگسترانیم، خودِ سئوال را در ذهن ها راسخ نماییم و دشمنى ها را افزایش دهیم؟! امروز جو سیاسى کشور و کشمکش هاى شاخه هاى مختلف سیاسى، همه ى مسایل را تحت الشعاع خود قرار داده و حبّ و بغض هاى گروهى - آنچه امام على آن را به چنگ زدن در دشمنى ها تعبیر مى کند - بر همه چیز سایه افکنده است.
جوان گاه گرفتار این دشمنى هاى ناخواسته شده، و پیش از آنکه در پى یافتن حق باشد و در خود مطلب شنیده شده، بیاندیشد، به این مى نگرد که گوینده اش کیست؟ اگر کسى بود که دوست مى انگاشت، بدون فکر آن را مى پذیرد و اگر گوینده را دشمن بینگارد، بدون تأمل آن را رد مى کند.
در ذهن جوان ما چنین نشسته است که ذات پرسشگرى ارزش است، ذات سئوال کردن لازم است و ذات نپذیرفتن، قابل ستایش... هر چند هدف از این سئوال، فهمیدن و هدف پرسشگر، رسیدن به حق نباشد.
به همین دلیل است که ما امروز با گسترش شبهات مواجهیم.
بسیارى از کسانى که مى پرسند نمى خواهند بدانند.
مى پرسند تا شبهه ى خود را گسترده تر کنند.
سئوال مى کنند تا سئوال را در ذهن جامعه بنشانند.
از این روى اگر در مسیر جواب قرار بگیرند، به آن گوش نمى دهند و به تکرار سئوالشان مى پردازند.
و به تعبیر قرآن گویا درگوششان پرده اى است یا انگشت در گوششان فرو برده اند.
متأسفانه این فضا که اکنون بر ما حاکم شده، فضایى است که در سده هاى گذشته در غرب پیدا شده و امروز به ما رسیده است.
در این فضا، انکار همه ى معیارها و پرسش از تمامى ارزش ها خود، ارزش محسوب شده و معیار و عیار تفکر و اندیشه به شمار مى رود، امام این روحیه را نهى مى کند و شرط اول جستجوگرى را فهمیدن و دانستن، معرفى مى نماید: اگر جستجو مى کنى، سئوال مى کنى، اعتراض مى کنى و... همه براى فهمیدن باشد، همه براى یافتن باشد، نه گرفتار شدن در شبهه و خود سئوال، براى یادگرفتن باشد، براى دانستن باشد و نه براى دوستى ها و دشمنى هاى بى اساس.
امام على روح جستجوگر جوان را مى شناسد و مى داند که اکثراً علاقه اى به ادامه ى آنچه دیگران کرده اند و راهى که دیگران رفته اند، ندارد.
از این رو، این سرباز زدن را نه منع مى کند و نه سرزنش: اگر دلت به پیروى از پیشینیان راضى نمى شود و خودت مى خواهى وارد عمل شوى و راه را تجربه کنى، بسیارخوب، شروع کن.
اگر مسیر گذشتگان و زحماتى که آنان متحمل شده اند، برایت ناکافى است و تو را بى نیاز نمى نماید، چه عیبى دارد؟ حرکت کن، جستجوکن، جستجوگر باش.
على، خوب روحیه ى جوان را دریافته است و از این رو هرگز نمى گوید: این کار غلط است و فقط آنچه آنان گفته اند و کرده اند، باید عمل کنى، هرگز.
امام مى فرماید، اگر مى خواهى خودت تجربه کنى بپاخیز و کمر همت ببند و پاى در راه گذار، اما... با دو شرط: 1
در جستجو فهمیدن را اصل قرار بده، 2.
دست نیازمندت را به سوى خداى بى نیازت برافراز.
سومین سفارش دوست داشتنى على - که آغاز بحث این کتاب نیز هست - این است که فرزندان، گذشتگانشان را مرور کنند و مسیر صالحان و آنان که به اوج انسانى خویش دست یافته اند، برگزینند.
امام براى این مهم در ادامه ى نوشتار خویش، دلیلى ذکر مى کند: آنها همان طور که تو به فکر خودت هستى، به فکر خودشان و در جستجو بوده اند.
آنها همان گونه که تو مى اندیشى، اندیشیده اند و نهایت این اندیشه و این فکرها به آنجا رسیده که فهمیدند آنچه را شناخت پیدا کردند، بگیرند و آنچه را به آن مکلف نشدند، رها کنند(5) .
گذشتگان تو، اندیشیده اند، فکر کرده اند، جستجو نموده اند تا راهشان را یافته اند، زحمتى را که تو مى خواهى تحمل کنى، آنها تحمل کرده اند تا بهترین را بیابند.
پس تو به راه آنان برو و همین مسیر را ادامه بده و سپس ادامه مى دهد: اگر نفس تو از پذیرش روش گذشتگان موفق خود، سرباز مى زند و آنچه آنان یافته اند، نمى پسندد، پس جستجوى خویش را براى فهم و علم قرار بده، نه براى غرق شدن در شبهات و چنگ زدن به دشمنى ها(6) .
امام على دومین خواسته ى مورد علاقه ى خود از جوان و فرزندش را عمل به واجبات و دورى از محرمات عنوان مى کند.
او به جوانان مى گوید که به بهانه ى جستجوگرى، دست از وظایف آسمانى خویش نکشند و به پدران مى آموزد که سفارش به انجام واجب و ترک حرام را به فرزندان، سرلوحه ى برنامه هاى خویش قرار دهند.
انجام واجبات و ترک محرمات کلید ورود به خانه ى معشوق و مسیر عشق بازى و راه بندگى است.
بدون این دو نمى توان به آسمان عشق خدا وارد شد و نمى توان مقامات معنوى را یافت.
امام على اولین شرط و لازم ترین شرط را التزام به این دو مهم مى داند و سفارش مى کند: که اگر این دو حاصل شد مسیر، هموار و بقیه ى امور براى جوان مهیاست و بدون این دو، عمل به همه ى مستحبات و دورى از تمامى مکروهات بدون اثر خواهد بود.
و چنین است که وقتى از عارفان طریق محبوب و سالکان راه معشوق سئوال مى شود: چگونه مى توان دل را نورانى کرد و زنگارهایش را زدود؟ جواب مى دهند: واجب را عمل کن، حرام را رها کن! در کتاب هاى اهل معرفت و سلوک نیز باز اول قدم، همین دو نکته است: عمل به واجب، دورى از حرام.
و على که خود مراد و راهبر همه ى عاشقان و شیفتگان معشوق حقیقى و محبوب جاودانى است، پیش از همه بر این مهم تأکید و سفارش مى کند.
تقوا را معمولاً به ترس از خدا ترجمه مى کنند.
با این ترجمه ما از خدا باید بترسیم چانچه از یک امر هولناک مى هراسیم! در کودکى از یک سر دوگوش و لولو، در نوجوانى از گودزیلا و اکنون و در جوانى از خدا ! در حالى که هرگز تقوا، چنین معنا نمى شود.
تقوا توجه دایمى به این است که در دید و منظر خدا هستیم، تقوا، حال عاشقى است که در نگرانى نگاه نگران معشوق خود به سر مى برد.
خدا زیباترین و دوست داشتنى ترین معشوق و محبوب و معبود هستى است و عاشق، همیشه و همیشه، خود را در زیر سنگینى نگاه او حس مى کند.
نگاهى که نه تنها رفتار ظاهرى او را فرا مى گیرد که فکر و دل و اندیشه و دلواپسى هاى او را نیز در مى نوردد.
با این حال و این دریافت است که اگر خلاف خواسته ى معشوق عمل کرده باشد، برخود مى لرزد و اگر به آنچه معشوق از او خواسته، مو به مو عمل کرده باشد، باز خود را نیازمند، عاجز و زار او مى بیند.
با این ترجمه است که دورى ازگناه و اطاعت از خدا، مصداق هاى تقوا قرار مى گیرد، گرچه تقوا مفهومى وسیع تر و والاتر از این موارد است.
پسرک جوانم! بدان آنچه در بین سفارشات خود، بیش از همه به آن علاقه دارم و بر آن تأکید مى کنم، سه چیز است: تقواى الهى، اکتفا بر وظایفى که خدا برتو واجب کرده است و انتخاب مسیرى که گذشتگان صالح خانواده ى تو برگزیده اند(4).
امام على فرزندش را به سه چیز سفارش مى کند و در ضمن این سه، جستجوگرى جوان را روشن و شرایطش را بیان مى نماید.
که یکى از برجسته ترین ویژگى هاى جوان است به صورتى آشکار در نامه ى امام رخ مى نماید، امام روح جستجوگر جوان را باور داشته و بر آن مهر تأیید مى زند.
جوان در جستجوست، جستجوى حقیقت، جستجوى خویشتن خویش، جستجوى آینده، جستجوى بایدها و نبایدها جستجوى اینکه خوب چیست و چرا؟ بد چیست و چرا؟ درست کدام است و نادرست کدام؟، چه راهى را باید انتخاب کرد و از چه راهى باید اجتناب نمودووو.
امام على همانند برخى از پدران، تجربه ى نسل گذشته را بى نیاز کننده ى نسل جوان از جستجو، نمى بیند و هرگز تلاش جوان براى جستجو را انکار یا با آن مخالفت نمى نماید، اما....
براى این روح جستجوگر و پرسش خیز، شرایطى مطرح مى کند.
شرایطى که به این ویژگى جوان، هدف، مسیر و ثمر مى بخشند، شرایطى که اگر جستجو با آنها همراه نشود چیزى جز سردرگمى، یأس و انحراف، فراروى جستجوگر نخواهد بود و تلاش پیگیر سال هاى نشاط و طراوت انسان که مى تواند اوج بلند پیروزى را برایش به ارمغان آورد، هدیه اى جز تنهایى، انزوا و وحشت نخواهد داشت!
سال هاى آخر عمر على است، همه ى شیرینى ها و تلخى هاى زندگى را تجربه کرده است، اینک در راه بازگشت از جنگ صفین است و یکى از آخرین و تلخ ترین تجربیاتش را پشت سر گذارده است.
در محله اى به نام حاضرین شمشیر را به کنارى گذارده، قلم به دست گرفته و نامه اى را خطاب به فرزندش امام حسن مجتبى آغاز مى کند.
اولین برداشت این است که این نامه، نامه اى از امامى براى امامى دیگر است در حالى که هرگز چنین نیست و به محض شروع جملات على متوجه مى شویم که این نامه از پدرى است با تجربه اى به طول تاریخ، براى تمامى فرزندانش که در همه ى تاریخ مى خواهند تجربه را آغاز و مزه مزه کنند.
فرزندانى که چون جوانند، نیاز به راهنما دارند و چون عمرشان به نهایت رسید، باید تجربیاتشان را به نسل پس از خود، انتقال دهند.
این نامه، نامه ى امام على به امام حسن نیست، شیوه ى گفتگوى دو نسل است - نسل دیرین و پیشین و نسل نوخاسته و پسین - این نامه، نامه اى شخصى، از پدرى به پسرش نیست.
این نامه، بیانیه اى جاودان براى همه ى نسل ها در همه ى عصرهاست.
دلیل این ادعا کلماتى است که امام در جاى جاى نامه بر آن اصرار مى ورزد.
در طلیعه ى نامه امام مى فرماید: از پدرى رفتنى!، پدرى که عمر را پشت سر نهاده، پدرى که زمانه او را فرتوت نموده و... به پسرى که آرزوى داشتن هایى را دارد که هنوز به آن دست نیافته، پسرى که در مسیر نیستى و هلاکت قدم نهاده و...(1) این نوع تعبیرات و وصف ها هرگز در ساحت امام معصوم راه ندارد.
معصوم - طبق باورهاى ما - هرگز به دنبال آرزوهاى دنیایى تمامى ناپذیر نیست، معصوم هرگز مسیر کسانى که در طریق هلاک مى روند، نمى پوید، معصوم هرگز خود را به زمان نمى سپارد تا او را به هر سو که مى خواهد، ببرد، معصوم هرگز عمر خود را از دست رفته نمى انگارد و معصوم هرگز....
این واژگان و این توصیفات در قاموس امامت جایى ندارد.
و امام على علیه السلام خود بیش از همه از این اسرار آگاه است و چنانچه عمر پرحادثه و پرنشیب و فرازش نشان داده، هرگز اجازه نمى دهد رخنه اى در ارزش والاى امامت ایجاد شود و خدشه اى بر حقیقت همیشگى ولایت وارد آید.
این عبارات وى تأکید مداوم بر این مدعاست که على بر آن است که با جوانان همه ى تاریخ به گفتگو بنشیند.
جوانانى که همچون همه ى فرزندان آدم در اوهام و آرزوهاى دست نیافتنى، عمر خویش را سپرى مى نمایند و مسیر مکررى را که از ابتداى خلقت آدم تجربه شده، باز هم مى آزمایند و در نهایت، سر در مسیر گذشتگان خویش مى گذارند و زندگى را بر سر آزموده هاى بى نتیجه ى نسل هاى قبل مى بازند؛ پوینده ى مسیر هلاکت یافتگان گذشته(2) ، خطاب على با اینان است.
نامه ى على براى همه ى این جوانان ارسال شده است.
نامه ى على بیان اختلاف و تفاوت دو نسل کهنسال اما پرتجربه و جوان اما با نشاط و پرتحرک است.
نامه ى على تبیین وظیفه ى همه ى پدران در برخورد با فرزندان خویش و وظیفه ى همه ى جوانان در برابر بزرگان خود است.
نامه ى على به پدران مى آموزد چگونه با فرزندان خود گفتگو کنند، چه روش هایى را به آنان یاد دهند، چه سفارشاتى را همراهشان نمایند و به جوانان مى آموزد که بهینه ترین مسیر بهره ورى از این تجربیات چیست؟ جوان در زبان على، منحصر به سن و سال خاص نیست.
جوان در نامه ى على به افراد تازه بالغ و یا بیست ساله و سى ساله اطلاق نمى شود.
جوان در این خطاب، هر فردى است که به دنبال حقیقت است، جوان هر انسان با نشاطى است که روح جستجوگر دارد، جوان هر زن و مرد پویایى است که مى خواهد در جامعه ى خویش نقشى فعال و زنده ایفا نماید و جوان هر عاشق سرگشته اى است که به دنبال معشوق حقیقى اش مى گردد و دل به وصالش در جهان آخرت مشغول نموده است و به امید آرامش در جنب محبوب لحظه شمارى مى کند و مگر نه این است که بهشت جایگاه جوانان است و پیران و فرسودگان در آن راه ندارند؟ و مگر نه این است که حسن و حسین سرداران جوانان بهشتى هستند(3)؟ پس هر آن کس بهشتى است، جوان است و از شادابى جوانى برخوردار و هر که چنین روح و روحیه اى دارد - در هر برهه اى از دوران زندگى - مورد خطاب نامه ى امام على علیه السلام است.
با هم فرازهایى از این نامه را مرور مى کنیم البته نه به ترتیبى که در نامه ى امام آمده است، و شروع را از فرازى در میانه ى نامه برمى گزینیم.
سال 1379 سال دو غدیر است که با نام امام على علیه السلام آذین شده است و گرچه هر سال و همه ى عمر ما بانام و یاد این امام و راهبر والاى شیعه همراه است اما این سال و این نام بهانه اى است تا کمى بیشتر در زندگى ایشان تأمل کنیم، و آسانترین و سریعترین مسیر براى رسیدن به این زندگى درخشان، تأمل در سخنان جاودانه و کلمات بلند این امام بزرگ است.
کلماتى که سال ها و قرن ها با آن زیسته ایم، اما شاید هرگز آن گونه که باید از آنها بهره نبرده ایم.
کلماتى که هر قدر بیشتر در آنها تأمل مى کنیم و هر قدر بیشتر آنها را مى خوانیم، نکات تازه و زوایاى جدیدى را بر ما روشن مى کند.
کلمات على گرچه از خیلى جهات قابل قیاس با قرآن و کلام خدا نیست اما از یک جهت همانند آیات کتاب آسمانى است.
کلمات على و کلام خدا همیشه زنده، نو، و باطراوت است، براى خوانندگانش از هر قوم و هر ملیت و در هر کجاى تاریخ، مطالبى جدید و تازه دارد و براى هرپرسنده اى، پاسخى مناسب و متناسب ذهن و زمان او.
چترها را باید بست زیر باران باید رفت زندگى تر شدن پى در پى زندگى آب تنى کردن در حوضچه ى اکنون است سهراب سپهرى جوان عزیز، دخترم، پسرم نام مقدس على، شاید اولین واژه اى باشد که در دل و جانت نشسته است.
چون به دنیا آمدى، نام او را بر گوشَت زمزمه کردند، وقتى شیر مى نوشیدى، مادر نام او را در کامَت ریخت و چون توانایى دیدن یافتى، ایستادن بابا را با نام على، در چشمانت نقش کردى....
، بزرگتر شدى، همه جا نام على همراهت بود.
درخانه، در مدرسه، در مسجد...، از او بسیار شنیده اى.
از قضاوت و عبادتش، از جنگ و شجاعتش، از ظلم ستیزى و عدالتش، از زهد و تقوایش و... آنقدر از او برایت گفته اند و نوشته اند که وقتى از او سخن مى گویى، گویا او را دیده اى و با او زندگى کرده اى.
در سختى هاى زندگى چشم به گره گشایى او دارى و در مشکلات آینده امید به دستگیریش .
اما... آیا این همه، باعث دوست داشتن او هم هست ؟ على قهرمان بى نظیر جنگ هاست، اما اگر کسى خوب شمشیر مى زده آیا مى توان به او عشق ورزید ؟ على قاضى بى خطایى است، اما آیا یک قاضى - هرچند عادل - دوست داشتنى است ؟ على در عبادت نمونه ندارد! - هزار رکعت نماز در یک شب - اما افراد عابد و زاهد قابلیت براى عشق بازى و معشوق شدن را نیز خواهند یافت؟ !، و... پس على را چرا دوست مى دارى؟ و چرا به او عشق مى ورزى ؟ على را وقتى مى توان دوست داشت که بفهمى و بدانى که او نیز تو را از صمیم قلب دوست مى داشته، به على وقتى مى توان عشق ورزید که دریابى على به تو عشق مى ورزیده و على وقتى معشوق تو و من قرار خواهد گرفت که ببینى و ببینیم او نیز پاک ترین عشقش را نثار ما کرده است.
این کتاب کوچک در پى نشان دادن این زلال جاودانه است.
نویسنده ى این کتاب که ضمن آشنایى با علوم مختلف، خود، چون تو از نعمت جوانى و شوق و خطرش بهره مند است، از قله ى بلند دانش دست دراز کرده تا چهره ى دوست داشتنى على را ببیند و بنمایاند، نگاهى سرشار از جوانى و دانش و عشق به زلالِ عشق همه ى هستى، نگاهى که راز عشق معشوق به عاشق - و نه عشق عاشق به معشوق - را مى گشاید، نگاهى که در طول آن، کلام عاشقانه ى على به جوان شنیده مى شود: اگر لطمه اى به تو بخورد مثل این است که به من لطمه اى وارد آمده.
اگر مرگ تو را تهدید کند گویا سراغ من آمده که من تو را پاره اى از خویش - یا که نه - خویشتن خویش و همه ى وجودم مى یابم... ! این کلمات را على بن ابیطالب در نامه اى که براى فرزند جوانش امام حسن نوشته آورده، اما باید بدانى که سطرهاى اول نامه را على به گونه اى نگاشته که هر خواننده اى بفهمد پسرش بهانه بوده و خطاب نامه منحصر در او نیست بلکه این نوشته، نامه اى است به همه ى جوانان زمین و همه ى دوستان جوان على در تمامى زمان ها.
آه که این على چقدر دوست داشتنى است.
على دوست داشتنى است چون او نیز مرا دوست دارد.
على معشوق من است چون من مورد عشق و خطاب او هستم... حال مى فهمم که چرا این اندازه على را دوست داشته و خواهم داشت... على باران عشق در همه ى زمان هاست، على دریاى دوست داشتن در گذشته و اکنون است، چتر را مى بندم که باید از این باران خیس شوم و تنم را به نوازش موج هاى زلال او که در حوضچه ى اکنون از عشق لبالب شده، بسپارم... کتاب هم دم ، نام مجموعه اى از کتاب ها است که به صورتى مداوم منتشر خواهد شد.
کتاب هایى که ویژه ى تو دختر و پسر، و خواهر و برادر جوانم است، کتاب هایى با نگاه به نیازهاى روحى و معنوى تو و در پاسخ به پرسش هاى جدّى و بى شمارت.
با جوان تا آسمان طلیعه ى این حرکت است و سر آغاز این تلاش و اولین کتاب این مجموعه ....
اکنون ببینیم از نظر اسلام و طرز تفکری که اسلام به جهان عرضه داشته است آیا چنین تعلیل و توجیهی برای پوشش صحیح است ؟ . اسلام خوشبختانه یک طرز تفکر و جهانبینی روشن دارد ، نظرش درباره انسان و جهان و لذت روشن است و به خوبی می توان فهمید که آیا چنین اندیشه ای در جهانبینی اسلام وجود دارد یا نه ؟ . ما منکر نیستیم که رهبانیت و ترک لذت در نقاطی از جهان وجود داشته است و شاید بتوان پوشش زن را در جاهائی که چنین فکری حکومت می کرده است از ثمرات آن دانست ، ولی اسلام که پوشش را تعیین کرد نه در هیچ جا به چنین علتی استناد جسته است و نه چنین فلسفه ای با روح اسلام و با سایر دستورهای آن قابل تطبیق است . اصولا اسلام با فکر ریاضت و رهبانیت سخت مبارزه کرده است و این مطلب را مستشرقین اروپائی هم قبول دارند . اسلام به نظافت تشویق کرده ، به جای اینکه شپش را مروارید خدا بشناسد گفته است : " النظافة من اعیمان " . پیغمبر اکرم شخصی را دید در حالی که موهایش ژولیده و جامه هایش چرکین بود و بد حال می نمود . فرمود : " من الدین المتعة " ( 1 ) یعنی تمتع و بهره بردن از نعمتهای خدا جزو دین است . و هم آنحضرت فرمود : " بئس العبد القاذوره " ( 2 ) یعنی بدترین بنده شخص چرکین و کثیف است . امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود : " ان الله جمیل یحب الجمال " ( 3 ) خداوند زیبا است و زیبائی را دوست می دارد . امام صادق فرمود : " خداو ند زیبا است و دوست می دارد که بنده ای خود را بیاراید و زیبا نماید و بر عکس ، فقر را و تظاهر به فقر را دشمن می دارد . اگر خداوند نعمتی به شما عنایت کرد باید اثر آن نعمت در زندگی شما نمایان گردد .
به آنحضرت گفتند چگونه اثر نعمت خدا نمایان گردد ؟ فرمود به اینکه جامه شخص نظیف باشد ، بوی خوش استعمال کند ، خانه خود را با گچ سفید کند ، بیرون خانه را جاروب کند ، حتی پیش از غروب چراغها را روشن کند که بر وسعت رزق می افزاید " ( 4 ) . در قدیمی ترین کتابهائی که در دست داریم مانند " کافی " که یادگار هزار سال پیش است ، بحثی تحت عنوان " باب الزی و التجمل " وجود دارد . اسلام به کوتاه کردن و شانه کردن مو و به کار بردن بوی خوش و روغن زدن به سر سفارشهای اکید کرده است .