توچون یک واژه نیلو فری رنگ میان دفتر دل ماندگاریاگر شهر نگاهت فرصتی داشت
به یادم باش در هر روزگاری
بار خدایا تنها تو می توانی/ پس یاری ام کن
تا اینکه لحظه ای ببینم یار را
و من مجنون عشقش در دیارم
هر کی رو دوست داری ازت می گیره
سهمی از زندگی در دنیا را داریم
جای پایش روی دل جا مانده بود
با بالهای عشق تو پرواز دیدنی ست
احساس می کنم غزلم ناتمام ماند
..................................
رخصت بده نفس بکشم در هوای تو
از کوچه پرسیدم نشانت را نمی دانست
آن کفشهای مهربانت را نمی دانست
رنجیده ام از آسمان ، قطع امیدم کرد
دنباله ی رنگین کمانت را نمی دانست
اینگونه سیب سرخ هم از چشمم افتاده ست
شیرینی اش ، طعم لبانت را نمی دانست
قیچی شدم ، بال و پرم را یک به یک چیدم
ســـَمت ِ وسیع ِ آسمانت را نمی دانست
لای ورقها ، نامه ها ، دفترچه ها گشتم
حتی کتابی داستانت را نمی دانست
بیا که دست از این اشک و آه بردارم